سوژه جدید
سازمان بین المللی حمایت از ساحره هاروز دیگری در سازمان شروع شده بود. با این همه در ساختمان هیچکس دیده نمیشد. راهروها و راه پله ها خالی از هرگونه فعالیتی به نظر می رسید. ظاهر ساختمان چنان می نمود که در حال تعطیلی به سر می برد. اما در واقع تمامی فعالیت ها در آن لحظه در بالاترین طبقه ساختمان جریان داشت. در بزرگترین اتاق طبقه آخر که در واقع مکانی برای گردهمایی و جلسات ساحره ها به حساب می آمد اعضای سازمان دور میز بزرگی نشسته بودند. فضای اتاق از همهمه های مبهمی آکنده بود. پیش روی هر یک از اعضا برگه ای کاغذ و لیوانی آب به چشم میخورد. مالی در حالیکه با سرعت در حال بافتن ژاکتی بود با حرارت به همراه آنجلینا مشغول بدگویی کردن پشت سر شخصی مجهول الهویه بودند و در کنار آنها آماندا سر بر میز گذاشته و در چرتی شیرین به آرامی خر و پف می کرد. در سوی دیگر میز فلور در حالیکه با ناخوشنودی به اطراف می نگریست با ناراحتی گفت:
- چرا هر وقت جلسه داریم جلومون فقط آب می ذارن؟چه چایی،نسکافه ای،قهوه ای،آب کدوحلوایی با کیکی،بیسکویتی چیزی!اصلا اینجا چرا انقدر نورش زیاده؟چرا صندلیا این مدلی چیده شدن؟ کلا چرا همه چیز اینجا مزخرفه؟
دافنه آهی کشید و به آرامی گفت:
- من دنت جادویی شکلاتی می خوام!چرا اینجا از این چیزا نداریم؟
پادما بی توجه به اطرافش با ناخوشنودی گفت:
- امیدوارم جلسه ی مهمی باشه. من کلی کار دارم همه ارو گذاشتم زمین و اومدم اینجا!
لینی نگاهی به آماندای غرق در خواب انداخت و زیرلب گفت:
- من بیشتر نگران اینم که نکنه آیلین هم مثل مندی خوابش برده باشه!
درست در همان لحظه درب با سر و صدا گشوده شد و آیلین درحالیکه دسته ای کاغذ زیر بغل زده بود با عجله وارد اتاق شد. زیر نگاه خشمگین ساحره ها با سرعت روی صندلی کنار آماندا نشست.
- سلام بر اعضای عزیز سازمان و شیر زنان جان برکف و مدافعان حقوق و آزادی زنان مستضعف در جهان...
اعضای جان بر کف:
آیلین که اوضاع را چندان مناسب نمی یافت با سرعت به اصل مطلب پرداخت:
- اهم...بله...امروز خواستم بیاین اینجا تا در مورد یه موضوعی با هم تصمیماتی بگیریم و...
هلنا که به خاطر نشستن پشت صندلی چیزی حدود 40 دقیقه ناقابل تمام بدنش خشک شده بود با دندان هایی بر هم فشرده میان حرف آیلین پرید:
- و راجع به چیه این موضوع اونوقت؟
- خب می دونین که بعد از کلی ماجرا موفق شدیم کارمونو شروع کنیم. برای تداوم فعالیت تعدادمون کمه و به فکر من رسید که در اولین قدم شروع به جذب نیروی بیشتری کنیم. سوال اینه که از کجا؟
آیلین وقتی پاسخی از کسی نشنید دسته کاغذهای پیش رویش را مرتب کرد.
- به فکر خودم رسید که بهترین گزینه هاگوارتزه... جاییکه بیشترین تعداد جادوگرا و ساحره هارو داره.
الادورا با نمیچه اخمی گفت:
- که اگه توجه نکرده باشی باید بگم اونا هنوز بچه ان و مسلما به اندازه کافی نمی دونن...
آیلین با خونسردی گفت:
- کاملا حق با توئه الای عزیز.ولی کسی راه حل دیگه ای به ذهنش می رسه؟با توجه به اینکه بیشتر ما مرگخواریم و تحت تعقیب؟می دونم وزیر هم مرگخوارن ولی دقت کرده باشین پنت هوس آزکابانو برای پذیرایی ازمون حاضر و آماده کردن!پس مسلما نمی تونیم با خیال راحت راه بیافتیم بیرون و برای عضو گیری تبلیغ کنیم.
اعضا:
لینی پرسید:
- خب همه اینا درست.ولی کی می تونه برامون از تو مدرسه عضو بگیره؟یه مینروا رو داشتیم که اونم تغییر شناسه داد و شد سلسیتنا واربک!
- آیلین با خوشرویی گفت:
- درسته...ولی یه عضو جدید داریم که هرچند به اندازه مینروای سابقمون مشهور نیست ولی اونم یکی از اساتیده هاگوارتزه و اون کسی نیست جز...
سکوت ناگهانی آیلین نشان می داد که مشکلی پیش آمده است. ساحره ها در سکوت به صورت آیلین خیره شدند که زیر لب با چهره ای متحیر گفت:
- پس سینی کوش؟
دهکده هاگزمید- تریای مادام پادیفوتسینسترا در حالیکه در گوشه ای نسبتا تاریک از تریا نشسته بود لیوان نوشیدنی اش را تا انتها سر کشید. سپس نگاهی غمگین به تصویری که در دست داشت انداخت و آه کشید. تصویر متعلق به مردی لاغر اندام با موهای سیاه و بلند و بینی کشیده عقابی بود که از درون عکس با ناخوشنودی به سینسترا می نگریست.