مرگخواران بعد از اینکه نگاهی که در آن یک
فقط متوهم شدنش مونده بود خاص نهفته بود به لینی انداختند و سری تکان دادند، به بحثشان ادامه دادند.
-چاره ای نیست، باید این کارو انجام بدیم.
-من به دماغم دست نمی زنم آ!
- مگه ندیدین ارباب فرمودن حرف مرلین حرف خودشونه؟!
بلاتریکس که تا آن لحظه به پیشواز غم از دست دادن موهایش رفته بود و حرف نمیزد، با آمدن اسم لرد از افکارش بیرون آمد و سعی کرد بر خودش مسلط شود.
-حرف نباشه! به نوبت می شینید و موهاتون رو کوتاه می کنید.
-با چه نوبتی؟
-از کوچیک به بزرگ، لینی بدو بیا.
-من اگه اندازم از بقیتون کوچیکتره دلیل نمیشه که سنم هم کمتر باشه!
دیانا بیا که نوبت خودته.
-ام... چیزه، اول بزرگترا موهاشون رو کوتاه کنن که من استرس نگیرم.
همه با لبخندی سرشار از ذوق و هیجان، به طرف مرلین برگشتند. مرلین سعی کرد توجه ها را از خودش دور کند. برای همین حرف بلا را اصلاح کرد.
-کوتاه نمی کنید! کاملا از ته می زنید!
-با چی؟
با این سوال لینی، سکوت کامل در میان مرگخواران حکم فرما شد. هیچ کدام از آنها ماشین اصلاح مشنگی نداشتند. حتی لایتینا! قیچی کراب هم حتی اگر موفق میشد مو کوتاه کند،از ته کوتاه نمیشد.
مرلین ایده بسیار هوشمندانه و خلاقانه ای به ذهنش رسیده بود و آنقدر از بابت آن به خودش می بالید که فراموش کرد حرفش را به سبک پیامبرگونه بگوید.
-لینی، برو و بلای جان ارباب رو بیار. حتما می تونی پیداش کنی. هرکدومتون که چند دقیقه با اون صحبت کنید، نه تنها موهای سرتون، بلکه ابروهاتون هم می ریزه!
لینی اصلا مایل نبود به دنبال سو لی برود و او را به خانه ریدل بیاورد. بدترین بخشش این بود که بخواهد در طول مسیر با او هم صحبت شود! دفعه قبل که با هم صحبت کرده بودند، تا دو روز مثل چشمک زدن های سو بال میزد.
-سو؟ چیزه... ام... اون الآن نیستش. رفته سفر.
سپس، با حالتی که انگار فکری درخشان از آسمان بر سرش افتاده باشد،ادامه داد:
-چطوره هکتور معجون از بین برنده ی مو درست کنه؟