نامه سرگشاده من به لینی
سلام لینی!
من خسته ام! دیگه آخر عمرمه. الان بیش از دو صده هست که زندگی کردم و دیگه انگیزه هیچ کاریو ندارم.
حقوق بازنشستگی مون رو که نمی دن. پولی هم به حساب بانکی ام نریختن. بچه هام گذاشتن رفتن. اونور آب توی مدرسه های جادویی که جدید تاسیس شده درس می خونن و تحصیل می کنن. البته من که می دونم به چه کارایی مشغولن! اینا همه اش بهونه هس.
می گن مدارس اونجا با هاگوارتز فرق داره. نظام آموزشی اونا جدیده و کلی متفکر روش ایده زدن. دیگه گذشت زمان چوبدستی و این قضایا. حالا ماگلا تو تکنولوژی از جادوگرا الگو می گیرن. بعله! بعله!
آخییی! زمونه عوض شده. یاد دورانی بخیر که با دامبل و مک گونگال می رفتیم لب دریاچه قالی پهن می کردیم و با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم و هندونه می خوردیم. تازه پوستش هم می انداختیم تو آب!!
این همه جون کندیم. پست دادیم. حالا این دم پیری کسی می یاد یه احوال پرسی از ما بکنه؟! این روزا که از کوچه و بازار رد می شم یا یه پولی می اندازن جلوم یا اینکه بچه ها چوب بر می دارن می افتن دنبالم. یه صدا هم می گن: کاسی کاسی کاسه ماسی!
دیگه خسته شدم. می خوام برم یه گوشه ای بگیرم بکپم. این اخر عمری رو با شرف زندگی کنم. مرد باید شرف داشته باشه! مردی که شرف نداشته باشه مرد نیست! شرف! بعله بعله!
اگه شما اجازه بدی و روح اون کوییرل هم طلسم اش رو از من برداره من برم اسلیترین. اسلیترین خونه من بوده و من اونجا کلی خاطره دارم. اجازه می دی؟
ویرایش: می دونی؟ می خوام موقع مردن توی وطنم خودم مرده باشم
کاساندرا، میدونم، مدتیه که میخوای به اسلیترین بری. اما برای این کار باید از طریق تماس با ما بلیت ارسال کنی. اونجا میتونی درخواست تغییر گروه کنی.
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۵ ۳:۲۲:۲۸
ویرایش شده توسط کاساندرا تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۵ ۳:۲۴:۴۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۵ ۱۱:۳۸:۳۰