تصویر__________________
سرسرای هاگوارتز از تمیزی برق میزد. همه دانش آموزان با لذت مشغول پذیرایی از خود بودند و کمتر کسی حواسش جمع دانش آموزان سال اولی و ترسیده ای بود که با شگفتی به عظمت پیش رویشان چشم دوخته بودند.
کمی بعد از شروع مراسم، پروفسور مک گونگال با توماری در دست از در گوشه سالن وارد شد و رو به دانش آموزان ایستاد. به خوبی می شد سردی و خشکی مخصوص به خودش را احساس کرد.
"سال اولی ها! توضیحاتی که باید داده شدن و حالا وقتشه که گروهبندی بشین! من اسامی رو میخونم و شما اینجا میشینین تا کلاه تصمیم بگیره کجایی هستین.
سال اولی ها با اضطراب این پا و آن پا کردند. فکرشان درگیر لحظات بعد و بعدتری بود که تمام زندگیشان را درگیر کرده بود. در آن میان، دختر کوچولویی که بسیار کم سن و سال تر از آنچه که بود نشان میداد زیر گریه زد.
" مااااااماااان! من میترسم!
پروفسور مک گونگال که در حال باز کردن تومار بود با تعجب متوقف شد. تقریبا تمام سالن به صحنه روبرو خیره شده بودند.
پیش از سخن گفتن پروفسور مک گونگال، کلاه گروهبندی که مشغول خمیازه کشیدن بود با اخم گفت:
" این دیگه کدوم آدم لوسیه؟
دختربچه اما همینطور گریه میکرد.
" اوه... تویی؟ یه ویزلی دیگه؟ چرا من باید هر سال یه ویزلی رو گروهبندی کنم؟
پروفسور مک گونگال سرفه ای کرد و با لبخند گفت:
"تو واقعایه ویزلی هستی؟
دختربچه با ناراحتی دستی به دماغش کشید و سرش را تکان داد.
" خوب.. چرا داری گریه میکنی ویزلی؟
" چون همه بهم گفتن با توجه با خصوصیاتی که دارم میوفتم هافلپاف! ولی من نمیخوام برم هافلپاف! اصلا من دیگه مهدبون نیستم فقط منو نبر هافلپاف؟
کلاه با بداخلاقی غرید:
" بگو ببینم! مشکلت با هافلپاف چیه؟
"من با اونا مشکلی ندارم ولی...
دخترک دوباره هق هقی کرد و ادامه داد:
" ولی همه خونوادم گریفیندورن! اگه من نرم گریفیندور همه منو مسخره میکنن!
" مسخره؟ اونوقت چرا؟ هافلپاف از نظر من بهترین گروه هاگوارتزه! اونا مهربونن و کمک رسون! هیچوقتم بهت بد نمیکنن!
" ولی من دوست دارم برم گریفیندور!
" واقعا اینجوری دوست داری؟
دخترک دماغش را بالا کشید و سری به تایید تکان داد.
کلاه صدایی مثل هوم از خودش درآورد و ادامه داد:
" خوب پس، بیا اینجا یکم زیر و روت کنم.
دخترک موقرمز ابتدا با ترس به اطراف، و سپس به کلاه قدیمی که فقط وصفش را شنیده بود انداخت و با قدمهای لرزان به طرف صندلی رفت و روی آن نشست. سپس، پروفسور مک گونگال کلاه را روی سرش قرار داد و تنظیم کرد.
کلاه ابتدا مکث کرد، اما سپس گفت:
" همه چیز که مهربونی نیست، دختر! برای هافلپافی بودن ویژگی های زیادی باید تیک بخورن و تو فقط یه دونه تیک داری! اوه... تو دقیق مثل بقیه خانوادت میمونی، ویزلی! نمیدونم چرا نمیتونم با اشتیاقم برای تغییر گروه ویزلی ها موافقت کنم!
دخترک مو قرمز که سرش زیر کلاهی که زیادی برایش بزرگ بود اخمی کرد و گفت:
"خوب الان... من گروهم چیه؟
کلاه اندکی تکان خورد و بعد شکاف هایی که دهانش محسوب میشدند تا حد امکان از هم فاصله گرفتند و او گفت:
گریفیندور!
درود بر تو فرزندم.
جالب نوشتی... سوژه خوب پیش رفته.
فقط از نظر ظاهری، یک سری نکات رو بهت میگم:
نقل قول:کلاه صدایی مثل هوم از خودش درآورد و ادامه داد:
" خوب پس، بیا اینجا یکم زیر و روت کنم.
دخترک موقرمز ابتدا با ترس به اطراف، و سپس به کلاه قدیمی که فقط وصفش را شنیده بود انداخت
برای مثال، این قسمت باید به این شکل نوشته بشه:
کلاه صدایی مثل هوم از خودش درآورد و ادامه داد:
- خوب پس، بیا اینجا یکم زیر و روت کنم.
دخترک موقرمز ابتدا با ترس نگاهی به اطراف، و سپس به کلاه قدیمی که فقط وصفش را شنیده بود انداخت.
همینا دیگه... ظاهر پست رو سعی کن رعایت کنی.
و به نظرم این مشکل هم با ورود به ایفای نقش حل میشه.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی