به نام دولت نظافت و تقارن
شب زیبایی بود. ماهتاب همچون سنگی گرانبها در آسمان می درخشید و روشنایی خود را به زمینیان ارزانی می کرد. صدای سمفونی آرامش بخش جیرجیرک ها در زیر روشنایی ستارگانی که مانند چلچراغ هایی بلورین شهرها و خیابان ها را روشن می کردند، نوازش گر گوش هر شنونده ای بود. گویی شب با در آغوش کشیدن خانه ها، آن ها را غرق در آرامش خاص خود می کرد. خانه ی ریدل نیز یکی از هزاران خانه ای بود که در آرامش شب غرق شده بود.
-
دیگه صبح شده بود و خبری از آرامش شاعرانه شب نبود. اون روزم مثل همه روزای معمولی دیگه تو خونه ی ریدل ها شروع شده بود. صدای جارو کشیدن گابریل و جیغش بعد از دیدن بی نظمی و کثیفی شدیدی که از توان تحملش خارج بود. گابریل از وقتی که وزیر شده بود آستانه ی تحملش به شدت پایین اومده بود. اینو می شد خیلی راحت از دومین جیغ کشداری که حتی تام هم از محاسبه ی فرکانسش عاجز بود، متوجه شد.
جیغ های گابریل داشتن کم کم از میانگین قابل قبول بالا می زدن که همه مرگخوارا فورا جلوی در اتاقی که گابریل به صورت رندوم تصمیم گرفته بود پاکسازی روزانه رو از اونجا شروع کنه، جمع شدن. از سر و کول هم بالا رفتن و یه دیوار انسانی درست کردن تا جلوی راه صدای جیغو بگیرن و باهاش وارد مذاکره شن و خیلی متمدنانه و به دور از خشونت، صدا رو راضی کنن تا از زیر در وارد اتاق اربابشون نشه و بره تو گوشش و بیدارش کنه و مورد غضب واقع شن.
-
- گب؟! چی شده؟
- کثیفی... بی نظمی... بوی بد... خرده چوب... کثیف... کثیف...
- صب کن ببینم اصلا... اینجا مگه اتاق هوریس نیست؟ پس خودش کجاس؟
- تو جارو!
- هوریسو انداختی تو جارو؟
- آره... شکسته بود. خرده چوب شده بود!
و از حال رفت...
-
اما اینبار جیغ گابریل نبود که!
بله مرگخواران همه شوکه شده بودند.
ظهر همان روز- به خبری که هم اکنون به دست خبرگزاریِ جادوگر تی وی رسیده، گوش فرادهید. صبح امروز، داد و شیون هایی که از عمارت ریدل به گوش میرسید شهر رو فرا گرفته بود، به همین منظور خبرنگار ما به منطقه اعزام شده تا مارو در جریان آخرین اقدامات و اتفاقات انجام شده قرار بده. باقیِ ماجرا رو از زبون خبرنگار اعزامی بشنوید.
زاویه ی دوربین عوض شد، صحنه لحظه ای تاریک شد و ثانیه ای بعد دوربین خبرنگار رو نشون میداد.
- سلام به همگیِ بینندگان محترم، تصویر من رو از روبروی عمارت ریدل ها جایی که از صبح امروز صداهای عجیبی به گوش میرسید، میشنوید. طبق گفته ی شاهدین و سامعینِ عینی و سمعی ماجرا، صبح امروز حوالی ساعت 9، که طبق عادت گابریل دلاکور در حال تمیز کردن عمارت بوده است، با جسدِ خشک شده ی هوریس اسلاگهورن روبرو شده است، طبق تحقیقات واحد خبر، هوریس عادت داشته تا هرشب با سِرُمی از نوشیدنیِ کره ای به خواب برود، اما امروز صبح ترکیبات عجیب تری درون سرم هویدا شده است. دروئلا روزیه، مدیر آزکابان در حال پیگیری ماجرا و مضنونین است. خبرنگار اعزامیِ جادوگر تی وی، حمید معصومی نژاد، خانه ی رررررریدل ها!
چند روز بعدشهر در روزهای اخیر امن و امان بود، یعنی تا قبل از امروز...
آگلانتاین پافت،
پیپی پیپ کش معروف لندن، بر حسب عادت از خواب بیدار شد، نونش را توی توستر گذاشت، آب گرمکن را روشن کرد و دوش صبحگاهیش را گرفت، بعد از حمام قهوه اش را سر کشید و پیپش را بار گذاشت، پک اول را زد، طعم همیشگی را نمیداد، طعمی بین لیمو و پرتقال میداد، عجیب بود. با خودش فکر کرد شاید اشتباه کرده است، پک دوم را زد. نه اشتباه نمیکرد! خودش بود، سم معروف، سمی که به خوبی میشناختش، به سمت کمد شیرجه زد تا پادزهرش را بنوشد، اما امان از شک و تردید که سرش را به باد داد...
اخبار جادوگر تی وی- این روند هنوز ادامه دارد، بازهم مرگی دیگر در شهر و بازهم جنازه ای خشک شده و تار مویی خشن، تار مویی شبیه به گرگینه ها! شهر دوباره ناامن شده است.
این حرف ها مانند زهری بر تن سرد شهر لندن بود، مردم نگران از سرانجام دو کشته ی قبلی و نگران تر نسبت به آینده ی خود بودند و سر از پا نمیشناختند و در این میان، پرکار ترین فرد، ارنی پرنگ راننده ی معروف اتوبوس شوالیه بود که از صبح تا پاسی از نیمه شب مسافران رو به ایستگاه کینگزکراس میرساند که مقصد اکثرشان جایی غیر از خارج شهر نبود.
امشب هم، بعد از پایان روزی طاقت فرسا در حال بازگشت به خانه بود...
- آخیش، بالاخره امروزم تموم شد.
من دیگه پیر شدم، باید به فکر بازنشستگی باشم، عه! این بو از کجا میاد؟
ارنی از اتوبوس پیاده شد و به سمت کاپوت رفت، کاپوت اتوبوس را بالا زد و مشغول چک کردن شد. اما افسوس که سایه ی ماه شومِ کامل و گرگینه ی بالای سرش را ندید...
- ادامه ی ناامنی ها در شهر! امروز جنازه ی ارنی پرنگ پیر، راننده ی مرموز اتوبوس شوالیه هم، خشک شده، در کنار اتوبوسش پیدا شد. بازهم ردپای یک گرگینه در این اتفاق به چشم میخورد.
سدریک با وردی تلویزیون ماگلی را خاموش کرد و به سمت کتابخانه اش به راه افتاد، باید مقاله ی ماگل شناسی اش را تموم میکرد، سدریک ناراحت بود. اما نگران نه، آخر چه کسی قصد جان یک جادوآموزِ جوان را که کار به کار هیچکسی ندارد میکند؟
سدریک همانطور که با خود صحبت میکرد، کتاب "ادیسون، شرور یا ناجی؟" را باز کرد. محو نوشته ها شده بود، در حدی که لحظه ای تکان خوردن قفسه ی کتاب هارو نشنید...
- چهارمین کشته! چه کسی مسبب این جنایت هاست؟ همانطور که احتمالا خبردار شدید، امروز جسد جادوآموز، سدریک دیگوری جوان در کتابخانه اش در حالی که کتابی به درون سرش فرو رفته بود پیدا شد. بازهم مثل کشتگان قبلی، مویی از یک گرگینه... چه کسی پاسخگوست؟
دادگاه ویزنگاموتمروپ گانت برای بار ششم توضیحاتش رو ارائه داد، او در زمان کشتار اصلا داخل شهر نبود، اما قاضی دروئلا روزیه، گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.
- بانو مروپ برای بار آخر میپرسم، آیا شما قاتل چهار فرد بیگناه هستید؟ تمام شواهد علیه شماست خانم، بیشتر از این وقت دادگاه رو نگیرید.
مروپ با خودش فکر کرد، او از زمانی که تصمیم به راه اندازیِ ارتش گرگینه ها گرفته بود، جانش را کف دستش گذاشته بود. به اندازه ی کافی هم عمر کرده بود، پس دیگر مقاومتی نکرد.
- بله! آلکتو هم با من هم دست بود. ما تصمیم گرفته بودیم تا شهرداریِ لندن رو ازآن خودمون کنیم. از مردم عذرخواهی میکنم.
قاضی چوبش را بر روی میز کوبید.
- پس بر طبق شواهدات و اعتراف مضنون، مروپ گانت و آلکتو کرو، به عنوان قاتل ارنی پرنگ، سدریک دیگوری، آگلانتاین پافت و هوریس اسلاگهورن شناخته میشوند و به حبس ابد در بخش فوق سریِ آزکابان محکوم میشوند. پایان دادگاه!
مردم شادمان از دستگیر شدن قاتل زنجیره ای در خیابان ها شادی میکردند، هرکسی به نوبه ی خودش به دیگری این اتفاق را تبریک میگفت، شهروندان به شهر خود باز میگشتند، همه چیز درحال درست شدن بود. اما...
شمال لندندروئلا به آرامی از تپه بالا رفت، امشب وقتش بود، ساعت نیمه شب را نشان داد، او به وظیفه اش عمل کرده بود و حتما رئیسش، فنریر گری بک خوشحال میشد. دروئلا خم شد.
- آئووووووو!
---------------------------------------
بعد از شکایت رابستن لسترنج از مروپ گانت و حاضر نشدن مروپ در دادگاه، او به زدن دو پست در دو هفته محکوم میشود.
آلکتو کرو هم به دلیل شکایت از وزیر سحر و جادو، گابریل دلاکور، که خلاف قانون میباشد به زدن یک پست در یک هفته محکوم میشود.
آگلانتاین پافت، ارنی پرنگ، هوریس اسلاگهورن و سدریک دیگوری هم به دلیل نرساندن خود به مسابقه ی هالیپاف با وجود ثبت نام و تمدید مسابقات به زدن دو پست در دو هفته محکوم میشوند.
جوزفین مونتگومری هم پس از
سالیان سال گذراندن محکومیتش در آزکابان اکنون آزاد است.
لازم به ذکر است در صورت انجام ندادن جریمه توسط زندانیان، احکام آنها افزایش پیدا خواهد کرد.
تام جاگسن،
معاون آزکابان