هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبهه‌ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۳۳ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۶:۳۴
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 207
آفلاین
سیریوس با تمام سرعت دوید و بعد به طور ناگهانی داخل یک کوچه پیچید. دامبلدور لرد شده و لرد دامبلدور دنبال شده هم دنبالش وارد کوچه شدند.

- پیرمرد مطمئنی داریم دنبال فرد درستی میریم؟

دامبلدور لردنما نگاهی به کوچه ناآشنا انداخت. قطعا آن اطراف جای انسان های درستکار نبود اما او نمی خواست بدبین باشد.
- تام اصلا نگران نباش. من به سیریوس اعتماد کامل دارم.
- تو که کلا به همه اعتماد داری.

لرد بی حوصله به نظر می رسید. این همه راه دویده و از خانه گریمولد دور شده بودند تا به سیریوس برسند. چون دامبلدور گفته بود می توانند به کمک او وارد خانه گریمولد شوند. ولی حالا وسط یک کوچه ی غریبه ایستاده بودند که شبیه محله خلافکارها به نظر می رسید.

- آی نفس کش! ولدمورت حالا کارت به جایی رسیده که دست به ریش پر ابهت پروفسور ما می زنی؟
- به ما میگن غارتگر. هر کسی روی ناموسمون دست بلند کنه حسابشو می رسیم!

دامبلدور و لرد اول نگاهی به یکدیگر کردند و بعد به اکیپ غارتگران هاگوارتز که انتهای کوچه مسلح به نانچیکو، چوب، شمشیر و چنگک، ایستاده بودند؛ خیره شدند. به نظر می رسید سیریوس، جیمز، پیتر و ریموس نه تنها نمی خواهند کمکشان کنند، بلکه می خواهند حسابی از خجالتشان در بیایند.

- باباجان ولی ما که دست روی ناموس کسی بلند نکردیم.
- ریش پروفمون مثل ناموس ماست! تو هم که زدی کندیش! حقته حسابی گوشمالیت بدیم. بیاین بچه ها!
- غودااااااااااا!

قبل از اینکه لگد بروسلی وارانه جیمز با صورت دامبلدور لردنما برخورد کند، او با تمام سرعت شروع به دویدن کرد. هیچ علاقه ای نداشت دماغ نداشته اش مثل دماغ اصلی اش از صد جا بشکند. لرد دامبلدور نما هم که حس می کرد آنجا ماندن اصلا جایز نیست به ناچار به دنبال او دوید.

حالا برعکس چند دقیقه پیش، این سیریوس و دیگر دوستانش بودند که دنبال لرد و دامبلدور می دویدند تا گیرشان بیندازند.

- مگه نگفتی به سیروس اعتماد کامل داری این لاکپشتهای نینجا پشت سرمون چی میگن پس؟
- عه تام تو هم لاکپشتای نینجا رو دیدی؟ من عاشق مایکل آنجلو هستم. خیلی با هم همذات پنداری می کنیم. تو کدومشونو دوستـ...
- :شکلک دامبلدور با نگاه های خشمگین:
- چیز... یعنی... من به جیمز اینا اعتماد دارم هنوز. اونا بچه های پاکی هستن فقط یه مقدار لات بازی خونشون زیاده. همین.... راستی لطفا دیگه وقتی تو بدن منی اخم نکن که اخم کردن بهم نمیاد گلم.

لرد خیلی دلش می خواست جواب دامبلدور را بدهد ولی ترجیح داد سکوت کند و انرژی اش را برای فرار کردن نگه دارد. پشت سرشان جیمز، سیریوس، ریموس و پیتر با تمام سرعت درحال تعقیب کردنشان بودند و هر از چندگاهی مانند نینجاها حرکات آکروباتیک انجام میدادند.

- اوه تام! این کوچه بن بسته! شهرداری دقیقا داره چه بلایی سر این شهر میاره؟ حیف هاگوارتز خودمون نبود این همه سوراخ سنبه داشت و از هر قسمتی می تونستی وارد یه قسمت دیگه ش بشی؟ حتی میشد از طریق لوله فاضلابای دستشویی وارد تالار اسرار بشی!... من هاگوارتزمو می خوام!


شرایط واقعا بدی بود! پرت شدن از دره، کنده شدن ریش، اشتباه گرفته شدن با لرد، مورد کتک کاری قرار گرفتن توسط شاگردان و حالا هم بن بست بودن کوچه، به شدت روی دامبلدور فشار آورده و او را وارد فاز دیوانگی کرده بود.




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبهه‌ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶:۲۴ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۳:۴۲:۱۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 32
آفلاین
سیریوس بلک با چهره متعجب به دو نفر خیره شده بود.

دامبلدور لردنما و لرد دامبلدورنما اول به سیریوس و بعد به همدیگر نگاه کردند.
دامبلدور لردنما چشک ریز و نامحسوسی زد و با چشمانش به سیریوس اشاره کرد. لرد دامبلدورنما که تنها یک راه حل قطعی را برای تمام مشکلات میپسندید به آرامی دستش را در ردایش کرد که چوبدستیش را بیرون بکشد و یک نان خور از محفلی ها کم کند.

دامبلدور واقعی که این صحنه را دید، نجوا کنان گفت:
- پیس... پیس... چی کار میکنی؟

لرد واقعی هم با صدای آهسته جواب داد:
- ما پیس پیس نمیکنیم! با قیافه مبارک ما از این صداها در نیار! برایمان افت دارد!

- آروم باش و ریش خودتو و ریش خودمو به خشم الوده نکن بابا جان!... الان میخوای چیکار کنی؟
- بکشیمش؟
- این راه حل خوبی نیست بابا جان! بعد هم سیریوس عضو مهم محفله و نمیذاریم بکشیش!
- بکشیمت؟
- خودکشی هم کار خوبی نیست بابا جان! بهرحال میشه بدون بینی هم زندگی کرد!

- اعصابمان را خورد کردی پیرمرد! خوب چیکارش کنیم؟
- صحبت میکنیم بابا جان! مگه قرار نبود اعتراف کنیم و کمک بگیریم؟

لرد که کلا با کانسپت کمک گرفتن مشکل داشت اخم کرد. همه باید از او کمک میگرفتند و او از کسی کمک نمی گرفت. تازه کسی جرات نمیکرد از او کمک بگیرد.
با این حال ، از بودن در بدن دامبلدور، از ریش داشتن و حتی از بینی داشتن خسته شده بود. با خودش فکر کرد که وقتی به بدنش برگردد انتقام همه این خفت ها و خواری ها را میگیرد. درنهایت سرش را تکان داد و چوبدستی اش را در ردایش گذاشت.

دامبلدور لرد نما که خیالش راحت شده بود، لبخند زد و به سمت سیروس که حالا دیگر قیافه وحشت زده داشت برگشت.
- چطوری بابا جان؟ دلم برای همتون تنگ شده بود!

چند لحظه در سکوت گذشت و بعد سیروس به سمت مخالف دامبلدور و لرد شروع به دویدن کرد.

لرد دامبلدور نما با عصبانیت گفت:
- بفرما پیرمرد! باید میگذاشتی میکشتیمش!

- عالی شد تام! همون چیزی شد که میخواستم !
-چی میگی پیرمرد؟ بیا دست بزن به ریشام عقلت بیاد سر جاش!

- قضیه ساده است بابا جان! سیریوس ترسیده و داره فرار میکنه... فکر میکنی کجا میره؟ خونه گریمولد! دیگه فقط کافیه دنبالش بریم!

یک ثانیه بعد دامبلدور و لرد شروع به دویدن کردند.


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبهه‌ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰:۲۹ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳:۴۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 231
آفلاین
- اون‌طوری که فکر میکنید نیست بابا جان!
- چرا ریشمون رو کندی حالا؟!

دامبلدور لردنما و لرد دامبلدورنما از دیده‌شدن در اون وضعیت، شوکه شدن، و تلاش کردن از هم فاصله بگیرن. و یک ثانیه بعد، لرد دامبلدورنما به گلوله موی سفیدی که توی دستای دامبلدور لردنما بود، نگاه کرد و سعی کرد بغض ناشی از دردش به خاطر ریش کنده‌شده رو قورت بده.
- یادت اومد راه ورود رو؟
- منم دلم براتون تنگ میشه بابا جانیا... عیب نداره... گریه نکنید، بزرگ میشیم و یادمون میره همه‌مون.

لرد دامبلدورنما که داشت محل خالی وسط ریش‌هاش رو با دستش ارزیابی می‌کرد، به دامبلدور لردنما که درحال درد و دل با ریش کنده‌شده توی مشتش بود، نگاه غضب‌آلودی انداخت.
- ما ریش از چونه‌مون پریده، این داره با قامت بلند بالای ما با ریشای کنده‌شده‌ش درد و دل میکنه... این چه وضعشه؟ ما چیکار کردیم به این وضعیت دچار شدیم؟ البته به جز یک مقدار مناسبی قتل و کشتار و ایجاد وحشت.

در همون‌حال که لرد دامبلدورنما دچار فروپاشی روانی می‌شد و تیکه‌های روانش مثل تیکه‌های روحش همینطوری به این طرف و اون‌طرف پرتاب و پاشیده می‌شدن و همه‌جا رو روح و روانی می‌کردن، لرد با یک نگاه از گوشه چشم فهمید که تیکه‌های کنده‌شده ریش دامبلدور هم زنده هستن و در اون لحظه در حال جیغ کشیدن و جون دادن هستن. اگر لرد می‌تونست حتی بیشتر از این دچار فروپاشی روانی بشه، میشد. ولی به‌نظر می‌رسید ذخیره روانش تموم شده و دیگه توانایی پرتاب و پاشیدنش به اطراف رو نداره. بنابراین تیکه‌های روانش رو برداشت و خودش با کف دست به اطراف مالیدشون که نشون بده حتی بیشتر از این هم می‌تونه دچار فروپاشی روانی بشه و حتی در قامت دامبلدور، لرد سیاهی‌ست توانا و قدرتمند و فروپاشنده.

- اینجا داره چه اتفاقی میفته؟!

لرد دامبلدورنما و دامبلدور لردنما تا قبل از شنیدن فریاد، کاملا فراموش کرده‌بودن که توسط یک نفر دیده شدن.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶:۲۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۷:۰۲
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 383
آفلاین
- به ما دست بزنی که دامبلدوری بشیم؟ عمرا! ما تن به این خفت نمی‌دیم!

دامبلدور در کالبد لرد، نگاهی به سرتاپای لرد در کالبد دامبلدور می‌ندازه.
- ولی تام، تو همین الان خود دامبلدوری! چطوری بیشتر از این می‌تونی دامبلدوری بشی؟

دامبلدور با اشتیاق دستاشو به ریشای لرد نزدیک می‌کنه.
- اینطوری در واقع لردی می‌شی. این چیزیه که می‌خوای نه؟

لرد خیلی دوست داشت با دامبلدور مخالفت کنه و در واقع یکی از لذت‌هاش نه گفتن به دامبلدور و ناامید کردنش بود. ولی این‌بار به نظر میومد که حق کاملا با دامبلدور بود. بنابراین لرد با بی‌میلی چشماشو می‌بنده و چونه‌شو بالا می‌ده.
- خیله خب اجازه می‌دیم. ولی چون مایل به این کار نیستیم، حاضر نیستیم چشمامون با دیدن این صحنه به درد بیاد.

دامبلدور مادامی که می‌تونست ریش‌هاشو لمس کنه مشکلی با این که لرد با دو چشم بیناش قضیه رو مشاهده کنه یا نکنه نداشت. بنابراین با اشتیاق دستاشو جلو می‌بره و داخل ریشای لرد می‌کنه.

- هی! آروم باش! این ریش به بدن ما وصله‌ها دردمون میاد!
- تو که قرار بود نگاه نکنی تام!

بنابراین لرد ضمن دعوت دامبلدور به آرامش، دوباره چشماشو می‌بنده. دامبلدور این‌بار به آرامی مشغول لمس ریش‌های بی‌پایانش که مخفیگاه هزاران موجود و اجسام بود می‌کنه. لرد از چندش بودن چشماشو بسته بود و دامبلدور از شدت لذت. هرکس از دور این صحنه رو می‌دید قطعا براش بسیار عجیب می‌بود که از قضای روزگار گویا یکی هم می‌بینه!

- پروفسور؟

چشمای دامبلدور و لرد ناگهان باز می‌شه و در همون حالتی که دستای دامبلدور لردنما تو ریشای لرد دامبلدورنما بود، سرجاشون خشک می‌شن.



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷:۴۸ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
خلاصه:

جای روح لرد سیاه و دامبلدور عوض شده. اونا بعد از مدتی زندگی به جای هم بلاخره خسته شدن و با هم توافق کردن که به مرگخوارا و محفلیا واقعیتو بگن و هرکدوم به جایگاه خودشون برگردن.
الان لرد دامبلدورنما و دامبلدور لردنما جلوی خانه گریمولد وایسادن و میخوان برن به محفلیا همه چیو بگن.
_______________

دامبلدور به فضای میان دو خانه چشم دوخت. و باز هم بیشتر چشم دوخت. آنقدر چشم دوخت که ذرات عرق از پیشانی کالبد لردی اش شروع به چکیدن نمود. هر چه می گذشت رنگش بیشتر و بیشتر به قرمزی می گرایید. بلاخره مغزش شروع به باد کردن کرد و در آستانه انفجار قرار گرفت.

-دارید با کالبد مبارکمان چه می کنید؟! یکی از هورکراکس هایمان را سوزاندید که!
-به یاد آوردن آدرس خونه گریمولد برای باز شدن افسون رازداری برام خیلی سخت شده باباجان.

لرد عصبانی بود. بسیار عصبانی! آن همه راه از میان کوه های مرتفع و دشت های وسیع نیامده بود که به خاطر یک آدرس به یاد نیاوردن دامبلدور پشت در بماند.
-خوب فکر کن! اصلا یک نگاه به قیافه ما بینداز یادت می آید!

دامبلدور و لرد برای دقایقی به یکدیگر زل زدند.

-متاسفانه یادم نیومد بابا جان.
-با دیدن ما یادت نیامد زیرا ما از این به این تبدیل گشته ایم و ابهت بی چون و چرای خویش را از دست داده ایم. آن وقت در این شرایط باید اینجا بنشینیم و تلاش مذبوحانه شما را نظاره کنیم!

دامبلدور نگاهی پر از حس ترحم و دلسوزی به لرد انداخت. اشکی از چشمانش ترشح شد. اشک با دیدن قرمزی چشمان دامبلدور وحشت کرد و جیغ زنان دوباره به همانجایی که از آن ترشح کرده بود، برگشت.
-تام، پسرم...ناراحت نباش...مطمئنم یادم میاد. فقط کافیه یکم به ریشم دست بکشم؛ که خب ندارم! پس طبیعتا کافیه به ریش تو دست بکشم. بکشم؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۲۲:۳۱:۲۱

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۶:۳۴
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 207
آفلاین
به نظر ایده ی خوبی می رسید. دامبلدور با شادی موافقت کرد.
-آفرین تام! چه پیشنهاد خوبی دادی. پس پیش به سوی محفل!

دامبلدور بعد از اینکه این را گفت؛ خواست با عجله از کوه پایین برود که لردسیاه جلویش را گرفت.
- حالا چرا اول بریم محفل؟
- چون اونا برعکس یارای تو سفیدن و گفتگوی مسالمت آمیز سرشون میشه. طلسم های درست و حسابی ممنوعه هم بلد نیستن که بدو ورود بزنن بکشنت.

لردسیاه قانع شده بود. حالا می توانستند بروند.
-ام... تام جان، میدونی من یه خورده زانو درد دارم. میشه منو تا پایین کوه حمل کنی؟
-خیر پیرمرد! مگه ما حمالیم!؟ ... ولی جوری دیگه ای می تونیم کمکت کنیم.
-جدی!؟ چه جور...

لرد صبر نکرد جمله ی دامبلدور تمام شود؛ با هلی محکم او را به پایین پرتاب کرد. دامبلدور قل قل خورد و از کوه پایین رفت.

-خوب شد! قربون خودمون بریم که انقدر خلاقیم و ایرپلن مود داریم و می توانیم پرواز کنیم.

لرد بسیار خوشحال و راضی لبه ی پرتگاه رفت و آماده شد تا بقیه ی مسیر را بدون خسته کردن پاهایش، با پروازی شکوهمندانه طی کند... با وقار پرید.
-پس چرا پرواز نمی کنیم؟... اوه! لعنت بهت دامبلدور!

متاسفانه لرد، دیر بخاطر آورد آپشن "حالت پروازش" را روی بدن اصلی اش(که الان داشت قل می خورد و از کوه پایین می رفت) جا گذاشته و خب... دیگر کار از کار گذشته بود.

کمی بعد_خانه گریمولد

دامبلدور و لرد بالاخره با مصیبت های زیاد، خود را به در خانه شماره12 رساندند. بیشتر لباس ها و رداهایشان پاره پوره و مانند سر و صورتشان آش و لاش شده بود.
- تام فرزندنم چرا ما آپارات نکردیم و کل مسیر رو با بدبختی و مصیبت اومدیم؟
- چون مغز ما دست توعه و تو، طبق معمول نتونستی درست ازش استفاده کنی و مغز تو که دست ما ست؛ توش کاملا خالیه. برای همین ما نتونستیم دستور آپارات بدیم.

دامبلدور زیرلب "آهانی" زمزمه کرد و به فضای خالی بین دو خانه چشم دوخت.
وقتش رسیده بود وارد خانه ی گریمولد شوند.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۸ ۲۰:۴۱:۴۴



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
روزها و ماه ها گذشت...

دامبلدور از ولدمورت بودن، و ولدمورت از دامبلدور بودن بسیار خسته شده بودند.
برای همین، یک روز سرد تابستانی در دامنه کوه، جلسه ای دو نفره برگزار کردند.

- دامبل؟
- جانم؟
- ما چیمون از بقیه کمتره؟
- تو که دماغت... منم عقلم.
-روز تابستانی چرا هوا سرده و ما چرا تو دامنه کوه قرار گذاشتیم؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید.

-اوهوی... چیکار می کنی؟

ریش دامبلدور روی صورت لرد سیاه بود...

-اون ریش مال منه فرزندم. وقتی بخوام فکر کنم باید بهش دست بکشم. تحمل کن. در جواب سوالت باید بگم که تابستون سرده چون تو جوگیر شدی و با هفت تا دیوانه ساز اومدی اینجا... سرمای اوناست. و تو دامنه کوهیم، چون من دلم می خواست شرطی برای جلسه گذاشته باشم و شرط دیگه ای به ذهنم نرسید.

لرد سیاه بز کوهی روی سرش را کیش کرد و ردایش را بیشتر دور خودش پیچید.
- می دونی؟ تو بودن خیلی بده! همین دیروز داشتم به مرگ طبیعی می مردم.

-فکر کردی تو بودن جالبه؟ هر طرف رو که می نگرم، بلاتریکس رو می بینم.

- بیا عوض بشیم! بریم پیش یارانمون اعتراف کنیم! شاید تا ما نمردیم، فکری به ذهنشون رسید.





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
در محفل ققنوس، صبح‌ها ساقه طلایی با چایی کمرنگ سرو می‌شد و شب‌ها سوپ پیاز. به نهار و میان وعده هم اعتقاد چندانی نداشتند. بنابراین دامبلدور که مدت‌ها بود رنگ میوه و ویتامین ندیده بود، از این پیشنهاد استقبال کرد.

قطعات میوه در حلق دامبلدور فرو می‌رفت و قطعات قند در دل مروپ آب می‌شد. برای مرگخواران همه چیز غیرعادی به نظر می‌رسید اما کسی مایل نبود ایرادی به آن‌چه موجب رضایت صددرصدی مروپ از زندگی شده است، وارد کند.

- مادر شما همیشه از غذا خوردن من انقدر هیجان‌زده می‌شی؟

- البته پسرم! بالاخره هرچقدر هم بزرگ بشی و برای خودت کسی شده باشی برای من هنوز همون گوجه گیلاسی کوچولوی مامانی.

دامبلدور بدش نمی‌آمد به مرگخواران القا کند که ابهتی که برای لرد در نظرشان شکل گرفته پوشالی است همچنین ممکن بود بتواند اطلاعات مفیدی هم به دست بیاورد. بنابراین مروپ را به ادامه‌ی صحبت تشویق کرد.

- مادر من وقتی کوچولو بودم چجوری بودم؟ تصویر کوچک شده


نوار رضایت مروپ از زندگی از صددرصد عبور کرده و لبریز شد و اضافه‌ی آن به شکل اشک شوق از چشمش جاری شد. آن‌گاه با صورتی خیس شروع به داستان‌سرایی از کودک دلبندش کرد.

- فندق مامان نمی‌دونه که مامان چه شب‌هایی رو بر بالینش ...

پیش از آن که مروپ فرصت نقل چیزی از فداکاری‌های خود را پیدا کند، دامبلدور حرفش را برید.

- دستشویی کدوم طرف بود؟

او واقعا در خوردن میوه زیاده‌روی کرده بود.

- تو مطمئنی وارث بر حق جد منی؟

- می‌شه این بحثو بذاریم برای بعد از ...

- سالازار کبیر هیچ‌وقت نمی‌ر*د! *

- چی؟ یکم عفت کلام داشته باش پدربزرگ! اینا همش افسانه ...

- تو ر*دن جد بزرگت رو دیدی پسر؟

- نه! فقط لطف کنید یکم عفت کلـ...

- پس اونی که افسانه است ر*دن ایشونه.

دامبلدور هیچ وقت این‌طور قانع نشده بود.


* در این باره، گوگل کنید: رهبر کره شمالی به دست شویی نمی‌رود!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
-عزیز مامان اجازه؟ مامان سه طلسم ممنوعه رو نام ببره؟

دامبلدور لبخند مهربانی تحویل مروپ داد اما بلافاصله یادش افتاد باید وانمود کند که لرد است، برای همین با تلاش فراوان و به زور و زحمت زیاد لبخندش را محو کرد.
-بفرمایید مادر جان.
-اگر مامان سه طلسم ممنوعه رو بگه عزیز مامان به مامان نمره خوب میده؟
-نمره؟!
-میشه باقالی مامان بجای نمره بیست، بیست تا بشقاب میوه نوش جان کنه؟
-بیست تا بشقاب؟! بسیار خب مادر...اگر منفجر نشدیم حتما!

مروپ صدایش را صاف کرد تا دانشش را پیرامون طلسم های ممنوعه به رخ جهانیان بکشد.
-طلسم احضار مواد اولیه کیک یزدی، طلسم پخت فوری کیک یزدی و طلسم جدا کردن کاغذ کیک یزدی! مامانی شدم محصل نمونه؟!
-مادر؟ این کیک یزدی چه هیزم تری به شما فروخته؟

کتاب "آشپزی به سبک مروپ" را باز کرد.
-ببین عزیز مامان، خوردن کیک یزدی بخاطر ایجاد خطر ابتلا به دیابت بر اساس آموزه های مامان ممنوعه. پس هر طلسم مرتبط با کیک یزدی هم استفاده ازش خوب نیست و باید ممنوع باشه.
-صحیح!
-پس بیست تا بشقاب میوه رو بیارم هویج بستنی مامان؟


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

جای روح لرد سیاه و دامبلدور عوض شده. لرد سیاه به شکل دامبلدور تو خانه گریمولده و دامبلدور به شکل لرد سیاه تو خانه ریدل ها. اعضای هر دو گروه کم کم دارن شک می کنن که یه چیزایی درست نیست.
دامبلدور(لرد) و محفلیا کنار دریا هستن و لرد(دامبلدور) و محفلیا تو مقرشون.

..........................

لب ساحل

-پروفسور...حالا اگه اجازه بدین یک دبه خالی برداشته و هنرهای یک محفلی غیر اصیل رو نشون بدم. بچه ها هم بیان وسط!

لرد سیاه دندان هایش را با خشم به هم فشار داد و لبخند زد. کار سختی بود... ولی انجام داد.
-امممم... یعنی قبلا هم از این لوس بازی...یعنی از این حرکات شاد انجام می دادیم؟

-البته پروفسور...شما عاشق آهنگ های بندری بودین. می گفتین خستگی یک عمر جنگیدن با سیاهی از تنتون به در بشه.

-ای تنم درسته بره زیر خاک....


خانه ریدل ها:

-یاران سیاه ما... گروه های دیگه الان دارن نقشه حمله به ما رو می ریزن و اون وقت ما در انتخاب اسم برای گروه خودمان در مانده ایم؟

مرگخواران تایید کردند: در مانده ایم!

دامبلدور وانمود کرد به فکر عمیقی فرو رفته. البته این فقط نقش بود. افکار دامبلدور هرگز زیاد عمیق نمی شد.
-خب...نظر من اینه که اسم گروهمونو بذاریم انجمن قاقنوس! و خوشحالم که کسی اعتراضی نداره. اسمیست به جا و شایسته. شبیه اسم هیچ گروه دیگه ای هم نیست. حالا می ریم سراغ قوانین. سه تا طلسم هست که به نظر من استفاده ازشون خوب نیست و باید ممنوع بشه. کسی می تونه حدس بزنه کدوما هستن؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.