دور چهارم تاپیک با موضوع "ذهن" و به شکل "1. تکپستی با 7 کلمه چرخشی" آغاز میشه. دستتون بازه که سوژه رو به هر شکلی که میخواین به ذهن ربط بدین. از توهم زدن گرفته تا بازی کردن با ذهن بقیه و هر چیز دیگهای که دروازههای خلاقیت شما رو قلقلک بده.کلمات فعلی: روباه، هاگوارتز، دراکو مالفوی، خنده، کوییدیچ، هافلپاف، قرمزگابریل تلو تلو خوران پلههای ورودی قلعه
هاگوارتز رو چند تا یکی طی میکنه و در حالی که چیزی نمونده بود بعد از اتمام پلهها پاش لا پاش گیر کنه و با مخ رو زمین فرود بیاد، برای بدست آوردن تعادلش به میلهای که جلوش قرار داشت چنگ میزنه. بنابراین به جای این که یک سقوط دردناک نصیبش بشه، تنها با ضربه کوچیکی با دو زانو روی زمین به حالت نشسته در میاد.
- اوه مرسی فرشته نجات من که نجاتم دادی.
گابریل سرشو بالا میاره تا به فرشته نجاتش نگاهی بندازه. انتهای میله پرچمی زرد رنگ به اهتزاز در اومده بود. ولی تنها زمانی که هر کجای هاگوارتزو نگاه میکردی پرچمی در دست جادوآموزی بود یا جایی که نباید کاشته شده بود، در حین مسابقات
کوییدیچ بود تا هواداری خودشون از گروهشون رو هرچه بیشتر نشون بدن.
با این حال گابریل همچنان به اختیار خودش نتایج دلخواه خودشو میگیره.
- حتما کار
هافلپافیای سختکوش بوده که تو این لحظه طلایی این میله رو کوبیدن تو زمین تا منو نجات بدن.
همون موقع صدایی عجیب که به
خنده میموند به هوا بلند میشه. گابریل مطمئن بود که صدای خنده در نزدیکی گوشش بلند شده بود. پس با تعجب برمیگرده تا به دنبال منبع صدا در اطرافش بگرده.
به محض این که سرشو میچرخونه با
روباهی قرمز رنگ مواجه میشه که در فاصله چند میلیمتری با صورتش قرار داشت و مستقیم بهش زل زده بود.
- درسته صدای خودت بود! این تابستون خونه خاله مری رفته بودم و مطمئنم همسایه ماگلشون که به دیدنش اومده بود داشت در مورد این که روباها چطوری میخندن ویدئو نشونش میداد و دقیقا همین صدا رو میداد.
اینبار با وضوح بیشتری بلند شدن صدای خنده از دو منبع مختلف یکی جلوش و یکی پشتش میشنوه.
- گب باز از دست بقیه چیزیو گرفتی بخوری که نباید؟
این صدا که انگار از رادیویی قدیمی خارج میشد، بسیار برای گابریل آشنا بود. شاید متعلق به دوستی نزدیک. اتفاقات بعدی کمی سریع رخ میده. گابریل برخورد طلسمی با خودش رو متوجه میشه و بعد انگار که چشمات ضعیف باشه و برای اولین بار عینک به چشم زده باشی، محیط اطراف شروع به شفاف شدن میکنن.
گابریل با تعجب
دراکو مالفوی رو میبینه که پشت کراب و گویل پناه گرفته بود و جلوشون الستور بود که به صورت تهدیدآمیزی عصاشو به سمتشون گرفته بود.
- دفعه بعد بهتره با یکی هم سن خودتون در بیفتین مگه این که در افتادن با من رو ترجیح بدین! بالاخره منم گاهی به تفریح نیاز دارم اینطور نیست؟
قبل از این که هر سه دمشونو رو کولشون بذارن و خودشونو از خشم الستور نجات بدن، گابریل طرح روی لباس قرمز رنگ گویل رو میبینه که روباهی روش نقش بسته بود.
الستور بعد از دور شدن دراکو و دوستانش، عصاشو تحویل سایهش میده و جلو میاد تا دست گابریلو بگیره و از زمین بلندش کنه.
- امیدوارم حداقل لحظات شیرینی رو توی توهماتت سپری کرده باشی.
- همینطور بود ال. یه میلهی جادویی با پرچم زرد رنگ هافلپاف منو...
- منظورت وقتیه که پای اون پسره مالفوی رو چسبیده بودی دیگه؟
گابریل که حالا سرجاش وایساده بود، با شگفتی چندین بار پلک میزنه و بیاختیار به دنبال الستور به داخل قلعه برمیگرده. یکی از دستاش توی جیبش بود و نیمهی دوم شکلاتی که تازه به یاد میاورد از دست کراب گرفته بود رو لمس میکنه. باورش نمیشد یه تیکه شکلات این توهمات رو براش رقم زده بود!
کلمات بعدی: دنیا، تولد، توپ، گرگینه، آینه، برنامه، جادو