آقای ویزلی!
من چند بار باید
این قوانین رو برای شما توضیح بدم؟!
پیر شدم! کچل شدم!
دلایلشو توضیح دادم. من قبلا نقد های دیگه رو نمی خوندم. یکی دو بار که خوندم متوجه شدم گاهی توصیه های نقد کننده های دیگه دقیقا برعکس چیزیه که من می گم. اینجوری چیزی یاد نمی گیرین. و تکرار می کنم، هیچکدوم اشتباه نیست. حداقل چیزایی که من خوندم( و برخلاف نظر من بودن) اشتباه نبودن. فقط نظر و سلیقه مون فرق می کرد.
این مورد رو کنار می ذاریم. فرض رو بر این می ذارم که از نقد کننده دیگه ای درخواست نقد نمی کنین.
بند اول هم می گه برای دو پست بصورت همزمان درخواست نقد ندین. دلیلشم گفته شده.
حالا هر دو رو نقد می کنم...ولی خواهشا قوانین رو بخونین. زیاد نیستن. طولانی نیستن.نمی خوام مجبور بشم در درخواست نقد بعدیتون دوباره همینا رو توضیح بدم!
بررسی پست شماره
351 زندگی به سبک سیاه، رون ویزلی:
قبل از هر چیزی بگم که موقع تایپ بیشتر دقت کنین. می دونم بعضیا با گوشی تایپ می کنن...یا به هر دلیلی با عجله می نویسن. به هر حال اشتباه پیش میاد. ولی واقعیت همینه که وقتی اشتباه می کنین دیگه فرقی نمی کنه چقدر قشنگ نوشتین، چقدر خلاقیت به خرج دادین. خواننده یا حس و حال نوشته تونو نمی گیره و یا کلا متوجه منظورتون نمی شه:
نقل قول:
جوابی که دامبلدور داده بوود همچنانن در ذهنش همچون اونگی به دا در می امد و گیجش می کرد.
اگه نمی تونین برگردین و اشتباهای تایپی رو اصلاح کنین از همون اول آروم تر و با دقت تر تایپ کنین.
نقل قول:
دامبلدور با ارامش همیشگی اش در مقابل آرسینوس نشسته بود و با چشمان ابی رنگش از عینکش به آرسینوس چشم دوخته بود. گویی نه اینکه اتفاقی افتاده و نه اینکه او را به عنوان مجرم به اتاق بازجویی برده بودند.مثل همیشه با ارامش بود.
نقل قول:
اما دامبلدور همچنان با ارامش تمام و بدون دغدغه نشسته بود .
ارامشی که باعث عذاب ارسینوس می شد . ارامشی سفید....ارامشی که برای یک مرگخوار بد ترین شکنجه بود
شما فرض کنین من قصد دارم درباره شخصیتی بنویسم:
پیتر پسر بسیار دروغگویی بود. شب و روز دروغ می گفت. تقریبانیمی از جملاتی که پیتر طی روز بکار می برد دروغ بود. همه این موضوع را می دانستند که پیتر دروغگو است و دائم دروغ می گوید.خسته تون نکرد؟
شما تقریبا به همین شکل درباره آرامش دامبلدور توضیح دادین. خیلی تکرار کردین! اونقدر که خواننده زده می شه. فرقی نمی کنه سیاه باشه یا سفید. هر عضوی خسته می شه.
همه می دونن دامبلدور شخصیت خونسرد و آرومیه. این همه تاکید و تکرار لازم نبود.
اشاره به این موضوع که دامبلدور دست و پاشو گم نکرده خوب بود. ولی این کارو باید بصورت غیر مستقیم انجام می دادین. مثلا وقتی آرسینوس داشت سوال می کرد دامبلدور لبخند می زد و با انگشتاش بازی می کرد!
مخصوصا با تاکید روی کلمه سفید در "آرامش سفید" در مقابل خواننده جبهه گرفتین. خواننده نباید بطور مستقیم جبهه و طرف شما رو بفهمه. این کارو می تونین بطور غیر مستقیم انجام بدین. با توضیح درباره حرکات دامبلدور و عصبانی و سراسیمه شدن آرسینوس و مرگخوارا از این حرکات.
نقل قول:
چشمان دامبلدور بار دیگر به چشمان ارسینوس خیره ماند و اینبار باعث پیدایش سوالی بس عجیب شد..«او چطور چشمان مرا می بیند؟»
جمله تون خیلی نامفهوم بود. متوجه منظورتون نشدم.وقتی بهش خیره شده خب باید چشماشو ببینه.
نقل قول:
از اینکه صدایش بار ها و بارها در اتاق تکرار شود لذت می برد
این قسمت جالب بود. ولی بهتر بود به جای فعل"تکرار شدن" از "انعکاس پیدا کردن" استفاده می کردین.
بین شخص و دیالوگش فاصله نذارین. وقتی درباره دامبلدور می نویسین و بعد قراره دیالوگ دامبلدور رو بنویسین فاصله نذارین.مثلا:
ما دامبلدور برخلاف ارسینوس با صدایی بسیار ارام پاسخ داد...
-فرزندم...خودت میگی هوراکسس اربابت.اونوقت از من می پرسی کجاست؟اربابت اگر هوراکسسی می سازه خودش باید ازش محافظت کنه نه دیگران...نقل قول:
دستی به سر و روی خود کشید و با دست به دامبلدور اشاره کرد که برود .هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد که بازجویی ازدامبلدور انقدر مشکل باشد به دری که پشت سر دامبلدور بسته شده بود خیره ماند...
خیلی سریع از روی همچین سوژه مهمی رد شدین. چیزی که دفعه قبل بهتون گفتم هم همین بود. الان اینجا ما نمی خواییم هورکراکس پیدا بشه. اگه پیدا بشه سوژه تموم می شه. ما می خواییم از موقعیت ها استفاده کنیم. یعنی از تک تک حضار بازجویی کنیم. این باز جوییا قرار نیست خیلی جدی و پر از استرس باشن. می تونن طنز باشن، تاثیر گذار باشن، ناراحت کننده باشن. سوژه های زیادی وجود داره. شما الان یک سوال از دامبلدور پرسیدین و ردش کردین که بره. واقعا ظرفیت دامبلدور همینقدر بود؟ بازجوییش نمی تونست طولانی تر بشه؟ اگه آرسینوس به بهانه این اتفاق سوالای بی ربط یا سوالایی مربوط به زندگی دامبلدور ازش می پرسید جالب تر نمی شد؟
از تک تک سوژه های موجود استفاده کنین. به موقعیت توجه کنین. این که چه سوزه هایی می شه از این داستان در آورد. از کدوم قسمتش می شه استفاده کرد.
گذشته از کوتاه بودنش، بعضی از ایده های صحنه بازرسی خوب بود. این که آرسینوس نمی دونست چیکار باید بکنه و دستپاچه شده بود و حتی از نگاه کردن مستقیم به چشمای دامبلدور می ترسید.
منطق نوشته های شما بیشتر شده. شخصیت هاش قوی تر و بهتر شدن.
______________
بررسی پست شماره
195 آموزشگاه مرگخواری، رون ویزلی:
نقل قول:
بچه های سال اولی با دست و پای لرزان به دنبال مرگخواران حرکت می کردند و جرات سخن گفتن را نداشتند با این حال نمی توانستند در مقابل چشمان کنجکاو خود را که به این سو و ان سو می رفت مقابله کنند..روونا که دیگر قیافه ی مهربان به چهره نداشت با صورت خشک و مصنوعی به مقابل خیره شده بود و زیر لب چیز هایی را زمزمه می کرد.رودولف هم که دیگر قمه های خود را مخفی نمی کرد انها را روی شانه هایش گذاشته بود و خوشحال و خندان جلوتر از همه حرکت می کرد.پس از مدتی راه رفتن بچه ها با ایستادن مرگخواران از راه رفتن باز ماندند و به دری که رودولف در کنار ان ایستاده بود خیره شدند.
پاراگراف اول می تونست کمی کند تر پیش بره. می تونست لحن بیشتری داشته باشه. با علامتگذاری. با رفتن سر خط. ولی به همین شکل هم بد و غیر قابل فهم نیست.
به جمله هاتون دقت کنین. اشتباه در انتخاب فعل و کلمه و اصطلاح موقع نوشتن توجه ما رو جلب نمی کنن ولی موقع خوندن شدیدا توی ذوق می زنن. برای همین همیشه توصیه می شه بعد از نوشتن یک بار نوشته خودمونو بخونیم. مثلا:
نقل قول:
با این حال نمی توانستند در مقابل چشمان کنجکاو خود را که به این سو و ان سو می رفت مقابله کنند
با چیزی مقابله می کنیم.
در مقابل چیزی مقاومت می کنیم.
ولی به هر حال کل جمله مفهوم خوب و مناسبی داشت. ترس و اضطراب همراه با کنجکاوی دانش آموزا رو خوب نشون دادین.
نقل قول:
دری کوچک بود که مشخص بود سالهاست که ترمیم نشده است .
-اهم اهم اهم ...
توجه ی تمام بچه ها به سمت رودولف جلب شد و به او خیره شدند.
ببینین...اینجا این فاصله که قبل و بعد از این دیالوگ گذاشتین کاملا درست بود و منظور شما رو خیلی خوب رسونده. چون قبل از اون درباره رودولف ننوشتین. درباره در نوشتین. بعدش هم درباره رودولف ننوشتین. درباره بچه ها نوشتین که توجهشون به رودولف جلب شده. در هیچ قسمتی فاعل شما رودولف نبود. برای همین باید اون فاصله گذاشته می شد.
اگه بعد از دیالوگ رودولف قرار بود کاری انجام بده می تونستین فاصله دوم رو نذارین.
نقل قول:
چشمان دانش اموزان اموزشگاه مرگخواری به سمت دری که اکنون توسط روونا باز شده بود چرخید.تالار ان طرف در چنان ظلماتی بود که دانش اموزان از ترس در جای خود خشکشان زد و برخی بار دیگر با طوفان ابی زرد رنگ مواجه شدند...و برخی دیگر باگرفتگی حلقشان به وسیله ی قلبشان مواجه شدند.
قسمت اول خیلی خوب بود. تا جایی که دانش آموزا از ترس سر جاشون خشکشون می زنه...و قسمت دوم به همون اندازه ضعیف بود.
در این پست سوژه رو بهتر پیش بردین. اشکال اساسی و عمده شما در نوشتن همین سوژه ها هستن. معمولا عجله دارین که به آخر داستان برسین. اینجا کار درستی انجام دادین. فقط درباره ورود دانش اموزا به داخل خانه ریدل نوشتین. انتخاب درستی بود. در داستان های دیگه هم از تمام فضای اطراف و موقعیت ها و شخصیت ها استفاده کنین.
بی خیالی و بی رحمی رودولف شما خیلی خوب بود.
_____________
نقل قول:
هاگرید وارد سوژه شد.امکان نقدش هست؟
هاگرید خوش اومد. البته که امکانش هست.
بررسی پست شماره
196 زندگی به سبک سیاه، روبیوس هاگرید:
خیلی طولانی می نویسین...ولی این ایراد نیست. بنویسین! شما ایده هایی در ذهن دارین که باید پرورش پیدا کنن. برای همین نمی تونین رولاتونو سانسور یا خلاصه کنین.
قبلا هم گفته بودم که ایده های فوق العاده ای دارین. یه نگاه متفاوت. همین باعث می شه خواننده رو شگفت زده کنین. دقت و نکته سنجی شما هم به این موضوع کمک می کنه.
این که همه درباره خانه ریدل می نویسن، و شما به این موضوع فکر می کنین که الان یه هاگریدی در هاگزمید منتظر دانش آموزای هاگوارتزه یه نگاه متفاوته.و این نقطه قوت خیلی مهمی برای نوشتنه.
اشکال این قسمت به نظر من اینجاست:
نقل قول:
-بچه ها! بچه ها طبق برنامه باید اینجا می بودن. اما نیستن.
- آروم باش روبیوس.ظاهرا ما زود تر از تو خبر دار شدیم.
-چی شدهههه. به من بگین. من طاقتشو دارم.
-قطار هاگوارتز دزدیده شده و اگه دورو برتو نگاه کنی، دلیل حضور اعضای محفل هم برای حل همین مشکله.
اینجا دو تا خطر سوژه رو تهدید می کنه.
1-دو تکه شدن سوژه.
دو تکه شدن باعث می شه نویسنده ها بین این دو قسمت سردرگم بشن. احساس کنن مجبورن هر دو قسمت رو همزمان پیش ببرن و به هم برسونن. این مسئولیت کیفیت نوشته ها رو کمتر می کنه. ماجرا رو "سوژه محور" می کنه.
2- ورود محفل!
ورود محفل به ماجرا در نهایت به همون درگیری همیشگی و تکراری ختم می شه. و احتمالا نفرات بعدی نمی تونن زیاد سر محفلیا رو گرم کنن. دیر یا زود(به نظر من زود!) محفلیا متوجه خواهند شد که چه اتفاقی افتاده و اونجاست که سوژه ها کنار گذاشته می شن و محفل برای نجات دانش آموزا وارد کار می شه.
این اتفاق می تونست بیفته. محفل گزینه خوبی برای نجات بود. ولی الان برای ورودشون خیلی زود بود.
به نظر من بهتر بود صرفا درباره هاگرید می نوشتین. حتی ادامه این ماجرا می تونست سوژه های جالب تری ایجاد کنه...انتظار تمام نشدنی هاگرید!
نقل قول:
كافي بود آن همه اضطراب و دلشوره و مسئوليت پذيري را در وي ديد تا يقين پيدا كرد كه مرد خوابيده بر روي نيمكت، نه تنها هاگرید است،بلکه بیدار هم هست.
شکل توصیف خیلی خوب بود. حتی از شکلک چکش (همر) که مورد نفرت ماست به درستی استفاده کردین.
نقل قول:
نگهبان پیر ایستگاه با فانوسی در دست، در حال گشت زدن در ایستگاه بود که با جسد بزرگی روی ریل قطار روبرو شد.جسد تکان می خورد،این یعنی زنده بود.احتمال می داد که جزو بی خانمان هایی باشد که از سه دسته جارو بیرون میزنند و به علت نوشیدن بیش از حد،در همان نزدیکی به خواب می روند.
خیلی خوب بود. طنز غافلگیر کننده شما به سادگی خواننده رو می خندونه. طوری با خونسردی می گین" با جسد بزرگی روبرو شد" که خواننده مطمئنا می خنده. کاش تاکید بیشتری روی کلمه "جسد" می کردین. بیشتر و پشت سر هم تکرارش می کردین:
...در حال گشت زدن در ایستگاه بود که با جسد بزرگی روی ریل قطار روبرو شد.جسد تکان می خورد،این یعنی جسد زنده بود.احتمال می داد که جسد جزو بی خانمان هایی باشد که از سه دسته جارو بیرون میزنند حتی بعدش هم تا مدت کوتاهی به جای اسم هاگرید از همون کلمه جسد استفاده می کردین.
کمپ ترک کیک اشاره خنده دار و البته دردناکی بود!
نقل قول:
-جمله آخریت خیلی ادبی بود نفمیدم.
این دیالوگ برای شخصیت هاگرید خیلی خوب بود.همینطو رفتار بی فرهنگانه هاگرید در لحظه ورود به اتاق جلسات! خیلی مهمه که شخصیتتونو بشناسین و بدونین از کدوم ویژگیاش در کجای سوژه می شه استفاده کرد.
نقل قول:
-خووووب توله ها! توی دست من یه تاسه و تو دست این بانز هم یک صندلی.مغز داغونتون میکشه اینا رو؟ چن ثانیه استاپ میدم یکم بیندیشید. لیست اسماتون رو ظاهرا یکی خورده ، برا همین خودتون یکی یکی مث بچه آدم میاین میشینین رو این صندلی، تاس میندازین تا به یکی از گروه های اسلیترین 1 ، اسلیترین 2 ،اسلیترین 3 و در نهایت اسلیترین 4 تقسیم بشین. در ضمن این رو هم گفته باشم که هرکی 6 بیاره،میتونه جایزشو بندازه.
بهترین قسمت پستتون اینجا بود. خیلی خوب بود. اون دیالوگ حاوی کلمه "توله ها" که احتمالا بجز بلاتریکس به هیچ شخصیتی نمی شد نسبتش داد. روش انداختن تاس که همش به گروه اسلیترین ختم می شد.عالی بودن. موقع دادن این سوژه به این قسمتش فکر می کردم که کسایی که می نویسن درمورد گروه بندی قراره چیکار کنن. بهترین کار رو انجام دادین.
بلاتریکستون عالی بود.
طنزتون خیلی خوبه. کهنه نیست...تکراری و قابل حدس نیست. و این چیزیه که این روزا سخت پیدا می شه. همین کافیه که خواننده از خوندن رول شما لذت ببره.
موفق باشید.