تصویر شماره 5
هریانا دختری ریز نقش با موهایی پر کلاغی و چشم هایی به زیبایی اسمان بود.
انگونه که میتوانستی ساعت ها در چشم هایش خیره شوی .او از زیبایی و باهوشی چیزی کم نداشت اما مثل اینکه وقتی میخواستند مهربانی و ارام بودن را تقسیم کنند هریانا باز هم جسته بود به اخر صف و انجا نشسته بود
اگر روزی چیزی را نمیشکست یا بدون شکستن لوله های پدرش او را نگاه میکرد مثل این بود که هریانا مریض است و پدرش به شدت وحشتناکی ناراحت میشد
او زبانی به تیزی زبان مار داشت که هر بار کسی نیشش را میخورد
/ به جز پدرش که تنها کسی بود که از این زبان در امان بود /
او به طور وحشتناکی بازیگوش باهوش و همچنین زیبا بود و مانند پدرش معجون سازی را خیلی دوست داشت
پدرس سورورس اسنیپ معلم معجون سازی مدرسه هاگوارتز بود مدرسه ای که هریانا قرار بود هفته بعد برود
پدرش سخت تلاش میکرد حداقل در این هفته چیزی از شخصیت و محکم بودن خودش در کله ی هریانا فرو کند که متاسفانه مثل دانه فشاندن در نمک زار بود
ان دو کاملا بر خلاف هم بودند وقتی سوروس و هریانا را کنار هم قرار میدادی سورورس محکم و با وقار و اما هریانا با دندانی شکسته و ظاهری اشفته بود نیمه ای از این شیطنت ها به دراکو مالفوی هم مربوط میشد دوست هریانا انها با هم بزرگ شده بودند و هریانا کمی خوی مالفوی را گرفته بود طوری که هفته پیش پدرش که او را خیلییی دوست میداشت فریادی زد گفت:
-هریانا بسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با این حال روزی که در قطار نه و سه چهارم رفتند پسری از او پرسید:
- من هم میرم هاگوارتز راستی بنظررت والدینمون دیوانه نشدند ؟
دراکو سعی میکرد او را از پسرک جدا کند
/ اگر بلایی سر پسرک بیچاره نمی اورد زیاد بود /
هریانا پرسید :
-چرا ؟
پسرک سرش را تکان مختصری داد و گفت :
-اخه بنظرت سکوی نه و سه چهارم داریم؟؟؟؟
هریانا هم با پرویی تمام پاسخ داد :
-بنظرم تو از 100 نمره نه و سه چهارم رو داری چون عقلت در همین حد است .
پس از ان با دراکو به ان سمت دویدند
وقتی که به هاگوارتز رسیدند اون مبهوت شده بود از این قلعه زیبا و با شکوه!
او تمام سعیش را میکرد تا با وقار و محکم مثل پدرش باشد البته اگر
/ خوردن با سر روی زمین بدلیل پوسته موز{ پسری که زنده ماند } در همان لحظه از او متنفر شد و همچنین ریختن صندلی ها روی هم مانند دومینو چون بنظرش با حال می امد/
البته وقتی که پروفسوری به نام مگ گوناگال اسم او را فریاد زد او زیر نگاه های خیره غرق شد : تا به حال فرزند هیچ کدام از معلم ها در هاگوارتز نبوده است .
هریانا پاکوبان به سمت صندلی رفت و ارام روی ان نشست البته ارام هریانا جستن روی صندلی بود .
پروفسور گفت :
-ارام تر بانوی جوان !
ظاهرا فکر میکرد هریانا عذر خواهد خواست اما با نگاه خیره هریانا رو به رو شد . وقتی کلاه روی سرش قرار گرفت صدای در سرش گفت :
-تو یک اصیل زاده ای میدانستی ؟
با تمام وجود تعجب کرد سپس در سرش پاسخ داد :
-پس من اسلیترین رو میطلبم.
کلاه هم با صدایی فریاد مانند که هریانا را به خود اورد فریاد زد :
-اسلیترین!
اما قبل از اینکه کلاه از سر برداشته شود کلاه با صدایی بم گفت :
-قدرتت بی نهایت ازش به شایستگی استفاده کن...............
----
پاسخ:
خب... اینبار یکم بهتر شد.
قابل قبول تر شد نسبتا...
با ارفاق فراوان و به امید اینکه در ایفای نقش پیشرفت کنی تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی