فقط یک کوچولو فکر بیشتر، با چاشنی غذاهای مروپ، به سرعت جواب مناسبی رو به ذهن مرگخوارا آورد.
- ما که هر روز مرگ میبینیم.
- آره بابا. من و مرگ که اصلا همین دیروز با هم ناهار بیرون بودیم.
- مرگ از ترس من شبا زیر تختش رو نگاه میکنه قبل خواب اصلا.
- منم وقتی رز سفیدم خشک شد مرگ رو دیدم...
- من وقتی سهامم سقوط کرد مرگو با دوتا چشمای خودم دیدم. برام دست تکون داد، کلی دوست شدیم با هم!
و صدها پاسخ هوشمندانه و مرگخوارانه دیگه، که البته مروپ با خوشحالی و ذوق به تک تک مرگخوارا نگاه کرد و تشویقشون کرد و در نهایت ملاقهش رو به سمت اسکورپیوس گرفت.
- اسکور مامان؟ بهت اعتماد دارم که به بهترین نحو یه تسترال رو برامون پوست بکنی.
اسکورپیوس آب دهانش رو محکم قورت داد، چندتا قدم عقب رفت، یعنی مستقیم به سمت پنجره.
- اوه... بله بله بانو. سریعا براتون تسترال پیدا میکنم.
- اسکور مامان؟ چرا از پنجره میخوای بری بیرون؟ از در برو خب. ما هم اصلا باهات میایم که همگی تشویقت کنیم.
- همین پشت پنجره دارم یه تسترال میبینم بانو. :run:
و اسکورپیوس از پنجره شیرجه زد بیرون و مستقیم روی سر الستور و گابریل که زیر پنجره نشستهبودن و ریز ریز میخندیدن فرود اومد.
الستور که در لحظه کنترلشو از دست داده بود، اسکورپیوس رو از گلو گرفت و شروع کرد به فشار دادنش که مروپ و مرگخوارا سر رسیدن.
- فکر کنم من رو با تسترال اشتباه گرفت بانو. البته من خودم هم داشتم زودتر میرفتم دنبال تسترال براتون. ولی به نظر میرسه افتخارش نصیب اسکورپیوس شده.
و با بیخیالی اسکورپیوس رو که کبود شدهبود و چشماش از حدقه بیرون زدهبودن رو رها کرد.
- آره آره... همین الان این گوشه دارم یه تسترال میبینم بانو.
و صدای جیغ و دست و هورای مرگخوارا به هوا بلند شد و اسکورپیوس هم به سمت جایی که فکر میکرد تسترال اونجا باشه، رفت.
- اونجا تسترال نیست! مرتیکه پولکی خالی بند!
و گوینده صدا، که ردای سیاهی به تن داشت، و روی رداش هم حوله حموم سیاه به کمرش بستهبود و کلاه حموم صورتی روی سرش داشت و با کلی کف و صابون، صورتش رو پوشوندهبود و توی دستشم یه داس بزرگ نگهداشتهبود و در واقع حسابی مرگ بود، وارد شد.
- تو کجا من رو با دوتا چشمت دیدی و باهام رفیق شدی؟ سهامت سقوط کرد نهایت رنگ شلوارت عوض شد، مرتیکه مو طلایی!