1. یه پست رول طنز بنویسید که شما اشتباهی یکی از دوستانتون رو تبدیل به گوسفند کردید و سعی
دارید اونو به حالت اول در بیارید اما ناگهان یک طباخ سر می رسد و می خواهد گوسفند را( دوستتان را) تبدیل
به کله پاچه بکند.(20 نمره)یک روز خیلی خیلی وحشتناک که با طوفان بد و شدید و گردباد مانند همراه باشه رو تصور کنید.
حالا شبش کنید.
ما داشتیم توی چنین موقعیتی تمرین میکردیم.اونم تمرین چی؟
تغییر شکل.
امتحان لعنتی تغییر شکل عملیمون باعث شده بود تا من و دوستم چنین شب دل انگیزی رو از دست بدیم.
شبی رو که میتونستیم کلاس اولیا رو بیرون کنیم و درو روشون ببندیم.
شبی رو که میتونستیم دشمنامون رو سوکس! کنیم.
شبی رو که میتونستیم تمرین نکنیم.
ولی افسوس...
به هر حال من دوستم رو تبدیل به گوسفند کردم.
تا حالا نتونسته بودم وردشو درست انجام بدم.
وقتی اونجوری شد خیلی ذوق کردم.
یادمه که داد میزدم:
- دوست - اسم دوستم دوسته دیه، خو...- ، دوست، بع بع کن.بگو.بع بع.
اونم چشم غره مدل گوسفندی بهم می رفت.هرچند که شاید یه بع بع به زبان اشاره و صمیمی بوده باشه.
اما اعتراف می کنم اینجوری شو دیه ندیده بودم...
میخواستم بذارم همون جوری بمونه تا صبح هم نمره اضافی بگیرم و هم به همه نشون بدم که میتونم تک تک
شونو اون جوری کنم و بترسونم.
اما با بع بع های دوست، سرم درد گرفت.دیگه انتظار این همشو نداشتم.
بهش گفتم:
- خفه شو دوست.ببند اون دهنو.
اما اون نه خفه شد و نه دهنشو بست.
گوش دوستو کشیدم و پیچوندم.
فایده ای نداشت و بع بع اش بلند تر شد.
و بلاخره، راه چاره را پیدا کردم.
باید دوستو آدم میکردم.
تازه بدون دوست حوصلم سر میرفت و هم بع بع اش سرمو میخورد.
میخواستم برم پیش جردن.پروفسوری که تازه بلد شده بود حرف بزنه و معلم شده بود .
به هر حال داشتم میرفتم که برم ولی خسته شدم و خوابیدم.
2 دقیقه نخوابیده بودم که بع بع دوباره شروع شد.
اما تقصیر دوست نبود.تقصیر طباخی بود که میخواست اونو بگیره و بکشه.
بلند شدم و خواستم که یا طباخو بگیرم یا دوستو نگه دارم.
اما حتی نتونستم نزدیکشون بشم.
بعد از دو دقیقه طباخ به هدفش رسید و دوستو گرفت.
داد زدم:
- نه...
و دنبالشان کردم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما بعد به این نتیجه رسیدم که اگر دوستم را ببرد از دست بع بع راحت میشم و لازم نی خوبش کنم.
بی خیالش شدم.
گذاشتم ببردتش.
اما باید قید نمره تشویقی رو میزدم...
بیچاره من
و...
و...
و دوست گوسفندی من.
2.آن فرد بیشعور که بود؟(2 نمره)حدس میزنم که یکی از دانش آموزان هاگوارتز بوده.
و مطمئنا یکی از کسانی که در آن کلاس شرکت کرده بود.
3. وردی که گوسفند را تبدیل به سیراب شیردون می کند چیست؟(2نمره)بخدا من نمیدونم سیراب شیر دون چیه.
4. تاریخچه ی کله پاچه رو بنویسید.(5نمره)کله پارچه اولین بار توسط یکی از اجداد پروفسور جردن به نام د. جردن اختراع شد.
او یک سوسک آبی خوشمزه را گرفته و سعی در پرورش او داشته و سعی میکرده برایش لباس بپوشد.
یک بار سر سوسک کنده شد و لباس او هم در سرش ماند و د.جردن گفت:
- اوگا.بوگا.کله پارچه.
سالها بعد نوادگان او از جمله خ. جردن و م.جردن از حیوانات بزرگتریس مثل بره و گوسفند و شیر استفاده کردند و
جهت استفاده راحت تر آن کلمه را کله پاچه ادا کردند.
بعد ها لباس و پارچه ای که به تن حیوان میماند را میگرفتند و در جای آن از فلز هایی مثل آلومینیوم جهت سالم نگه
داری و بسته بندی کله استفاده کردند.
دیگر کم کم از کله سوسکی در پارچه، کله پاچه گوسفندی بود در میان یک پوشش که آن را میخوردند.
اما به احترام جد بزرگ پروفسور جردن هنوز هم به کله پاچه کله پاچه میگویند.
5. کمی از باهوش بودن من حرف بزنید (1 نمره)شما خیلی باهوش هستید پروفسور جردن.
شما خیلی زرنگ هستید پروفسور جردن.
شما خیلی عاقل هستید پروفسور جردن.
شما خیلی استاد خوبی هستید پروفسور جردن.
شما خیلی باهوش هستید پروفسور جردن.
شما خیلی زرنگ هستید پروفسور جردن.
شما خیلی عاقل هستید پروفسور جردن.
شما خیلی استاد خوبی هستید پروفسور جردن.
6.ورد دان فسوواگ از کجا آمد(سوال اختیاری(5 نمره))فکر کنم اونم یکی از اجداد پروفسور جردن اختراع کرد...
:zogh:
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟