در گوشه ای از حیاط مدرسه هاگوارتز _ جایی که هیچ کس به آن توجه نمیکرد _ نوری درخشید و پس از آن نور کور کننده ، سه پسر ظاهر شدند . آلبوس سوروس پاتر ، اسکورپیوس مالفوی و جیمز سیریوس پاتر .
اسکورپیوس به برسی زمان برگردان پرداخت . و آلبوس درحالی که حیاط را دید میزد به جیمز پرخاش کرد :
_جیمز ، یادت باشه چه قولی دادی . ما گذاشتیم تو باهامون به اینجا بیای ، تو هم نباید چیزی در مورد این سفر به بابا بگی . فهمیدی ؟
و بعد زیر لب گفت :
_درک نمیکنم چرا دنبالمون اومدی ؟
_ اگر کسی بخواد پدر بزرگ و سیریوس بلک رو ببینه ، اون منم . یادت رفته من جیمز سیریوس پاتر هستم ؟ ( روی کلمه جیمز سیریوس تاکید می کند ) حالا میشه بگی چقدر برای دیدن پدر برگمون وقت داریم ؟ و قراره چطوری پیداشون کنیم ؟
اسکورپیوس سرش را از زمان برگردان بیرون آورد و گفت :
_زمان زیادی برای پیدا کردنشون نداریم چون تا ده دقیقه دیگه با پرفسور لانگ باتم کلاس داریم . و احتمالا بتونیم با سوال پرسیدن پیداشون کنیم .
بعد از این حرف ، هر سه پسر به گشتن و سوال پرسیدن از دیگران پرداختند
در طرف دیگر حیاط ، چهار دوست همیشگی ، جیمز پاتر ، سیریوس بلک ، ریموس لوپین و پیتر پتی گرو _ در حال صحبت درمورد بازی کوییدیچ فردا _از پله ها پایین می آمدند .
اما صحبتشان با حرف پیتر ناتمام ماند :
_مرلین رو شکر که یادم افتید . باید برم و کتابم رو از کلاس معجون سازی بردارم .
ریموس _ پیتر ، صبر کن منم باهات بیام . فکر کنم نقشه غارتگر رو یجایی همون جاها انداختم .
دو پسر از جمع جدا شدند و به طرف دیگر حیاط دویدند . سیریوس درحالی که هنوز به فکر بازی فردا بود ، به دور و بر خود نگاهی انداخت و در طرف دیگر حیاط ، سه پسر هم سن و سال خودش را دید که با سرعت به طرف او و جیمز می آمدند .
وقتی سه پسر به آنها رسیدند نفس نفس می زدند . معلوم بود یکی از آنها خیلی عجله دارد. پسر صاف ایستاد و روبه جیمز گفت :
_تو جیمز پاتری درسته ؟ میشه از روی عینکت تشخیصت داد .
سرش را به طرف سیریوس برگرداند و ادامه داد :
_ تو هم باید سیریوس بلک باشی . مرلین رو شکر . من هم جیم ..... نه ، نه ، هری ، هری ........ دیگوری ، آره هری دیگوری هستم .
بعد هم به طور غیر ارادی خودش را در بغل جیمز انداخت .
آلبوس او را از بغل پدربزرگشان جدا کرد و با دستپاچگی توضیح داد :
_برادرم رو ببخشین . اون خیلی شما رو دوست داره .
دستش را به موهایش کشید و ادامه داد :
_من آلبوس هستم .
به اسکورپیوس اشاره کرد :
_این هم دوستم دراکو داولیش هستش . از دیدنتون واقعا خوش وقتیم .
جیمز و سیریوس که تا الان با تعجب به پسر ها نگاه می کردند ، کمی خود را جمع و جور کردند .
سیریوس _ شما از هاگوارتز هستین درسته ؟ پس چرا ما هیچوقت شما روندیدیم ؟
جیمز پاتر کوچک لبخند بزرگش را جمع کرد و گفت :
_غصه اش خیلی طولانی و .......
اما حرفش با سیخونک اسکورپیوس و نشان دادن ساعت نیمه کاره ماند .
آلبوس با اینکه علاقه مند بود بیشتر آنجا بماند گفت :
_ما باید بریم پدر ...... یعنی آقای پاتر و آقای بلک . خداحافظ .
بعد هم دست برادر و دوستش را کشید و به طرف دیگر حیاط برد . بعد از نوری درخشان از گوشه حیاط سه پسر ناپدید شدند و هم زمان با این اتفاق ، ریموس و پیتر به طرف دوستانشان بازگشتند .
جیمز که فکرش دنبال آن پسر های عجیب بود ، سرش را به طرف دوستانش چرخاند و گفت :
_ پسرا ، نظرتون درمورد اسم هری چیه ؟
عکس شماره 10
ببخشید اینقدر طولانی نوشتم . من معمولا رمان مینویسم و به داستان های کوتاه عادت ندارم .
داستان قشنگی بود. فقط اینکه بهتره توضیحات رو اینجوری ننویسی:
نقل قول:در طرف دیگر حیاط ، چهار دوست همیشگی ، جیمز پاتر ، سیریوس بلک ، ریموس لوپین و پیتر پتی گرو _ در حال صحبت درمورد بازی کوییدیچ فردا _از پله ها پایین می آمدند .
در طرف دیگر حیاط ، چهار دوست همیشگی ، جیمز پاتر ، سیریوس بلک ، ریموس لوپین و پیتر پتی گرو، در حالی که درمورد بازی کوییدیچ فردا صحبت می کردند، از پله ها پایین می آمدند .
و اینکه غصه یعنی غم! اون قصهست!
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی
فقط لطفا دیگه برای زدن پست، روی عنوان جدید نزن. از گزینه پاسخ باید استفاده کنی.