ادامهی داستان جام آتش*
دانشآموزی به سوی حسن آمد. دستش را فرو کرد لای دفترچه؛ اما پیش از آن که حسن دفترچه را باز کند، فورا آن را بیرون کشید.
- عامو ای چه کاریه میکنی؟ له لهوم کردیا! خو بذار لاش ببینیم فالت چی چی درمیاد دیگه!

دانشآموز دوباره فرو کرد. سپس بیرون کشید. سپس فرو کرد. سپس بیرون کشید.
- عامو نخواسیم! این پطروس فداکار درونش فعال شده ... بیا برو بچه! برو ... ما شانس نداریم الان فداکاریتو به ما میکنی شرفمون جلو دانشآموزا میره.

نخواستیم!
همین که حسن کودک را عقب فرستاد، همگروهیش که نشان ارشد بر روی سینهاش خودنمایی میکرد جلو آمد.
- چرا دارین این کاره میکنین؟ چرا این بچه ره بازی میدین؟ بذارین این بچه یه نفس راحت بکشه! این بچه خستس! این بچه تحت فشاره! ساعت یازده شب بهش میگین انگشتتو بذار اون لا ... شبه! تاریکه! میفهمین؟ اصلا این جام آتش چی بود انداختین تو دامن ما؟ خدایا خسته شدیم! خدایا بسه دیگه!

حسن متحیر از این همه الم شنگهی زمین و آسمان دوز، فرستاد خدم و حشم هاگوارتز برای دانشآموز خردسال یک قالب پنیر سوییسی اعلا (از اینها که توی تام و جری بود) تهیه کنند که هی انگشت کند توی هر سوراخش که دوست داشت و از هر سوراخ دیگر که دلش خواست بکشد بیرون که همه راضی باشند و صفا باشد و اینها. سپس دانشآموز نورچشمیش را فراخواند.
- تو بیا! آااااا! باریکلّا! ببینین چجور او انگشتای ظریف و سفیدشه میذاره لای دفتر ... جونُم!
حسن دفتر را کشید و باز کرد و انگشت دانشآموز که میان آن جا مانده بود را بوسید و گذاشت در جیب ردایش.
- خو! نمایندهی شما شد «بِن!» حالا چجوری او سانتورو گروه بندی شده دیگه نَمیدونُم!

خوب بچه حالا تو برو ... یکی دیگه بیو! آااااا ... خوب! نمایندهی شمام شد «استن شانپایک!» آااا ... ای استنو یه بار همچی زیر اتوبسش لهُم کرد که شیش تا مهره کمرم گم شد و قطع نخاع شدم.

حالا الان چطور راه میرم دیگه نَمیدونُم!

- عمو حسن؟ میشه ما دوباره بیایم؟

حسن خیلی دلش میخواست با یکی دو تا پسگردنی و اردنگی، دانشآموز مذکور را راهی خوابگاه کند اما لحظهای چشمش به ارشد گروه افتاد و پشیمان شد. آب دهانش را به شکلی صدادار قورت داد و گفت:
- ها عمو! چرا نمیشه ... بیو دوباره! فقط جان جدت این دفعه نکشی بیرونا

... خو! باریکلا! مال شما هم شد «دابی» که حالا باز نَمیدونُم ای طلسمو که رو دفترچه گذاشتم چرا ای طوری کار میکنه ... جن خانگیاره ما کی گروه بندی کردیم آخه!

خو! گروه آخر. یکیتون بیاد جلو ببینم.
کسی از جایش تکان نخورد.
- چرو نمیاین پس؟
- ما بدون هماهنگی ارشدمون کاری نمیکنیم.

- خو ارشدتون یکیتونو بفرسته ...
- ارشد رفته گل بچینه.

- شوخی نکن بچه! شب شد میخوایم بریم پی کار و زندگیمون. ارشدو کجاست؟
- ارشد رفته گلاب بیاره.

- مدیرو دست میندازین ها؟ یه زمان مدیر ارج و قربی داشت. الان قشنگ زیر پا له لهمون کردن.

اصلا نمیخواد! برین بخوابین. همین سه تا نماینده بسه.
حسن همه را کیش کرده بود تا بروند به خوابگاههایشان که ارشد گروه آخر سر رسید.
- صبر کنین! پس نماینده ما چی؟

- صبح به خیر! عامو حال ای موقع؟!

- خوب آخه ... چیز بود ... گنگ بود همه چی! ما نمیدونستیم باید کدوم انگشتو بذاریم که! سبابه؟ شست؟ بدون هماهنگی من یه سال اولی از همه جا بیخبر میومد انگشت وسط میذاشت خوب بود؟

- نمیشه! مهلت تموم شد. اصلا ای مسابقه اسمش سه جادوگره. نمیشه که چهار تا جادوگر شرکت کنن!
حسن راهش را گرفت که برود. ارشد که دستی بر آتش تغییر شکل داشت، سعی کرد دکور خود را دخترشیرازیوار کند و دوباره مقابل حسن قرار گرفت.
- حالو نمیشه یک تخفیف و ارفاقی سی ما در نظر بگیرین؟

- آااااا!

چرا نمیشه!

سی شما دو تا تخفیفم میدیم.

شما اصلا دفترچه چیه! بیا انگشتتو بذار ... فرق سر مو!

بعد فشار بده له لهُم بکن!

حسن با نیش باز دفترچه را بالا گرفت ارشد بلافاصله غیب شد و او را با دانشآموز گروهش تنها گذاشت.
- ای دخترو ... نماینده شما چیز شد ... نَمیدونی کجا رفت؟ «سیریوس بلک» شد. ای سرکار خانم ...

حسن نفس عمیقی کشید و عمیقتر آن را بیرون داد و راهش را گرفت که بالاخره به دفترش برود.
- آقا!

- عاقو و ...

- این جوری که عادلانه نیست!

- چجوری؟

- همین که اونا انگشتشونو دوباره فرو کردن. و اون یکیا دیر فرو کردن!

- خو چه کنم؟

- شرکت نکنن.

- خوب شما با کی مسابقه بدین؟

- خوب شرکت کنن ولی امتیاز نگیرن.

- خوب چرا شرکت کنن؟

- خوب شرکتت کنن امتیازم بگیرن ولی ما امتیاز کامل بگیریم.

- خوب شما کاری نکنین ولی امتیاز کامل بگیرین عادلانس؟

- خوب پس چرا بروسلی و پسرش یه شکل مردن؟

حسن به این جایش رسیده بود!
- اوی! ایوا!

مگه ای مسابقه رو قرار نبود او وزارتخونه خراب شده برگزار کنه؟ بیا خودت سر و کله بزن ما رو نجات بده ... کچلم کردن ... له لهمون کردن اینا!

ایوا که تمام مدت گوشهی سرسرا ایستاده بود و ساندویچ سوسیس بلغاری گاز میزد، از خدا خواسته جلو آمد. از همان جلو شروع کرد و یک یک ارشدها و نمایندهها و هر دانشآموز یا حتا استاد دیگری که سر راهش بود را یکی یکی خورد. به طرز عجیبی او عادت همیشگیش که طعمههای خود را درسته میبلعید، کنار گذاشت و حسابی آنها را جوید. شاید چون برای اولین بار بود که هدفش از خوردن، رفع گشنگی نبود. حسن داعاشیِ او بود و حالا ایوا داشت بدخواههای او را به مرتضای علی با دندانهای خود جر میداد.
* نکته کنکوری: داستان این قسمت توسط یکی دیگر از اعضا نوشته شده.
سوژه مرحله دوم
همونطور که توی رول بالا خوندید، ایوا شرکت کنندهها رو به همراه یک عده دیگه، جویده!
در این مرحله شرکت کنندهها باید برای نجات پیدا کردن، خودشونو از بقیه سوا کنن!

روال مسابقه:
* درفاز اول هر شرکت کننده 3 روز (تا پایان روز شنبه 20 شهریور) فرصت دارد رقبایش را با شخصیتهای دیگر مخلوط کند!
+ برای این کار، باید یکی از رقبا را انتخاب کنید.
+ یک شخصیت دلخواه (از ایفای نقش یا کتاب) به غیر از رقبا نیز انتخاب کنید.
+ یک رول با موضوع آزاد در
مرلینگاه عمومی هاگزمید یا
سفر با زمانبرگردان بنویسید. شخصیت اصلی رول شما باید ترکیبی از دو نفری باشد که انتخاب کردید. به عنوان مثال اگر رقیب من کوییرل باشد و من لرد ولدمورت را نیز انتخاب کرده باشم، میتوانم در مورد کوییرلی بنویسم که لرد ولدورت پس کلهاش است! این که این دو شخصیت دقیقا به چه شکلی و چرا ترکیب شدهاند (فقط از لحاظ ذهنی یا ظاهری یا ترکیبی از این دو یا مانند مثال، همزیستی یا ...) به اختیار خود شماست.
+ شما اجازه دارید به جای یکی از دو تاپیک قید شده، در هر دو نیز پست بزنید. در این صورت باید برای هر پست یک رقیب مجزا و یک شخصیت دل به خواه متفاوت انتخاب کنید.
*در فاز بعدی، هر شرکت کننده 3 روز (تا پایان روز سهشنبه 23 شهریور) فرصت دارد خودش را نجات داده و شخصیتی که به او چسبیده را فراری دهد!
+ برای این کار، با خواندن پست رقبا در روزهای قبل، باید تشخیص بدهید که کدام پست یا پستها در مورد شما نوشته شده.
+ به ازای هر یک از این پستها، یک پست در تاپیک تنبیهسرای هاگوارتز نوشته و شخصیتی که حریف با شما ترکیب کرده را تنبیه کنید.
* شیوه امتیازدهی:
+ به ازای نوشتن هر پست در فاز دوم، که شخصیت ترکیب شده را به درستی تشخیص داده باشید، 2 امتیاز کسب میکنید.
+ اگر در پایان فاز دوم، هیچ شخصیتی به شما نچسبیده باشد، 3 امتیاز کسب میکنید. (تفاوتی ندارد که در ابتدا سوژهی چند تا (0 یا بیشتر) از پستهای فاز اول بودهاید)
+ به ازای هر پستی که شما در فاز یک نوشتهاید و رقیب به درستی آن را تشخیص داده، شما 1 امتیاز کسب میکنید.
+ در صورتی که شما در فاز یک، پستی در مورد یکی از رقبا نوشته باشید، و رقیب دیگری به اشتباه در فاز دو در واکنش به آن پستی بنویسد، شما 3 امتیاز کسب میکنید.
در صورت بروز هرگونه ابهام و سوال، با مسئولین برگزاری مسابقه تماس بگیرید.