اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 تیر 1404 21:53
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 14:29
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 254
مدیر کل دیوان جادوگران، ارشد ریونکلاو، بانکدار گرینگوتز
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست: (یعنی نیازی نیست کل پست رو بخونین و فقط خوندن خلاصه کافیه!)
تعدادی از جادوآموزان هاگوارتز ناپدید شدن و اساتید بر این باورن که این جادوآموزان در تالارهای پنهان و اهریمنی قلعه به دام افتادن. برای نجاتشون باید این تالارهای مخوف پیدا و به نحوی رمزگشایی بشن. در حال حاضر اولین تالار پیدا و توسط گابریلا و کوین رمزگشایی شده که باعث آزادی آریانا دامبلدور، آلبوس دامبلدور و هیبرنیوس مالکولم می‌شه. آلبوس دامبلدور برای رهبری این گروه پنج‌نفره جلو میاد تا تالار بعدی رو پیدا کرده و رمزگشایی کنن...


~~~~~~~

گابریل انگار که ذهن سیگنس رو خونده باشه فریاد می‌زنه:
- الان می‌رم کتابو پیدا می‌کنم و برات میارم!

قبل از این که سیگنس بخواد در جواب بگه که نیازی نیست، گابریل رفته بود. پس شونه‌ای بالا می‌ندازه و به سرعت مشغول گشتن جیب‌های رداش می‌شه. مطمئن بود که یادداشت‌هایی از کتاب برداشته.

- الکی نگرد! من بلدم چطور معما رو حل کنم!

سیگنس ناخودآگاه دست از گشتن برمی‌داره و به سمت صدا برمی‌گرده. دختری با موهای آبی‌رنگ و چشمانی به رنگ بنفش که بی‌شباهت به گابریل نبود، جلوش قدم علم کرده بود و با اعتماد به نفس بالایی در حال چرخوندن چاقویی در هوا بود.

- گابریل؟ خودتی؟ یه کتاب رفتی بیاری، چطوری تو راه اینقد بزرگ شدی؟! تازه موهاتم رنگ کردی؟
- در واقع به جا کتابخونه یه هفت سالی جهنم رفتم و الانم برگشتم تو رو ببرم به جایی که باید!

گابریلا اینو می‌گه و در یک چشم به هم زدن پشت سر سیگنس می‌ره اونم در حالی که چاقو رو تو گردنش فرو کرده. سیگنس یکم دست و پا می‌زنه، مقادیری خون بالا میاره و در نهایت جان به جان‌آفرین تقدیم می‌کنه.

ترزا جیغ بلندی می‌کشه و با وحشت دستشو جلوی دهنش می‌گیره. گابریلا از جاش بلند می‌شه و مستقیم به ترزا خیره می‌شه.
- اعلام آمادگیتو عشقه دختر!

و صحنه‌ی خشن قبلی این‌بار با ترزا تکرار می‌شه. اسکارلت با دیدن گابریلا که حالا با فاصله ازش وایساده بود، جفت دستاشو پشتش برده بود و خیلی معصومانه بهش زل زده بود، چوبدستیشو بیرون می‌کشه.
- تو چت شده؟ خیر سرمون اومده بودیم بقیه جادوآموزا رو نجات بدیم و حالا تو همینایی که زنده بودن رو هم زدی کشتی؟

گابریلا بدون این که از سرجاش تکون بخوره توضیح می‌ده:
- می‌دونم در ظاهر به نظر اتفاقات خشن بود، ولی اونا دیگه وجود خارجی نداشتن و تصویری از گذشته بودن. باور نداری خودت نگاه کن!

اسکارلت نگاه می‌کنه... و واقعا نه ترزا و نه سیگنسو روی زمین نمی‌بینه. حتی اثری از خونی که تا ثانیه‌های پیش هم‌چون رودی روی زمین جاری بود هم نبود. در عوض از سه نشانی که روی در ورودی تالار خودنمایی می‌کرد، دو تاشون شروع به درخشش کرده بود و مشخص بود درخشش سومی، موجب باز شدن تالار می‌شه.

- چـ... چطور ممکنه؟ معما فدا کردن سه قربانیه؟
- نع! دارم می‌گم اونا اضافی بودن، حساب کتاب دنیا رو به هم زده بودن و برای همینم سه‌تامون پشت اون درا گرفتار شدن. برای باز کردن این در فقط کافیه تعادلو به دنیا برگردونیم. قضیه‌ی تو اما فرق داره!

اسکارلت یک قدم به عقب برمی‌داره و همین کافی بود تا گابریلا از جلوی دیدگانش ناپدید بشه. به جاش زمزمه‌ای توی گوش اسکارلت پخش می‌شه: "فرار کن!"

و این‌بار نوبت اسکارلت بود تا در یک چشم به هم زدن چنان فرار کنه که حتی تا پایان سوژه هم نتونیم پیداش کنیم دیگه! گابریلا دستاشو به هم می‌کوبه و این‌بار به سمت مرگ برمی‌گرده.
- به نظرم خودت پودر شو برو دیگه! خوبیت نداره مرگ اینقد در انظار عمومی دیده بشه. بالاخره یه ابهتی بذار برات بمـ...

قبل از این که جمله‌ی گابریلا تکمیل شه، مرگ طوری بی‌صدا ناپدید می‌شه و حتی اثری از خودش به جا نمی‌ذاره که انگار هرگز وجود خارجی نداشته. حالا از گروه شیش نفره‌ی سیگنس، اسکارلت، مرگ، ترزا، گابریل و کوین، فقط کوین باقی مونده.

گابریلا با دست اشاره‌ای به در تالار می‌کنه.
- درو باز کن کوین. مطمئنم آریانا از دیدنت خوش‌حال می‌شه.

کوین با احتیاط به سمت دری می‌ره که حالا سه نشان روش در حال درخشیدن بودن. به محض برخورد انگشت دستش با در، صدای قیژی بلند می‌شه و در به صورت خودکار شروع به باز شدن می‌کنه. پشت سر در آریانا دامبلدور، آلبوس دامبلدور و هیبرنیوس مالکولم ایستاده بودن.

- کوین!

آریانا دست برادرش رو رها می‌کنه و با رسیدن به کوین، اونو در آغوش می‌گیره. آلبوس هم به همراه هیبرنیوس بیرون میاد و با دیدن خنجری که دست گابریلا بود و اثری از هیچ خونی روش نبود، انگار که تا ته قضیه رو می‌خونه.
- ما تنها ناپدیدشدگان نبودیم نه؟

گابریلا سرشو به نشانه‌ی تایید تکون می‌ده و آلبوس برای رهبری گروه جلو میاد.
- پس تا دیر نشده بهتره دنبال تالار بعدی بگردیم!
نشان نقره ریونکلاو
تصویر تغییر اندازه داده شده

🦅 Only Raven 🦅
پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: جمعه 23 آذر 1403 13:39
تاریخ عضویت: 1403/05/13
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 12 خرداد 1404 03:08
از: عمارت بلک
پست‌ها: 49
آفلاین
در قلعه‌ی هاگوارتز، جایی که جادو و رمز و راز در هر گوشه‌ای پنهان است، خبر ناپدید شدن تعدادی از دانش‌آموزان به سرعت در میان دانش‌آموزان و اساتید پیچید. این دانش‌آموزان، که به طور ناگهانی و بدون هیچ نشانه‌ای ناپدید شده بودند، به نظر می‌رسید که در تالارهای پنهان و اهریمنی قلعه به دام افتاده‌اند. اساتید، با نگرانی و اضطراب، به بررسی این موضوع پرداختند و بر این باور بودند که برای نجات آن‌ها، باید این تالارهای مخوف را پیدا کرده و به نحوی رمزگشایی کنند.

در این میان، دانش‌آموزان گریفیندور به رهبری ترزا، تصمیم می‌گیرند که مأموریت جستجو را آغاز کنند. ترزا، با روحیه‌ای قوی و اراده‌ای محکم، به گروهش اعلام کرد که باید به دنبال سرنخ‌ها بروند و هیچ‌کس نمی‌تواند مانع آن‌ها شود. او به دوستانش، گابریل، کوین و اسکارلت، گفت: "ما نمی‌توانیم بی‌خیال این موضوع شویم. دوستان ما در خطر هستند و باید هر چه زودتر به آن‌ها کمک کنیم."

گروه تصمیم می‌گیرد که برای شروع، خاطرات و داستان‌های دانش‌آموزان هاگوارتز را بشنوند تا شاید برخی از این داستان‌ها بتوانند سرنخی از محل تالارهای مخفی به آن‌ها بدهند. ترزا به یاد می‌آورد که سیگنس، دانش‌آموزی از گروه اسلیترین، در مورد یک تالار مخفی صحبت کرده بود. او به گروهش گفت: "بیایید از سیگنس بخواهیم داستانش را تعریف کند. شاید او اطلاعاتی داشته باشد که به ما کمک کند."

سیگنس، با چهره‌ای جدی و آرام، به جمع نزدیک می‌شود و شروع به تعریف داستانش می‌کند. او از تالاری صحبت می‌کند که در اعماق قلعه پنهان شده و به گفته‌ی او، در آنجا موجودات اهریمنی زندگی می‌کنند. "این تالار، در زیر زمین‌های تاریک هاگوارتز قرار دارد و تنها کسانی که جرات ورود به آن را دارند، می‌توانند رازهایش را کشف کنند." او ادامه می‌دهد: "اما باید مراقب باشید، زیرا هر کسی که به آنجا برود، ممکن است هرگز برنگردد."

اما این داستان باعث اختلاف در میان گریفیندوری‌ها می‌شود. برخی از آن‌ها معتقدند که نباید به حرف سیگنس گوش کنند و به کتابخانه ممنوعه بروند، بلکه ابتدا باید داستان‌های افراد سایر گروه‌ها را بشنوند. "چرا باید به سیگنس اعتماد کنیم؟ او از گروه اسلیترین است و ممکن است فقط بخواهد ما را فریب دهد!" یکی از اعضای گروه فریاد می‌زند. این درگیری به سرعت شدت می‌گیرد و تنش در میان اعضای گروه بالا می‌رود.

ترزا، که از این وضعیت به شدت عصبانی شده بود، ناگهان دست گابریل را گرفت و به اتاقش برد. "ما نمی‌توانیم اینگونه ادامه دهیم! دوستان ما در خطر هستند و ما باید به یکدیگر اعتماد کنیم!" او با صدای بلند گفت. در اتاق ترزا، او با گابریل به بحث و گفتگو پرداخت و سعی کرد تا او را متقاعد کند که باید به سیگنس گوش دهند و از تجربیات او بهره‌برداری کنند.

در همین حین، سیگنس، اسکارلت، مرگ و کوین به این نتیجه می‌رسند که حق با ترزا است و باید اختلاف‌ها را کنار بگذارند تا بتوانند دانش‌آموزان ناپدید شده را نجات دهند. اما مشکلی که با آن روبرو هستند این است که دقیقاً نمی‌دانند اتاق ترزا کجاست و باید راهی برای پیدا کردن او پیدا کنند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند که به جستجوی اتاق ترزا بپردازند و در این مسیر، به دنبال سرنخ‌هایی باشند که آن‌ها را به او برساند.

سیگنس به یاد می‌آورد که در یکی از کتاب‌های قدیمی، اشاره‌ای به تالارهای مخفی شده بود و شاید بتوانند با جستجوی بیشتر در کتابخانه، اطلاعات بیشتری به دست آورند. او به دیگران می‌گوید: "ما باید به کتابخانه برویم و آن کتاب را پیدا کنیم. شاید در آنجا سرنخ‌هایی درباره‌ی تالارهای مخفی وجود داشته باشد."

اسکارلت و مرگ نیز به یاد می‌آورند که در گذشته، در مورد داستان‌های قدیمی هاگوارتز شنیده بودند که ممکن است به آن‌ها کمک کند. "من شنیده‌ام که در کتابخانه، کتابی درباره‌ی تاریخ هاگوارتز وجود دارد که ممکن است اطلاعاتی درباره‌ی تالارهای مخفی داشته باشد." مرگ می‌گوید.

گروه تصمیم می‌گیرد که به کتابخانه ممنوعه بروند. آن‌ها به آرامی و با احتیاط به سمت کتابخانه حرکت می‌کنند. در راه، ترزا و گابریل به جمع ملحق می‌شوند و ترزا با صدای قاطع می‌گوید: "ما باید با هم کار کنیم. اگر به یکدیگر اعتماد نکنیم، هیچ‌گاه نمی‌توانیم به هدف‌مان برسیم."

وقتی به کتابخانه می‌رسند، با دیدن قفسه‌های بلند و تاریک، احساس ترس و هیجان به آن‌ها دست می‌دهد. سیگنس به سرعت به دنبال کتاب مورد نظر می‌گردد و در نهایت آن را پیدا می‌کند. "این کتاب درباره‌ی تاریخ هاگوارتز است و به نظر می‌رسد که اطلاعاتی درباره‌ی تالارهای مخفی داشته باشد." او با خوشحالی می‌گوید.

گروه دور هم جمع می‌شوند و سیگنس شروع به خواندن کتاب می‌کند. او به داستان‌هایی اشاره می‌کند که درباره‌ی تالارهای مخفی و موجودات اهریمنی در آن‌ها صحبت می‌کنند. "به نظر می‌رسد که این تالارها در زیر زمین‌های تاریک هاگوارتز قرار دارند و تنها کسانی که جرات ورود به آن را دارند، می‌توانند رازهایش را کشف کنند."

در حین خواندن، ناگهان یکی از صفحات کتاب به طور ناگهانی باز می‌شود و تصویری از یک تالار مخفی بزرگ و تاریک به نمایش درمی‌آید. "این تصویر، شبیه به تالاری است که سیگنس درباره‌اش صحبت کرد!" اسکارلت با هیجان می‌گوید. "ما باید به دنبال این تالار برویم و ببینیم که آیا دانش‌آموزان ناپدید شده در آنجا هستند یا خیر."

گروه تصمیم می‌گیرد که به جستجوی تالار مخفی بروند. آن‌ها با هم به سمت زیرزمین‌های قلعه حرکت می‌کنند و در حین راه، با چالش‌ها و موانع مختلفی روبرو می‌شوند. اما هر بار که به مشکل می‌خورند، با همکاری و اتحاد، موفق به عبور از آن‌ها می‌شوند.

در نهایت، پس از ساعت‌ها جستجو، آن‌ها به یک در بزرگ و سنگی می‌رسند که به نظر می‌رسد ورودی تالار مخفی باشد. "این همان جایی است که باید برویم!" ترزا با صدای قاطع می‌گوید. اما در این لحظه، آن‌ها متوجه می‌شوند که در بسته است و برای باز کردن آن، به یک رمز نیاز دارند.

سیگنس به یاد می‌آورد که در کتابی که خوانده بودند، اشاره‌ای به یک معما وجود داشت که باید حل می‌کردند.

این داستان ادامه دارد...


پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: یکشنبه 29 مهر 1403 14:06
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 15:29
از: هاگوارتز
پست‌ها: 761
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
خلاصه: تعدادی از دانش‌آموزان هاگوارتز ناپدید شده‌اند و اساتید بر این باورند که این دانش‌آموزان در تالارهای پنهان و اهریمنی قلعه به دام افتاده‌اند. برای نجات آن‌ها، باید این تالارهای مخوف پیدا شده و به نحوی رمزگشایی شوند. طبق معمول، دانش‌آموزان گریفیندور به رهبری ترزا تصمیم می‌گیرند که مأموریت جستجو را آغاز کنند. ایده اولیه این است که خاطرات و داستان‌های دانش‌آموزان هاگوارتز را بشنوند تا شاید برخی از این داستان‌ها بتوانند سرنخی از محل تالارهای مخفی به آن‌ها بدهند.

اولین خاطره را سیگنس، که از گروه اسلیترین است، تعریف می‌کند. این موضوع باعث اختلاف در میان گریفیندوری‌ها می‌شود، چرا که برخی معتقدند نباید به حرف سیگنس گوش کنند و به کتابخانه ممنوعه بروند، بلکه ابتدا باید داستان‌های افراد سایر گروه‌ها را بشنوند. این درگیری موجب می‌شود ترزا با عصبانیت دست گابریل را بگیرد و به اتاقش برود.

سیگنس، اسکارلت، مرگ و کوین به این نتیجه می‌رسند که حق با ترزا است و باید اختلاف‌ها را کنار بگذارند تا بتوانند دانش‌آموزان ناپدید شده را نجات دهند. اما مشکلی که با آن روبرو هستند این است که دقیقاً نمی‌دانند اتاق ترزا کجاست و باید راهی برای پیدا کردن او پیدا کنند.


----
بعد از اینکه چهار نفر هزاران دور زمین زدند، به این نتیجه رسیدند که یک ریونکلاویی در تیمشان کم دارند و همین کمبود است که باعث شده نتوانند راه‌حل مناسبی برای پیدا کردن اتاق ترزا پیدا کنند. اما از طرفی، هر چهار نفر به این فکر افتادند که به عنوان دانش‌آموزان بالغ (به جز کوین) که یکی از آن‌ها حتی مرگ است و عمری طولانی‌تر از موسسان هاگوارتز دارد، نباید نیازی به ریونکلاویی‌ها داشته باشند و باید بتوانند به راحتی این مشکل را خودشان حل کنند. اولین فرد کوین بود که با لبخندی معصومانه گفت:
- فکل کنم دیله به انداله کافی دور زمین زدیم.

همه به او نگاه کردند و بعد به یکدیگر نگاهی انداختند. هرچند لحن کوین کودکانه به نظر می‌رسید، اما حقیقتی در آن نهفته بود؛ شاید بیش از حد درگیر تلاش فیزیکی شده بودند. اسکارلت با چهره‌ای متفکرانه گفت:
- حرفش درسته. ما نیاز به تمرکز بیشتری داریم. به جای این همه دویدن، بهتره یه لحظه بایستیم و فکر کنیم.

همه توافق کردند و بالاخره تصمیم گرفتند در یکی از سالن‌های هاگوارتز توقف کنند. ایستادن به آن‌ها فرصت داد تا به این فکر کنند که چرا اصلاً نتوانسته بودند اتاق ترزا را پیدا کنند. همین‌طور که داشتند در مورد چگونگی پیدا کردن اتاق بحث می‌کردند، سیگنس ناگهان فکری به ذهنش رسید:
- صبر کنین! ما داریم این‌جا دور خودمون می‌چرخیم در حالی که بزرگترین جادوگر زمانه، سالازار اسلیترین، همین‌جا و در هاگوارتز هست! چرا تا حالا بهش فکر نکردیم؟

ناگهان صدای سالازار اسلیترین در ذهن هر چهار نفر شروع به صحبت می‌کند:
- منتظر بودم ببینم تا کی دور خودتون می‌چرخین قبل از اینکه درخواست کمک کنین... شاید مناسب باشه اصلاً بهتون کمک نکنم چون دور زمین چرخیدنتون باعث خنده‌ام شده ... ولی از طرفی هم فکر نمی‌کنم تا آخر عمر هم به راه‌حل مناسبی برسین و در اون صورت خستگی و بی‌حوصلگی‌تون حوصله من رو هم سر می‌بره. در نتیجه، از راه دور مکان دفتر ترزا رو تو مغز هر چهار نفرتون آپلود می‌کنم که برین به ادامه ماموریت برسین.

این‌گونه بود که انگار هر چهار نفر به صورت ناگهانی مسیر رسیدن به اتاق ترزا را مثل کف دستشان بلد هستند.
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در 1403/7/29 14:10:39
فیلم The Crown of Shadow (نبرد سالازار vs لوسیفر)


پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: دوشنبه 23 مهر 1403 22:07
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 16:07
از: گیل مامان!
پست‌ها: 806
آفلاین
کوین، سیگنس، مرگ و اسکارلت رفتند تا به اتاق ترزا برسند. در مسیرشان از کلاس‌های مختلف گذشتند. از میان کدوتنبل‌های هاگرید که هرکدام اندازه قدشان بود عبور کردند. در میان دریاچه، کرال پشت زدند. از ایستگاه نه و سه چهارم در آمدند و به ایستگاه نه و سه پنجم وارد شدند اما بلافاصله متوجه شدند که اشتباهی وارد ایستگاه مدرسه جادوگری دیگری شده‌اند و عذرخواهی‌کنان از آن ایستگاه خارج شدند و سوار بر یک اتوبوس سرخ دو طبقه انگلیسی دور لندن چرخیدند.

- حالا که دور لندنو چرخیدیم یه فرانسه گردی‌مون نشه؟

پس با پای پیاده وارد خاک کشور دوست و برادر یعنی فرانسه شدند و به پاریس و موزه لوور رفتند. یک عکس یادگاری با تابلو مونالیزا گرفتند.

تصویر تغییر اندازه داده شده

سپس تابلو مونالیزا را زیر بغل‌شان گذاشتند و از کوه‌ها، دشت‌ها و بیابان‌ها گذشتند و چندین دور به دور کره زمین چرخیدند.

- خب دیگه، این هفتادمین باریه که دور کره زمین چرخیدیم. نظرتون چیه بریم اون دنیا هم یه دوری بزنیم؟

سیگنس دستی در موهای افشانش کشید.
- آم نه مرسی مرگ! میگم دوستان... مگه ما فقط نمی‌خواستیم بریم اتاق ترزا؟

اسکارلت در حالی که تابلوی مونالیزا را به صورت عمودی روی زمین گذاشته بود و روی آن نشسته بود، کمی سرش را خاراند.
- آره‌ها!
- پس چرا نرفتیم اتاق ترزا؟
- شاید چون نمی‌دونیم اتاق ترزا کجاست سیگنس!
پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: پنجشنبه 19 مهر 1403 17:51
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 31 فروردین 1404 21:54
پست‌ها: 193
آفلاین
ترزا همینطور دست گابریل را گرفته بود و با سرعت پیش میرفت. حتی تابلوهای روی دیوار راهرو ها هم با دیدن ترزا که آن طور عصبانی قدم برمیداشت سکوت میکردند. نمیدانست به کجا میرود. به قدم هایش اجازه داده بود او را هر جایی که میخواهند ببرند.

- ترزا وایسا!

صدای گابریل ناگهان ترزا را به خودش آورد. وقتی متوجه اطرافش شد که تا بالای زانو توی آب بود. برگشت و به گابریل که دستش در دست او بود نگاه کرد. آب تا کمرش بود. پرده ای از اشک جلوی چشمانش گرفته و ترسیده بود. دستش را از دست ترزا بیرون کشید و قدمی عقب رفت.
- ترزا داری چیکار میکنی؟ میخوای غرق بشی؟

ترزا هنوز گیج بود. انگار پس از مدتی تازه مغزش به کار افتاده بود. به سمت گابریل رفت و او را در آغوش گرفت.
- متاسفم گب! خیلی متاسفم! قول میدم دیگه هیچ وقت اینطوری نشم!...

اشک‌های گابریل جاری شد. اشک های ترزا هم جاری شد. مدتی همانطور آنجا ایستادند و اشک ریختند. وقتی آرام تر شدند گابریل از بغل ترزا بیرون آمد. ایندفعه گابریل دست ترزا را گرفت و کشید.
- بیا بریم!

ترزا راه افتاد. از میان راهرو ها میگذشتند. تابلوهایی که قبل از آن همه ساکت رفتن آنها را نگاه میکردند اکنون با دیدن لباس های سر تا پا خیس آنها شروه به پچ‌پچ کرده بودند. ترزا اجازه داد گابریل او را هرجایی که میخواهد ببرد. گابریل با این که کوچک بود اما خوب بلد بود چطور حال ترزا را بهتر کند. جلوی در اتاق ترزا متوقف شدند.

- برو تو!

ترزا وارد شد و گابریل هم پشت سرش آمد. ترزا طبق عادت همیشگی چای گذاشت تا دم بکشد و چند کوکی شکلاتی به گابریل تعارف کرد. گابریل هم مثل همیشه روی تخت نشست و منتظر ماند تا ترزا بیاید و کنارش بنشیند...

*************************

سیگنس و به دنبال او کوین، مرگ و اسکارلت از در تالار بیرون آمدند.

- الان قراره کجا بریم دنبالشون؟

سیگنس که حس رهبری داشت به اسکارلت پاسخ داد:
- بذار ببینم... اگه من ترزا مک‌کینز عصبانی بودم کجا میرفتم؟‌...
- به نظرم بریم اتاقش. ممکنه اونجا باشه.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: چهارشنبه 18 مهر 1403 15:02
تاریخ عضویت: 1403/06/09
تولد نقش: 1403/06/10
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 20:56
پست‌ها: 143
آفلاین
ترزا و گابریل به سرعت از جمعیت دور شده و در افق ناپدید گشتند. گریفیندوری ها که تعجبشان کم کم جای خودش را با پشیمانی تعویض می‌کرد، توی تالار ولو شدند، به مایع تبدیل شده و وا رفتند. سیگنس که هنوز دم تالار ایستاده بود و تکه میوه ها را از سر و صورتش پاک می‌کرد، قدمی به جلو برداشت و شروع به سخنرانی کرد.

- خجالت نمی‌کشین؟! مثل بچه های دو ساله به جون همدیگه افتادین که چی بشه؟ با اینکارا دنیای جادوگری مدیونتون نمیشه باهوشا!
- ما می‌خواشتیم کمک کنیم...
- و دقیقا برعکسشو انجام دادین. حالا با وا رفتن چیزی درست نمیشه، من و کوین ترزا رو پیدا می‌کنیم، دعوای بین گروه ها... اینهمه ستیز و نابرابری باید تموم بشه! ما همه جادوگریم، بجای اینکه در کنار هم باشیم، چرا در مقابل هم قرار گرفتیم؟ تاسیس هاگوارتز فقط برای اتحاد جادوگرا بود، نه اینکه چندتا گروه تشکیل بشن که مدام همدیگه رو توهین می‌کنن. من دیگه برنمی‌تابم!

سیگنس به سمت کوین که هنوز به شکل مایع روی کاناپه ولو شده بود، قدم برداشت و مایع را درون شیشه ریخت. شاید کمک های اسلیترین به گریفیندوری ها عجیب بنظر برسد، اما از همان ابتدا، چه کسی دعوای بین دو گروه را آغاز کرد؟ آنها می‌توانستند به یکدیگر کمک کنند، و در کنار هم تکامل بیابند! که به طور واضح، ترزا این موضوع را قبول نداشت. سیگنس از بقیه بچه ها افراطی تر فکر می‌کرد. معمولا همینطور بود! او اصالت خودش را به رخ ماگل زاده هایی همچون ترزا می‌کشید، اما حالا خسته شده بود! همینجا تصمیم خودش را قطعی کرد. او ترزا را پیدا می‌کرد، و هر چهار گروه هاگوارتز با یکدیگر متحد می‌شدند. هرچند... نقشه‌ی دقیقی بنظر نمی‌رسید. دیگر افرادی که از گروه های مختلف، برای بیان خاطراتشان به تالار آمده بودند، تحت تاثیر روحیه‌ی قوی سیگنس و نمایش ترزا قرار گرفته بودند.

- منم باهات میام!
- منم همینطور.

کسانی که از بین جمعیت به جلو قدم برداشته بودند، تعجب حضار را بیشتر از پیش برانگیختند. مرگ با ردای سیاهش، و اسکارلت که بنظر نمی‌رسید طرفدار اتحاد گروه ها باشند.
پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: چهارشنبه 18 مهر 1403 13:45
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 31 فروردین 1404 21:54
پست‌ها: 193
آفلاین
ترزا و گابریل بین دو گروه ایستاده بودند و آنها را نگاه میکردند. سیگنس که در آستانه خروج از تالار بود ناخواسته درگیر این جنگ گریفیندوری ها شد. گروه مخالف سیگنس به سمت گروه موافق میوه و سبزیجات پرتاب میکردند.
- دم دروازه میدن عدس پلو سیگنسی بارتو جمع کن و برو!

از آن طرف گروه طرفدار سیگنس میپریدند و جلوی برخورد میوه ها با سیگنس را میگرفتند.
- میجنگیم میمیریم سیگو از دست نمیدیم!

ترزا دیگر نمیتوانست این وضعیت را تحمل کند. حس میکرد از اول اشتباه کرده بود که به گلاه گفته بود او را در گریفیندور بگذارد. از دست حماقت های هم گروهی هایش به ستوه آمده بود. با عصبانیت فریاد زد:
- بس کنین! اصلا معلوم هست دارین چیکار میکنین؟ خجالت بکشین! هدف ما این بود که دانش آموزای گمشده رو نجات بدیم نه این که خودمون به جون هم بیفتیم و همدیگه رو بکشیم!

هیچ کس تا به حال ترزا را آنقدر عصبانی ندیده بود. یکی از بچه ها که نقش کشته راه را بازی میکرد خجالت کشید و سریع بلند شد. بقیه بچه ها هم در سکوت ترزا را نگاه میکردند. ترزا با عصبانیت به سمت ورودی تالار حرکت کرد. دست گابریل را هم گرفته بود و او را دنبال خودش میکشید. بچه هایی که پشت در تالار صف بسته بودند همه با تعجب ترزا را نگاه میکردند که با خشم میرفت و گابریل را با خود میبرد. گابریل هم که تا به حال ترزا را اینطور عصبانی ندیده بود کمی ترسیده بود و فقط دنبال ترزا میرفت.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 19:25
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: یکشنبه 8 تیر 1404 18:24
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
- بعدی؟

ترزا سرش را صد و هشتاد درجه به عقب چرخاند و متحیر به گوینده زل زد.
- دقیقا کجای حرفم نامفهوم بود؟
- یعنی اون اسلیترینیه دو ساعت داشت اینجا برامون روضه می‌خوند؟ ناسلامتی ما گریفیندوری هستیم! مگه میشه جایی نیاز به حماقت... اهم، یعنی جسارت باشه و ما اونجا نباشیم؟ حرفاش خیلی خطرناک به‌ نظر می‌اومد و احتمال مرگمون بالاست. بریم خودمونو بندازیم تو یه دردسر دیگه.

ترزا خیلی راضی به‌ نظر نمی‌آمد. تکیه بر حرف یک شخص از گروهی که در ذهنش به چشم دشمن قسم‌خورده به آن نگاه می‌کرد غرورآهنینش را پلاستیکی می‌کرد. حتی اگر موفق می‌شدند از طریق کتابخانه پرده از راز گم‌شدن دانش‌آموزان بردارند باز هم در آخر باید می‌گفت که از طریق اطلاعات یک اسلیترینی این کار را انجام داده و حرص می‌خورد. اصلا همان بهتر که گمشده‌ها سرجایشان می‌ماندند!
- نچ! من مطمئنم آدمای دیگه‌ای هم هستن که یه داستان درست و حسابی برای تعریف کردن داشته باشن. نباید به این زودی جا بزنیم! ما تا آخرین قطره خونمون می‌جنگیم! ما همدیگه رو داریم! ما تو خون گودریک غلط می‌زنیم! چیز قاطی شد... خون گودریک تو رگ‌های ما می‌جوشه! گریفیندوری می‌میرد ذلت نمی‌پذیرد!

اعضای گریفیندور که با سخنرانی ترزا حتی جوگیر‌تر از قبل شده بودند، بدون اینکه بدانند در مقابل چه کسی یا چه چیزی می‌خواهند بجنگند دسته جمعی شروع به شعار دادن کرده و مشت‌هایشان را به هوا پرتاب می‌کردند‌. از شور مبارزه با دشمن فرضی چنان به وجد آمده بودند که با اسپری قرمز درودیوار تالار را رنگ زدند، از لوستر‌ها بالا رفتند، بین خودشان شیرینی پخش کردند و می‌خواستند در یک حرکت نمادین با چسب رازی به‌ پرچم گروهشان شیر واقعی بچسبانند که به سختی با دخالت ریش‌قرمز های تالار متوقف شدند.

- باید ریونکلاوی یخ‌زده برزیلی وارد تالار کنیم تا یه کم میانگین آی‌کیو اینجا بالا بره. دانش‌آموزا از بس کوشا و فعالن اعلامیه رسمی رو هم جدی‌ نگرفتن چه برسه به ما چند نفر.
- پش به شیگنش بگیم نره، هنوژ کار داریم.

ناگهان انگار که عصای موسی میان جمعیت گریفیندوری‌ها افتاده باشد، به دو دسته مخالفین و موافقین سخنان ترزا تقسیم شده و دو گروه طوری از همدیگر فاصله گرفتند گویا عقایدشان مثل کرونا یا طاعون مسری است.
- سیگنس باید بره.
- نه خیرم. همینجا می‌مونه.
پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 13:53
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 31 فروردین 1404 21:54
پست‌ها: 193
آفلاین
ترزا رو به بقیه گریفیندوری ها که جوگیر داستان سیگنس بلک شده بودند کرد گفت:
- یک دقیقه آروم بگیرین همتون! دوستان ما قراره اینجا اول داستان همه رو بشنویم بعد تصمیم بگیریم که میخوایم از کجا شروع کنیم!

در همون لحظه در تالار باز شد و گابریل با جست و خیز به داخل تالار آمد.
- ترزاااااااااااا!

ترزا به سمت صدا چرخید. در همان لحظه گابریل به ترزا رسید و دستانش را دور او حلقه کرد. ترزا هم متقابلا گابریل را بغل و سرش را نوازش کرد.
- گب! چیشده اومدی اینجا؟

گابریل ترزا را رها کرد، قدمی عقب رفت و گفت:
- شنیدم همه دارن میان اینجا داستان تعریف کنن منم اومدم گوش بدم!

صدای پچ پچ های اعتراضی گریفیندوری ها بلند شد ولی همه آن صدا ها با یک نگاه آتشین ترزا به سکوت تبدیل شد. ترزا صندلی برای گابریل آورد و کنار صندلی خودش گذاشت.
- خیلی کار خوبی کردی که اومدی! بیا اینجا کنار من بشین!

وقتی گابریل و بقیه گریفیندوری ها نشستند، ترزا دوباره توجهش را به کارش معطوف کرد. از دیدن سیگنس که هنوز آنجا نشسته بود شوکه شد.
- عه تو هنوز اینجایی!...

صدایش را صاف کرد.
- ممنون از این که داستانتون رو برای ما گفتید آقای بلک. میتونید تشریف ببرید!

سیگنس بلند شد و به سمت در رفت. ترزا بلند گفت:
- بعدی!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: مکان‌های اهریمنی (گریفیندور)
ارسال شده در: دوشنبه 16 مهر 1403 12:35
تاریخ عضویت: 1403/06/09
تولد نقش: 1403/06/10
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 20:56
پست‌ها: 143
آفلاین
سوژه جدید


″ با درود و سلام به تمامی محصلان هاگوارتز! در پی گم یا ناپدید شدن برخی از جادوآموز ها، اساتید تصمیمی مبنی بر رمز گشایی از تالار های پنهان و اهریمنی هاگوارتز کرده‌اند. با آرزوی همکاری تک تک شما عزیزان؛
مدیریت هاکوارتز. ″


هیچکس به جز دسته‌ای جادوآموزان گریفیندور، به اعلامیه‌ای که بر روی ورودی تالار نصب شده بود توجه نمی‌کرد. گویی تابلو نامرئی شده بود و فقط برای آنها قابل مشاهده بود. هیچ جادوآموز دیگری حاضر نبود وقت خودش را برای چنین اتفاقاتی تلف کند. تالار های اهرمینی؟ شاید تعدادی از آنها واقعا در هاگوارتز وجود داشتند اما ورود به آنها، فقط برای نجات دادن عده‌ای از جادوآموزان سر به هوا، حماقتی بزرگ به حساب می‌آمد. همه به فکر منفعت خودشان بودند و با قرار دادن ترس به عنوان تنها راه بقا، به زندگی خود ادامه می‌دادند. البته نمیشد از گریفیندوری های شجاع انتظارِ رفتاری مشابه با دیگر گروه ها را داشت. آنها به حماقت های کوچک و بزرگشان معروف بودند! حماقتی که در عصر امروزی به عنوان فداکاری های بزرگ ثبت شده‌اند. سه گروه دیگر، زندگی در سایه‌ی امنیت را مدیون چنین فداکاری هایی بودند. و حالا، دوباره وقت آن رسیده بود که حماقتی حماسه‌ای دیگر، توسط این گروه شجاع و پر آوازه آغاز شود!

ـ من میگم اول از کتابخونه شروع کنیم، شاید تو کتاب ها درمورد این تالار های مخفی یچیزی نوشته باشن.
ـ خوندن کتاب ها طول می‌کشه. ما وقت نداریم!
ـ پس می‌تونیم از کسایی که کتاب ها رو خوندن بپرسم.
ـ یا شاید هم کسایی که خودشون قبلا به طور اتفاقی، این تالار ها رو پیدا کردن؟
ـ یعنی باید اژ بَشه های همین مدرشه بپرشیم؟

کوین با تردید به هم‌گروهی هایش نگاه می‌کرد. شاید ایده‌ی خوبی نبود. شاید بقیه همکاری نمی‌کردند! تصمیم گیری سخت شده بود، همه شروع به همهمه و گفتگو با یکدیگر کردند تا شاید چاره‌ای برای جلب توجه جادوآموزان پیدا کنند که ناگهان با صدای ترزا، همگی ساکت شدند.
ـ می‌تونیم یه همایش خاطره گویی شروع کنیم؟ مثلا، همه بیان راجع به خاطراتشون درمورد مخوف ترین قسمت های هاگوارتز که تا به حال پیدا کردن، تعریف کنن. احتمالا حرف های زیادی برای گفتن داشته باشن. منظورم اینه که، خودمون هم بعضی وقت ها برامون پیش میاد. مگه نه؟
ـ بعضی وقتا شک می‌کنم با این هوش و ذکاوت، کلاه چرا گریفیندور رو انتخاب کرده برات!
ـ کلاه که علایق منو در نظر نگرفته بود، نیازمندی های شما رو تو اولویت قرار داده بود! شما به من نیاز داشتین.

هیچکس علاقه‌ای‌ به بحث، دعوا یا تکذیب خودشیفتگی های ترزا نشان نداد. همگی از همین حالا شروع به انجام مقدمات همایش کرده بودند. کوین که از همان لحظه به سرسرا رفته بود تا دیگران را از برگزاری همایش خبر کند. طولی نکشید که همه چیز آماده شد. افراد زیادی از گروه های مختلف، در مقابل تالار گریفیندور صف کشیده بودند تا خاطراتشان را بازگو کنند. بعضی ها با نیت خوب، و بعضی ها صرفا چون نمی‌خواستند کم آورده باشند. اولین شخصی که وارد تالار شد، سیگنس بود. او دست هایش را مقابل سینه‌اس سپر کرده بود و با غرور، یکی از صندلی های راحتی را اشغال کرده بود. سیگنس حتی قبل از حضور بقیه، و شروع همایش، در تالار حاضر شده بود. او تاکید زیادی به روی ″اولین نفر″ بودن داشت. ترزا که مسئولیت نوشتن نکات مهم یا قابل توجه را داشت، بعد از ورود به تالار، در مقابل سیگنس نشست و با لبخندی بر لب شروع کرد.

ـ خب جنابِ... سیگنس بلک؟ بفرمایین شروع کنین. ما همه به گوشیم!
ـ فقط باید یه خاطره باشه دیگه، درسته؟ یه زمانی یه شایعه شنیده بودم مبنی بر اینکه هرکس از نیمه شب به بعد، بره قسمت ممنوعه‌ی کتابخونه، می‌تونه بین بُعد ها سفر کنه. نظریه‌ی بُعد های مختلف رو می‌دونی دیگه؟ همون بُعد. حالا اگر قراره به گوش اساتید نرسه، منم از روی کنجکاوی یبار‌امتحانش کردم. نیمه شب بود و همه جا تاریک... حتی دستای خودمم نمی‌دیدم. کتابخونه کاملا ساکت بود پس خیلی آسون واردش شدم. و فکر می‌کنین چی‌ دیدم؟ با وجود اینکه همه جا رو تاریکی فرا گرفته بود، یه کتاب روی زمین افتاده و خود به خود ورق می‌خورد. هربار هم نور عجیبی ازش ساتع میشد. من همون لحظه فرار کردم اما خب...
ـ اینکه به تالار مربوط نمیشه. فقط یه کتابه و ممکنه هرچیزی توش باشه
ـ مگه حتما باید از همون اول جزوی از هاگوارتز بودن باشه؟ امکانش هست یکی کتاب رو از عمد توی کتابخونه انداخته باشه تا بچه ها توش گیر بیوفتن. واسه همینم بقیه گم شدن. به هرحال، اگر انقد دلتون میخواد کمکشون کنین، بنظر من کتابخونه باید بررسی بشه!

حتی گریفیندوری ها هم تا حدی حماقتِ ورود به کتابی ممنوعه را به جان نمی‌خریدند. پس برای مدتی، سکوت در فضا ساکن شد.

ـ قرعه کشی کنیم؟ یه نفر از هرگروه که میشه چهار نفر، شب که شد میرن کتابخونه تا ببینن چخبره. اگه تا فردا شبش برنگشتن، ما مرگتونو به اساتید خبر میدیم.
Do You Think You Are A Wizard?