خلاصه تا پایان این پست: (یعنی نیازی نیست کل پست رو بخونین و فقط خوندن خلاصه کافیه!)
تعدادی از جادوآموزان هاگوارتز ناپدید شدن و اساتید بر این باورن که این جادوآموزان در تالارهای پنهان و اهریمنی قلعه به دام افتادن. برای نجاتشون باید این تالارهای مخوف پیدا و به نحوی رمزگشایی بشن. در حال حاضر اولین تالار پیدا و توسط گابریلا و کوین رمزگشایی شده که باعث آزادی آریانا دامبلدور، آلبوس دامبلدور و هیبرنیوس مالکولم میشه. آلبوس دامبلدور برای رهبری این گروه پنجنفره جلو میاد تا تالار بعدی رو پیدا کرده و رمزگشایی کنن...~~~~~~~
گابریل انگار که ذهن سیگنس رو خونده باشه فریاد میزنه:
- الان میرم کتابو پیدا میکنم و برات میارم!

قبل از این که سیگنس بخواد در جواب بگه که نیازی نیست، گابریل رفته بود. پس شونهای بالا میندازه و به سرعت مشغول گشتن جیبهای رداش میشه. مطمئن بود که یادداشتهایی از کتاب برداشته.
- الکی نگرد! من بلدم چطور معما رو حل کنم!

سیگنس ناخودآگاه دست از گشتن برمیداره و به سمت صدا برمیگرده. دختری با موهای آبیرنگ و چشمانی به رنگ بنفش که بیشباهت به گابریل نبود، جلوش قدم علم کرده بود و با اعتماد به نفس بالایی در حال چرخوندن چاقویی در هوا بود.
- گابریل؟ خودتی؟ یه کتاب رفتی بیاری، چطوری تو راه اینقد بزرگ شدی؟! تازه موهاتم رنگ کردی؟

- در واقع به جا کتابخونه یه هفت سالی جهنم رفتم و الانم برگشتم تو رو ببرم به جایی که باید!

گابریلا اینو میگه و در یک چشم به هم زدن پشت سر سیگنس میره اونم در حالی که چاقو رو تو گردنش فرو کرده. سیگنس یکم دست و پا میزنه، مقادیری خون بالا میاره و در نهایت جان به جانآفرین تقدیم میکنه.
ترزا جیغ بلندی میکشه و با وحشت دستشو جلوی دهنش میگیره. گابریلا از جاش بلند میشه و مستقیم به ترزا خیره میشه.
- اعلام آمادگیتو عشقه دختر!

و صحنهی خشن قبلی اینبار با ترزا تکرار میشه. اسکارلت با دیدن گابریلا که حالا با فاصله ازش وایساده بود، جفت دستاشو پشتش برده بود و خیلی معصومانه بهش زل زده بود، چوبدستیشو بیرون میکشه.
- تو چت شده؟ خیر سرمون اومده بودیم بقیه جادوآموزا رو نجات بدیم و حالا تو همینایی که زنده بودن رو هم زدی کشتی؟

گابریلا بدون این که از سرجاش تکون بخوره توضیح میده:
- میدونم در ظاهر به نظر اتفاقات خشن بود، ولی اونا دیگه وجود خارجی نداشتن و تصویری از گذشته بودن. باور نداری خودت نگاه کن!

اسکارلت نگاه میکنه... و واقعا نه ترزا و نه سیگنسو روی زمین نمیبینه. حتی اثری از خونی که تا ثانیههای پیش همچون رودی روی زمین جاری بود هم نبود. در عوض از سه نشانی که روی در ورودی تالار خودنمایی میکرد، دو تاشون شروع به درخشش کرده بود و مشخص بود درخشش سومی، موجب باز شدن تالار میشه.
- چـ... چطور ممکنه؟ معما فدا کردن سه قربانیه؟
- نع! دارم میگم اونا اضافی بودن، حساب کتاب دنیا رو به هم زده بودن و برای همینم سهتامون پشت اون درا گرفتار شدن. برای باز کردن این در فقط کافیه تعادلو به دنیا برگردونیم. قضیهی تو اما فرق داره!

اسکارلت یک قدم به عقب برمیداره و همین کافی بود تا گابریلا از جلوی دیدگانش ناپدید بشه. به جاش زمزمهای توی گوش اسکارلت پخش میشه:
"فرار کن!"و اینبار نوبت اسکارلت بود تا در یک چشم به هم زدن چنان فرار کنه که حتی تا پایان سوژه هم نتونیم پیداش کنیم دیگه! گابریلا دستاشو به هم میکوبه و اینبار به سمت مرگ برمیگرده.
- به نظرم خودت پودر شو برو دیگه! خوبیت نداره مرگ اینقد در انظار عمومی دیده بشه. بالاخره یه ابهتی بذار برات بمـ...
قبل از این که جملهی گابریلا تکمیل شه، مرگ طوری بیصدا ناپدید میشه و حتی اثری از خودش به جا نمیذاره که انگار هرگز وجود خارجی نداشته. حالا از گروه شیش نفرهی سیگنس، اسکارلت، مرگ، ترزا، گابریل و کوین، فقط کوین باقی مونده.
گابریلا با دست اشارهای به در تالار میکنه.
- درو باز کن کوین. مطمئنم آریانا از دیدنت خوشحال میشه.

کوین با احتیاط به سمت دری میره که حالا سه نشان روش در حال درخشیدن بودن. به محض برخورد انگشت دستش با در، صدای قیژی بلند میشه و در به صورت خودکار شروع به باز شدن میکنه. پشت سر در آریانا دامبلدور، آلبوس دامبلدور و هیبرنیوس مالکولم ایستاده بودن.
- کوین!
آریانا دست برادرش رو رها میکنه و با رسیدن به کوین، اونو در آغوش میگیره. آلبوس هم به همراه هیبرنیوس بیرون میاد و با دیدن خنجری که دست گابریلا بود و اثری از هیچ خونی روش نبود، انگار که تا ته قضیه رو میخونه.
- ما تنها ناپدیدشدگان نبودیم نه؟

گابریلا سرشو به نشانهی تایید تکون میده و آلبوس برای رهبری گروه جلو میاد.
- پس تا دیر نشده بهتره دنبال تالار بعدی بگردیم!
نشان نقره ریونکلاو
🦅 Only Raven 🦅