wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: سه‌شنبه 31 تیر 1404 23:07
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:44
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 304
تاریخ‌نگار دیوان جادوگران
آفلاین
تسترال بخت برگشته که داشت زیر نگاه های "نچ نچ نچ" "از خودت خجالت بکش" "می خوای قیمتتو پایین بیاری؟ اف بر تو!"ی محفلی های دانشمند (!) له می شد، تصمیم گرفت برای فرار از مخمصه دروغ بگوید.
- چیزه... ام... میدونین من به اطلاعات نیاز داشتم و هری هم درست گفت ولی هدفم این نبود که قیمتمو کم کنم.
- پس هدفت چی بود؟ بدون اگه دروغ بگی با همین ماهیتابه حسابتو می رسم. من نینجتسو بلدم!

مالی ویزلی ماهیتابه اش را بلند کرد و چند باری مانند نانچیکو آن را در هوا چرخاند. همه تحت تاثیر حرکات خفن مادر محفل قرار گرفته بودند و تشویقش می کردند. تشویق هایشان باعث شد مالی جوگیر شود و به حرکات نینجتسویی اش حرکات آکروبات نیز اضافه کند.
ناگهان حواسش پرت شد ماهیتابه از دستش در رفت و روی ملاج یک بچه ویزلی بیچاره فرود آمد. روح ویزلی بلافاصله از بدنش خارج شد.
و امان از روزی که جو آدم را بگیرد.

- حالا کی بود که مرد؟
- فرد بود مامان.
- آهان. پس اشکال نداره از اون یدونه زاپاس هم داریم.

جرج دستی برای جمعیت تکان داد.

- خب برگردیم سر بحث اصلیمون. تستی بگو ببینم چجوری با داشتن اطلاعات میخوای قیمت خودتو بالا ببری؟ پر بودن حافظت هیچ کمکی بهت نمیکنه و فقط مشتری ما رو می پرونه.

بقیه محفلی ها هم با سر حرف آرتور را تصدیق کردند و مجدد به تستی چشم دوختند.

- امم... خب ببینین... چیزه...

تسترال در تلاش بود دروغی سر هم کند تا هم نیت واقعی اش فاش نشود و هم بتواند خود را نجات دهد که ناگهان فکر بکری به ذهنش رسید.
- ببینین دوستان اگه اطلاعات من زیاد باشه، می تونم تو مسابقات تلفنی تلویزیونی شرکت کنم و برنده بشم. اونوقت مشتری ها هم میگن واو! چه تسترال باهوشی! و کلی پول بابتم میدن. برای همینه که شما باید بهم اطلاعات بدین.
- منظورت چجور مسابقه هاییه؟
- مسابقه هایی مثل بیست سوالی و اطلاعات عمومی و پرنده باش و جدول... اصلا بذارین یه سوال جدول بپرسم ازتون. هشت افقی اولی سه حرفیه. اون چیه که محفلی ها ندارن؟

سوال تستی لحظه ای همه را به فکر فرو برد. ولی طولی نکشید که مجددا صدای همهمه محفلی ها برای پاسخ دادن به سوال برخاست.
- گفتی سه حرفیه؟ خب فکر کنم جواب میشه عقل!
- نه میشه مغز!
- درک!
- درد!
- درد و کوفت! اینجا بچه نشسته فحش نده بی ادب!

قبل از اینکه محفلی فحش دهنده و محفلی دچار سوتفاهم شده به جان یک دیگر بیفتند، تستی میانشان پرید و فریاد زد:
- چرا گل به خودی میزنین آخه! جواب میشه پول!

جماعت حاضر در سالن همزمان با هم "نوک زبونم بودا"یی گفتند و بی صبرانه به تسترال خیره شدند.
- آقا نشد یکی دیگه بپرس قطعا جواب میدیم.
- باشه باشه. هشت عمودی سومی که اینم سه حرفیه. اون چیه که مرگخوارا و لرد ندارن؟

نگاه های همه جدی شد. انگار جواب این یکی سوال را خوب می دانستند. به هرحال آدم گاهی دشمنش را بهتر از خودش می شناسد.
- جواب رنگه! اون یارو اسمشو نبر کلا رنگ به رخ نداره. البته منم هر روز با آدمای ماسکی ترسناک بگردم رنگی به رخم نمیمونه.
- خیر جواب این نیست.
- مرگ!
- برگ!
- آمریکا!
- شعار میدین مگه؟ آمریکا چه ربطی به لرد داره آخه؟
- پس درد!
- باز تو فحش دادی؟ بگم دامبلدور از زندگی بلاکت کنه؟

تستی که داشت از نبوغ محفلی ها رنج می برد، سمش را محکم بر سرش کوبید و مجددا خود را وسط بحث آن دو نفر آخر انداخت.
- آقا جواب میشه عشق. عشق! نکشین همو!

خب اینطور که معلوم بود محفلی ها نیاز داشتند یکمی روی اطلاعات عمومی شان کار کنند.



-------------------------------------------------------------------------------
کوین قبل نوشتن رولش سوالات تستی رو از محفلی پرسید و اون در کمال تعجب سر بلند از امتحان بیرون اومد. اگه کسی سر بلند بیرون اومده بیاد پخ سه تایی با هم جشن بگیریم. دوستای محفلیم رو سر من جا دارن و تموم رول یه شوخی بود امیدوارم کسی ناراحت نشده باشه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط کوین کارتر در 1404/5/1 11:06:59
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: چهارشنبه 1 اسفند 1403 01:21
تاریخ عضویت: 1401/05/11
تولد نقش: 1401/05/11
آخرین ورود: امروز ساعت 02:04
پست‌ها: 137
وزیر سحر و جادو، سرپرست محافل جادویی، مدیر فنی جادوگران، استاد هاگوارتز، داور دوئل
آفلاین
در همین حین بچه ویزلی ها داشتن توی سر و مغز همدیگه می‌زدن. یکی از بچه ویزلی ها توی سوراخ دماغ هاگرید چشم گذاشته بود و بقیه توی هر سوراخی که پیدا می کردن قایم می‌شدن.
ماندانگاس که دیگه اعصابش خرد شده بود و شدیداً نیاز داشت این معامله سریع تر جوش بخوره دست تستی رو گرفت و اونو روی یه مبل نشوند و با لحن کلاه بردارانه شروع به حرف زدن کرد:
- آهان. حالا شدی یه تسترال حسابی. بیا من خودم همه چیزو بهت توضیح میدم. اصلاً یه سوال که هیچه، تو سه تا سوال بپرس. هر سوالی بپرسه تستی، من جواب میدم تشریحی! به جون خودم و خودت این 46 درصد پورسانت رو هم به خاطر تو و چون باهات حال کردم نصفشو ازت نمی‌گیرم. تو 42 درصد پورسانت بده.

تستی که خودش رو به انجام مأموریتش نزدیک می‌دید انگار که بهش تی‌تاپ داده باشن شیهه ای از خوشحالی کشید و گفت:
- نه سه تا داشتم! الان دو تا دارم! اینو جواب بدی خودمو که هیچی، خانواده‌م رو هم میارم می‌فروشم!
- ای جان! بیار که از اونا 60 درصد پورسانت می‌گیرم میریم با مورفین نات به ناتش رو دود می کنیم.

تسترال قصه‌ی ما که دید تعداد ویبره ها داره زیاد می‌شه، سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
- خب ببین. من می‌خوام بدونم دامبلدور وقتی می‌خوابه، ریشش رو کجا میذاره؟

ماندانگاس با ذوقی بیش از حد معمول گفت:
- به‌به! ببین. من مشتری شناسم! می‌دونم با کی کار کنم. این سوال، سوال یه آدم حرفه ایه! خب جونم برات بگه که شما اول بگو ببینم منظورت خواب ظهره یا خواب شب؟ بعد میخوای ببینی وقتایی که تو محفل می‌خوابه یا وقتایی که توی هاگوارتز میخوابه؟ تنها یا با بقیه؟ با لباس خواب یا بدون لباس خواب؟

تستی که کلاً گیج شده بود و اصلاً اینقدر جزئیات نیاز نداشت با بی حوصلگی جواب داد.
- نمی دونم، فرقی نداره. هر کدومش. مثلاً دیشب چجوری خوابید؟
- دیشب نخوابید. تا خود صبح کار کرد!

تسترال که فکری به سرش زده بود با لحن ترغیب کننده ای گفت:
- ببین، بیا زود این جواب سوال رو به من بده، بعد میریم معامله می کنیم، پورسانتتو می‌گیری میری عشق و حال!

دانگ که یهو به خودش اومد و آب از لب و لوچه‌ش راه افتاد شروع کرد جواب بده:
- خب ببین دامبلدور شب‌ها ریشش رو اولی می‌ذاره زیر...

- صبر کن! ادامه نده!

یهو سکوت همه جا رو فرا گرفت.

هیچ کسی صدا ازش در نمی اومد.

همه سر جای خودشون خشک شده بودن. کسی جرأت حرکت کردن نداشت. حتی اون بچه ویزلی توی سوراخ دماغ هاگرید هم نمی‌تونست قدم از قدم برداره، چون کف دماغ هاگرید چسبناک بود و پاش گیر کرده بود.

اما بقیه همه برگشتن و کسی رو دیدن که انتظارش رو نداشتن!

هری پاتر!

پسری که زنده ماند!

- جواب سوالاتش رو نده! اون داره از ما سو استفاده می کنه!

سکوت ادامه پیدا کرد. هیچ کس نمی‌فهمید هری داره چی میگه. هری که بعد از مدت ها به محفل برگشته بود!

چند قدمی به تسترال و دانگ نزدیک تر شد و ادامه داد:
- من مدت هاست این تسترال رو زیر نظر گرفتم! اول دیدم دور و بر ویزلی ها خیلی می چرخید. حدس زدم قصدش اینه که تعداد بچه هاشون رو به دست بیاره! بعد الان هم که داره از خواب دامبلدور می پرسه! حدس می‌زنم بعد از این هم دنبال شرایط خوابیدن من باشه!

روشو به تستی کرد و با نیشخندی گفت:
- فکر نمی کردی من رازت رو بفهمم، نه؟ هنوز خیلی مونده که بتونی پسری که زنده ماند رو بشناسی!

تسترال خودش رو گم کرده بود. مطمئن بود دیگه کارش تمومه! الان اینا میفهمن که فرستاده‌ی لرد سیاهه و حتی اگه محفلی ها هم به حسابش نرسن، ولدمورت کارشو تموم می کنه!

هری روش رو به سمت بقیه برگردوند. نگاهی به بزرگ و کوچک کرد و شروع به توضیح دادن کرد:
- این تسترال که فکر می کنه خیلی زرنگه، میخواست با گرفتن این اطلاعـ...

قلـــــچ!

ناگهان با صدای له شدن یه سوسک بزرگ پای اون بچه ویزلی از محتویات دماغ هاگرید جدا شد و با سر به سمت زمین سقوط کرد.

هاگرید هم سریع دماغش رو بالا کشید تا همه چی به حالت طبیعی برگرده و گفت:
- می‌گفتی هری! این تستراله فکر می کنه خیلی زرنگه!

هری نگاه چپ چپی به هاگرید کرد و ادامه داد:
- آره. این میخواست این اطلاعات رو از ما بگیره که بتونه با سو استفاده از اونا قیمت خودش رو کمتر کنه و ارزون تر خودشو بفروشه تا به محفل ضرر بزنه!

صدای حبس نفس همه توی فضا پیچید و محفلی ها برگشتن و به تسترال زل زدن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: دوشنبه 29 بهمن 1403 08:43
تاریخ عضویت: 1403/11/11
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: جمعه 16 آبان 1404 14:20
از: سیرک عجایب
پست‌ها: 123
رئیس مجمع ویزنگاموت، ارشد هافلپاف، رئیس کسبه دیاگون، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه: تستی یه تستراله که از طرف لرد مامور شده بره محفل و جواب سوال های ″ ویزلی ها دقیقا چندتا بچه دارن؟ دامبلدور موقع خواب ریششو میکنه توی پیژامه و پتو، یا فقط زیر پتو یا کلا روی پتو، و شبا که کله زخمی میخوابه ملت دورش جمع میشن قربون صدقه زخمش بشن یا نه؟ "رو پیدا کنه. جواب سوال اولش رو وقتی گرفت که رز مجبورش کرده بود بارهای محفل و بچه ویزلی ها رو حمل کنه. جواب سوال می شد: خیلی خیلی زیاد. رز از خدمات تستی راضی نبود و تستی سعی می کرد بهش بفهمونه که برای کار به محفل نیومده.. اما محفلی ها از رفتار تخس تستی، این نتیجه رو گرفتن که خرابه و بهتره بفروشنش تا بجاش یه تسترال نو بخرن. تستی سعی می‌کنه فرار کنه اما ویزلی ها متقاعدش می‌کنن که فروخته شدنش چقدر برای محفلی ها و بخصوص ویزلی ها مفیده، واسه همینم تستی راضی میشه که خودش، خودشو بفروشه. حالا محفلی ها دنبال ایده برای آگهی تبلیغ می‌گردن.

- می‌تونیم رزومه کاری درست کنیم!
- دارای دندان های سفید، بدن عضلانی و قوی، مغز فندقی... دیگه چی بنویسیم توی رزومه؟

همینطور که محفلی ها به فکر فرو رفته بودند، تستی به یاد ماموریتش افتاد. ماموریتی که شاید اگر به پایان نمی‌رساند، در عوض لرد زندگی‌اش را به پایان می‌رساند. آب دهانش را قورت داد. او درحال اتلاف وقتش بود! باید به نوعی سوژه را از انحراف نجات می‌داد.

- باشه! منو بفروشین اما قبلش به سوالاتم جواب بدین که حداقل ناکام فروخته نشم!
- سوالاتت چیه حالا؟

تستی با خوشحالی کاغذ سوالات را از جیبش در آورد و با دقت شروع به خواندن کرد؛
- خب... دامبلدور موقع خواب ریششو می‌کنه توی پیژامه و پتو یا فقط زیر پتو یا کلا روی پتو؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: یکشنبه 30 دی 1403 21:52
تاریخ عضویت: 1402/04/15
تولد نقش: 1402/10/15
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 20:02
از: دنیا وارونه
پست‌ها: 247
آفلاین
ماندانگاس که در کار خرید و فروش، دلالی و کلاه سر مردم گذاشتن بسیار ماهر بود، خود را به وسط جمعیت رساند تا کمی به محفلیون کمک کند.

- بنویسید این تسترال متعلق به یه خانم دکتر شفادهنده بوده که باهاش میرفته مطب و سنت مانگو بر می گشته.  

تستی و اعضای محفل با تعجب به ماندانگاس خیره شدند.

- این حرفمون دروغ نیست الان؟
- دروغ مصلحتیه در واقع. ما داریم برای یه هدف بزرگ یه دروغ کوچیک میگیم. پس اشکالی نداره.‌ یادتون نره هدفمونه که وسیله‌مونو توجیه میکنه.  

حرف ماندانگاس به نظر منطقی می آمد پس دیگر کسی مخالفتی نکرد. در عوض اظهار نظر راجع به مزایای تستی را ادامه دادند.

- میگم بنویسیم جنسش از چرم اصله. پوسته پوسته نمیشه و از بین نمیره.  
- ایده خوبیه! حتی میتونیم ذکر کنیم فری سایز و اسپورته. هم ساحره ها میتونن ازش استفاده کنن هم جادوگرا.  
- یا بگیم رنگ بندی هم داره اما از اونجایی که مشکی رنگ عقشه، ما فقط مشکیش رو می فروشیم.  

ملت چشم هایشان را سوی روندا که پیشنهاد آخر را داده بود، چرخاندند و بدجور به او خیره شدند.

- الان گفتی چی چی رنگ عشقه؟
- رفتی فرزند تاریکی و سیاهی شدی روندا؟
- به آرمان های دامبلدور خیانت کردی؟
- شرم بر تو! حیف لوپین که این همه وقت صرف آموزش به تو کرد.

روندا که دستپاچه شده بود، درحالی که عقب عقب می رفت تا از جماعت محفلی دور شود، با استرس دستانش را بالا آورد و تکان داد.

- به مرلین اشتباه شد. سفید رنگ عشقه. سفید!  

بلافاصله بعد گفتن این حرف ها، پایش به لبه فرش گیر کرد و پشت پشتکی روی زمین افتاد. محفلی ها با دیدن زمین خوردن روندا (که اتفاقایی کاملا عادی و روتین در زندگی اش بود) با عجله سمتش رفتند و با قیافه هایی نگران شروع به معاینه و کمک به او کردند. انگار نه انگار که همین یک دقیقه پیش از دستش عصبانی بودند.

تستی با قیافه‌ای پوکر فیس شاهد این ماجراها بود و داشت برای شفای مودی بودن محفلی ها دعا می کرد که ناگهان ضربه دستی روی شانه اش او را به خود آورد.

- میگم میتونی بنویسی نه گازسوزی و نه بنزین سوز.  هوا رو اصلا آلوده نمیکنی و تازه با خوردن علف های هرز به پاکسازی طبیعت هم کمک میکنی.  

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: چهارشنبه 28 آذر 1403 16:34
تاریخ عضویت: 1397/11/04
تولد نقش: 1397/12/14
آخرین ورود: یکشنبه 2 شهریور 1404 21:49
از: سیرازو
پست‌ها: 441
آفلاین
محفلی ها به سر تا پای تستی که پشت لپ تاپش منتظر جواب آن ها بود، نگاه کردند. چگونه تسترالی که چند دقیقه ی پیش توسط هاگرید به دیوار کوبیده شده بود، در حد صفر به حساب می آمد؟ سوال بهتر! اصلا صفر چیست؟ چه کسی گفته است که صفر وجود دارد؟ چه کسی می تواند صفر را کشف کند؟ اگر پیازی نباشد، صفر بوجود می آید؟ معلوم است که نه! زمانی نبوده است که پیاز وجود نداشته باشد. همه ی محفلی ها، مشترکاً، به این موضوع فکر می کردند.

تستی به قیافه ی متفکر محفلی خیره شده بود. به این فکر می کرد که آن ها به چیزی فکر می کنند؟ آیا به این فکر می کنند که چگونه این تسترال می تواند در حد صفر باشد؟ مگر او همه جایش سالم نیست؟ پاهایی قدرتمند ندارد؟ سم هایی کوبنده ندارد؟ شاید او دارد تواضع به خرج می دهد و به دروغ می گوید که "در حد صفر است
" در حالی که اون قطعا صفر است. اصلا صفر چیست؟ صفر را چه کسی کشف کرده است؟ وجود دارد؟ می توان گفت که اگر تسترالی وجود نداشته باشد به این معناست که صفر تسترال وجود دارد؟ معلوم است که نه! زمانی نبوده است که تسترالی وجود نداشته باشد.

- در حد یک چطوره؟

این سخن رشته ی افکار همه را پاره کرد. اگر این سخن گفته نمی شد، شاید کشف های جدیدی رخ می داد. شاید عدد جدیدی کشف می شد که جای صفر را می گرفت. شاید دیگر معادلات سخت ریاضی وجود نداشت. شاید جواب اکثر تست ها صفر نمی شد. عجب محفلی کوته فکری می توانی باشی که این کشفیات برایت مهم نباشد و با در نظر نگرفتن موقعیت حرفت را بزنی.

- در حد یک یعنی چی؟
- ببینین بچه ها! وقتی یکی تو مسابقه اول می شه، چندم می شه؟
- دوم!

با این جواب محفلی ها، به نظر می رسد که بهتر شد که رشته ی افکارشان پاره شد. وگرنه مرلین می داند که چه بلایی سر ریاضی می آوردند.

-نه! اول می شه! که یعنی یک. پس ما اگه بخوایم تستی رو به بهترین قیمت بفروشیم باید بگیم اون در حد یکه!

شاید بگویید که این چه فکر مزخرفیست. من هم با شما هم نظرم! ولی خب باید قبول کنیم که دنیا پر از آدم های عجیب و غریب است. احتمال دارد که چیزی از نظر ما مزخرف باشد ولی یک نفر دیگر آن را محشر بداند.

- محشر بود!

بفرمایید! همانطور که حدس می زدم.

- خب پس این شد چیزی که قراره بنویسیم. ولی این جمله به تنهایی کافی نیست. باید چندتا چیز دیگه هم اضافه کنیم تا خریدار بیشتر خوشش بیاد از تستی و برای خریدش بهمون جغد بده. کسی ایده ای داره که چی بنویسیم؟

غیر از یک محفلی که داشت به این موضوع فکر می کرد که " مگر می شود به همین راحتی جغد مجانی دریافت کرد."، بقیه به تستی نگاه کردند تا مواردی برای تحسین او را ذکر کنند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: شنبه 31 شهریور 1403 23:15
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:43
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
- دوستان، یه لحظه همگی صبر کنین.

نزدیک‌ترین بچه ویزلی با شنیدن جمله تستی بلافاصله متوقف شد که باعث شد سایر بچه ویزلی‌های پشت سرش به او برخورد کنند و مانند دومینویی زنجیروار بر روی یکدیگر پرت شوند.

- چیه؟ چی ‌میگی؟!
- مگه شما نمی‌گین از کیفیت من ناراضی هستین؟ خب بذارید با سم خودم دارم تشریف‌مو می‌برم دیگه! چرا همگی دنبالم کردین پس؟

یکی از بچه ویزلی‌ها در حالی که عینکی بر چشم داشت، ماشین حسابی از جیبش در آورد.
- ببین تستی جون... اگر ما بتونیم تو رو سی گالیونم بفروشیم می‌تونیم یه ماه تموم پیاز لازم برای سوپای مامان مالی رو فراهم کنیم. این یعنی یک ماه از قحطی نجات پیدا می‌کنیم و اینم یعنی یک ماه بیشتر، خانواده ویزلی می‌تونن افزایش جمعیت داشته باشن. با همین افزایش جمعیت ما می‌تونیم منابع کره زمینو مصرف کنیم، ذخایر سفره‌های آب زیرزمینی و روزمینی رو به اتمام برسونیم و تازه باعث گرمایش زمین هم بشیم و در نهایت با جمعیت‌مون ارتشی بسازیم که اگر یه وقت فرازمینی‌ها حمله کردن بتونیم از زمین در برابرشون محافظت کنیم! دیگه چی از این بهتر؟

تستی که تا به امروز متوجه فواید جمعیت ویزلی‌ها برای کره زمین نشده بود به مقدار زیادی قانع شد.
- من تا حالا از این جنبه بهش فکر نکرده بودم. چقدر شما ویزلی‌ها مفید هستین‌ها! اگر شمارو نداشتیم در برابر حملات فرازمینی‌ها چیکار می‌کردیم؟! الان که دارم فکر می‌کنم خواهشاً منو بفروشید! نه تو رو مرلین... اگر منو نفروشید ناراحت می‌شم! اصلا چرا شما تو زحمت بیفتین؟ مگه خودم سمم چلاقه؟! خودم تلاش می‌کنم خودمو بفروشم و گالیون‌مو تقدیم‌تون کنم تا شما برای مصارف محافظت از کره زمین‌ای استفاده کنین.

تسترال، لپ‌تاپی را از میان یالش در آورد و وارد سایت دیوار شد.
- فقط باید یه آگهی خوب در مورد خودم بنویسم. یک دستگاه تسترال در حد صفر به فروش می‌رسد چطوره؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 شهریور 1403 01:18
تاریخ عضویت: 1399/07/22
تولد نقش: 1399/07/22
آخرین ورود: جمعه 16 شهریور 1403 14:24
پست‌ها: 294
آفلاین
در پس و پیش درگیری نورون های ملت محفلی با باسلام و فلسفه خیانتشون به جادوگران، در گوشه از دیوار تستی تسترال بینوا که تا به الان هم تسمه تایم پاره کرده بود و هم کلافه شده بود، کمی فکر می‌کنه و به این نتیجه می رسه که فرار رو بر قرار ترجیح بده.
ـ این ملت هنوز نمی دونن که با خودشون چند چندن! معلوم نیست می خوان چه بلایی سر من بیارن.

لنگان لنگان خودش رو به در رسوند. چفت رنگ و رو رفته در رو باز کرد. سم اول و دومش رو با موفقیت از در خارج کرد ولی هنوز سم سوم جای گیری نکرده بود که صدای نخراشیده ای نوید باخت رو به تستی داد.
ـ بچه ها ولی دیگه فکر کنم نتونیم بفروشیمش. بیچاره داغون شده.

تمامی نگاه ها پشت سر گوینده این جمله به دیواری که دقایقی قبل تستی به آن کوبیده شده بود برگشت و سپس بلافاصله روی در باز و تستی در حال فرار قفل شد.

ـ کجا با این عجله! بودی حالا!
ـ پیاز برنج خیس کرده بودیم.
ـ قربان شما! صرف شده، تشکر! با اجازتون بنده رفع زحمت کنم.
ـ این داره در میره! سریع بگیردش.

تموم شدن دیالوگ آخر همانا، در رفتن تستی نیز همانا. تستی سم چهارمش رو هم از منطقه خطر رد می‌کنه و به سوی نا کجا در میره. پشت سر اون لشکر ویزلیون و محفلی ها نیز راه می افتند بلکه بتونند تستی رو گیر بندازند.



افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
ارسال شده در: جمعه 19 مرداد 1403 18:34
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:44
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 304
تاریخ‌نگار دیوان جادوگران
آفلاین
خلاصه: تستی یه تستراله که از طرف لرد مامور شده بره محفل و جواب سوالات "ویزلی ها دقیقا چندتا بچه دارن؟ دامبلدور موقع خواب ریششو میکنه توی پیژامه و پتو، یا فقط زیر پتو یا کلا روی پتو، و شبا که کله زخمی میخوابه ملت دورش جمع میشن قربون صدقه زخمش بشن یا نه؟ " رو پیدا کنه. جواب سوال اولش رو وقتی گرفت که رز مجبورش کرده بود بارهای محفل و بچه ویزلی ها رو حمل کنه. جواب سوال می شد: خیلی خیلی زیاد. رز از خدمات تستی راضی نبود و تستی سعی می کرد بهش بفهمونه که برای کار به محفل نیومده.
--------------


رز همچون کودک کوچکی که وقتی کسی اذیتش می کند، داد و بیداد راه میندازد و نام مادرش را فریاد می زند، دائما اسم مودی را فریاد می زد. اما از آنجایی که الستور مودی بسیار مودی بود، تند تند فازش عوض می شد و در نتیجه هر وقت دلش می خواست کاری را انجام میداد، به فریاد های رز پاسخی نداد.
در عوض آرتور ویزلی و تعدادی محفلی دیگر دور رز و تستی جمع شدند.

- موضوع چیه رز؟ چرا داد و هوار راه انداختی؟
- موضوع اینه!

رز با عصبانیت انگشتش را سمت تستی نشانه رفت و توجه محفلی ها را به تسترالی که سر خود را به در و دیوار می کوبید جلب کرد.

- تازه یه روز هم نشده که رسیده ولی اصلا درست کار نمی کنه! تازه به منم میگه نفهم!

محفلی ها با شنیدن کلمه "نفهم" که برایشان توهینی بزرگ به حساب می آمد دستانشان را روی دهانشان گذاشتند و (بدین صورت:) به تسترال خیره شدند. اما آرتور برعکس دیگران از میان جمعیت بیرون آمد، خود را به تستی رساند و مشغول بررسی شد.
- گفتی چند روز برات کار کرد؟
- یه نصفه روز هم نشد هیچ! اسم کارخونه ش رو هم نمیگه برش گردونیم یدونه نوش رو بگیریم.
- از دست تو رز! صدبار گفتم از سایتای معتبر خرید کن تا اینطوری جنس خراب بهمون نندازن و پولمون رو ندزدن.

تستی با شنیدن حرف های رز دست از کوبیدن سرش به دیوار برداشت. می خواست اعتراض کند و بگوید که بابت خدمات او هیچ پولی بهش پرداخت نشده است و کارخانه ای هم در کار نیست چون او جنس و کالا نیست که بشود خرید و فروشش کرد، اما قبل از اینکه بتواند حرفی بزند فکش اسیر دستان آرتور ویزلی شد.
آرتور با دو دست دهان تستی را باز کرد تا نگاهی به دندان هایش بیندازد.
- دندوناش که سالمه. بدنش هم قوی به نظر میاد. وضعیت جسمیش خوبه فقط گارانتی نداره و عقلش یه مقدار کمه که مشکلی نیست. می تونیم ببریم بفروشیمش جاش یه تسترال نو بخریم.

بعد این حرف، اعضای محفل با صدای بلند شروع به مشورت کردند. نه تنها ایده بدی به نظر نمی رسید بلکه بسیار هم تحریک کننده بود! محفل همیشه از پول استقبال می کرد. در نتیجه همه با آرتور موافقت کردند.

- حالا برای تبلیغش چی کار کنیم؟
- معلومه دیگه! بزنینش تو دیوار!

تا این سخنان از دهان آرتور خارج شد، هاگرید فوری تستی متعجب را بلند کرد و به دیوار کوبید!

شترق! بووووووووووم!{افکت برخورد تسترال با دیوار و فرو ریختن نصف دیوار رویش}

- خوب شد آرتور؟

هاگرید یک لنگ تسترال را گرفت و از زیر آوار دیوار بیرونش کشید. زبان تستی از دهانش بیرون افتاده و چشمانش ضربدری شکل شده بود. ستاره هایی هم دور کله اش می چرخیدند و تسترالچه هایی دور سرش با سرخوشی می دویدند.
آرتور فوری خود را به تسترال بدبخت رساند.
- یا مرلین! چه بلایی سرش آوردی؟ گفتمش بزن به دیوار ولی منظورم این دیوار نبود که! سایت دیوار رو گفتم!

محفلی ها نگاهی به یکدیگر انداختند و بعد با عصبانیت سمت آرتور برگشتند.
- گفتی سایت دیوار؟ یعنی داری می گی ما سایت جادوگرانو ول کنیم بریم سایت دیوار؟
- داری می گی به جادوگران خیانت کنیم؟ به علی نیلی که سایتو برامون ساخته؟
- به حسن مصطفی که وبمستر شده و حالا می خواد هیئت مدیره تشکیل بده؟
- به لرد که مرگخوارا رو هدایت کرده؟ به لینی که اینجا رو حفظ کرده؟ به هوریس که مافلدا مصنوعی شده یا حتی برعکس؟
- به مدیران باغیرت و وزیران باصلابت و ناظران با عنایت و کاربران با لطافت و...

و قبل از اینکه نفر آخر بتواند جمله اش را کامل کند، آرتور فریاد کشید:
- نه! کسی قرار نیست جادوگرانو ترک کنه. این سایت دیوار فقط برای تبلیغ و خرید و فروشه. مثل شیپور، دیجی کالا، ترب و با سلام!
- سلااااااااام!

جماعت محفلی که همزمان به آرتور سلام کرده و دست های خود را برایش تکان داده بودند، با این کارشان باعث شدند تا آرتور به سمت جایی که ما نشستیم بچرخد و همچو سیامک انصاری به ما خیره شود و دیوار چهارم را بشکند.(خب البته اگر قبل این نگاه نشکسته بود.)

- بچه ها ولی دیگه فکر کنم نتونیم بفروشیمش. بیچاره داغون شده.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
ارسال شده در: چهارشنبه 29 فروردین 1403 17:42
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: امروز ساعت 09:30
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 219
آفلاین
گویا بچه ویزلی ها پشت تسترال را با جای دیگری اشتباه گرفته بودند. کف آشپز خانه محفل از پیش هم بیشتر بوی نامطبوعی گرفته بود.
تستی نفسش را حبس کرد دیگر طاقت تحمل شاهکار های بچه ویزلی ها و خر بار کش کردن های رز را نداشت. دست و پاهایش شروع لرزیدن کرد. و چیزی که رز اصلا از دیدنش خشنود نمیشد اتفاق افتاد.

تق...دنگ...بوم

تسترال پخش زمین شد و تمام آنچه که رز پشتش او بار زده بود به همراهش به زمین افتاد.

_د آخه تسترال بی تسترال شده من سه ساعت زحمت کشیدم اینارو جمع کردم نمیتونستی یا جون نداشتی از اول میگفتی. اصلا آدرس شرکتی که فرستادتت رو بده مرجوعت کنم بگم یکی دیگه بفرستن.

_آه...هوف بذار یه نفسی تازه کنم میگم خدمت...

هنوز حرف تستی کامل از دهانش بیرون نیامده بود که با درد کنده شدن یک دسته دیگر از پشم های سرش یک متر از جایش پرید.

_بابا تو بوته خار افتاده بودم انقدر اذیت نمیشدم. موندم چی به این کله هویجی هاتون میدین انقدر جهش یافته شدن.

_نه انگار تو جواب بده نیستی. بذار من مودی رو خبر کنم بلکه شاید اون بالا سرت باشه به حرف بیای.

_نه نه نه نه شمارو تو زحمت نمیدازم. اهم داشتم عرض میکردم بنده یک عدد تسترال هستم.

_خب؟

_امم نه انگار هنوز متوجه عرایض بنده نشدید من یک عدد تسترال هستم.

_خب منم رز ام خوشبختم.

_به جون مرلین اگه فهمیده باشی چی میگم. باورکن من تسترال فایده ی دیگه ای غیر طبخ شدن و بار کشی هم دارم اگر صبر کنید و اجازه بدید توضیح بدم.

_اول که عین نیسان آبی مشنگی وارد تالارمون میشی و در و دیوار و داغون میکنی. بعدم میزنی کل بار های با ارزش محفلمونو چپه میکنی و از اون بد تر ویزلی کوچولو های نازنینمون رو زیر هیکل گندت له میکنی. بعدم آدرس شرکت کلاهبردارتو نمیدی. حالا هم به من میگی نفهم؟ موووودییییی.

گویا حرف های تسترال چندان اهمیتی برای رز نداشت که هیچ بلکه تمام دور انداختنی های محفل به یک باره برایش عزیز و با ارزش شده بود.

صدای قدم های سریع و محکم مودی در تالار تنین سنگینی می انداخت. و داشت به سرعت خود را به پیش صاحب صدا میرساند.

تستی بیچاره از دست این دیوانه هایی که گیرش افتاده بود، با گریه سرش را به هود آشپز خانه میکوبید.
نا امیدانه آهی کشید و منتظر بود تا بلکه عاقلی میان این دیوانه ها پیدا شود و او را از این آشفته بازاری که گیر افتاده بود نجات دهد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
ارسال شده در: چهارشنبه 22 فروردین 1403 16:12
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
رز با عصبانیت این را گفت و ماشین لباسشویی بزرگی را روی تستی گذاشت. تستی که تا قبل از ورود به محفل ، چیزی سنگین تر از یک برقک را حمل نکرده بود، که البته، به اندازه صد نفر از بچه های ویزلی ها آزارش می داد و نزدیک بود چشمانش را با این خیال که جسم براقی است، از کاسه درآورد، ولی بازهم موقع حمل کردنش، کمتر از الان زجر می کشید.
- به مرلین منم موجود زندم، ربات نیستم.

رز بدون توجه به اشک های تستی، گردنش را گرفت و او را به گوشه دیگری از آشپزخانه برد.
- این قابلمه ها رو ببر بذار تو انباری، این یخچال ماگلی رو هم بنداز دور.
- اینو؟
- آره. آرتور آوردتش، به هیچ دردیم نمی خوره. حالا که هرچقدر می خواست دل و رودشو ریخته بیرون، بعید می دونم موندنش تو محفل فایده ای داشته باشه.
- ولی....
- ولی بی ولی.

تستی به این نتیجه رسید که اگر توسط ولدمورت کشته می شد، زجرش کمتر بود. ناگهان مایع گرمی روی پشتش حس کرد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟