سیریوس با تمام سرعت دوید و بعد به طور ناگهانی داخل یک کوچه پیچید. دامبلدور لرد شده و لرد دامبلدور دنبال شده هم دنبالش وارد کوچه شدند.
- پیرمرد مطمئنی داریم دنبال فرد درستی میریم؟
دامبلدور لردنما نگاهی به کوچه ناآشنا انداخت. قطعا آن اطراف جای انسان های درستکار نبود اما او نمی خواست بدبین باشد.
- تام اصلا نگران نباش. من به سیریوس اعتماد کامل دارم.
- تو که کلا به همه اعتماد داری.
لرد بی حوصله به نظر می رسید. این همه راه دویده و از خانه گریمولد دور شده بودند تا به سیریوس برسند. چون دامبلدور گفته بود می توانند به کمک او وارد خانه گریمولد شوند. ولی حالا وسط یک کوچه ی غریبه ایستاده بودند که شبیه محله خلافکارها به نظر می رسید.
- آی نفس کش! ولدمورت حالا کارت به جایی رسیده که دست به ریش پر ابهت پروفسور ما می زنی؟
- به ما میگن غارتگر. هر کسی روی ناموسمون دست بلند کنه حسابشو می رسیم!
دامبلدور و لرد اول نگاهی به یکدیگر کردند و بعد به اکیپ غارتگران هاگوارتز که انتهای کوچه مسلح به نانچیکو، چوب، شمشیر و چنگک، ایستاده بودند؛ خیره شدند. به نظر می رسید سیریوس، جیمز، پیتر و ریموس نه تنها نمی خواهند کمکشان کنند، بلکه می خواهند حسابی از خجالتشان در بیایند.
- باباجان ولی ما که دست روی ناموس کسی بلند نکردیم.
- ریش پروفمون مثل ناموس ماست! تو هم که زدی کندیش! حقته حسابی گوشمالیت بدیم. بیاین بچه ها!
- غودااااااااااا!
قبل از اینکه لگد بروسلی وارانه جیمز با صورت دامبلدور لردنما برخورد کند، او با تمام سرعت شروع به دویدن کرد. هیچ علاقه ای نداشت دماغ نداشته اش مثل دماغ اصلی اش از صد جا بشکند. لرد دامبلدور نما هم که حس می کرد آنجا ماندن اصلا جایز نیست به ناچار به دنبال او دوید.
حالا برعکس چند دقیقه پیش، این سیریوس و دیگر دوستانش بودند که دنبال لرد و دامبلدور می دویدند تا گیرشان بیندازند.
- مگه نگفتی به سیروس اعتماد کامل داری این لاکپشتهای نینجا پشت سرمون چی میگن پس؟
- عه تام تو هم لاکپشتای نینجا رو دیدی؟ من عاشق مایکل آنجلو هستم.
خیلی با هم همذات پنداری می کنیم.
تو کدومشونو دوستـ...
- :شکلک دامبلدور با نگاه های خشمگین:
- چیز... یعنی... من به جیمز اینا اعتماد دارم هنوز. اونا بچه های پاکی هستن فقط یه مقدار لات بازی خونشون زیاده. همین.
... راستی لطفا دیگه وقتی تو بدن منی اخم نکن که اخم کردن بهم نمیاد گلم.
لرد خیلی دلش می خواست جواب دامبلدور را بدهد ولی ترجیح داد سکوت کند و انرژی اش را برای فرار کردن نگه دارد. پشت سرشان جیمز، سیریوس، ریموس و پیتر با تمام سرعت درحال تعقیب کردنشان بودند و هر از چندگاهی مانند نینجاها حرکات آکروباتیک انجام میدادند.
- اوه تام! این کوچه بن بسته!
شهرداری دقیقا داره چه بلایی سر این شهر میاره؟
حیف هاگوارتز خودمون نبود این همه سوراخ سنبه داشت و از هر قسمتی می تونستی وارد یه قسمت دیگه ش بشی؟ حتی میشد از طریق لوله فاضلابای دستشویی وارد تالار اسرار بشی!... من هاگوارتزمو می خوام!
شرایط واقعا بدی بود! پرت شدن از دره، کنده شدن ریش، اشتباه گرفته شدن با لرد، مورد کتک کاری قرار گرفتن توسط شاگردان و حالا هم بن بست بودن کوچه، به شدت روی دامبلدور فشار آورده و او را وارد فاز دیوانگی کرده بود.