خلاصه:
لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه. برای همین از مرگخوارا می خواد از پدر و مادرشون رضایتنامه بگیرن و بیارن.
بعضیا موفق می شن رضایتنامه رو بگیرن و بعضیا نه...
ولی این کار لردو راضی نمی کنه. لرد سیاه به این نتیجه می رسه که کسی که باید بره و از پدرش رضایتنامه بگیره، خودشه! برای این کار احتیاج به زمان برگردان داره. مرگخوارا باید برای لرد یه زمان برگردان تهیه کنن.
مرگخوارا به مغازه بورگین و بارکز می رن.
................
-چه خبره؟ چرا مغازه رو روی سرتون گذاشتین؟
کراب که به شکل کلی و خاصی جوگیر شده بود جلو رفت.
-من با آقای بارکز کار دارم.
بورگین کمی روی پیشخوان خم شد.
-من که اینجام...چه گیری دادین به بارکز؟
بانز احساس کرد در جوگیری از کراب عقب مانده. برای همین جلو رفت.
-می گما...ارباب که اینجا کار می کردن هفته ای چند گالیون بهشون می دادین؟ انعام هم...
با ضربه بلاتریکس، بانز برای مدت مدیدی خاموش شد. چون ضربه با پای اسکلت عتیقه بسیار گرانقیمتی که سالها بود در گوشه ای از مغازه خودنمایی می کرد، زده شده بود.
پای اسکلت روی سر بانز خرد شد. بلاتریکس بقیه اسکلت را به گوشه ای پرتاب کرد.
-می خواستم امتحانش کنم ببینم برای رودولف به اندازه کافی محکم هست یا نه..نبود!
و رو به بورگین کرد.
-خب...حالا شما...سریع می رین به انبار مخفی پشت مغازه تون و یه زمان برگردان برای ما میارین!
بورگین بلاتریکس لسترنج را به خوبی می شناخت. در واقع در آن لحظه ترجیح می داد خود لرد سیاه برای خرید به مغازه اش مراجعه کند تا این مرگخوار خشن که معنی "ندارم" و پیدا نمی شه" را نمی فهمید!
-خب....امممم...راستش...زمان برگردان ندا...
چوب دستی بلاتریکس به آرامی بالا رفت...و چشمان بورگین نوک چوب دستی را دنبال کرد.
-ندارم...ولی یه چیز بهتر دارم...زمان سرگردان...می خوایین؟ براتون بیارم! خیلی به درد بخوره.