هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

جیسون بعد از دیدن تکلیف کلاس مراقبت از موجودات جادویی از پشت کامپیوترش، یه فکری به سرش زد. تلفن مشنگی رو برداشت و شماره گرفت.
- الو؟ وینکی؟ میتونم ازت یه خواهشی کنم؟

فردا:

جیسون به همراه وینکی در جنگل های گیلان در حال پیشروی بودند. وینکی گفت:
- وینکی بعد از برگشتن از پیوز پرسید این چه تکلیفی بود که به ملت داد.
- حتماً بپرس.

بعد از چند قدم دیگه وینکی و جیسون از پشت برگ ها دوال پا هارو رویت کردن. جیسون گفت:
- وینکی. میدونی چیکار کنی دیگه؟
- وینکی دونست باید چیکار کرد. وینکی داننده ی خوب؟
- وینکی داننده ی خوب.

وینکی مسلسلش رو از کوله پشتیِ جیسون درآورد و به سمت دوال پا ها رفت.
- دوال پا ها باید ایستاد! در غیر این صورت وینکی اون ها رو آب کش کرد!

دوال پا ها از جاشون تکون نخوردن چون سرپیچی از یک جن که مسلسل هم دستشه خیلی کار عاقلانه ای نیست. وینکی ادامه داد:
- دوال پا ها باید از دستورات وینکی و جیسون پیروی کرد!

دوال پا ها سرشون رو به نشانه ی تایید تکون دادن.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

منطقه حفاظت شده درست میکنیم. طلسم های محافظتی و اینا. یه چند تا نگهبان هم میذاریم.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۳۵ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین

1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

در خانه ترینگ ها جنگی بی سابقه در حال به وقوع پیوستن بود.
-بابا،بس کن تورو خدا!اصن مهم نیست.این جلسه بدون تکلیف میرم!
-بس کنم؟با این تکلیف بوقی که داده؟از یه دختر با شخصیت که تو زندگیش دست به سیاه سفید نزده، میخوان که بره تو جنگل های نمیدونم کجا؟که نسلشون رو نجات بده؟الان میرم له لورده میکنم اون مدرسه بوقی رو...

بله ما جرا از آنجایی شروع شد که جسیکا برای انجام دادن تکلیفش به یک تسترال نیاز داشت و از بخت بد او، همان روز پدرش خانه بود!
به هرحال پیوز روحی بیناموس بود. که کلا بوق میزد در همه جلسه ها. او با جلسه تدریس قبلی اش نصف پول های پدر جسیکا را برای خرید تخم اژدها به هدر داده بود و این جلسه ملت را به دنبال جلوگیری از انقراض دوال پا ها فرستاده بود.به هر حال کاری نمیتوانست کرد جز رفتن. با جارو!بنابراین جسیکا جارویش را که در انباری بود را برداشت و بدون کوچک ترین حرفی به سمت افق های دور پرواز کرد.
در نزدیکی محل زندگی دوال پا ها در اوستان گیلان جارویش را کنار زد و با نهایت آرامی از آن پیاده شد.میدانست دوال پا ها چه موجودات سیریشی هستند و اگر گیرشان بیوفتد تا آخر عمر باید حمالی شان را بکند. مگر اینکه آنها را مست کند.اما نه! جسیکا دست به کار های غیر آسلامی نمی زد.کار های غیر آسلامی فقط مال مورفین بود و بس!
جسیکا در حالی که ماسک جدیدی را روی صورتش میگذاشت به محل جفتگیری دوال پا ها نزدیک شد...
و بعله..و باز هم بعله جسیکا آنها را یافته بود و بالاخره دلیل مخالفت های پدرش با انجام دادن این تکلیف را فهمیده بود!
جسیکا با تکان دادن چوبدستی هردویشان را بیهوش کرد.اینگونه میتوانست نقشه اش برای رام کردن دوال پاها و وادار کردن آنها را به خوبی اجام دهد. او کارت دکتر کشکولیان را که دکتر درمان ناباروری و از اینجور کارهای، دوال پا ها بود را رو به روی آنها قرار داد.
و اینگونه توانست هم به بازار کار رونق ببخشد،هم از انقراض دوال پا ها جلو گیری کند و هم نمره درس کلاس مراقبت از موجودات جادویی را دریافت کند.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)
با طرح های ملی و اتحاد ملت رشته های درمان و جلوگیری از انقراص را در سرتاسر جامعه اجرا و کارت دکتر کشکولیان را که بعد از مراجعه آن زوج موفق به درمانشان شده بود را،در اختیار تمام ملت دوال پا قرار دهیم.
تا درسی باشد برای آیندگان و حتی گذشتگان!
اَه ماسکمم خراب کردین!با این تکلیف دادنتون.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

- پاشو دیگه! داریم میرسیم!
- نمیخوام پاشم! ببینم، اصلا کی گفته من میخوام اون تکلیفو انجام بدم؟
- من! و هرچی هم داداش بزرگت دستور بده، تو باید گوش بدی!
- حیف که حال ندارم تلسکوپمو در بیارم، وگرنه نشونت میدادم کی دستور میده، کی اجرا میکنه!

برادر آملیا، درحالیکه هیپوگریفش را محکم چسبیده بود، نگاه اخم آلودی به آملیا انداخت که با بیخیالی، پشت سرش دراز کشیده و به آسمان زل زده. وقتی دید نگاه های چپکی اش، باعث تغییر عقیده آملیا نمیشود، آهی از سر تاسف کشید و زیر لب گفت:
- ملت خواهر دارن، منم خواهر دارم!

نگاهی به پایین انداخت که اوضاع را بررسی کند، که متوجه دو دوال پا که درست کنار درختان نشسته بودند شد که... خب... بگذریم!

- لیا لیا! پاشو به موقع رسیدیم!
- چی؟! به موقع برا چی؟!

با دیدن صحنه پیش رو، دستانش را جلوی چشمانش گذاشت و جیغی کشید که هیپوگریف بیچاره، در هوا معلقی زد.

- اینا چیه نشونم میدی؟! آخه گریفی عاقل! آدم همچی صحنه هایی رو نشون خواهرش میده؟!...

قبل از اینکه غر زدنهای آملیا تمام شود، برادر آملیا، که میشد گفت برای خودش نیوت اسکمندری بود و برای حیوانات عجیب و غریبش، طلسم و از این قبیل، اختراع کرده بود، طلسمی را به سمت دوال پاها فرستاد که ما به دلیل پیچیده بودنش، از گفتن آن معذوریم. بالاخره از هیپوگریف پیاده شدند و به سمت دوال پاهای به ظاهر مسحور شده رفتند. آملیا سعی میکرد در برابر وسوسه کوبیدن تلسکوپش برسر برادر تسترالش، مقاومت کند.

- ببین، میتونی بعدا از این مواد بدی به اون استاد بوقت که همچی تکلیفی داده!
- چرا بهش بدم؟
- تا جلوی انقراض این موجود بیگناه رو بگیره دیگه!
- حالا این چی هست؟
- یه ماده ست که باعث میشه دوباره شروع به تولید مثل کنن!
- از کجا آوردی؟
- دادم هیریمسی برام درست کرد! - مراجعه شود به تکلیف جلسه سوم ماگل شناسی آملیا - مشنگ بیچاره خودشم نمیدونه چی ساخته و چقد قراره تو دنیای جادوگری مشهور شه!

برادر آملیا، کمی از ماده ای که پررنگ رویش نوشته شده بود: "دوال نسل ساز" را روی زبان دو دوال پا ریخت و فورا با آملیا، سوار هیپوگریفش شد و با تمام سرعت دور شدند، تا... خب... بگذریم!

فردای آن روز، تیتر روزنامه پیام امروز:
نقل قول:
نسل دوال پاها، از انقراض نجات یافت! توضیحات بیشتر در صفحه 5


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)
بالاخره مغز ناقص مایکل به یه دردی خورد! خوب از همون داروئه که بالا گفتم بریزین تو غذاشون خودش حل میشه!
سفارش با ارسال پاترونوس حاوی درخواست به خونه فیتلوورت ها
با تچکر



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)


انگار گرگوری گویل که توسط ریتا گوریل هم لقب گرفته بود و ساحره جادوگر نمایی که مثل روح شخصی دنبالش راه افتاده بود تنها کسانی بودند که از آهنگ مشنگی و بی جامه پارتی و دوال پا خوششان نمیامد!

با نوشته شدن تکلیف سمت خوابگاه راه افتادند تا جارو را برداشته و به جنگل های گیلان بروند.

ساحره فورا جبهه خودش و گویل را مشخص کرد:
-من از اینا خوشم نمیاد!میریم نسلشونو منقرض میکنیم میایم!

گویل کمی ترسیده گفت:
-ولی نمره...

گویل بعد از جا خالی دادن از کف گرگی ساحره گفت:
-بخدا نمیشه منقرضشون کنیم!نمره نمیده!

ساحره اخم کرد و گفت:
-همین که گفتم!نمره هم بخوره تو سرت!

بلاخره به خوابگاه رسیدند و با برداشتن جارو راهی گیلان شدند.
بعد از زمانی که گویل درمورد پیدا نکردن دوال پا ها رویا بافی میکرد با دیدن دو دوال پا به شانس بدش ایمان آورد.
با نزدیک تر شدن و بیشتر شدن کیفیت تصویر گویل سریعا بین درخت ها فرود آمد و چشمانش را با دست گرفت.

ساحره متعجب گفت:
-داری چیکار میکنی؟

گویل درحال تلاش بیشتر برای ندیدن صحنه گفت:
-فکر کنم بد موقع رسیدیم!

ساحره کلافه گفت:
-استادتونم گفت سر همین صحنه برسید!

گویل نگاه متعجبی به ساحره انداخت.
ساحره خیالی اش چیز هایی را یادش بود که خود گویل یادش نبود!

-نمیخوای دوتا آواداکداورا به اینا بزنی؟

گویل با صدای داد ساحره قبل از فکر به نمره و تلاش برای بقای نسل دوال پا ها دو نور سبز از چوبش خارج کرد.

با دیدن کاری که کرده بود گفت:
-بدبخت شدم.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

منقرض بشن اصلا!
به ما چه؟
مگه تسترالن که نگرانشون باشیم؟



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
جلسه پایانی کلاس مراقبت جادویی...


دوباره ساعت 11:20 دقیقه شده بود و ممد ها و ویزلی ها و پاتر ها و انواع و اقسام موجودات غیر عادی ساحره و جادوگر و ارواح دم در چوبی و موریانه جویده کلاس مراقبت جادویی ایستاده بودند و دستان خود را روی اینتر میفشردند و به استاد ساحره ـشان فکر میکردند که هنوز نمیدانست طنز وجد چیست. میترسیدند که در این جلسه هم طبق شایعات کفش های بوق دارش را تحمل کنند و پشت سر هم کله خود را به دیوار میکوبیدند.

در حالی که ملت های مختلف از گروه های مختلف دم در چارتاق قفل شده کلاس ایستاده بودند پیوز نیز از آنجایی که روحی با جسم جامد است با پیراهن خاکی و جرواجر شده از کنار آن ها رد میشد. گویا متوجه شده بود که لیسا تورپین هنوز سر جلسه حاضر نشده است پس چه موقعیت عالی ای که تسترال بودن خود را ثابت کند و به تورپین بفهماند که کم نمی آورد.

کمی که گذشت دانش آموزان با کمک مدیریت مدرسه وارد کلاس شدند و منتظر ماندند تا استادشان از راه برسد تا اینکه ناگهان شیشه های پنجره شکست و پیوز با خصارت بوقی ای که به مدرسه زد وار کلاس شد و مانند ضلع شمالی رولش که مربوط به عکس پروفایل او میباشد حالت گرفت و غرشی چون بزمجه ترکمنستانی سر داد.
-عاااااااااا...! سلام ژیگرای بابا، دوست داشتنی های من، چه خبر از بوق هاتون؟ به به ساحره های محترم سال هفتمی!

همه از دیدن پیوز به وجد آمدند و حالت طرفدار های " سوپا هات فایر " را به خود گرفته، «اوووووووووو!» ای سر داده و دفاتر خود را شپلخ پرت کردند و ممد ها را تشویق به بندری رقصیدن در وسط کلاس کردند! ناگهان در میان جمع صدای عجیبی آمد که شدیدا برای بریتانیایی ها نا آشنا بود:
-حـــــامـد پـهـلانــه!

همه با صدای وی تحت تاثیر قرار گرفتند و جامگان خود را دریدند و لباس ها برکندند و به بیناموص بازی پرداختند که ناگهان نیروی محترم اونتظامی واحد جادوگری جمهوری آسلامی هاگوارتز ریختند و چونان پدری از این دانش آموزان بی شرمو حیا در آوردند که دیگر "غلط" بکنند احساس کنند در شدیده پاندیز زندگی میکنند.

بعله ساعتی گذشت و حامد پهلان به دست یکی از این مامورین بزرگوار با یک آواداکاداورا فوت کرد و پدر خود را ملاقاتی نمود و مشتی از سوی پدرش به علت بی ترادبی هایش به سر پوکش خورد و مجبور به توبه شد و چه بسا باشد از این توبه ها.

5 مینات لیتر!


همه در کلاس با چشمانی کبود و لباس هایی خونین و خشتک های دریده نشسته بودند و به پیوز طوری نگاه میکردند که انگار عشق چندین ساله خود را برای اولین بار است که از نزدیک میبینند. آنها از این جهت خوشال بودند که لیسا تورپین کلاس را ترک گفته و این جلسه را حاضر نمیشود زیرا کفش هایش را یک بوقی دم مثجد دزدیده است و باعث شده که او قهر کند.
-خوب بچه ها، امروز چوطورین؟
-آقا اجازه خوبیم.
-به درک، اصلا به جهنم، کلا دایورت به کبدو کلیه و معده مبارکمان.
-بعله!

پیوز خود را شقو رق کرد و کمر غوز کرده اش را به نرمی و لطافت بالا آورد تا تدریس موجودات را شروع کند:
-خوب بحث امروزمون درباره دوال پا هاییه که نسلشوندر حال انقراضه و باید بریم تو جنگلای یه اوستانی به اسم "گیلان" بیابیم، اینا از 85000 سال پیش در حال زندگی میباشند و از همون موقع همونورا زندگی میکردن. اینا پاهای خیلی بلندی دارن هرروزم در حال جفتگیری اند ولی متاسفانه اینا جدیدا مشکل پیدا کردن بچه دار نمیشن. ماهم امشب آپارات میکنیم اونور تا اینا رو ببینیم میگیرین که چی میگم؟ ولی از اینجا به بعدشو میخوام با خودتون باشه.

رویش را از دانش آموزان برگرداند و با همان ناخن های زشت و مزخرف خویشتن روی همان تخته سیاه شروع به نوشتن کرد.

1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)
2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۱۵:۱۵:۳۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۱۵:۱۶:۲۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۱۵:۱۹:۰۶

ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
امتیازات جلسه سوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی!


هافلپاف

دورا ویلیامز: ۲۹ امتیاز (۲۴+۵)
وقتی گوینده دیالوگتون مربوط به فاعل توضیحاتتونه نیاز به زدن دو اینتر نیست. همچنین بین علائم نگارشی و کلمه بعدی باید فاصله زد.

جسیکا ترینگ: ۳۰ امتیاز (۲۵+۵)


استوارت مک کینلی: ۲۵ امتیاز (۲۱+۴)

آملیا فیتلوورت: ۲۹ امتیاز (۲۵+۴)

گریفندور

دافنه مالدون: ۲۳ امتیاز (۲۰+۳)

آرسینوس جیگر: ۳۰ امتیاز (۲۵+۵)
عالی بود دیگه! من چی بگم؟

گویندالین مورگن: ۲۸ امتیاز (۲۴+۴)
ای کاش توی مطلبت که طنز بودم چند تا شکلک میذاشتی. سوال دومت یکم مبهم بود. الان لیسا آپارات کرد؟

آرتور ویزلی: ۲۹ امتیاز (۲۴+۵)

اسلیترین

گرگوری گویل: ۲۵ (۲۰+۵)


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۳:۳۱:۲۰

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
AW خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز) AW

خانواده ویزلی آماده شدن. لباس و شنل خودشون رو پوشیدن و به سمت شومینه خونشون رفتن. ترم جدید هاگوارتز داشت شروع میشد. خونواده ویزلی یکی یکی با کمک پودر پرواز غیب شدن تا برای خرید به کوچه دیاگون برن. بعد از اینکه اونها جا به جا شدن، شومینه خاموش نشد. کم کم دودی از آتیش جادویی حاصل از انتقال ویزلیا، بلند شد و من ظاهر شدم. درسته من یه خاکسترگردان ملوسم.

خیلی طول نکشید که منِ ملوس به یه هیولای دودی تبدیل شدم. کم کم بزرگتر و حجیم تر شدم. تا جایی که خونه ویزلیا پر شده بود از من.
به حدی بزرگ شده بودم که داشتم میترکیدم. اگه منفجر میشدم، خونه ویزلیا که هیچ، سکوی نه و سه چارم و گرینگاتز و حتی هاگوارتز هم میرفت رو هوا. دیگه چیزی نمونده بود که بترکم که صدای رعد و برقی رو شنیدم.

صدا از بیرون میومد. درسته یه ابر بزرگ و سیاه، اومد بالای خونه ویزلیا و زرتی بارید. اونقدر شدید بود که خونه رو آب برداشت. آتیش خاموش شد و منم کم کم کوچیک شدم. کوچیک و کوچیک تر. اونقدر کوچیک شدم که با یه فوت، فرتی از بین میرفتم. هیچی دیگه مرگم رسید. الانم دارم از توی خاکسترای شومینه براتون این داستان رو مینویسم.

AW به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز) AW

وقتی که پیوز رفت تا به کلاس مراقبت از موجودات جادویی که حالا مال اون شده بود رسیدگی کنه، لیسا از کفشاش کمک گرفت. اون با استفاده از پاشنه کفشاش میله های زندانی که توش گیر کرده بود رو خم کرد. یا بروسلی.
بعد از اینکه میله ها رو خم کرد، اومد بیرون و آزاد شد. بعدم دو تا ریکتوم سمپرا، سه چارتا سکتوم سمپرا و پنج شیشتا ریداکتو بهش زد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز)

برای اولین بار چشمانم را باز کردم. اطرافم بسیار گرم بود؛ گرچه خاکستر گردانی مثل من، این را احساس نميکند. سرم را با تردید بیرون بردم و فورا، سرمای شدیدی را احساس کردم؛ اما با دیدن غذاهای اطرافم، طاقت نياوردم و خودم را بیرون کشیدم. درست در همان لحظه، نور شدیدی وارد محیط شد و کمی بعد، پسر جوانی وارد شد.

- سلام هاگرید... هاگرید؟!

پسر جوان وارد اتاق شد و با دیدن من عقب رفت. نگاهی به شومينه انداخت، من هم از سر کنجکاوی برگشتم و به جای گرم و نرمی که همین حالا از آن بیرون آمده بودم، نگاه کردم. در همین لحظه، با صدای وحشتناک پای یک غول، از جا پریدم.

- اومدي هري؟ آه! این موجود خوشگل کوچولو رو دیدی؟
- آره... ميشه بگي این چيه؟
- يه خاکسترگردان هري، يه دونه خوشگلش!

و با دستان بزرگش، من را از روی زمین بلند کرد و در جای گرم و نرمی، نه به گرم و نرمی شومينه، قرار داد و جلویم، مقداری غذا گذاشت. غذا را خوردم و خوابیدم.
=====
سه روز بعدش هم، به خورد و خوراک و بازیگوشی گذشت؛ غول مهربانی که مواظبم بود، هاگرید، وقت زیادی را به من و تمیز کردن خاکستری که در اثر راه رفتنم در خانه پخش ميشد، اختصاص ميداد. اما روز پنجم...

روز پنجم، هاگرید با غصه به من نگاه میکرد. فکر میکنم ميدانستم چرا؛ زمان وداع فرا رسیده بود. نگاهی برای دلداری به او انداختم. نوبت نسل بعدی بود که پنج روز بينظير را با هاگرید بگذراند.

به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز)
ساحرگان، برخلاف تصور برخی جادوگران، انسانهاي بسیار قدرتمندی هستند؛ خصوصا اگر بخواهند از رفتارهای ساحرگانه اش، به مقدار زیاد استفاده کند و یا از وسایل ساحره گانه اش، مثل کفش پاشنه بلند، سوهان ناخن یا خشونت ساحره گانه اش استفاده کند! پس قبل از آزار دادن یک ساحره، به عواقبش هم بينديشيد!
====

- لیسا... بیا به عواقب کاری که میکنی، یکم فکر کن!
- قبل از اینکه منو تو اون کمد گیر بندازی، باید فکر اینجاشم میکردی! قـهرم پیوز، قهرم!
- اصلا چجوری از کمد اومدی بیرون؟!

لیسای به شدت عصبانی، پاشنه کفشش را بالا برد و نشان داد:
- اینطوری!

و کفش را از پایش بیرون آورد و به پیوز پرتاب کرد. پیوز هم از آنجایی که یکی از ارواح غیر معمولی بود، به جای اینکه بگذارد کفش از بدنش رد شود، خودش را جامد کرد و با برخورد پاشنه کفش، تالاپی زمین افتاد. کفش لیسا هم مثل بومرنگ، به دست لیسا برگشت.
- خوب، حالا وقتشه برگردم سر کلاسم. از همین الان گفته باشم، با همشون قهرم که گذاشتن پیوز بره سر کلاس!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۵۴:۱۲


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶

استوارت مک کینلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خونه ای در کوچه پس کوچه های خیابان دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز)


_آتش اولین چیزی که میدیدم بود.و مطمعنا آخرین چیزی هم که می دیدم آتش بود.چند روزی است که تا سر حال می آیم یک عدد چوب جلویم حاظر می شود و من را گیج می کند.امروز روز پنجم است که من دارم زندگی میکنم و آماده تخم گذاری ام. اما نمی توانم حتی درست جایی را ببینم.تا این که الان سرحال شدم ولی اون چوب نیامد .بالاخره دیدیدم که کجا دارم زندگی می کنم.جای بسیار بزرگی بودو من روی یک بلندی ایستاده بودم.می خواستم به پایین بیام که صدایی از پشت در آمد.

_هی،نمی دونی اگه این موجود تخم بزاره و ما اونو بفروشیم چه سودی کردیم که.

_واقعا پول توشه!؟

_آره ،حالا بزار اول درو باز کنم ببینیش.

اما خاکستر گردان نمی خواست اون ها تخمش را بفروشند.برای همین فرار کرد به سمت کابینت و چون در کابینت باز بود سریع پرید توش.

_حالا بزار الان میبینی.عه کوش!

_هههههه،مارو گرفتی نکنه خواب دیدی؟

_نه بابا الان اینجا بود،پس کجا رفت؟

و از شانس بد خاکستر گردان در کابینت پر ادویه بود و مخصوصا فلفل. وقتی خاکستر گردان به سمت فلفل آمد یه بو که کشید عطسه ای جانانه کرد و بعدش بوووووووووووووووووووووووم.متاسفانه خاکستر گردان مرد.

_ای بابا این تو کابینت چی کارمی کرد؟

_من چمی دونم.

_اشکالی نداره عوضش تخمشو گذاشت.حالا وقت پولدار شدنه.


2. به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز)

لیسا پشتش را به در سلول کرده بود و همش یه چیزی را آهسته می گفت.
_قهرم قهرم قهرم.

_هی لیسا کمک می خوای؟

_پیوز!چرا اینکارو کردی اولا قهرم دوما حالا اگه دوست داری کمکم کن.

_عه قهری،خوب منم کمک نمی کنم.

و پیوز در حالی که روی هوا شناور بود و به بیرون از زندان می رفت هر هر می خندید.و بعد کس دیگری برای کمک اومد و اون کسی نبود جز هکتور.
_هی لیسا بیا اینو بگیر.

_این چی هست؟

_معجون لاغر کننده اول خیلی لاغرت می کنه بعد می تونی از لای میله ها رد شی.

لیسا معجونو گرفت و خورد ولی.....

-وای چقدر زشت شدم حالا وقت فراره.عه چرا از میله رد نمی شم؟نامرد هم زشتم کردی هم نمی تونم رد شم.
و لیسا با تمام قدرت از پشت میله با کفش هایش به هکتور حمله کرد و در همان زمان که می خواست هکتور را ناکار کند پاشنه کفشش به میله ها می خورد و در آخر که خسته شد دید در بین میله ها سوراخی بزرگ درست کرده.سوراخی به اندازه خودش.

_ببین باهات قهرما.

_باشه فقط با من کاری نداشته باش.


ویرایش شده توسط استوارت مک کینلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۳ ۱۷:۰۷:۱۷

استعداد رو باید از اول داشت.....استعداد خریدنی نیست......


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز)

- آخه این کار چه فایده ای داره؟

این اولین صدایی بود که خاکستر گردانِ چند سانتی متری شنید. همه چیز در لایه ای از خاکستر و آتش دیده می‌شد. آتش گردان چیزی یا کسی را می دید که دائما در حال لرزیدن بود. صدا مجددا گفت:
- اصلا میخوای باهاش چکار کنی؟
- میخوام به ارباب هدیه شون کنم.
- ارباب شکلات دوست داره. بذار من برشون دارم. می تونم ازشون معجون خاکستر گردان تکثیر شو بسازم.
- اصلا تو نباید اینجا می بودی هک. قرار نیست هر چیزی که خونه ریدله مواد اولیه معجون تو باشه!
- خب منم میخوام به ارباب هدیه بدم.
- چرا یه چیزی نمیسازی. ازهمین تشه پشه ها.

آتش گردان کوچک به این اندیشید که موجودات دوپا بسیار وراج هستند. به نظر می رسید که چیزی نمانده تا سردرد بگیرد.
در این صورت، پیش از آنکه موفق به تخم گذاری شود می مرد. پس تصمیم گرفت تا آتش محل تولدش دور شود. دو پاها همچنان حرف می زدند.

- ببین الین. بیا شراکتی کار کنیم. هفتاد تا من. سی تا تو.
- من دقیقا بیست و نه ساعت بالای این آتیش کوفتی بیخود ننشستم که تو بیای.
- ولی کارای من به درد بخوره. من حتی میتونم از اون خاکستر گردونای بیخود به درد کثیف معجون های مفید و ارزشمند بسازم.

خاکستر گردان جوان, که حالا چند سانتی متری به طولش اضافه شده بود, به سمت موجود دوپای لرزانی چرخید که به او و هم نوعانش گفته بود به درد نخور. و پیش خود گفت:
- اون وروره جادو تخم های منو میخواد؟ خب پس میذارم اونا رو داشته باشه.

آنقدر فرصت داشت که تا پیش از روند تخمگذاری, خود را به جلوی پای آن موجود لرزان برساند. سعی داشت به دوپای دیگر آسیب نزند. وقتی هکتور از حرف دست برداشت, با آتش برگردان بالغی مواجه شد که آماده تخم گذاری بود. گویندالین مورگن، دو پای دوم, کمی عقب رفت.
- هکتور می دونستی اینا موجودات زودرنجی اند.
- بهتر. چون من.....

بووووووووووم!

آتش گردان از صدای موجود لرزان خسته شده بود. دوست داشت فرزندانش هم لذت منفجر شدن در صورت یک موجود زنده را تجربه کنند. گویندالین که میدانست هکتور زیاد بیهوش نمی ماند، تخم ها را منجمد کرده و غیب شد.




2. به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز)

استاد لیسا ساحره ای است که با همه کس قهر می کند به جز کفش هایش
با همه چیز قهر می کند به جز کفش هایش
استاد لیسا با خودش هم قهر کرده بود. چون گرسنه شده بود.
استاد لیسا نمی توانست کفش هایش را بخورد. ولی می توانست یک جن خانگی ظاهر کند.
- وینکی؟
- عه لیسا زندانیه؟ وینکی وزیر نگهبان. وینکی جن خوب؟
- نخیر قهرم. وینکی فقط وقتی جن خوبه که به من غذا بده.
- لیسا چوبدستی داره.
- خب داشته باشم من که...

لیسا بقیه حرف های وینکی را نشنید. لیسا وقتی از درون زندان به آشپزخانه غیب می شد, به خاطر سپرد تا دیگر با چوبدستی اش قهر نکند.



تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.