هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مودی دستانش را بر سرش میگذارد و با ناله بپا میخیزد.
به اطرافش می نگرد. در حالیکه کس دیگری جز او در اتاق نمی بود قمقمه ویژه خود را از ردایش بیرون آورده و ذره ای نوشید تا جان بگیرد.. سپس به سمت میز گیلدروی لاکهارت به حرکت پرداخت در حالیکه زیر لب فحش میداد: مرتیکه بی آبرو... خجالت نمیکشه! واقعا مشکوک میزنه.. شاید دستش با سیاها تو یه کاسست... باید برم به محفل هم سر بزنم.. اول این مدارک رو برمیدارم..
مودی لنگان لنگان به سمت میز لاکهارت حرکت مینماید و یکی از پرونده های موجود در قفسه روی میز را در ردایش پنهان میکند..
چشمانش مدام در حدقه میچرخید. سپس در جا غیب شد!
---
تابلوی اتاق لاکهارت مشغول آواز خواندن بود:
آهوی همسایه کاری کن! تا ساعتی پیش تو بنشینم.. جز سایه سار مهربان تو.. چیزی نه میخوامو نه میبینم...
گیلدروی لاکهارت ظاهر میشود در حالی که از خنده روده بر شده است بر میزش مینشیند و میگوید: وای! این خواهر پیگوجین واقعا منو میخندونه.. با اینکه خنده دار تر از من در این دنیا نیست... ولی من تو کفش موندم...
تابلو میگوید: گیلدروی! حواست کجاست! مودی یکی از پرونده ها رو برداشته!
گیلدروی لاکهارت لحظه ای خنده را متوقف نمود و سپس گفت: انگار حالا اینجا پرونده بدردبخوری هم هست!
دستی در قفسه برد و به ناگاه متوجه کمبود یک پرونده مهم شد..
رنگ از چهره اش پرید و فریاد زد: پس کووو؟؟ پرونده شورش مرلین کوو؟ کودتا! ادعاهای دراکو مالفوی! دفاعیه مرلین! چیکارشون کردی؟


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۹:۳۱ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۴

مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۱۹ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
مودی اروم اروم به در نزدیک میشه: وای وای بی ناموسی
بی پی جی...
مشکوکه... حتما داره وزیر رو طلسم می کنه..هوشیاری مداوم.
مودی اینو می گه و با شدت تمام می پره تو اتاق
پیگویجن رو می بینه که می خاد به زور شریان قلب گیلدی باشه!
پیگویجن ردای گیلدی رو پاره میکنه
گیلدی:مودی؟ تو اینجا چی کار می کنی؟
مودی: وای وای..من دیگه نمی تونم نیگا کنم(چوب دستیشو می کشه و چشماشو می بنده) من به شما دستور می دم که تسلیم بشید...( و شروع می کنه به ورد فرستادن)
(خرررررررررچ صدای پاره شدن جلیقه ی گیلدی)
پیگویجن: گیلیدی جون دارم از گرمای عشقتون
مودی: اه اه چندش آور...(مودی دور خودش می چرخه و ورد می فرسته)
گیلدی:این صحنه منو به یاد یه خاطره انداخت! یه روز من داشتم می رفتم که 689 تا دختر خوشگل...
(خررررررررررررررچ صدای پاره شدن بلیز(بلوز!) گیلدی)
مودی: پس صدا چی شد؟ گیلدی ؟؟! مودی دقت کن...تمرکز! مودی بر می گرده و یه ورد می فرسته
(خرررررررررررررررررچ صدای پاره شدن زیرپوش گیلدی)
مودی: اه خسته شدم..اصلا به من چه...
مودی اینو می گه و چشماشو باز می کنه شما بازداشتید خانوم! از زیر میز بیاید بیرون...
--------
مودی: خانوم محترم،شما به جرم اغفال وزیر محکومید... و حکم شما بعدا به شما ابلاغ خواهد شد.


مشکوکه همه چی..


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
از: شون پن مامور بخش گروه ضربت جادویی
به: گیلدروی لاکهارت وزیر سحر و جادو

با سلام و اینا خدمت جناب وزیر گل!
اینجانب(یعنی خودم) سال هاست که در بخش گروه ضربت جادویی فعالیت های بیشمار و از جانگذشتگی های بیشمار تر انجام دادم و در این بخش پر سابقه ترین مامور هستم. چند بار برای ریاست این بخش دز خواست دادم ولی هر بار به دلایلی رد شد. حال می خواستم از شما در خواست کنم اگر ریاست این بخش را به من نمیدهید حد اقل معاونت این بخش را از من دریغ نکنید!!!
با احترامات بسیار فائقه!
شون پن مامور بخش گروه ضربت جادویی


تصویر کوچک شده


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

شاهزادۀ دورگه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۷ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 187
آفلاین
نقل قول:

پروفسور گیلدروی لاکهارت نوشته:
متن کامل نامه گیلدروی لاکهارت به کینگزلی شکلبولت:
«شما رئیس زندون آزکابون شدی!!! برو حال کن! »


گیلدی نشسته صدای چند نفر از پشت در میاد یک دفعه نور ممد از در پرت می شه داخل! ،گیلدی اعصابش بهم می ریزه بلند می شه می گه: هوووو چه خبر؟ ،نورممد در حالی که داره آخرین نفسهاشو می کشه! می گه: قربان... قربان ،گیلدی: د کوفت بگو دیگه تا نمردی ،در همین حین یک فرد بسیار با کلاس وارد می شه، نور ممد تا آن فرد با کلاس را می بیند میمیرد!

گیلدی : دورگه؟؟؟
دورگه:
گیلدی: خوب خبرت اومدی اینجا چیکار؟
دورگه: مگه اینجا دفتر ارتباطات مردی وزیر مردی چون شما نیست؟
گیلدی : چرا!
دورگه: خوب پس به من یک مقام اداری بده!
گیلدی:


Head of Detection and Confiscation of Counterfeit Pants Office
Emperor's Spokesman


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
از کارخانه ی روغن سازی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
از وزیر جدید خواهش دارم تا یک دهن برامون بخونه!

بنده هم یک خواهش دیگری نیز داشتم که با توجه به ایینکه کینگزلی وزیر قبلی هیچ اختیاراتی و بودجه ای در اختیار کارخونه های روغن سازی قرار نمیداد!
از شما خواهش دارم تا بودجه سالانه ی کارخونه های روغن و گریس را بالا ببرید تا مردم خوشگل تر بشن!


برای عضویت در تیم روغن سازی قزوین کافیست فتو کپ


Re:
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
دراکو به سمت مرلین هجوم میاره و کرام سريع به سمت دراکو میره و جلوش رو میگیره و دراکو همچنان در حالی که می خواد خودش رو از دست کرام خارج کنه مشغول فحش دادن به به مرلینه !!!
مرلین : برو بابا بچه جون !!! مارو باش نصفه شب ورمون داشتن اوردن برای چه کاری !!
گیلدی : هوووووووی !! مرلین !! جدیدا گستاخ شدی !! این دستور من بود که تو رو بیارن !! چیه اعتراض داری ؟؟
مرلین که اوضاع رو همه جوره علیه خودش میبینه نمیدونه چی بگه : ها !!! نه !!! فقط میگم که این بچه داره دری وری میگه !
دراکو همچنان خون خونشو میخوره ولی کرام جلوش رو گرفته !
کرام : بسه دیگه بچه !! دهن ما رو ... !! یه لحظه وایستا !!
گیلدی : دراکو جان شما اروم باش من خودم حساب جفتشون رو میرسم !
دراکو اروم میشه .
کرام یه چرخی میزنه و دو رو برش رو نگاه میکنه که کس دیگه ای هست یا نه ولی کسی رو نمیبینه !
کرام : جناب وزير !! حساب جفتشون رو میرسید ؟؟؟ منظورتون چی .. چی بود ؟؟
گیلدی : کرام شما هم بیا پیش مرلین تا بهت بگم !!
گیلدی : فعلا مساله مرلین رو حل میکنیم و بعد نوبت تو هم میرسه ! بهت نشون میدم !!
مرلین : خوب حالا اگه اجازه بدید ما بريم بخوابیم ؟ شب بخیر !
گیلدی : بودی حالا !
مرلین : نه دیگه ! قربونت بشم ! برم بخوابم !
گیلدی : مرد حسابی صبر کن بینم ! پس دیگه حالا کارت به جایی رسیده که دیگه دراکو مالفوی پسری با این شهرت و خانواده ای با این اصل و نصب رو نمی شناسی ! ها !؟
مرلین حسابی قاطی کرده و نمی دونه چی بگه : نه گیلدی جون !! اولش خوابم میومد نمیدونستم چی دارم میگم اما حالا کم کم داره خوابم میپره ! ا .... این دراکو خودمونه ؟ ها ؟! چه طوری پسر !؟ کجا بودی این همه مدت ؟
دراکو بازم می خواد قاطی کنه اما گیلدی جلوش رو میگیره !
گیلدی : خوب گناه اولت اینکه دراکو رو نمیشناسی ! دوم اینکه بچه صداش میکنی ! سوم هم اعتراض به دستور ما ! چهارم هم طرز رفتارت با وزير عالی قدره ! گیلدی جون ! ها ؟؟
مرلین : نه ... نه ... منظورم این نبود !!
گیلدی : دارم واست مرلین ! قضیه کودتات رو هم فراموش نکردم ! فعلا بهتره تا فردا در خدمت کینگی و دوستاش باشی تا ببینم چی میشه !
در همین حال کینگی با جاروش از پنجره وارد اتاق میشه و راست میخوره به میز گیلدروی !
کینگزلی حسابی ترس وجودش رو میگیره که گیلدی الان باز شروع به قر زدن میکنه اما برعکس گیلدروی به استقبالش میره .
گیلدی : کینگزلی جون ! دوست عزيزم ! خیلی خوش اومدی ! واست یه مورد تازه دارم !
کینگزلی حسابی جا می خوره از رفتار گیلدروی !
کینگی : خوب حالا چه کاری داری ؟
گیلدی : یه مورد مناسب واست پیدا کردم !! خوراک خودته ها !
گیلدی : مرلین !!! فعلا تو میتونی بری !! ولی دارم قاطعانه بهت میگم که به هیچ وجه من الوجوهی اجازه خروج از شهر رو نداری و فردا راس ساعت هشت صبح همین جا حاضر میشی تا بعد از مشورت در مورد تو با کینگی و لوسیوس درموردت تصمیم گیری بشه !
مرلین وقتی اسم لوسیوس رو میشنوه تنش میلرزه اما به خودش نمیاره و از اتاق خارج میشه درحالی که حسابی فکرهای مختلف به سرش هجوم میارن !
گیلدروی : کرام تو هم فعلا بیرون باش تا در مورد تو هم خودم تصمیم بگیرم که این طرز رفتار با یه پسر با اصل و نسب و با شخصیت نیست ! اون وقت می خوای ...
کرام حسابی به اشتباهش پی میبره و از اینکه بتونه به معاونت برسه نا امید میشه و سرش رو میندازه پایین و بیرون میره !
گیلدی و کینگزلی و دراکو با همدیگه شروع به صحبت میکنن و دراکو تمام ماجرا رو به کینگی میگه !!
کینگی در حالی که پوزخندی میزنه: پس این طور !! حالا من میدونم و مرلین !! مرلین دارم واست !!!!
.....



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re:
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
همين الان ميری و مرلين رو از هر دستشويی دره ای که باشه پيداش ميکنی برام مياريش...
کرام: بله قربان!‌(کرام بازم در ذهنش: ايندفعه ديگه خودم معاون ميشم)
کرام مثل جت از در بيرون میپره و يکراست به سمت برج جادوگر ميره...
----
مرلين در برج خود در اعماق خواب فرورفته بود که کرام ظاهر شد و با اين کار ليوان سفالی روی ميز افتاد و صدای شکستنش باعث بيدارشدن مرلين شد..
مرلين: اوه.. مليکور!!‌ نشد تو يه بار زودتر از ۲ نيمه شب بيای؟
کرام: منم! از طرف لاکهارت ماموريت دارم تو رو ببرم اونجا!
مرلين: باز ديگه چی شده؟ کدوم شورشی رو دستگير کردن؟ نکنه بازم اون کاردولانگ مسخره يکی از بچه مدرسه ای ها رو تسخير کرده؟
کرام: اين بار ديگه از اين خبرا نيست... ميخوان بدنت دست قصاب!
مرلين در حال خواب و بيداری: همينمون مونده آخر عمری بريم با قصاب دوئل کنيم..
مرلين از جا بلند ميشه و به همراه کرام غيب ميشن...

دفتر ارتباطات:
گيلدي: خب مرلين! خوش اومدی.
دراکو: اهم.. اهه..
گيلدی: منظورم اينه که! هوووويی!!‌مرلينی! تو اين رو تحت کنترل گرفتی؟ مجبورش کردی کودتا کنه؟
مرلين: اين کيه اصلا؟
دراکو از جا ميپره: حالا ديگه ما رو يادت نمياد... گيلدروی همين الان کارش رو بساز!


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
برتی خارج میشه و در همین حال یکی دیگه در میزنه !
گیلدی : بفرماييد !
در باز میشه و یه دفعه کرام همراه یه پسر وارد میشن !
وقتی چشم گیلدی به پسره میخوره یه دفعه جا میخوره !
گیلدی : دراکو !! تو ... تو ... تو این همه مدت کجا بودی ؟؟؟
دراکو در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده به گیلدی نزدیک تر میشه !
گیلدی : کرام !!
کرام : بله قربان !
گیلدی : سريع یه صندلی برای دراکو بیار بشینه !
کرام کمی از این دستور ناراحت میشه اما وقتی به یاد روزی میوفته که قراره معاون اول گیلدی بشه یه کمی خودش رو کنترل میکنه و سریع یه صندلی برای دراکو میاره و به فاصله پنج متری صندلی گیلدروی میذاره !
گیلدی : کرام !! چرا صندلیشو اونجا میذاری ! بیارش همین جا کنار من !
کرام : آخه قربان !!! من ...
گیلدی : همین که گفتم ! حالام زود برو بیرون که من می خوایم با دراکو کمی در مورد این مدت صحبت کنیم !
کرام به سمت در میره و یه نیم نگاهی به دراکو میندازه و به حالش افسوس میکنه ! گیلدی و یه پسر ! تو یه اتاق تنها ! روی دو صندلی تو یه متری هم !
کرام میره و گیلدی به سمت دراکو میره و اونو روی صندلی مینشونه و خودش هم روی صندلی دیگه میشینه !
گیلدی : خوب دراکو جان ! نگفتی این مدت کجا بودی ؟؟ حدودا یه شش ماهی میشه از تو خبری نبود و پدرت هم این قدر ناراحت بود که از کار تو اینجا دست کشید و افتاد دنبال تو و دیگه از اونها هم خبری نبود !
دراکو در حالی که اشکهاش جاری میشه : راستش !! راستش !!
این مدت این مرلین نامرد که بگم خدا چی کارش کنه یه افسونی رو رويه من استفاده کرده بود و منو تبديل به هیپو کرده بود و منو مجبور میکرد که به دستوراتش عمل کنم و تو این مدت هم منو به کارهایی خلاف میلم مجبور میکرد و حتی منو مجبور کرد که علیه شما کودتا کنم و علیه شما کار کنم ! و پدرم هم که دید خبری از من نیست دنبالم اومد و بعد از شش ماه منو پیدا کرد و منو برگردوند و امروز هم همراه پدرم برگشتیم و به محظ اینکه فهمیدم شما به وزارت رسیدید گفتم بیام و یه عرض ادبی بکنم و از طرف خودم تبريک بگم و ازتون بخوام که مرلین رو به اشد مجازات برسونید !!
گیلدی کمی دلش به درد میاد و از جاش بلند میشه و یه دستش رو به کمرش میذاره و با دست دیگش دستی به سرش میکشه و و یه چند قدمی میزنه و به فکر فرو میره بعد دوباره میشینه کنار دراکو و حالا به دو موضوع فکر میکنه ولی وقتی میفهمه که این پسر کیه دو دل میشه و برای اولین بار تو عمرش خلاف میل خودش رفتار میکنه و فکرش رو با همون موضوع اول مشغول میکنه و دوباره بلند میشه !
گیلدی : کرام !!!!!!
کرام وارد میشه و یه نگاهی به گیلدی و دراکو میندازه و لبخندی میزنه و تو دلش یه آفرين به گیلدی میگه !
گیلدی : .....



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
برتی می خواد وارد دفتر وزیر بشه که پاتر و کینگو می بینه که دارن رقصون و قرقری از اتاق بیرون میان.
برتی: پاتی چی شده؟ وزیر دندون مصنوعیاشو عوض کرده؟
پاتر:نه عزیز شوکولات. قراره یه فکر واسه ما معتادای بدبخت بکنه.
کینگ: و زز ها بهکذا.
برتی: ایول شیکم... برو خوش باش
وارد دفتر میشه
برتی: سلام وزیر... شکمتان گنده
گیلدی: سلام شوکول شکم شما هم گنده
برتی: وزیر میشه یه یارانه واسه این کارخونه ما بزاری کنار؟
گیلدی: رایانه می خوای چی کار.
برتی: وزیر جان یارانه... نه رایانه.
گیلدی: خودم می دونم. خوب یارانه می خوای چی کار؟
برتی: می خوام یه مقدار سرمایه گذاریمو قوی تر کنم. بلکه بتونم یه شوکولات ضد اعتیاد بسازم.
گیلدی: می تونی شوکول ضد زز بسازی؟ این قضیه ی زز خیلی فکر من مغشول کرده... جوونا دارن تلف میشن.
برتی:سعی میکنم. در ضمن به عنوان زیر میزی برات یه بسته شوکول با طعم گیلدی اوردم.
گیلدی: بده و برو بیرون. فک می کنم بهت میگم.
برتی: مقسی وزیر. جیبتان پر پول... بای بای


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۷:۴۷ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۴

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
هري وارد دفتر گيليدي ميشه همه عكساي گيليدي با كله اسموث برميگردن و نگاش ميكنن ميره جلو ميبينه كينگ نشسته رو صندلي پاهاشو انداخته رو ميز داره سيگار برگ دود ميكنه

هري : سلام عمو جون من مستقيم از پيش نميد و گراپي اومدم اينجا.... به به ... من دوباره داراي يك خوانده ديگه شدم god uncle عزيزبگو ببينم عمو جون تو كه از آزكابان نيومدي پيرمون دراومد اون سيريشو هي از دست دمنتورا نجات داديم
كينگ: اتفاقا صاف از اونجا اومدم
هري: نه .... اون سيريش كه قيافش مظلوم بود اين همه آتيش ميسوزوند تو با اين صورت سياه و كله اسموث. راستي ببينم ناقلا مد جديد گيليدي رو زدي آره؟
كينگ: اول كه گيليدي مدل موشو از روي من كپ زده ثانيا كه من تو آزكابان رييس هستم بله اين عمو خوانده از اون خوانده ها نيست. دوست داري بريم آزكابانو همشو بهت نشون بدم.

هري: واي عمو جون خيلي عالي ميشه ولي فعلا بايد از دست انستيتوي نميد نجاتم بدي دو ماه انستيتوي ترك اعتياد رو با گراپي زده فقط از من استفاده ابزاري ميكنه تا الان سي بار در جي شو تي وي تبليغات اجرا كردم

كينگ: نترس عمو جون گراپي كه از خودمونه به نور ممد ميگم به گيليدي بگه كه نيرو هاي نوشابه اي قزوين رو خبر كنن تا گراپي رو دست به سر كنن
هري: واي تو بهترين عموي دنيايي بارو كن كه انقدر ترك كردم كه از هر چي اعتياده كلا زده شدم.
كينگ: حالا از زندگي خونوادگيت بگو هنوزم نميد و دوست داري
هري: اصلا مغر من روي دوست داشتن نميد تعريف شده شما ميتوني نفس نكشي؟ منم نميتونم نميد و دوست نداشته باشم . هر وقت شما رو كلت مو دراومد منم ميتونم نميد و ترك كنم.
كينگ: اه اه حالم به هم خورد و اين زز بودن تو حتي از اعتياد هم بدتر و نفرت انگيز تره واقعا براي من بسيار افت كلاسه كه عمو خونده يه زز باشم. تازه پدرت چي ميگه الان داره پشت پرده تنش ميلرزه از دست كاراي تو بايد اصلاحت كنيم بله

گيليدي كه تاغزه وارد شده: بله دوست خوبم شما كاري نكن بسپارش به من تا الان 2000 بار زز ها رو اصلاح كردم ميدوني يه پيرمرد بيچاره اي بود اسمش ...
كينگ زير گوش هري: بهتره بزنيم به چاك ... الان


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.