wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 29 تیر 1404 05:09
تاریخ عضویت: 1403/11/22
تولد نقش: 1404/03/18
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 14:37
از: فریزر - آشپزخونه هاگوارتز
پست‌ها: 93
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا می‌خوان واسه لرد یه بمب اتم بسازن، واسه همین از سالازار یه لیست گرفتن، ولی خب لیستش پر از معماست. اولین معما رو که حل می‌کنن، می‌فهمن باید استخون رکابی گوش یه تسترال رو دربیارن و صورتی کنن، ولی خب بدبختی اینه که مروپ همه تسترال‌ها رو پخته و خورده! حالا تصمیم گرفته شکم یکی از مرگخوارا رو سفره کنه تا شاید اون تو یه استخون پیدا کنه. بعد از کلی دعوا و پاس دادنِ همدیگه، گابریل داوطلب می‌شه، مروپ شکمشو باز می‌کنه، ولی گابریل نه‌تنها نمی‌میره، بلکه خیلی شاد و خوشحال می‌ره آبرنگ بیاره تا استخونو صورتی کنن. وسطش سیگنس به‌خاطر صحنه‌ی دلخراش می‌میره، ولی بقیه قضیه رو می‌پیچونن و خلاصه، معمای اول با شکم سفره‌شده‌ی گابریل حل میشه!
(تقریبا)
ــــــــــــــ


همه چیز از همون لحظه‌ای شروع شد که آبرنگ صورتی رسید و مرگخوارا بالاخره یه استخون رکابی صورتی‌شده‌ی تسترال داشتن. خب، حداقل ظاهرش استخون تسترال بود و رنگش صورتی... ولی هیچ‌کس حوصله نداشت تست کنه واقعاً تسترالیه یا نه، چون هنوز خاطره‌ی شکم سفره‌شده‌ی گابریل تو هوا موج می‌زد. و بوی دماغ سوخته‌ی رابستن هم هنوز کامل نرفته بود.
در این آشوب و هیاهو، یک نسیم خنک از راهرو وزید... یه چیزی، یه حضور ملایم... یه صدای تق‌تق کوچیک و یخی، شبیه برخورد دکمه با سنگفرش. بعد... بم، با حالتی جومونگی‌وار بین مرگخوارای متوهم قدم گذاشت. با دستای چوبی‌ که مثل یه شمشیر بزرگ که سر از وسط جنگ مختار درآورده باشه؛ هی این‌ور و اون‌ور می‌پرید و تو هوا تاب می‌خورد، و دماغ هویجی که با غرور بالا نگه داشته بود.
مرگخوارا اول فقط نگاهش کردن.
یه آدم‌برفی؟ تو این وضعیت؟ با یه کرم یخی که از تو جیبش سرک کشیده بود و هی می‌گفت "کرپ"؟
دوریا اول از همه سکوت رو شکست.
– اه، این دیگه کیه؟

بم با صدای یخی اما مودبش گفت:
– من بم شیمِس اوفلَخریان نُلاگ مک‌اسنو اَنگوس اوسلیت کِرُلفین هستم. خدمت‌گزار لرد، سفیر یخ، و عضو افتخاری بخش فریزر.

همه مرگخوارا درجا یه سکته‌ی جزئی زدن. دوریا پلک زد و گفت:
– یعنی این آدم‌برفی به درد ما می‌خوره؟

بم با دستای چوبی که هنوز مثل شمشیری جنگی این‌ور و اون‌ور می‌پرید گفت:
– البته که می‌خورم! تازه من فقط اومدم بهتون بگم که این استخون صورتی، کار شما نبود. شما فقط رنگش کردید، اصل ماجرا رو یه موجود خیلی خفن‌تر ساخته.

مرگخوارا سرشونو کج کردن، تو دلشون یه علامت سوال بزرگ روشن شد.
اسکورپیوس با صدایی پر از شک پرسید:
– یعنی ما تو این مدت کلی زحمت کشیدیم برای هیچی؟

بم جواب داد:
– نه دقیقا، چون این تازه اول راهه. سالازار یه تله بزرگ گذاشته برای اونایی که دنبال مواد اولیه بمب اتم هستن.

دوریا با چشم‌های گرد شده پرسید:
– خب، پس مرحله بعد چیه؟

بم لبخند زد و گفت:
– باید بریم دنبال «کتاب گمشده‌ی سالازار» که تو یه اتاق مخفی پر از بادکنک‌های انفجاری جا گذاشته.

الستور که با یه نیم‌نگاهی به بم گفت:
– بادکنک انفجاری؟ واقعاً؟

بم جواب داد:
– آره، و هر بادکنک یه معماست. اگر بادکنک‌ها رو به موقع نترکونید، همه چیز می‌ترکه!

کرموفیز (کرموفیز او کانلهیرن مک‌دونالاگنان او‌شیلینان کِرُلفین، که حتی خودشم اسم خودشو بلد نبود) از تو جیبش بیرون پرید و گفت:
– منجمد و کاملاً آماده‌ام!

مرگخوارا لبخند زدن، اما بیشتر ترسیده بودن تا خوشحال.
دوریا گفت:
– یعنی باید با بادکنک‌های انفجاری معما حل کنیم؟ واقعاً؟

بم گفت:
– آره! ولی من قول می‌دم که با کمک هم، این مرحله رو هم می‌تونیم با خنده و یه کم یخ بشکونیم! بهرحال، نویسنده حواسش بهمون هست، نه؟

~ولی سکوت نویسنده به هیچ وجه آرامش‌بخش نبود...~

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: یکشنبه 17 فروردین 1404 13:17
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 14:26
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 508
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
× هشدار: پست دارای مقادیر کمی صحنه‌های چندش‌انگیزناکه! ×


در حالت عادی می‌تونست! ولی در حالتی که زمین و زمان دست به دست هم داده باشن تا رابستنِ راوی هرچی می‌گه برعکسش رخ بده و هی به صورت متوالی ضایع بشه و مدام بو دماغ سوخته بیاد، خیر! با این حال چون گابریلای راوی حسابی عشق و حالشو با اذیت کردن رابستنِ راوی سر آفتابه مسی کرده بود، تصمیم می‌گیره اینجا کوتاه بیاد. ولی خودِ کوتاه، کوتاه نمیاد!

بوی دماغ سوخته‌ای که همه جارو پر کرده بود، یه مقدار سیستم تفکر حاضرین رو دچار اختلال می‌کنه، واسه همین متوجه نمی‌شن اون صحنه‌ای که جلوی روشون در حال رخ دادنه واقعیه یا کیکه. صحنه چی بود حالا؟ گابریل با فریاد "من من من" داوطلب شده بود تا بره و آبرنگ صورتیشو برای صورتی کردن استخون بیاره. اما با هر قدمی که رو به خروجی برمی‌داشت، یکی از اعضای بدنش از توی شکم سفره شده‌ش می‌ریخت بیرون و پخش زمین می‌شد. حقیقتا که صحنه‌ی چندشناکی بود.

سیگنس که خیال می‌کرد به خاطر بوی دماغ سوخته‌ی رابستن مست و پاتیل شده، گیج و منگ خم می‌شه تا به کلیه‌ای که رو زمین افتاده بود دست بزنه.
- خبر بدی دارم دوستان، واگعی بود.

و بعد از گفتن این جمله تلپی میفته رو زمین و جان به جان آفرین تقدیم می‌کنه. مرگخوارا که تا اون لحظه خیال می‌کردن دچار توهمات شدن، حالا با پی بردن به حقیقی بودن صحنه و مرگ ناگهانی سیگنس، چنان به خودشون میان که بوی دماغ سوخته به همون سرعتی که فضا رو پر کرده بود، دمشو رو کولش می‌ذاره و صحنه رو ترک می‌کنه.

- این تا به مقصد رسیدن و برگردن بشه که هیچ عضوی تو بدنش موندن نمی‌شه!

ولی رابستن اینجا هم اشتباه می‌کرد، یا حداقل نویسنده اصرار داشت که اشتباه کنه. چون گابریل نه‌تنها برمی‌گرده، بلکه در مسیر رفت و برگشت چند سالی هم به عمرش اضافه می‌شه و اینطوری می‌شه که شاهد رفتن دختری کوچیک به اسم گابریل و بازگشت دختری نوجوون به اسم گابریلا هستیم.
- همه کف دست هورا که آبرنگ صورتی رو آوردم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: دوشنبه 3 دی 1403 00:05
تاریخ عضویت: 1397/11/04
تولد نقش: 1397/12/14
آخرین ورود: یکشنبه 2 شهریور 1404 21:49
از: سیرازو
پست‌ها: 441
آفلاین
گفتنش راحت بود. یکی انتخاب می‌شه ، سفره می‌شه و بقیه به خوبی و خوشی با همدیگه زندگی می‌کنن. ولی مشکل اینجا بود که همه دوست داشتن به خوبی و خوشی زندگی کنن.
پس کی قرار بود داوطلب بشه؟ خب معلومه! هیچکس!

- گفتنش راحته! ولی کی می خواد خودشو فدای بقیه کنه باهوش خان؟
- من!

عه! به مرلین قسم اینا می‌خوان فقط منو ضایع کنن. آخه مگه می‌شه یکی داوطلب بشه که شکمش رو سفره کنن؟ حالا کی بوده؟ عه... تو بودی؟ خب منطقی شد!

گابریل داوطلب شد. دلیلش هم منطقی بود... البته برای خودش! چی قشنگ تر و رنگی رنگی تر از این می تونست باشه که بتونه، با سفره کردن شکمش، مشکل بقیه رو حل کنه؟ اگه نظر منو بخواید، میگم خیلی چیزا! ولی کی به نظر نویسنده اهمیت میده اصلا!

- من!

بابا گابریل نکن اینجوری دیگه! چرا انقدر مهربونی تو خب؟ الان من چجوری صحنه ی کشته شدنتو توضیف کنم؟ دوستان! واقعا نویسندگی کار سختیه.

گابریل فردین‌وارانه جلو رفت، شکم خودشو داد جلو و به مروپ گانت گفت:
- آه مادر! ساطور خود را بر من فرود آر! باشد که مشکل گشای دیگران ش...

نه! چرا کشتیش نا لوتی! حداقل می ذاشتی حرفشو کامل می زد.

مروپ گانت اهل هنر نبود. البته بود! ولی فقط هنر آشپزی! برای بقیه ی هنرا ارزشی قائل نمی شد. برای همین، قبل از اینکه مونولوگ حماسی گابریل تموم بشه، شکمش رو سفره کرد و استخون رکابی تسترال رو در آورد و به مرگخوارا داد. حالا مرگخوارا می تونستن با صورتی کردن اون و تحویل دادنش به سالازار، اولین معما رو پشت سر بذارن و برن سراغ دومی! ولی به چه قیمتی؟ اونا گابریلشون رو از دست دا...

- وای چه سفره ی خوشرنگی شدم! مرسی مامان مروپ!

نه آقا فشار چیه؟ هرچقدر دلتون می خواد منو ضایع کنین. من عادت کردم واقعا. آخه یکی به من بگه، چجوری می شه یکی با ساطور شکمش پاره بشه و نمیره؟ چجوری؟

مرگخوارا به داد و بیداد های نویسنده بی محلی کردن و رفتن تا استخونی که به دست آوردن رو صورتی کنن.

صورتی کردن یه استخون که نمی تونست کار سختی باشه؟ می تونست؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: سه‌شنبه 22 آبان 1403 23:17
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
مرگخوارا چشماشون رو تنگ کردن و به الستور نگاه کردن، باورشون نمیشد الستور به همین راحتی بیخیال سایه‌ش شده باشه. حتما ریگی به کفشش بود.
الستور اما زیر نگاه‌های سنگین و پر از شک مرگخوارا، با بی‌خیالی به دیوار تکیه داد و با حفظ لبخند همیشگی و غیرعادیش، به سوت زدن پرداخت.

- الان یعنی ما بریم دنبال سایه‌ت؟
- آره دیگه. می‌خواین اصلا خودم هم چاقو بدم بهتون؟

و از توی جیبش خیلی عادی یه چاقوی خونی بیرون کشید.
مرگخوارا به خون خشک شده روی چاقو نگاه کردن و ترجیح دادن ازش استفاده نکنن، و بعد همه‌شون پخش شدن و شروع کردن به بهم ریختن وسایل و پرت کردن مبل‌ها و گلدون‌ها به دنبال سایه الستور.

الستور عینک تک‌چشمیش رو صاف کرد و به مرگخوارایی که روی کوچک‌ترین سایه‌ای می‌پریدن و سعی می‌کردن شکمش رو پاره کنن، نگاه کرد. بعدش گردنش رو یکم خم کرد و به سایه‌ش که دقیقا پشتش روی دیوار بود و کاملا از حرکاتش تقلید می‌کرد، گفت:
- من که گرسنمه‌، تو چی؟

خوب می‌دونست سایه‌شم گرسنه‌ست. بنابراین درحالی که با صدای رادیومانندش سوت می‌زد که بی‌شباهت به صدای خش خش برگ‌ها نبود، به سمت در راه افتاد و به مرگخوارا که توی سر و کله همدیگه میزدن و به دنبال سایه‌ش بودن نگاه کرد.

- میگم بچه‌ها فکر کنم سر کاریم همه‌مون؟
- نه بابا؟ تازه فهمیدی؟ چه غلطی کنیم حالا؟
- یکیو میندازیم جلو مامان مروپ شکمشو پاره کنه و مشکل حل بشه خب.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 آبان 1403 09:39
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 11:16
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 299
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه:
مرگخواران میخوان برای لرد یه بمب اتم بسازن و برای این کار از سالازار یک لیست مواد اولیه میگیرن. لیست سالازار یک لیست پر از معماست و برای هر کدوم از مواردش مرگخوارا باید معما رو حل کنن.
پس از حل اولین معما مرگخوارا متوجه شدند باید یک تسترال پیدا کنند و استخوان رکابی گوشش رو دربیارن و صورتی کنن و به سالازار تحویل بدن ولی مروپ همه تسترال ها رو برای نهار پخته.
حالا مروپ میخواد با ساتور شکم مرگخوارا رو بشکافه و استخوان رکابی رو بیرون بکشه.

..........................................................................................................................
مروپ مثل قصابی بی رحم به مرگخواران نگاه میکرد و در ذهنش راسته گوسفندی خورشتی را تصور میکرد. بهرحال فکر کردن به غذا و مواد غذایی به صورت بی وقفه در ذهن مروپ پلی میشد و آگهی بازرگانی نداشت.
مرگخواران در زیر نگاه بی رحم مروپ معذب شده وآب دهانشان را قورت دادند. دوریا که از کله پاچه کردن اسکورپیوس ناامید شده بود با لبخند شهلایی به مروپ نزدیک شد.
- میگم حتما باید شکممون رو سفره کنین؟ نمیشه یه جور دیگه تسترال پیدا کرد؟

اما مروپ حسابی در نقش ساتوری کننده فرو رفته بود و کوتاه نمی آمد.
- میتونم بعد از سفره کردن مرگخوار مامان از سبزی شمالی استفاده کنم و براتون مرگخوار شکم پر مامان پز درست کنم! برای قند عسل مامانم میبرم! حتما خیلی خوشش میاد!
مرگخواران با شنیدن این حرفها بیشتر معذب شدند و در مرحله معذب الکبر قرار گرفتند.

دوریا آهی کشید و بعد با اشاره و ابرو آمدن مرگخواران را در گوشه ایی جمع کرد.
- بیایید خودمون یکی رو انتخاب کنیم! حداقل بقیه سالم میمونند!
اسکورپیوس با دلخوری گفت:
- به جای اینکه با لگد منو پیشنهاد بدی، یکی از این مرگخوارهای آش خور رو بنداز جلو! آقا ما اینجا حق آب و گل داریم!
-مثلا کی؟
- عااا.......همین سیگنس!

سیگنس با تعجب گفت:
-اخه من آش خور نیستم! فقط گوشت دوست دارم!

مرگخواران بدون توجه به گفته های سینگس با لبخندهای کریپی به سیگنس خیره شدند.
سیگنس که هنوز دو گالیونی اش نیوفتاده بود، متفکرانه گفت:
- اولا که دندونهای همتون زرد شده، مسواک بزنید! بعدم میگم چرا ما از کسی استفاده نمیکنیم که نمیره؟ همین سایه الستور! اون روز همین سایه ایشون سر سفره تسترال تلیت میکرد و میخورد!

مرگخواران از حجم حق بودن پیشنهاد سیگنس، لبخند های کریپی شان را از روی او برداشته و به الستور و سایه اش انتقال دادند.
الستور با همان لبخند همیشگی گفت:
- سایهکه طوریش نمیشه ولی باید راضیش کنین که حاضر بشه شکمش شکافته بشه!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 13 مرداد 1403 21:18
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
اسکورپیوس با التماس به ریگولوسی که فقط چون نویسنده خیلی دوستش داشت در سوژه چپانده شده بود معلوم نبود چرا نزد مرگخواران بازگشته نگاه کرد. بین مرگخواران، او دلرحم ترین فرد بعد از گابریل به شمار می آمد.
از بخت خوب اسکور، ریگولوس معنی نگاهش را دریافت و با لحنی مانند شوالیه های فداکار گفت:
- بانو مروپ، اول من رو بازرسی کنین.

مرگ لبخندی زد. بعد از این همه وحشی گری و بی رحمی، بالاخره یک آدم فداکار بین این جماعت پیدا شده بود!
مروپ نگاهی به سر تا پای ریگولوس کرد. قطعا در معده اش حتی یک خیار هم جا نمی شد، چه برسد به گوشت تسترال! مروپ شک داشت اصلا ذره ای گوشت در میان استخوانهایش وجود داشته باشد.
- امم.. نمی خواد موز کوچولوی مامان. گوشت تسترال تو بدن تو جا نمی شه.

ریگولوس که از تمسخر لاغری اش توسط مروپ رنجیده بود، در حالی که به خودش به خاطر بدغذایی اش لعنت می فرستاد از اتاق بیرون رفت و مروپ، ساتور را بالا برد. امیدوار بود دیگر کسی مانعش نشود و بتواند تسترال های مامان را بیابد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 18:39
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
در حالی که دوریا آماده بود تا با بازگشت اسکورپیوس به جمع مرگخواران، لگد دیگه‌ای نثارش کنه، با شنیدن این حرف لبخندی شیطانی می‌زنه و تو گوش اسکورپیوس زمزمه می‌کنه:
- حقته! تا تو باشی موافقت نکنی.

اسکورپیوس حالا هم متوجه بود که حقشه و هم دیگه دوست نداشت نقش اصلی این داستان باشه!

در کسری از ثانیه با اشاره‌ی سر مروپ، چهار مرگخوار می‌ریزن سرش و هر کدوم یه دست و یه پاشو می‌گیرن و اونو به صندلی می‌بندن تا مروپ آماده شکافتن شکمش بشه. مروپ اکیویی می‌گه و چاقویی بزرگ و برنده رو از آشپزخونه احضار می‌کنه. بعدش تهدیدکنان چاقو رو روی شکم اسکورپیوس حرکت می‌ده.
- یکی که زیست جادوییش خوبه بگه بقایای تسترال دقیقا کجای شکم ذخیره می‌شه؟

اسکورپیوس با نگرانی نگاهشو بین مرگخوارا می‌چرخونه. در دل سالازار سالازار می‌کنه تا هیچ‌کس ندونه. این می‌تونست شانسی براش باشه که مروپ بیخیال تشریح شکم مرگخوارا بشه!

- هیچ‌کس نمی‌دونه؟ عیب نداره اینقد می‌رم جلو تا بالاخره تسترالای مامانو پیدا کنم.

مشخص بود که بخت اصلا قرار نبود که با اسکورپیوس یار باشه. اما اسکورپیوس هم‌چنان خودش می‌تونست حامی خودش باشه.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

مروپ که چیزی نمونده بود با چاقو لباس اسکورپیوس رو بشکافه و شکمش رو بدره، با شنیدن صدای فریاد اسکورپیوس متوقف می‌شه.
- چی شده؟ نکنه می‌خوای زیرش بزنی؟
- نه من غلط بکنم. ولی مطمئنم برای شکافتن شکم باید درازکش باشم نه نشسته!

اسکورپیوس شاید هنوز راهی برای نجات خودش نداشت، ولی حداقل می‌تونست کمی بیشتر وقت بخره بلکه امداد غیبی برسه که!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 18:01
تاریخ عضویت: 1400/04/24
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 11 خرداد 1404 04:27
از: دست حسودا و بدخواها!
پست‌ها: 418
زندان‌بان آزکابان
آفلاین
راه حل بانو مروپ خوب بود فقط تنها مشکلی که داشت این بود که تمامی اعضای مرگخواران از آن گوشت خورده بودند و دلشان نمی‌خواست شکم هایشان سفره شود. پس با نگاه های نگران و پیش از حادثه به بانو مروپ نگاه کردن تا شاید از این اتفاق جلوگیری کنند. پس بصورت اتفاقی و توسط لگد ناگهانی دوریا اسکورپیوس جلو انداخته شد تا مخالفت خود را با نظر بانو مروپ بیان کند.

- بانو مروپ. اسکورپیوس یکاری باهاتون داره. اسکورپیوس خودت زبون داری بگو دیگه.

اسکورپیوس در حالی دستی بر پشت لگد کشیده اش کشید تا درد آن را کمی کم کند به بانو مروپ نگاه کرد چطور می‌توانست انتقاد خلاف نظری انجام دهد مگر از جانش سیر شده بود. بهرحال چاره جز این نداشت.

- راستش بانو قضیه اینه که...
- اسکو مامان تندتر بگو؟ نکنه با پیشنهاد من مخالفی؟ بگو من انتقاد پذیرم.
اسکورپیوس آب دهنش را قورت داد و عرق صورتش با آرنجش پاک کرد. اگر جراحی میشد شانس زنده ماندن داشت اما اگر انتقادی میکرد شانسی برایش باقی نمی ماند.

- بانو مروپ ما مخالفی نداریم ولی خواستار اینیم این جراحی با حفظ قوانین شهروندی و قوانین حقوق بشری انجام بشه تا مشکلی پیش نیاد.

بانو مروپ سری به نشانه تایید تکان داد. نمی‌دانست این صحبت های اسکورپیوس چه معنایی دارد پس مخالفت با آن معنایی نداشت. برای همین اجرای نقشه باید هر چه سریع تر انجام میشد.

- اسکورمامان. تو رو به عنوان اولین داوطلب انتخاب می‌کنم. میتونی در حین سفره شدن جراحی شکمت قوانین حقوق بشری رو برام تعریف کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 15:51
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 09:41
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه: برای اثبات کارآمدی خود، مرگخواران تصمیم گرفتند که یک بمب اتمی واقعی بسازند و آن را به آزمایش بگذارند تا شاید بتوانند رضایت و بخشش لرد ولدمورت را جلب کنند. برای این منظور، آنها به سالازار اسلیترین مراجعه کردند و از او درخواست کمک کردند. سالازار، با دانش و تجربه‌ی عمیق خود، لیستی از مواد لازم را به آنها ارائه داد که هر کدام به نوعی چالش برانگیز بود.

پس از بررسی دقیق لیست توسط مروپ و دوریا، آنها به این نتیجه رسیدند که حتی خود لیست نیز پر از معماهایی است که نیاز به حل شدن دارند. پس از حل اولین معما، متوجه شدند که باید یک تسترال را پیدا کنند، آن را به رنگ صورتی درآورند و سپس استخوان رکابی گوش او را به سالازار تحویل دهند. در این میان، مرگخوارها به دنبال تسترالی بودند که متوجه شدند مروپ برای ناهار آنها از تسترال‌های انبار خانه ریدل استفاده کرده و همه تسترال‌ها را به پایان رسانده است. این موقعیت، آنها را در موقعیت دشواری قرار داده و نیاز به تفکر خلاقانه و تدابیر جدیدی داشت تا بتوانند خواسته‌های سالازار را برآورده سازند.


برای اطلاعات بیشتر در مورد تور سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید.



----
مرگخوارها به مروپ نگاه می‌کردند و صورت‌هایشان را از چپ به راست به این صورت ( ) تکان می‌دادند و مروپ هم به مرگخوارها نگاه می‌کرد و صورتش را از بالا به پایین به این صورت ( ) تکان می‌داد. این تبادل احساسات غیرکلامی، در فضایی مملو از تنش و بی‌قراری، چند دقیقه‌ای به طول انجامید. مروپ که از این وضعیت ناکارآمد به تدریج خسته و عصبانی شده بود، بالاخره صبرش لبریز شد و با لحنی تند و غران گفت:

- مرگخوارای مامان وقتی گرسنشونه شیرجه میزنن تو بشقاب، حالا که شکمشون سیر شده این اداها چیه در میارن؟

اسکورپ، که از تکان‌های مکرر فکش دچار درد شده بود، به تدریج صورت خود را آرام و ثابت کرد. با نگاهی پر از انزجار و لحنی که ناراحتی عمیقش را آشکار می‌کرد، گفت:

- ما فکر میکردیم که داریم گوشت هیپوگریف میخوریم که شیرجه میزدیم ... البته مجانی بودن غذا هم در شیرجه زدنمون کم تاثیر نبود.

مرگ، که در طول زندگی‌اش هزاران صحنه وحشتناک دیده بود، برای نخستین بار با حیرت شنید که چگونه آن اندک گوشت باقی‌مانده میان استخوان‌های تسترال‌ها توسط مرگخوارها کباب و خورده شده است. با تعجب و ناباوری گفت:

- چند تا تسترال کشتین که تونستین این همه مرگخوار رو سیر کنین آخه ... من دیروز جون یه بچه کوچولو رو گرفتم ولی بازم شما از من سنگ دل ترین .

مروپ ترجیح داد که در مورد تعداد تسترال‌هایی که برای وعده ناهار کشته شده بودند، صحبتی نکند و برای پرهیز از هرگونه جزئیات بیشتر، به سرعت موضوع گفتگو را تغییر داد:

- الان تنها راه حلی که به ذهن مامان میرسه اینه که تیکه‌های بدن تسترال رو از تک تک دلاتون بکشیم بیرون تا بالاخره به استخوان رکابی گوش تسترال برسیم و بعد رنگش کنیم و خدمت جد بزرگوار مامان ببریم.

مرگ، که در طول عمر خود هزاران صحنه وحشتناک را شاهد بوده بود، باز هم از سنگدلی مروپ شگفت‌زده شد. اما تعجب او در میان ترس و دلهره‌ای که در قلب‌های مرگخواران از شنیدن این نقشه مروپ جاری شده بود، گم شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان (بمب جادویی)
ارسال شده در: شنبه 6 مرداد 1403 13:21
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
ناگهان توجه مرگ به جمعیت زیادی که پشت سر اسکورپیوس قرار داشتن جلب می‌شه و بیشتر از اون، به موجودی که با یه دستش عصاشو گرفته بود و با یه دستش با سایه‌ش کلنجار می‌رفت.
- اوه الستور! دوست قدیمی من!

الستور بیخیال گیر دادن به سایه‌ش می‌شه و به چسبیدن به عصاش کفایت می‌کنه.
- قدیمی؟ فکر می‌کردم هنوزم با هم دوست باشیم.
- خودت می‌دونی که منظورم از نظر قدمت رابطه بود.
- هاهاها معلومه که می‌دونم. ولی یکم سرگرمی همیشه خوبه نیست؟

و هر دو خنده‌ای می‌کنن و با هم دست می‌دن.

اسکورپیوس مرد معامله و ریسک کردن بود. شاید پرت شدن حواس مرگ از خودش اتفاق مبارکی بود، اما از دست دادن توجه خوانندگان قطعا خیر!
بنابراین اسکورپیوس که داشت نقش اصلی داستان رو از دست می‌داد و تریبون کاملا از دستش خارج شده بود، گلوشو صاف می‌کنه و با قدمی بین الستور و مرگ قرار می‌گیره.
- جناب مرگ گویا کف تو چشمشون رفته، چون رنگ موهای من بیشتر از طلایی، نقره‌ایه.

مرگ دهن باز می‌کنه تا جوابی بده اما اسکورپیوس زودتر از مرگ دوباره می‌گه:
- همین باعث می‌شه فکر کنم شاید در مورد رنگ شلوارم هم اشتباه کرده باشی.

اسکورپیوس مجددا اجازه پاسخگویی رو به مرگ نمی‌ده و سریعا با دستش به سویی اشاره می‌کنه.
- مرگخواران عزیز. من به یاد آوردم ما خودمون اتاق تسترال‌ها داریم که گله‌ای از تسترالا اونجا سکنی گزیدن. وقت تلف کردن جایز نیست. بریم یکیشونو برداریم!

اسکورپیوس راه میفته بره که احساس می‌کنه یقه‌ش از پشت طرف دو نفر داره کشیده می‌شه. اولی مرگ بود و دومی مروپ بود. مروپ گوی سبقت رو در شروع صحبت و بیان کردن علت کارش از مرگ می‌ربایه.
- نارگیل مامان باید به اطلاعت برسونم که آخرین تسترالی که اونجا داشتیم هفته پیش کباب شد و رفت تو شکم مرگخوارای مامان.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟