جیمز به پهنای صورتش خندید:
-
بوی عیدی! - نه نمیدم!
لبخند روی لبانش خشکید:
- پروفسور!
- نمیدم جیمز. مفتی که نمیشه!
جیمز دوباره بالا پرید اما آلبوس دامبلدور یویوی صورتی نو و آکبند را بالاتر گرفت.
- بده دیه!
دامبلدور از ته دل خندید و یویو را جلوی بینی جیمز گرفت:
- می بینیش؟
چشم های جیمز برقی زد و دست هایش را دراز کرد..
و یویوی نو، مقابل چشمان بهت زده ی جیمز، میان تار و پود ریش های دامبلدور گم شد.
- دیگه نمی بینیش!
- چطور تونستــــ...
دامبلدور انگشت باریکش را بالا گرفت و با لبخندی آمرانه گفت:
- اول به تدی توی جمع کردن ِ توت ها کمک کن!
***
-
بوی توت! این صدای جیمز بود که با تمام وجود هوا را استشمام می کرد.
- جیمز! اونارو نخور! کثیفه!
پاتر ارشد خنده ای زد و در حالیکه دهن کجی می کرد "
جیمز! اونارو نخور، کثیفه!" خم شد تا یک مشت توت دیگر از زیر درخت بردارد.
تدی بالای درخت توت، آهی کشید و سرش را تکان داد. از همان ارتفاع هم میتوانست انواع میکروب ها و انگل های رنگارنگ را در مشت برادرش تشخیص دهد.
گاهی آرزو می کرد کاش هرگز میکروبیولوژی جادویی نخوانده بود.
دستش را دراز کرد تا توت رسیده و چاق و چله ی دیگری را درون سطلش بیندازد.
- تلاشت تحسین برانگیزه تدی!
تدی پایین را نگاه کرد. ویولت را دید که یک مشت توت سرشار از انگل را به دهانش ریخت و با دست آزادش برای او دست تکان داد.
بعد با دهان نیمه پر گفت:
- ولی اینطوری کارت یک قرن طول میکشه!
ویولت نگاهی عاقل اندر سفیه به تدی انداخت، چوبدستی اش را به طرف درخت گرفت و فریاد زد:
- اکسیو توتز!
برای چند لحظه هیچ اتفاقی نیفتاد.
اما بعد، درخت توت غرشی کرد و کش و قوسی به شاخه هایش داد. آن گاه حجم عظیمی از توت های درختی با سرعت به سمت ویولت بودلر حرکت کردند.
ویولت :
لحظاتی بعد، تدی بر روی شاخه ی درخت خالی از میوه شاهد دفن شدن ویولت و جیمز، زیر یک کوه توتی بود.
***
-
بوی کاغذ رنگی! - دستاتو شستی جیمز؟
- آره دیه! اَه!
- بیار بو کنم.
جیمز نفس صدا دارش را بیرون داد، طوری که طره ای از موهایش از جلوی چشمانش کنار رفت. با بی میلی دست هایش را به پوزه ی تدی نزدیک کرد.
گرگینه بو کشید و وقتی عطر مایع دستشویی را تشخیص داد با بدبینی سرش را تکان داد:
- ولی میدونی که بوی خوبش به معنای تمیز بودنش نیست! بیا بشین.
جیمز شکلکی درآورد و روی زمین، بین تدی و لارتن نشست. رویرویش پر بود از کاغذهای رنگی با آرم محفل و یک مشت وسایل نقره ای عجیب غریب که وظیفه داشتند کادوپیچشان کنند.
آلیس وسیله ی نقره ای خرطوم داری را لای کاغذ طلایی رنگی پیچید و برچسب زد. به محض چسبیدن کاغذ روی کادو، کلماتی با دستخط آلبوس دامبلدور بر روی برچسب ظاهر شد:
-
برای گندولف سیفید میفید خودم، عیدت مبارک دوئاش! الستور مودی چیزی را شبیه به قدح اندیشه از میان وسایل نقره ای برداشت و آن را روبروی چشم غیرعادی اش گرفت. از بهت آنچه احتمالا دیده بود، چشمش از حدقه بیرون جهید و به ماده ی داخل قدح برخورد کرده، در دم پودر شد.
ناله ای کرد و در حالیکه چشم هایش را می مالید خطاب به دامبلدور گفت:
- مگه بابانوئلی که هر سال برای همه عیدی میفرستی خب!؟
- آخ آخ خوب شد گفتی الستور، داشت یادم میرفت! لارتن بابا، بیا اینو کادو کن واسه نوئل خریدم صفر کیلومتره!
لارتن برگشت و برای چند ثانیه فقط بک گراندی نقره ای را دید که از ریش دامبلدور بیرون پریده بود و به سمتش در حرکت بود.
ساعتی بعد، وقتی لیلی اوانز کار ِ پانسمان سر لارتن را تمام کرد، جیمز، پروتی و کلاوس هم سورتمه ی بابانوئل را کادوپیچ کرده بودند.
***
-
بوی تند لازانیا دودی وسط سفره ی نو! هلگا هافلپاف با چوبدستی اش روی دست جیمز زد:
- سهم ِ بقیه رو نخور.
جیمز دستش را پس کشید و با حسرت به آخرین قطعه ی لازانیا نگاه کرد که در بشقابی دست به دست شد و در نهایت به تدی لوپین رسید.
تدی که عمدا از نگاه کردن به چشم های گربه چکمه پوش وار ِ جیمز خودداری می کرد، با عجله مشغول خوردن شد.
آشپزخانه ی گریمولد پر بود از صدای خنده و کارد و چنگال.
***
-
ترس ناتموم گذاشتن ِ جریمه های عید ِ مدرسه..- چی میخونی پاتر؟ حواست به منه؟ پرسیدم اگه من گرد ریشه ی سوسن سفید رو به دم کرده ی افسنطین اضافه کنم چی بدست میارم؟
- نمیدونم اسنیپ.
- عجب..عجب..فقط شهرت کافی نیست!
-
- پاتر، تفاوت گل تاج الملوک و اقونطیون چیه؟
- تا چند نسل ِ ما میخوای این سوالارو بپرسی و جواب نگیری اسنیپ؟
- نامردا یکیتون یه چیزی بلد باشه خب یه بارم که شده محض رضای مرلین.
زنگ در خانه ی شماره ی دوازده گریمولد به صدا درآمد و به دنبال آن، جیغ های خانم بلک تمرکز را از هر دوی آن ها گرفت.
جیمز پیک نوروزی اش را بست ، آن را به دست سورس اسنیپ داد که داوطلب شده بود در حل تمرین هایش به او کمک کند، بعد دوان دوان از اتاق نشیمن بیرون زد تا در را باز کند.
***
-
عطر خوب نذری! - کروشیو!
جیمز بی آنکه چشم از شله زرد بردارد از طلسم بلاتریکس لسترنج جاخالی داد و جواب داد:
- علک سلام.
- روز به شر و بدبختی! بیا! نذریه. برای مو درآوردن اربابه.
جیمز ظرف شله زرد را از دستان ساحره قاپید:
- مرسی خاله بلا! قبول باشه! سال خوبی داشته باشین!
بلاتریکس شانه هایش را بالا انداخت و در حالیکه میرفت، فریاد زد:
- منم سالی پر از مرگ و شیون و مرض و بیماری رو براتون آرزو میکنم!
***
-
با اینا زمستونو سر میکنم..زمزمه ی جیمز میان خنده ی محفلی ها و مرگخوارها گم شد.
نگاهی به اطرافش انداخت. به زحمت چهارزانو بین آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت نشسته بود. میتوانست چهره های سیاه و سفید را دور سفره ی هفت سین بزرگی که کف اتاق نشیمن بزرگ ِ گریمولد پهن شده بود، ببیند.
صدای طلسم های سبز و قرمزی که گاه و بیگاه به شوخی شلیک میشد، میان قهقهه های لودو بگمن گم بود.
مرلین کبیر داشت با جدیت در مورد آداب مذهبی دعای قبل از تحویل سال به رون ویزلی تذکر می داد.
هرمیون از داف راهکارهای داف بودن را می پرسید که آتیش بیندازد به زندگی هری و جینی.
بلاتریکس لسترنج به شانه ی اربابش چسبیده بود و اصرار داشت که کرک های ریزی را می تواند روی سر ولدمورت ببیند که تا آن روز صبح نبودند.
مورفین گانت چیزی را از جیب ردایش بیرون کشیده بود و به عنوان عیدی به اطرافیانش می داد و از آن ها میخواست که دست به دستش کنند.
همهمه ی جمع، با شمارش معکوس رادیو به خاموشی گرایید.
بوووووووووووووووووووووووووووووم!
آغاز ساااال 1393!
دیـــــــــــــ دی دی دی دی دی
دی دی دی دی دی
دی دی دی دی دی جادوگران و ساحره های سیاه و سفید، چوبدستی ها را غلاف کردند و یکدیگر را در آغوش کشیدند.
جیمز یویوی عیدی اش را در دستش می فشرد و زمزمه می کرد:
-
با اینا خستگیمو در میکنم..---------------------
دوستان بی زحمت یه جارو خاک انداز بدین من ویرایشای این زیرو جم کنم.
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۰۵:۰۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۰۹:۰۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۲۲:۳۴
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۳۲:۳۵
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۳۶:۵۸
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۴۰:۲۷
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ ۱۵:۵۸:۰۳