سیریوس که صدای صحبت از بالای سرش شنیده بود، حدس زد که لوسی برگشته.
- چی شد بچهها؟ ما رو میارین بیرون یا نه؟
ترزا و لوسی به هم نگاهی انداختن. نه میتونستن بیرون بیارنشون و نه میتونستن بهشون بگن که گودریک تو این فاصله یکی دیگه رو تور کرده! چون ممکن بود بانوی چاق سابق پرخوری عصبی پیدا کنه و باز چاق بشه.
- ما به مشکل فنی خوردیم! باید باز صبر کنین!
ترزا این رو گفت و با بیچارگی به لوسی نگاه کرد. لوسی هم شونهای بالا انداخت.
- میگی چی کار کنیم؟
- باید بریم یکی دیگه رو بیاریم.
بعد هر دو از تالار بیرون رفتن که دنبال کمک بگردن.
اون طرف، داخل حفرهسیریوس وقتی جمله ترزا رو شنید، به دیوار حفره تکیه داد و نشست. روبهروش هم بانوی چاق سابق که حالا اسکینی و جذاب شده بود، نشسته بود.
یکم که گذشت، سیریوس حوصلهش سر رفت و تصمیم گرفت سر صحبت رو با بانوی چاق سابق باز کنه.
- هی، پیست. خوبی شما؟
بانو پشت چشمی نازک کرد.
- بعله.
- چربیهای آب شدهتون درد نمیکنه؟
- نهخیر.
سیریوس یکم خودش رو به بانوی چاق سابق نزدیک کرد.
- میشه اسم شما رو بپرسم؟
- بعله.
- آم... خب اسم شما چیه؟
بانوی چاق سابق، لباسش رو صاف و صوف کرد.
- مارتا.
سیریوس دستی به موهاش کشید و باز هم نزدیکتر شد.
- خوشبختم مارتا خانوم. منم سیریوسم.
- بعله، یادمه. همیشه دخترای گروهای دیگه رو میآوردی تو تالار گریفیندور.
این اصلا شروع خوبی برای مکالمهشون نبود. سیریوس یکم دستپاچه شد ولی خودش رو جمع و جور کرد.
- اوه. اون دوران. به هر حال جوونیه و جاهلیش دیگه. خیلی سال گذشته. البته که شما خیلی خوب موندین.
لپهای مارتا گل انداخت و لبخندی زد.