هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورفین کتاب را از دست ایوان قاپید و یواشکی زیر گوشش زمزمه کرد: مگه تو توی غار نبودی؟ مگه دنبال گنج جدت نبودی؟ مگه فیلمنامه رو نخوندی؟ بدوبرو همونجا تا کارگردان نفهمیده. من ادامه نقشت رو بازی می کنم.

بله... و اینجوری شد که ایوان غیب شد و دوباره در غار ظاهر شد تا دوباره بریم سراغش و مورفین هم آخرین دیالوگ ایوان را تکرار کرد: منم صفحه های مربوط به پادزهر رو پیدا کردم. ذوق کردم!

بلاتریکس با نگرانی پرسید: پادزهرش چیه مورفین؟ زود باش بگو! ارباب داره از دست من میره/با دستای خودش داره همه هستیمو میگیره...

مورفین در حالیکه جیب های شلوار گشاد و کثیفش را می گشت گفت: نگران نباش بلاژون! پادزهرش چایی نباته.
- مورفین، الان وقت خوبی برای شوخی نیست.
- شوخی چیه باباژون؟! ایناهاش! اینجا تو کتاب نوشته.

آنتونین کتاب را از دست مورفین گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد:
هیولای دریاچه ی لاکنس! محل زندگی این گونه، دریاچه ی لاکنس است. طبق افسانه های باستانی این هیولا نگهبان گنجیست که در اعماق دریاچه مدفون شده اما این ها همه اش افسانه است و برای کسی آب و نان نمی شود. پس اگر مورد گزیدگی این حیوان قرار گرفتید، محل زخم را با محلول جوشانده ی چای و نبات شستشو داده و سپس پانسمان کنید.

مورفین که حالا وسایل لازمش را پیدا کرده بود و نبات را در استکان چای هم می زد گفت: دیدی راشت میگم.

مرگخواران با محلول معجزه آسای مورفین شکم پاره ی لرد را شستشو داده و باندپیچی کردند و بعد از 5 دقیقه لرد به هوش آمد و باندها را باز کرد و شکمش مثل روز اولش سالم شده بود.

[spoiler=پیام بازرگانی]آیا به درد بی درمان دچارید؟
آیا دکترها جوابتان کرده اند؟
آیا در کنار دریاچه مورد حمله ی هیولا قرار گرفته اید و شکمتان پاره شده و می ترسید بمیرید؟ نترسید! نمی میرید!
با چایی نبات معجزه آسای مورفین هر درد بی درمانی دوا خواهد شد.
تنها چایی نبات مورفین چاره ی درد شماست. چایی نبات های دیگر را نخرید. به دردتان نمی خورد. چایی نبات مورفین بخرید که معجزه آساست و تویش معجزه دارد.
چایی نبات مورفین را از فروشگاه های غیر معتبر خریداری کنید.
در هنگام خرید به هولوگرام علامت شوم سیگارکش، توجه فرمایید![/spoiler]
لرد با اینکه سالم شده بود اما هنوز کمی گیج و منگ بود: ایوان!... من کجام؟... ایوان کوش؟... گنج... نــــــــــه! هیولا!... هیولا داره به ما نزدیک میشه... ایوان! جای گنج رو به من بگو و بعدش برو با هیولا بجنگ... ایوانو بدین هیولا بخوره... ایوان! هیولا رو بخور... نه ایوان! منو نخور! هیولا رو بخور... هیولا داره به ما نزدیک میشه. نـــــــــه!

بلاتریکس چند قطره آب به صورت لرد پاشید: هیولا نیست،ارباب!منم. درد و بلاتون بخوره تو سر ایوان! آروم باشید. هیولا رفت خونشون! شما در امانید ارباب. بگید اون پایین چه اتفاقی براتون افتاد؟

لرد به دور و برش نگاه کرد و کم کم به خودش آمد و قضیه را برای مرگخواران تعریف کرد.

آستوریا گفت: پس شما در لحظات آخر دیدین که هیولا ایوان رو با خودش برد! ارباب!بیاین برگردیم خونه. بی خیال این گنج بشین.
- هرگز! من؛ ارباب لرد ولدمورت کبیر! تا با انگشتان دراز و باریک و کشیده و رنگ پریده و سرد و بی روحم گنج باستانی رو لمس نکنم تسلیم نمیشم. مرگخوارها! بپرید توی آب و در مخفی رو پیدا کنید. من همینجا منتظرتون می مونم. وقتی راه ورود رو پیدا کردین به من خبر بدین تا بیام و در تمام طول مسیر از اربابتون در برابر هیولاها محافظت کنید. حرکت کنید!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۴ ۱۰:۵۳:۴۳
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۴ ۱۰:۵۸:۳۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آنتونین و فنریر جلوتر از بقیه به سمت آب دویدند که ناگهان بلا را سد راه خود یافتند. بلا با دو دستش جلوی آن ها را گرفت و گفت:

- اگه ارباب مرده باشن چی؟

آستوریا فریاد زد: زبونتو گاز بگیر، مرده میاد رو سطح آب!

بلا که جرقه ی امید درون قلبش را حس میکرد، دستانش را از جلوی آن دو کنار برد و خودش زودتر از آنها درون آب رفت. پشت سر او بقیه ی مرگخواران نیز برای جستجوی اربابشان وارد آب شدند.

آنتونین ابتدا سعی کرد تمام حواسش را جمع کند و منبع خون را بیابد، اما با دیدن دهان بلا که ثانیه به ثانیه باز و بسته میشد تمرکزش را از دست داد. سعی کرد دقیق تر به حرکت لب هایش دقت کند و در نهایت کلمه ی ارباب که مدام تکرار میشد را تشخیص داد. به دنبال آن حبابی به شکل قلب پدیدار میشد.

آنتونین چشمانش را بست و پشتش را به بلا کرد تا اینبار توجهش را برای پیدا کردن لرد به کار گیرد. بعد از چند ثانیه جستجو بالاخره بعد از بلند شدن حباب بسیار بزرگی که خون آلود بود همه دریافتند که جیغ رز نشان دهنده ی یافتن ارباب است.

سریعا چندین مرگخوار به سمت او رفتند و دست و پای لرد را گرفتند تا او را به خشکی برسانند.

دقایقی بعد:


هرکدام از مرگخواران در سمتی از لرد ایستاده بودند و هریک مشغول انجام کاری بودند. ایوان عینکی به چشم زده بود و به سرعت در حال ورق زدن صفحات کتابی بود. بغلش لودو و روفوس قرار داشتند که سعی داشتند جای دندان های حیوان را با کتاب مطابقت دهند.

بلا نیز برای برگرداندن نفس لرد و خارج کرد آب ها از درون شکم لرد، سریعا وارد عمل شده بود و عمل دادن تنفس مصنوعی را تکرار میکرد.

بالاخره مقداری از آب از دهان لرد به بیرون ریخت و یکراست درون دهان بلا فرو رفت. بلا ابتدا لحظه ای متوقف شد، اما بعد با اشتیاق آب را قورت داد و به لرد خیره شد که حالا چشمانش را باز کرده بود.

همان موقع روفوس فریاد زد: خصوصیات اون حیوون درنده رو پیدا کردم!

پشت سرش ایوان اضافه کرد: منم صفحه های مربوط به پادزهرارو پیدا کردم!




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۸:۲۳ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- مـــــاع! چی میگه؟ من که تو اسلیترینم! من که همش از هافلپافی ها متنفر بودم! من؟ کاش رز این پایین بود بهش می گفتم به جای من یه جیغ بزنه!

ایوان بار ها نامه را خواند اما چیزی غیر از چیزهایی که بار اول خوانده بود دستگیرش نشد. باید در آن غار پیچ در پیچ می گشت تا گنج را پیدا کند. اما قبل از آن بهتر بود صفحه ی چهار را باز کند! وقت زیاد بود!


در جمع مرگخواران

- فنریر خون خونه و خون ارباب هم خوراکی نیست!

- جیـــــــغ! آب قرمز شده!

بلا همان طور که گوشش را می مالید به سمت آب رفت و رنگ زیبای خون اربابش را در آن تشخیص داد.

- نـــــــــه! ارباب!

آنتونین دستش را جلوی دهان رز گرفت و گفت:

- باید بریم توی آب ببینیم چی شده.

و همهمه ی موافقت آمیز مرگخواران در فضا پیچید و با صدای زیبا و دل نشین حرکت آب همراه شد!

در غار

- ها ها ها... چقدر قشنگ پوز روونا رو به خاک مالیده.. ایول!

ایوان با گفتن این حرف نامه را در جیب خود نهاد و شروع به راه رفتن کرد...


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۸:۲۴:۵۵


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خون لرد آب را رنگین کرد و ایوان با دیدن این صحنه جیغی بنفش تر از رنگ هیولا کشید که به صورت حبابی بزرگ از دهانش خارج شد و در پی آن حباب های زیاد دیگری نیز از دهان ایوان خارج شدند که اگر خارج از آب بودند به جملات زیر تبدیل می شدند:

- ارباب!... چت شد ارباب؟!... جون ایوان نمیر،ارباب!... قیصر!... نه، منظورم اینه که... سالازار! کجایی که نواده ت رو کشتن!

ایوان تصمیم گرفت ارباب بیهوش و زخمی اش را به سطح آب برساند اما هیولا دم باریک و درازش را دور ایوان پیچید و او را با خود به اعماق دریاچه کشاند.

کنار ساحل-جمع مرگخواران

- خون!
- چی؟!
- خون!
- خون که خوراک نیست فنریر!
- چرا! خوراکِ خودمه!

بلاتریکس با بی حوصلگی توضیح داد: باید یه چیزی بنویسی که همه بتونن بخورن وگرنه منم می نویسم خرخاکی؛ بعدشم میگم ققنوس ریش دراز خرخاکی میخوره! اینکه نمیشه. اسم-فامیل قانون داره. امتیاز نمی گیری. صفر بذار. آنتونین تو چی نوشتی؟
- خمیر!
- خمیر که خوراک نیست.
- پس چیه؟ بلا داری جر میزنیا!
- من جر میزنم؟! خمیر خوراکه؟! امشب بگم آنی مونی برات خمیر درست کنه بخوری؟!
- نگفتی غذای کامل که! گفتی خوراک. خمیر هم یه ماده ی خوراکیه. من 10 امتیازو میدم.
- تو بیخود می کنی! صفر بذار!
- ایــــــــنم 10 امتیــــــــــــا...ززززز!
- یعنی چی؟ داری جر میزن...

- خون!

- تو ساکت باش فنریر! خون رو همه قبول دارن خوراک نیست.
- نه بابا! خون! بوی خون میاد.
- خب، حتما مال لاشه ای چیزیه. برو بخورش. اینقدر مزاحم نشو.
- حرف دهنتو بفهم! من لاشخور نیستم. بعدشم این بوی خون عادی نیست. یه جورایی ترسناکه. مثل بوی خون... خون اربابه!

***

هیولا همچنان میرفت و ایوان را هم بسته به دمش با خود می کشید. درست زمانی که ایوان حس می کرد دیگر نفسی برایش نمانده و الان است که خفه شود هیولا به در فولادی محل گنج رسید. با نزدیک شدن هیولا در خودبخود باز شد و ایوان و هیولا وارد غاری در کف دریاچه شدند.
هیولا ایوان را به آرامی روی ساحل غار زیرزمینی گذاشت و خودش هم لابلای دالان های غار گم و گور شد.
ایوان که هنوز از حمله ی هیولا در شوک بود، سراسیمه به اطرافش نگاهی انداخت. فضای غار را مشعل های روی دیواره ها که گویی سال ها بود می سوختند، روشن می کردند و در وسط غار صندوقچه ای کوچک به چشم می خورد. ایوان به طرف صندوقچه رفت. بازش کرد و دفترچه ی کوچکی را که داخل صندوقچه بود برداشت و شروع کرد به خواندن:

نقل قول:
نواده ی گلم! این دفترچه نقشه و در واقع کتاب راهنمای همین غار است و بدون کمک این، عمرا نمی توانی به گنج برسی.
گرچه فکر نمی کنم با کمک دفترچه هم به جایی برسی... در واقع هم اکنون که این نامه را برایت می نویسم به هیچ وجه امیدی ندارم که جُربزه اش را داشته باشی و یکروزی بیایی که گنج جدت را پیدا کنی. اصلا شک دارم بدانی جدت کیست.
صبر کن ببینم! نکند اصلا جادوگر نباشی؟ نکند نسل فشفشه تحویل جامعه داده ام؟ نه! خدا نکند! بلا به دور!
به هر حال، اگر این را می خوانی پس معلومست یک چیزهایی بارت هست که تا اینجا رسیده ای و حداقل فشفشه نیستی.

راستش را بخواهی، من اصلا اهل این سوسول بازی ها و گنج قایم کردن برای نواده و حفره درست کردن و هیولا تدارک دیدن و سیسمونی چیدن نبودم ولی چکار کنم... انقدر این سالازار، نواده ی ناقص العقلش را که معلوم نیست می خواهد چه گِلی به سر جامعه ی جادویی ببندد را به رخ ما کشید و انقدر تو سر نواده های هنوز به دنیا نیامده ی ما زد که بالاخره مرا سر کل انداخت.

نواده جان! تو هم که میدانی(البته نمی دانی، چون به دنیا نیامدی. ولی بدان.) من اگر سر کل بیفتم، عمرا کم بیاورم. یکبار با روونا سر فطیر پختن کل انداختیم... ولش کن! حالا بعدا، برایت تعریف می کنم.

خلاصه اینکه با سالازار سر کل افتادم و گفتم چه خیال کردی؟ من هم بلدم حفره و گنج و هیولا بسازم و برای نواده ام به ارث بگذارم. و می بینی که ساختم و گذاشتم.
حالا هم ننه جان! سعی کن گنجی را که مخفی کردم پیدا کنی که روی سالی و آن نواده ی جزجگرزده اش کم شود،الهـــــــــــــی!

هلگا هافلپاف

پ.ن1: هوی! هوا برت ندارد که تو نواده ی من نیستی و اشتباه شده ها! فقط نواده ی من می تواند درِ صندوق دفترچه را باز کند که تو باز کردی، پس نواده ی منی. در ضمن، حالا که تا اینجا آمدی به هیچ بهانه ای حق نداری بی خیال گنج شوی. من آبرویم را از سر راه نیاورده ام که! بخواهی بدون گنج از این غار خارج شوی، نفرینی رویت اجرا می شود که جفت پاهایت را قلم کند. خیال کردی!

پ.ن2: راستی! بزن صفحه ی 4 برایت تعریف کنم بقیه ی قضیه ی فطیرها چه شد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۰:۳۶:۰۵
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۹ ۰:۴۲:۳۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۰۵ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
ولدمورت گوش هایش را سفت گرفت و خطاب به رز فریاد زنان گفت:« خفه شو رز. راه های دیگه ای هم برای ابراز احساسات هست. حالا بدو برو مایو ارباب را از ساکش وردار و بیا. بدو دیگه هنوز که اینجایی. حتما باید روت کروشیو زد که کاری که بهت می گند را انجام بدی. »

رز وقتی دید اعصاب اربابش خش خشیه به سمت ساک اربابش دوید و مایو سیاه رنگی که علامت شوم روی آن بود را برداشت و به سمت ولدمورت بازگشت و گفت: « بفرمایید ارباب این هم مایوی شما » و مایو را به ولدمورت داد.

ولدمورت وردی را زیر لب خواند و رختکنی با دیواره های سیاه رنگ در کنارش ظاهر شد و رو به رز گفت:« حالا بدو ایوان را بیار اینجا. می خواهم با اون برم آب تنی!»

رز به دنبال ایوان گشت و ولدمورت هم به سمت رختکنش رفت.

پنج دقیقه بعد جلوی رختکن

بالاخره ولدمورت از رختکن بیرون امد و رز و ایوان را از حالت انتظار بیرون آورد و گفت: « ایوان بریم به سمت گنج سالازار. مطمئن باش یه قرونش هم به تو نمیرسه. »

ایوان که چاره ای جز نوکری اربابش نداشت به سمت دریا رفت و همزمان با ولدمورت وارد آب شد.

نیم ساعت بعد در آب

آن دو هنوز در آب بودند و جانوران متفافتی را میدیدند که ناگهان جانوری بنفش با آرواره های قوی و دندان های تیز شکم ولدمورت را گاز گرفت. ولدمورت جیغی حتی بلند تر از رز کشید و بیهوش شد.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خب یالا یالا! همه برین تو دریا دنبال در مخفی بگردین پیداش کردین منم صدا کنین.

ایوان قبل از شیرجه در دریا چتر آفتابی ساحلی و کرم ضد آفتاب لرد سیاه را آورد و شروع به مالیدن آن روی پوست لرد کرد. پس از پایان کار ، از تجربه اش استفاده کرد و کپسول اکسیژن و زره فولادی خود را برداشت و در آب شیرجه زد.

تمام مرگخواران مشغول کار بودند و هر چند دقیقه یک بار سرشان را از آب بیرون می آوردند تا نفس بگیرند. البته از یک چیز ممنون بودند. این که صدای جیغ رز دیگر شنیده نمی شد. فقط هر از گاهی موجی پر سرعت از حباب از جانب رز جلو می آمد. البته تا وقتی که رز حبابی از هوا دور سرش ایجاد نکرده بود!

ایوان داشت خفه می شد! از وقتی با زره شیرجه زده بود به علت وزن زیاد زره فولادی دائم پایین تر و پایین تر رفته بود تا در اعماق دریا روی کف دریا آرام گرفته بود. حالا کم کم اکسیژن کپسولش داشت تمام می شد. و ایوان سعی در شنا داشت که به سمت بالا حرکت کند. کمی به سمت چپ و راست غلت زد. ناگهان زیر کمرش خالی شد. سرش را که چرخاند ، دید زیر کمرش گودالی باز شده که در انتها به دری فولادی منتهی می شود!

ایوان نجات جان و ترفیع مقام را به در امان ماندن گاز ماهی ها ترجیح داد و شروع به در آوردن زره کرد. پس از مدتی روی آب آمد و فریاد زد:

- پیدا کردم!! درو پیدا کردم! راه مخفی رو پیدا کردم!

رز:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰

آندرومدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸
از ماست که بر ماست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 252
آفلاین
آنتونین به طرف مغازه ماهی فروشی حرکت کرد و چند سوال از او پرسید که ماهی فروش از پاسخ دادن امتناع کرد . آنتونین که تازه یادش آمده بود یک جادوگر و یک مرگخوار است طلسمی را به سمت ماهی فروش فرستاد و سوالات را دوباره از او پرسید که در این هنگام ماهی فروش شروع به گفتن افسانه کرد.

_ در قدیم الایام گفته می شد یه جادوگر این هیولا رو در این دریا گذاشته و این هیولا نگهبان یه راه مخفیه که به گنجی عظیم راه داره . این دریا نفرین شدس و هر آدمی توش بره زنده بر نمی گرده و ما هم ماهی هامون رو تز این جا نمی گیریم . البته افسانه میگه ک فقط جادوگر ها میتونند برن توی این دریا و فقط وارث اون جادوگر میتونه گنج رو پیدا کنه .

آنتونین که متوجه چیز هایی عجیب شده بود ؛ جادوگر ، وارث ، فقط جادوگر ها میتونند برن توی دریا ، باسیلیسک ، گنج ، به یاد سالازار بزرگ افتاد . کسی که از ماگل ها بدش می آمد و وارث داشت به نام لرد ولدمورت ، میتونست با مار ها صحبت کنه و باسیلیسک داشت . او سریعا به نزد لرد سیاه رفت تا خبر رو به گوش او برساند .


_ارباب .... باسیلیسک .... سالازار .... گنج ..... وارث اسلیترین ....
_آنتونین ! کروشیو ! حالا درست بگو ببینم چی میگی ؟!
_ارباب !!! من از یه ماهی گیر پرسیدم گفتش که افسانه ای هست که میگه یه جادوگر این هیولا رو این جا گذاشته که از ماگل ها بدش میومده ....
_این رو ماهی گیر گفت ؟!!! مگه اون ماگل نبود ؟!!
_چرا ولی از حرف هاش این جوری برداشت می شد . اون گفت که فقط جادوگر ها میتونن برن توی دریا و مردم عادی نمیتونند . یعنی جادوگر از ماگل ها بدش میومده دیگه !!!
_خب !ادامه بده . جالب شد .
_گفته می شد که این هیولا نگهبان یه راه مخفیه که از گنجی عظیم نگهبانی میکنه و فقط وارث اون جادوگر میتونه گنج رو پیدا کنه . این طوری که بر میاد اون جادوگر سالازار اسلیترین بوده که از ماگل ها بدش میومده و میتونسته با مار ها صحبت کنه و هیولا نگه میداشته که وارث بزرگی داره که .....
_منم !!


ویرایش شده توسط آندرومیدا بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۰ ۱۱:۰۸:۲۱


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۹۰

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
ايوان و ساير مرگخواران هيولاي ناشناخته را به سمت آب بردند.آن را درون آب انداخته و نظاره گر جسم احتمالا بي جانش ماندند.هيچ نشانه از حيات وجود نداشت.تا اينكه ايوان وارد آب شد كه آب شش هاي ماهي را با دست باز كند.بلكه زنده شود.
پس گذشت ثانيه هايي هيولاي ماهي صفت حركات كوچكي كرد.بلا نيز زمان را از دست نداده به طرف صندلي لرد دويد تا اين خبر را خودش به ارباب بدهد.

- ماي لرد ماهي زنده شد...ماهي زنده شد!

- خوبه.واي به حالتون اگه اتفاقي براي هيولاي جديد ارباب بيوفته. اون دوست و همبازي خوبي براي نجيني مي شه.بايد در موردش تحقيق كنيد ببينيد غذاش چيه.اگه ايندفعه بخواييد از زيرش در بريد طرفتون ايشونه.
سپس اشاره اي به نجيني كرد كه با ديدن هيولا به وجد آمده بود و فس و فس هاي از سر شوق سر مي داد.ايوان هم كه از آب بيرون آمده بود خدمت لرد رسيد تا پيشنهادي ارائه كند.

- ارباب ما بايد از افراد محلي اينجا درباره اين موجود بپرسيم،فكر كنم اينطوري شانسي داشته باشيم.

- هر كاري لازمه بكنيد.ارباب در مورد اين موجود شيرين اطلاعات مي خواد.هر چه زود تر اينكارو بكن...ارباب خستس.مي خواد كمي چرت بزنه.وقتي بيدار شدم بايد اطلاعات آماده باشه.

ايوان هر طور بود مسوليت را به گردن آنتونين انداخت.او راهي دهكده نزديك ساحل شد بلكه اطلاعات مفيدي بدست آورد.

- امر ارباب انجام خواهد شد.


دقايقي بعد


ايوان وارد دهكده شد.كمي در راه اصلي دهكده جلو رفت.بلافاصله مغازه ماهي فروشي كوچكي توجهش را جلب كرد.مردي با پيش بند خوني و كثيف در حال قطع كردن سر ماهي هاي روي تخته ي كنار دستش بود.جلو رفت تا با او صحبت كند.


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ سه شنبه ۷ تیر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخوارا به مدت یک شبانه روز برای پیک نیک به کنار دریا رفتن.لرد از مرگخوارا میخواد با چوب ماهیگیری براش ماهی بگیرن ولی مرگخوارا استعداد چندانی تو این کار ندارن و فقط موفق میشن یه هیولایی که شبیه باسیلیسکه شکار کنن.لرد از هیولا خوشش میاد و به مرگخوارا دستور میده دربارش تحقیق کنن...مرگخوارا که تو کار تحقیق ناموفقن، سعی میکنن هیولا رو از چشم لرد بندازن.برای همین ادعا میکنن که هیولا نفرین شده.

________________________________


بعد از مدتی دویدن لرد سیاه به خاطر آورد که قادر به پرواز کردن است....سوار بر ابر خاکستری رنگ به تعقیب مرگخواران ادامه داد و ظرف چند ثانیه موفق به گرفتن موهای بلاتریکس شد.
-خووووب....که اینطور...که این ماهی نفرین شدس...هان؟پس چرا ارباب هیچ نفرینی مشاهده نکرد؟شماها خجالت نمیکشین؟ارباب از این جونور خوشش اومده.با خودم میبرمش خونه.

ایوان با ترس و لرز به هیولا که روی هوا شناور بود نگاه کرد.
-ارباب یه مشکلی وجود داره.

لرد با عصبانیت حرف ایوان را قطع کرد.
-ارباب نمیخواد هیچ مشکلی وجود داشته باشه.مشکل هر چی هست زود حلش کنین.

-ارباب آخه این بدبخت الان نیم ساعته خارج آبه..وقتی آوردیمش بیرون دهنش باز و بسته میشد...الان بیست دقیقه ای میشه که دهنش بسته مونده...

لرد به دهان بدترکیب هیولا نگاهی انداخت.
-مشکل این بود؟خب بازش کنین!

ایوان چند قدم از لرد فاصله گرفت.
-آخه...ارباب...من... فکر میکنم...مرده باشه!

لرد فریادی کشید که حتی موهای بلاتریکس هم سیخ شد.
-به من ربطی نداره...زنده اش کنین.هر کاری لازمه بکنین.لازم شد ایوان بهش تنفس مصنوعی بده...فقط زنده اش کنین.ارباب بهش علاقمند شده!




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۹:۱۴ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
بلاتریکس که هم خنده اش گرفته بود و هم ترسیده بود گفت:
ـ نه ... نخیر ارباب! اون ماهی گندهه نفرین شده. :no:
لرد ولدمورت با شک پرسید:
ـ چه نوع نفرینی؟ ازین نفرین جدیداس که چینی ان و با یه فوت باطل میشن یا از اون نفرینای کهنه که سالها باید روش کار کنی؟
بلاتریکس که دیگه هنگ کرده بود چیزی نگفت. همون موقع آنتونین که از دور شاهد ماجرا بود، به کمک بلا اومد. آنتونین با نگرانی گفت:
ـ ق ... قربان ما که مثه ش ... شما از نفرینا سر در نمیاریم. نمی دونیم چه جور نفرینیه!
لرد ولدمورت که از شدت تاسف سرش را تکان می داد گفت:
ـ خاک بر سر همه ی شما احمقا بکنن... فقط یه مشت چاپلوس دور خودم جمع کردم. برید کنار ببینم!
مرگ خواران:
لرد به سمت ماهی بزرگ و ترسناک رفت. با چوبدستی اش چند تا ورد زمزمه کرد و مشغول بررسی ماهی شد.
چند دقیقه بعد در حالی که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود، برگشت و به مرگخواران خیره شد.
لرد سیاه:
مرگخواران:
بعد از چند لحظه...
لرد سیاه:
مرگخواران:
چند لحظه بعد...
لرد سیاه:
مرگخواران:
چند ثانیه گذشت...
لرد سیاه: همتونو می کشم، پدر سوخته ها!
(مورفین: وای یادم رفت شلوار اضافی بیارم، آبروم رفت! )
مرگخواران به سرعت شروع به دویدن کردند و لرد سیاه با شورت پاچه دار به دنبال آنها!
***
این داستان ادامه دارد...


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۶ ۹:۱۷:۰۷

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.