هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سايت جادوگران، با همكاري و تلاش هاي بي دريغ دفتر فرماندهي بازگشايي شد!
بالاخره در اين روز، عاملين تخته شدن سايت توسط گاراگاهان غيور دفتر فرماندهي دستگير شده و سايت را باز گشايي كردند!


سيريوس بلك، كاراگاه ارشد



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
جینی کمی جا به جا شد و پرسید:
- آماده ای؟
-ولی ما نباید اول به سیریوس و رون خبر داد؟

برای چند لحظه ایی جینی سکوت کرد و کشمکشی درون افکارش به وقوع پیوست.
-برای چی باید خبرشون کنم؟مگه اونا هر وقت اتفاقی میوفته منو همراه خودشون می برن؟نه! باید برای یه بارم که شده ، خودی نشون بدم وبهشون ثابت کنم که من هم می تونم از پس خطرات بر بیام واز خودم دفاع کنم!

لحظه ایی بعد جینی با صدای جیغ مانند دابی به خودش آمد.دابی در حالی که با سماجت به گوشه ی ردای جینی چنگ می انداخت ، با چشمان وحشت زده و تنیس مانندش به جینی التماس می کرد که زودتر تصمیم بگیرد.

جینی نگاهش را به دابی انداخت وگفت:
-ما به اونا خبر نمی دیم دابی!خودمون باید وارد عمل بشیم!
-اما..

-اما نداره دابی!عجله کن!

و با دستش دابی را به سوی بوته ها کشید؛جایی که دو مهاجم در آنجا پنهان شده بودند.

دابی تقلا کنان خودش را دستان جینی آزاد کرد و با صدای هیس هیس مانندی گفت:
- می خوایین چه کار کرد؟

جینی کمی فکر کرد وگفت:"ببینم دابی،تو می تونی به سمت کسی طلسم بیهوشی پرتاب کنی؟

دابی با قیافه ی سرزنش آمیزی رو به جینی کرد وگفت:
-شما چرا دابی رو دست کم گرفت؟شما اصلا دونست که جن ها چه قدرتهایی داشت؟

-خیله خوب دابی،حالا وقت بحث کردن راجع به قدرت اجنه ها نبست،آروم با من بیا، با شماره ی 3 بیهوششون می کنیم،آماده ایی؟

-بله!

جینی آرام خودش را به نزدیکی بوته ها رساند وچوبی دستیش را به سمت بوته ها گرفت و هیس هیس کنان شروع به شمارش کرد...

1،2،3...حالا!

از نوک چوب دستی جینی وانگشتان دابی به طور همزمان، جرق هایی زرد رنگ خارج شد وبه سمت دو مهاجم پرتاب شد وقبل از آنکه بتوانند از خود عکس العملی نشان بدهند افسون بیهوشی آنها را نقش بر زمین کرد.

جینی ودابی برای کسری از ثانیه، نگاه بهت زده ایی به یکدیگر انداختند وسپس جینی با خوشحالی فریاد کشید:

-کارت عالی بود دابییییییییییی!
_شما هم همینطور!

دابی نیشخندی زد و با چشمان ورقلمبیده اش به پیکر دو مرد بیهوش خیره شد وگفت:
- من اونها رو شناخت،یکیشون روزیه ست!اون یکی هم لودو بگمنه!

-درسته دابی!حالا بیا زودتر ببنیدیمشون تا سیریوس رون هم برسند.

جینی با عجله به سمت مهاجمین رفت و چوب دستی هایشان را به کناری انداخت وبا حرص لگدی به یکی از آنها زد وسریعا با طنابی آنها را با یکدیگر بست و لحظه ایی بعد، با غرور از نوک چوب دستیش جادوی پاترونس را اجرا کرد...


در همین لحظه ،محوطه هاگوارتز

رون در حالی که پای به پای سیریوس می دوید با نگرانی گفت:
-نکنه اتفاقی واسه ی جینی افتاده باشه؟

سیریوس نفس نفس زنان گفت:
-نگران نباش رون!اون که بچه نیس!اونم یکی از کاراگاهانه!در ضمن دابیم کنارشه.

رون نفس راحتی کشید و بیشتر برسرعت گامهایش افزود...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۷ ۱۹:۴۷:۴۹

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
سیریوس دوان دوان خودش را به پایین پله ها رساند اما درست در همان لحظه موجی از دانش آموزان هاگوارتز به سمت پله ها یورش آوردند و او نه تنها نتوانست خودش را به آن دو مرد برساند، بلکه چون شنل نامرئی به تن داشت، زیر دست و پای دانش آوزان هم ماند.

بعد از این که آخرین دانش آموزان هم از پله ها عبور کردند، سیرویس که می دانست دیگر دویدن به دنبال دو مرد فایده های ندارد و آن ها تا به حال فرار کرده اند، به سمت رون که بالای پله ها ایستاده بود و سعی می کرد نخندد رفت و با چهره ای عصبانی گفت:
- اصلا خنده نداره رون!چرا نرفتی دنبالشون؟

رون صدایش را صاف کرد و گفت:
- از کدوم ور باید می رفتم دنبالشون؟ بچه ها داشتی از پله ها میومدن بالا. همه ی راها بسته بود.

سیریوس با حواس پرتی گفت:
- خب غیب و ظاهر شدنو برا همین جور مواقع انجام میدن.

- سیریوس توی هاگوارتز نمیشه غیب و ظاهر شد. یعنی تو کتاب تاریخچه ی هاگوارتزو نخوندی؟

-

- باشه بابا! منم نخوندم. ولی هرمیون که روزی یه بار گوشزد میکنه.

- دعا کن دابی و جینی ببیننشون. بیا. باید سریع کارمونو تموم کنیم. پاترونوس سینیسترا رو که دیدی!

محوطه ی هاگوارتز

جینی با بی توجهی در اطراف محوطه ی هاگوارتز قدم می زد و زیر لب ادای رون و سیریوس را در می آورد و غرغر می کرد:
- تو و دابی قرار نیست با ما بیاین. چی فکر کرده؟ مثه این که قضیه ی کوییدیچو یادش رفته. از اونورم سیریوس که با ریلکسی تمام میگه آلبوس سوروس دامبلدور، پسر هری پاترو دزدیدن! منم که اینجا کلم فندقیم! نخیر، اینجوری نمیشه...

دابی نگاهش را از جینی که همچنان مشغول غر زدن بود برگرداند و با شنیدن صدایی، چشم هایش را تنگ کرد و با دقت، ردیفی از درخت های جنگل ممنوعه را از نظر گذراند و با مشاهده ی حرکتی در آن ها خشکش زد. او قدم هایی بی صدا به سمت جینی رفت و با کشیدن آستینش او را متوقف کرد و با صدایی جیر جیر مانند گفت:
- دابی یه چیزی دید. کسی داشت به طرف جنگل ممنوعه رفت.

جینی در حالی که دابی او را به دنبال خود می کشید گفت:
- دابی آرومتر! مطمئنی کسی رو دیدی؟ اصلا شاید هاگرید بوده.

دابی که خود را به پشت درختی رسانده بود، فقط با سرش به دو مردی که با فاصله ی نسبتا زیادی از آن ها به درختی تکیه داده بودند، اشاره کرد.

جینی کمی جا به جا شد و پرسید:
- آماده ای؟
-ولی ما نباید اول به سیریوس و رون خبر داد؟


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۷ ۱۶:۵۸:۵۷

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹

ریموس جین لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۲۱ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
از مرگ نمی ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
سپس هر دوی آنها بر روی زمین افتادند اما ناگهان یکی از آنها که چهره ی آن مشخص نبود طلسمی به سوی فرانک فرستاد و فرار کرد.سینیسترا سعی کرد سعی کرد اورا بگیرد و دنبالش کرد.

ریموس جلوی دیگر مرد اوباش ایستاد و اورا نگاه کرد و با تعجب گفت:

-کی ؟! لودو ؟ فکر نمیکردم که اینقدر پست باشی.

لودو خنده ای کرد و گفت:

-منم فکر نمیکردم اینقدر تو خر باشی که به کارگاهان بپیوندی.

قصد لودو که عصبانی کردن ریموس بود ادامه داد و گفت:

-دقیقا اون چیزی که فکر میکردم،یه آدم بدبخت

ریموس که دیگر نمیتوانست جلوی خود را بگیرد چوب دستیش را به طرف لودو گرفت اما تا خواست که وردی را به طرف او بفرستد لودو چوب دستی آن را گرفت و ورد اکسپریالموس را به سوی او فرستاد و ریموس به زمین خورد.

سینیسترا به سرعت بازگشت و نفس زنان گفت:

-از دستم فرار کرد!!

ریموس ناامیدانه گفت:

-از دست منم فرار کرد.دیگه چوب دستی هم ندارم

در همان لحظه فرانک بهوش آمد و گفت:
-چی شده،چه اتفاقی افتاده ؟!

آن طرف ماجرا-هاگوارتز:

در حالی که سیریوس و رون در هاگوارتز گشت میزدند و اطلاعات بدست می آوردند از پنجره ای، 2 مردی را دیدند که در حال فرارند به همین دلیل سیریوس خودش را دوان دوان به سمت پایین پله ها رساند . . .
.
..
.
ادامه بدین:

ببخشید اگه خوب نشده.زیاد وقت نداشتم ولی گفتم پست یزنم


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۶:۴۰:۵۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۶:۴۳:۰۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۲۰:۳۹:۰۵

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
فرانک با اضطراب زیاد گفت:
_زود باش باید بریم
فرانک و لوپین با تمام سرعت پایین می رفتنند ولی سرعتشون با دیدن صاحب مهمانخانه که انگار خوابش می امد گرفته شد.

لوپپین با صدای ارامی گفت:
_فکر کنم خوابیده اروم می تونیم رد بشیم

فرانک که به سینیسترا که در بیرون هتل براشون دست می داد نگاه می کرد تا متوجه حرف لوپین شد و گفت:
_ باشه

هردو عین سرباز های سینه خیز داشتند از قسمت پذیرشهتل رد می شدند و بعد از یک دقیقه به سینیسترا رسیدند.

سینیسترا با نگرانی گفت:
_اونا یه پیرمرد رو گرفتن زود بیایید باید دنبالشون بریم

هرسه نفر شروع کردن به دویدن.
_اهان اونجاست حالا باهش چیکار کنیم

فرانک که داشت فکر می کرد تا جواب سینیسترا رو بده گفت:
_باید مرد رو ازاد کنیم و اون دو نفر رو بگیریم و ازشون اطلاعات بگیریم

بار دیگر هرسه نفر شروع به دویدن کردن. دیگر انقدر به اوباش ها رسیده بودند که صداشونو می شنیدند.

_اخه با من چیکار دارید؟
_حالا بیا حسابتو می رسیم.

ریموس گفت:
_حالا

فرانک و ریموس جلو رفتن و دو طلسم ایجاد کردن که هر کدوم به یکی از اوباش خورد و اونارو زمین گیر کرد.

پیر مرد که تازه از دست اوباش خلاص شده بود گفت:
_خیلی ممنون خیلی ممنون

سینیسترا که از تشکر های مکرر پیر مرد به تنگ امده بود با غرغر گفت:
_ بسه دیگه برو

فرانک که داشت یکی از دو نفر زمین خورده را بررسی می کرد گفت:
_اینارو باید ببریم به مهمانخانه و باز جویی کنیم


اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹

پروفسور سینیستراold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۹:۴۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
فلش بك

نيم ساعت پيش از رسيدن پاترونوس و مشاهده اون توسط رون


شب ردای خود را بر دهكده انداخته بود. ابرهای سياه غرش كنان آسمان را در می نورديدند و به سوی دهكده مصيبت زده هاگزميد سرازير می شدند.

ساعت ميدان اصلی دهكده 7:30 شب را اعلام كرد. چراغ های دهكده از همان ساعات اوليه شب يكی پس از ديگری خاموش می شدند. مدتی بود كه اهالی دهكده از شدت ترس و واهمه از خانه خارج نمی شدند. گروهی اوباش سرتاسر روستا را در وحشت و ترس دائمی فرو برده بودند. اما در اين دوران پر تنش گروهی تحت عنوان گروه ضربت هاگزميد شبانه روز در تلاش برای باز گرداندن روستا به وضع سابق را داشتند.


مقر گروه ضربت


كينگزلی نامه را پايين آورد و چند لحظه ای به صورت ريموس خيره شد.

_ سيريوس برام نوشته كه شما سه نفريد كه برای كمك به ما اومديد هاگزميد ولی چرا تو تنهایی!؟

_ دو تای ديگه الان در دهكده مستقر هستند منتهی در لوای* مردم عادی ظاهر شدند تا بهتر موقعيت اوباش ها رو بررسی كنند.

لوپين نگاهی به سر و وضع اشفته گروه كرد. معلوم بود كه گروه، در اين مدت تلاش های زيادی كرده بود. ولی حال و روزشان نشان میداد كه در اين راه موفقيت چندانی بدست نياوردند.
_ لازمه كه ما اطلاعات بيشتری در اين مورد داشته باشيم تا بهتر بتونيم به شما كمك كنيم، خوب از اول اين ماجرا شروع كنيد.

كينگزلی گفت:
ماجرا از دو هفته پيش شروع شد. يه روز صبح كه ما و بقيه اهالی برای كاراهای روزمره از خونه هامون خارج می شديم با صحنه وحشتناكی روبه رو شديم.
يكی از فروشگاه های دهكده كاملا غارت شده بود و روی در و ديوار ان نوشته هایی مثل آغاز فعاليت های دسته اوباش ها و يا همچين عباراتی به چشم می خورد. اوايل اين اوباشها تنها مغازه ها رو غارت می كردند، اما بعد دامنه فعاليتاشون وسيع و سيع تر شد، مثل اقدام به ربودن افراد و گرفتن باج و... . خوب ما خيلی تلاش برای ممانعت از اعمال اونا كرديم ولی...


يكی از اهالی با خشم و عصبانيت ادامه داد


_ ولی اونا خيلی قوی هستند و ما رو هر دفعه بدتر از پيش شكست میدادن! مسئولای دهكده هم هيچ كمكی به ما نمی كنند. من مطمئنم اوباشا اونا رو تهديد كردن و گرنه بايد از همون اوايل اين اتفاقات شما رو با خبر می كردن!


كينگزلی به تاييد سرش را تكان داد و گفت:

_ درست ميگه. در ضمن سر كردشون واقعا خطرناكه و هيچ رحم و مروتی سرش نمیشه. دو روز پيش دو تا از بچه ها گروه رو بشدت زخمی كرد و يكی از اهالی رو كه حاضر نشده بود، به او باج بده رو گرفت و الانم معلوم نيست چه بر سرش اورده!

ريموس می خواست، سوالی بپرسد اما چشمش به پنجره ی مقابلش افتاد كه نوری نقره با سرعت به سمت ان می امد. ثانيه ای بعد نور درخشانی از پنجره به سمت داخل امد و جلوی او به شكل سگی نقره ای در امد و با صدای سيريوس گفت:


ريموس، فورا خودتو به لانگ باتم و سينيسترا برسون! بنظر ميرسه كه اونا چيزایی فهميدن! اطلاعات بيشترو اونا بهت می دن.


گروه ضربت با تعجب به جای پاترونوس محو شده خيره مانده بودند. لوپين سريع از جايش برخاست. قبل از رفتن به سمت در به سوی كينگزلی برگشت و گفت:

_فعلا دست به هيچ كاری نزنيد. مطمئن باشيد ما حداكثر تلاشمون رو می كنيم... خب... به اميد ديدار


كينگزلی با ريموس دست داد و گفت:

_ اميدوارم موفق باشيد.


مهمانخانه تك شاخ


اتاق هيچ شباهتی به قبل نداشت. بيشتر شبيه يك دفتر كار بود تا اتاق مهمانخانه. از درو ديوار گرفته تا كف زمين، مملو از وسايل كشف جرم، دشمن ياب و عكس بود

نقشه بزرگی از دهكده روی ميز وسط اتاق، باز بود و فرانك با دقت نقاطی را روی ان علامت گذاری می كرد.

لانگ باتم و سينيسترا بلافاصله پس از برگشتن به مهمانخانه پيامی را به سيريوس فرستاده بودند و او هم در جواب انها گفته بود كه انجا را دائم زير نظر داشته باشند و تا از چيزی مطمئن نشدند وارد عمل نگردند.

فرانك نگاهی به ساعتش انداخت دو ساعت از اخرين دستور صادر شده از سوی بلك می گذشت. بايد اماده می شد تا جايش را با سينيسترا كه كشيك اول را برداشته بود، عوض می كرد. ريموس هم ديگر بايد می رسيد.

صدای زوزه ارامی از بيرون مهمانخانه شنيد. به سرعت به دشمن ياب نگاه كرد. دشمن ياب همچنان ساكت و ارام بود. به سمت پنجره رفت و آهسته پرده اويخته را كمی كنار زد.در خيابان سنگ فرش شده ی جلوی مهمانخانه، هيچ جنبنده ای به چشمش نمی خورد. اما، نه... بنظرش امد چيزی در كنار پرچين تكان خورد.

پرده را بيشتر كنار زد. درست حدس زده بود سايه حيوانی را ديد كه در كنار پرچين مقابل مهمانخانه در حال حركت بود. با احتياط علامتی داد. لحظه نگذشت كه با صدای پاقی در اتاق، به پشت سرش و رو به اتاق برگشت.

_ ريموس!


_ فرانك... سيريوس گفت كه شما چيزی فهميديد و از من خواست سريع بيام پبشتون. خوب چه خبر؟


فرانك به سرعت اتفاقات رخ داده را برای ريموس تعريف كرد و ريموس هم اطلاعات دريافتی از گروه ضربت را برای فرانك به اختصار گفت. فرانك داشت موقعبت ديوار مرموز را نشان می داد كه ناگهان مكث كرد و گفت:

_ سينيسترا!

_ ريموس كه صدای ظاهر شدن كسی را نشنيده بود به سمت جایيكه فرانك نگاه می كرد برگشت، اما بجای سينيسترا پاترونوس او را ديد.

_ زود خودتو برسون! اونا فعاليتشون رو شروع كردن! دارن يكی رو به زور با خودشون جایی میبرن!


--------------------------------------
پ.ن: لوا = پوشش


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۰:۲۱:۰۱
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۰:۴۳:۲۱



-------------------------------

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۰:۳۵ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
کمی آنطرف تر - درب ورودی مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

چهار پیکره ی تیره و شبه مانند، در حالیکه هوهوی وحشیانه ی باد در میان درختان، صدای پاق های پیاپی ِ حاکی از حضورشان را در خود خفه میکرد، در حاشیه ی جنگل پدیدار شدند.

سیریوس درحالیکه با حواس پرتی در جیب های داخلی شنلِ کهنه ی سفریش دنبال چیزی می گشت، گفت:
- به نظرتون از کجا شروع کنیم؟

جینی پس از مکثی کوتاه، همانطور که با دوربین کوچک و طلایی رنگش محوطه ی قلعه را از نظر می گذراند، پیشنهاد کرد:
- چطوره گروهبندی بشیم؟ دو به دو بهتر می تونیم قسمت های مختلف محوطه رو پوشش بدیم!

رون بشکنی زد و درحالیکه پوزخند کمرنگی بر لبانش نقش بسته بود، زمزمه کرد:
- ویزلی ها! ولی به نظر منم ایده ی خوبیه. فقط باید حتما دقت کنیم که ماموریت مخفیانه پیش بره! لازمه که یادآوری کنم که اگه لو بریم چی میش...

- خودشه! همش فکر میکردم توی دفتر جا گذاشتمش.

- چی...؟!

سیریوس با لبخند پیروزمندانه ای، شنل نقره ای رنگِ نرم و سبکی را که با بندهای محکمی، با بی سلیقگی بسته بندی شده بود را، از جیب درون ردایش بیرون کشید و با خوشحالی رو به بقیه گفت:
- از کینگزلی قرض گرفتمش! فکر کنم بتونیم بدون جلب توجه بقیه...

جینی درحالیکه یکی از ابروانش را با تعجب بالا برده و انگشت اتهامش را به سوی شنل گرفته بود، به میان حرفش دوید.
- هر چهارتامون زیر این جا نمیشیم!

رون که به سرعت لحنش حالتی جدی و تحکم آمیز به خود می گرفت، گفت:
- تو و دابی قرار نیست با ما داخل بیاید! من و سیریوس تنها میریم. شما هم می تونین این اطراف رو بررسی کنید.

- ولی...


سیریوس چشم غره ی سرزنش آمیزی به جینی رفت و با لحن قانع کننده ای ادامه داد:
- متاسفم، ولی من نمی تونم جواب مالی رو بدم جینی! دابی تو می تونی محوطه ی این اطراف رو بررسی کنی؟

دابی درحالیکه گوش هایش را می جنباند و سرش را به نشانه ی موافقت تکان میداد، جیر جیر کنان گفت:
- البته، قربان! دابی از پسش بر اومد.

- خوبه دابی. جینی اگه خبری شد لطفا سپر مدافع بفرست، باشه؟

جینی غرغرکنان زیر لب گفت:
- بله قربان.

سیریوس نگاهش را به آرامی از جینی برگرفت و در حالیکه به چراغ های روشنِ فانوس های ورودی قلعه چشم دوخته بود، گفت:
- خب رونالد، آماده ای برای رفتن؟

رون درحالیکه با چوبدستش به پاندای کوچک و نقره ای رنگی که جست و خیز کنان به سمتشان می آمد، اشاره می کرد، زیر لب گفت:
- آره، ولی مثل اینکه باید یه کم دیگه ام صبر کنیم، نه؟!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۲:۳۸:۳۳

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۸ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۲۳ شنبه ۶ آذر ۱۳۸۹
از بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 132
آفلاین
_ زود باش دیگه
_ باشه اومدم
جلو رفتم و دستگیره رو باز کردم و هر دو از اتاق خارج شدیم
_ دستتو بده به من تا کسی بهمون شک نکنه
سینیسترا لبخندی زد و دستشو بهم داد و از پله ها پایین اومدیم
_ سلام خانوم ما داریم می ریم قدم زنی
_ باشه (دستشو دراز کرد و کلید رو گرفت)
هردو داشتیم در ظلمت تاریکی قدم می ذاشتیم و با هم گب می زدیم که ناگهان چیز سیاه رنگی را دیدیم که از عرض خیابان عبور کرد.
_ باید بریم دنبالش
با تمام سرعتی که می تونستیم البته متوجه ما نشوت داشتیم تعقیبش می کردیم. ناگهان چرخید و به عقب نگاه کرد البته ما خیلی زود پناه گرفتیم. به دویدنش ادامه داد و ما هم دنبالش رفتیم.
دیگه داشت سرعتش رو کم می کرد و بالاخره ایستاد. دستش رو بالا برد و دو ضربه اروم به دیوار زد و سومین بار محکم به دیوار ضربه زد از دیوار صداهایی امد و شخص داخل شد و بار دیگر صداهایی از دیوار امد.
_ بیا بریم جلو
درست در نقطه ای که فرد غیب شده بود ایستاده بودیم ولی جز دیوار چیزی جلومون نمی دیدیم
_ فکر کنم اینجا مثل ورود به کوچه دیاگون هستن و رمز ورود به اون دو ضربه اروم و یه ضربه محکم هستش (سینیسترا گفت)
_ به نظرم الان کاری نکنیم و منتظر ریموس لوپین باشیم که فردا می رسه
_ باشه موافقم
بار دیگر دست سینیسترا رو گرفتم و به مهمانخانهی تک شاخ بر گشتیم


اینجاست هاگوارتز
اینجاست گریف


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹

پروفسور سینیستراold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۹:۴۶ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
پاق...پاق

دو فرد شانه به شانه هم از كوچه بن بستی كه هيچكس به آن توجهی نداشت، وارد خيابان اصلی دهكده هاگزميد شدند. كمی كه جلوتر امدند يكی از آنها كه زنی مو خرمایی بود به همراهش نگاه كرد و گفت:

_فرانك اينجا زيادی خلوت به نظر نمی رسه؟

مخاطب زن كه مردی قد بلند و مو مشكی بود، سرش را به علامت تاييد تكانی داد و گفت:

_ درسته سينيسترا، زيادی هم خلوته! اينجوری هر كسی میتونه به راحتی حضور هر غريبه ای رو متوجه بشه.

_ بهتره هرچه زودتر خودمونو به مهمانخونه ای كه فرمانده سيريوس ادرسشو داده برسونيم.

با گفتن اين حرف هر دو به سمت بالای دهكده به ارامی راه افتادند.


مهمانخانه تك شاخ

فرانك لانگ باتم دستش را چند بار روی زنگ جلوی پيشخان فشار داد. لحظه ای بعد زن كوتاه قد و خپلی در جلويشان ظاهر شد و در حاليكه به ان دو لبخند می زد گفت:

_ خوشامديد چه كمكی از دست من ساخته است.

فرانك به چشمان صاحب مهمانخانه نگاهی كرد و در جواب زن لبخندی زد و گفت:

_ عصر بخير خانم، من و هم...همسرم يه اتاق خوب راحت برای دو يا سه روز می خوايم. در ضمن اتاقمون جوری باشه كه ديد خوبی هم بر اطراف داشته باشه. ايا چنين اتاقی داريد؟

_ البته اقا، اتاقای اين مهمانخانه بهترين هستند و هميشه اماده پذيرایی از زوج های جوان و با وقاری مثل شماست.اما قبلش لطفا اين فرم رو پر كنيد.

سينيسترا رويش را از صاحب مهمانخانه و فرانك كه سرگرم پر كردن فرم بود برگرداند و به بهانه ديدن منظره ی بيرون به يكی از پنجره ها نزديك شد تا بهتر بتواند موقعيتشان را بررسی كند. ظاهرا كسی انها را تعقيب نكرده بود.

با شنيدن اسمش به سمت فرانك برگشت كه همراه مهمانداری كه وسايلشان را حمل می‌كرد به طبقه بالا می رفت.

بعد از اينكه فرانك انعام مهماندار را پرداخت كرد و در را پشت سر او بست به سمت سينيسترا امد و گفت:

_ تا اينجای نقشه كه خوب پيش رفت، ما حالا در نقش زن و شوهر می تونيم در اين حوالی گشت بزنيم. مطمئنم اون زنه، صاحب مهمانخانه رو می گم، باور كرد كه ما يه زوجيم.

سينيسترا خنده ای كرد

_ درسته، خوب، حالا كی گشت زنيمونو شروع كنيم؟ سيريوس خواسته كه هرچه زودتر اطلاعات كافی جمع كنيم و به مقر ارسال كنيم.

_ می دونم، يك ساعتی تو اتاق می مونيم، بعد به بهانه پياده روی قبل از شام می زنيم بيرون.


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۲ ۱۴:۴۳:۵۵



-------------------------------

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سوژه جديد

دفتر فرماندهي بالاخره بعد از حدود دو ماه كار خودش را از نو شروع مي كند.
سيريوس كه به دليل امتحانات تخصصي جادوگري اعضا و كلاس هاي فوق تخصصي كاراگاهي خودش در خارج از كشور () و ساير مسائل كركره دفتر را پايين كشيده بود، امروز با حضور كاراگاهان كار دفتر را شروع كرد... قژ قژ قژ قژ قژ (افكت بالا دادن كركره دفتر!)

ريموس كه جو گير شده بود با صداي بلند گفت:
- براي سلامتي سيريوس و شروع كار دفتر صلوات!

جماعت:
- اللهم صلي علي...

سيريوس با لبخندي در دفتر را باز كرد.

- مرلينا! به اميد تو!

كاراگاهان وارد دفتر مي شوند. سيريوس به پشت ميز خود مي رود و ليستي را از جيبش بيرون مي آورد.

- يك حضور و غياب ميخوام انجام بدم ببينم كيا هستن كيا نيستن. رون ويزلي؟

رون كه در حال وصل كردن كارت شناسايي خود بود گفت:
- حاضر!

- جيني ويزلي؟

- حاضر!

در همين حين كه حضور و غياب در حال انجام بود، آخرين اخبار و اطلاعات روي صفحه نمايش بزرگ و فول اچ دي و سه بعدي () دفتر در حال نمايش بود.

- پروفسور سينيسترا و فرانك لانگ باتم؟

هر دو باهم جواب دادند:
- حاضر!

سيريوس ليست را داخل يكي از كشوهاي ميز خودش گذاشت. به سمت صفحه نمايش رفت و رو به كاراگاهان كرد و گفت:

- همون طور كه مي بينيد، خبر هايي رسيده از هاگزميد. عده اي كه اسم خودشونو گذاشتن اوباش هاگزميد، دارن در اين دهكده خونه هارو بمب گذاري مي كنن، در روز روشن به ترور و تخريب مردم و مغازه ها مي پردازند. فرمانده شونم كسيه به نام عبدالسالازار ريگي!
البته مسئولان هاگزميد بيكار ننشستن و گروهي رو با نام گروه ضربت هاگزميد راه اندازي كردن! ولي چون اين اختشاشات داره به هاگوارتز و ساير مناطق كشور هم ميرسه و گروه ضربت هاگزميد هم فقط در محدوده هاگزميد قدرت داره، از ما خواسته شده كه وارد عمل بشيم.

كاراگاهان با دقت در حال گوش دادن به صحبت هاي سيريوس بودند و نكات مهم را ياد داشت مي كردند.

در همين حين دابي گفت:
- بنا بر اين الان اينا فقط در محدوده هاگزميد دارن فعاليت مي كنند.

- درسته. براي همينم فعلا" ما بايد روي مقر اصليشون كه توي هاگزميده نظارت داشته باشيم.

فرانك گفت:
- ولي اگر اين گروه تروريستي بتونه در ساير نقاط هم آشوب به پا كنه ما بايد از ساير نهاد ها هم كمك بطلبيم.

سيريوس با چوبدستي اش محدوده هاگزميد و هاگوارتز را نشان داد و گفت:
- فعلا" اونا دارن توي اين مناطق فعاليت مي كنن. به همين دليل از ما خواسته شده به اونجا بريم. ولي چون اطلاعات زيادي در دست نداريم، بايد اول محدوده رو شناسايي كنيم.

پروفسور سينيسترا گفت:
- موافقم. بايد بريم با اهالي هاگزميد و گروه ضربت در مورد اين گروه تحقيق كنيم.

- خيله خب. پروفسور سينيسترا، فرانك و ريموس! شما بايد بريد به هاگزميد براي اطلاعات. رون، جيني، دابي! با من مياين به هاگوارتز! اين طور كه خبر رسيده پسر هري پاتر، آلبوس سوروس پاتر ربوده شده! احتمال داره كار كار همين گروه باشه! سريعتر راه بيفتيد بريد سر ماموريت!
...

--------------------------------

خيلي هم خوب شد!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۱ ۱۰:۱۴:۴۷

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.