کراب چشمانش را باز کرد . در حالت معمولی کراب بین 15 تا 20 دیقه برای لود شدن زمان میخواست، چه برسد به زمانی که پس از خوردن معجون هکتور از هوش رفته و در جایی دیگر به هوش امده.
مغز کراب هنگ کرد؛ و نیاز به ری استارت شدن داشت. قطره اب سردی از سقف روی سر کراب افتاد . کراب ریونی نبود اما می دانست که اتاق پیشگو اعظم حتی اگر فرست کلاس هم نبود، به این فجاحت هم نبود.
کراب از اتاق بیرون امد و وارد راهرو باریکی شد . جلوی در فیلیوس روی چهار پایه قرمزی مشغول نصب یک تابلو روی دیوار بود.
_بیدار شدی بالاخره
_ اینجا کجاس؟
_زیر زیر زمین خونه ریدل ها. بعد از خوردن یکی از معجون های هک توی اتاق ارباب ؛ توهم زدی که کلاغ سیو هستی . به زور از روی دست سیو جدات کردن و انداختنت تو این اتاقه. تو هم بیهوش شدی
_
و اون وقت تو اینجا چکار میکنی؟
_داشتم دنبال یه تابلو از جدم میگشتم
کراب به این فکر میکرد که برود و هک را پیدا کند و کاری کند که معجون حنجره صاف کن از احما احشا هک به روی دیوار بپاچد.
_باشه فلیت...بگرد....خواستن توانستنه
_منظورت چی بود؟
کراب بار دیگر به این فکر کرد که باید جواب این کوتوله را هم بدهد . در همان لحظه افکت صدای تسترال به صورت خو جوش در مغز کراب پخش شد.
_فلیت...من...باید یه چیزی بگم.
_بگو....چیزی هست بگو تو دلت نمونه
_ک....کو... :worry:
_بگو دیگه...میخوای حدس بزنم:کلوچه...
_
_کولومبیا
_
_کولالامپور
_
_کوسه
در همین میانه ارسینوس از ته راهرو نزدیک شد و کنار فیلیوس ایستاد .
_کراب بهوش اومدی...سعی کن سیو نبینتت....هنوز دستش درد میکنه. دارید 20سوالی بازی میکنید؟
_اره ....یه کلمه که اولش کو هست
_تو جیب جا میشه؟
_کوه
_جانداره؟
کراب که حس میکرد اگر چند تا حدس دیگر را بشنود مغزش از چش چارش به بیرون سرازیر می شود فریاد زد:
_کوتوووووووووله
_به..من میگی....کوتوله. خفت میکنم
فیلیوس در یک حرکت سریع کراوات ارسینوس را دور گردن کراب انداخت و برای خفه کردن او کاملا مصمم به نظر میرسید .
ارسینوس که طی حرکت مذکور در شرف خفه شدن در کنار کراب بود گفت:
_فلیت..اگه قصدت فقط کشتن کراب حدودا 2000سال پیش جلادا مشکلت رو حل کردن و وسیله مناسب تری به اسم تناب دار اختراع کردن و اگر هم قصدت سو قصد به جون وزیر مملکته...خیلی خوب عمل کردی
فلیت ویک کراوات رو ول کرد . شانس اوردی که دلم نمیخواد به جرم قتل وزیر مملکت برم ازکابان . وگرنه الان در حال اولین مصاحبه هات با مرگ بودی.هیپو گریف بوقی. و بعد کنار ارسینوس و روبه روی کراب ایستاد
کراب که نفسش بالا نمیامد تازه متوجه شده بود که شجاع بودن شرط ساده ای نیست.