هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه! (ریونکلاو)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳:۵۸ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۵۲:۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 277
آفلاین
سلول های مغز لاکهارت نمی‌خواست منطقی به این آسانی را بپذیرد. گویا در نورون های او عنصر غیر منطقی بودن و لجبازی موج میزد.
- من همچنان معتقدم دزدی از گرینگوتز راه بهتریه!

شــتـــرق!

سیلی محکمی روی صورت لاکهارت فرود آمد و او به اصطلاح با کف زمین یکی شد. سه گنجشک بی نوا دور سرش شروع به چرخیدن کردند و زمین دور سرش چرخید. کم‌ کم حالش بهتر شد و توانست چهره ناظر عصبی گروهش را درست بالای سرش تشخیص دهد.

- هوش سرشارت کجا رفته برادر در من؟! تا وقتی میشه از آشپزخونه هاگ غذا برداشت چرا باید بریم سراغ گرینگوتز؟
- زی این الان راه حل بهتری بود؟
- در وضع کنونی راه حل بهتری سراغ داری بردلی؟

لاکهارت که دیگر توانایی مقاومت و پافشاری را بر فکر خودش را نداشت، مثل بقیه ملت ریونی به نشانه تایید سرش را تکان داد و همان جا در اثر شدت ضربه وارده بی هوش شد.

- پاشید جمع کنیم بریم سراغ آشپزخونه؛ تا روده بزرگم روده کوچیک رو نخورده!

دیزی راه افتاد و پشت سرش ملت به سمت آشپزخانه هاگوارتز ره سپار شدند.

کمی بعد_ رو به روی آشپزخانه هاگوارتز

-الان چیکار کنیم زی؟!
- من تا همین جاش رو بلد بودم.
- منطقیه!

در این نقطه از زمان ریونی ها بودند و کشیدن نقشه برای سرقت از آشپزخانه هاگ.



~ only Raven ~


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷:۴۷ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۲۰:۴۷
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 146
آفلاین
خلاصه (کپی شده از پست لیسا):
لاکهارت به ریونی‌ها گفته کارهاشونو بدون جادو و جن خونگی انجام بدن و اونا بلد نیستن هیچ کاری بدون جادو انجام بدن. تلاش کردن یه غذا درست کنن اما غذا بهشون حمله کرد‌. الان ریونی‌ها شدیدا گرسنه هستن و برای غذا حاضرن هر کاری کنن که لاکهارت پیشنهاد می‌ده از گینگوتز دزدی کنن...


~~~~~~~~~~~~

بردلی برای دقایقی تو افکارش غرق می‌شه و با خودش فکر می‌کنه چرا وقتی راهکار خوبی مثل اعدام لاکهارت برای پایان دادن به کل قضایا وجود داره، باید دوباره با پیشنهاد جدید ازش رو به رو بشن که حتی از قبلی هم بدتره!
- دوستِ عزیز! ما حتی با جادو هم نمی‌تونیم از گرینگوتز دزدی کنیم چه برسه به بدون جادو!

گیلدروی در جواب، لبخندی کشنده تحویل بردلی می‌ده.
- اشتباه نکن دوست من! عمیق‌تر به قضیه نگاه کن. گرینگوتز بعنوان جایی شناخته می‌شه که تا به حال هیچ جادوگری نتونسته ازش دزدی کنه. درسته؟

بردلی ابرویی بالا می‌ندازه.
- درسته و دقیقا به همین دلیله که می‌گم...

گیلدروی که حدس می‌زد بردلی چی می‌خواد بگه، حتی فرصت نمی‌ده حرف بردلی به پایان برسه و وسط حرفش می‌پره.
- نه نه نه! اشتباهت همین‌جاس! هیچ "جادوگری" نتونسته ازش دزدی کنه. پس شاید باید بدون جادو برای دزدی بریم که موفق بشیم! چیزی که هیچ‌وقت هیچ‌کس امتحانش نکرده و ما ریونیای باهوش...

گیلدوری دستش رو به معنای در آغوش گرفتن تمام ریونیا باز می‌کنه.
- دزدی از گرینگوتز رو بدون جادو ممکن می‌کنیم!

بردلی بدون تعارف مخالفت می‌کنه.
- نه! پیشنهاد مزخرفیه! اصلا به فرضم رفتیم و دزدی کردیم و موفق هم شدیم... چرا نمی‌فهمی ما گشنه‌مونه و غذا می‌خوایم نه پول!
- ولی با پول می‌شه غذا خرید؟
- راحت‌تر نیست خود غذا رو بدزدیم؟



پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴:۵۰ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو

بردلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹:۳۹ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۵:۵۸:۰۸ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 87
آفلاین
با تشکر از لیسای عزیز بابت خلاصه نویسی و توضیحات کامل

---

سه سال بعد

بچه های ریون رو به روی هم نشسته بودند و گشنه و تشنه یکدیگر را نظاره میکردند.

شیلا:
_ خب الان چیکار کنیم؟ چطوری خودمونو سیر کنیم؟

لیسا:
_ با معده هامون قهر کنیم! نادیده شون بگیریم!

لاکهارت:
_ ما هم با اونا قهر کنیم اونا با ما قهر نمیکنن!

بردلی:
_ میخند؟! اصلا صورت مساله رو پاک کنیم! لاکهارت را اعدام کنیم! سوژه رو از بین ببریم!

جوزفین:
_ تازه وارد اینقد پررو! ساکت!

لاکهارت نفسی به آرامی کشید و به بردلی پوزخند زد!

شیلا:
_ خب جوزفین جان، بنظر تو باید چیکار کنیم؟

جوزفین:
_ لاکهارت را اعدام کنیم! سوژه رو منهدم کنیم!

لاکهارت:
بردلی:

لیسا دستی به موهایش کشید و با خونسردی گفت:
_ یعنی عین مشنگ ها اعدامش کنیم؟ با طناب دار؟

لاکهارت:
_ آقــا! وایسید ببینیم! چی چیو اعدام کنیم؟!

شیلا:
_ ببین لاکهارت جان مجبوریم! چاره دیگه ای نداریم! الان سه ساله همینجوری تو این تاپیک گشنه تشنه موندیم! ما بدون جادو بلد نیستیم خودمونو سیر کنیم! خودت مقصری! یا سیرمون میکنی یا اعدام! سرنوشتت را انتخاب کن!

لاکهارت:
_ من یه پیشنهاد دارم! بریم دزدی!

جوزفین که شر و شور بود و از ماجراجویی استقبال میکرد، سریع گفت:
_ دزدی از کجا؟

لاکهارت:
_ گرینگوتز دیگه!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 93
آفلاین
دو ساحره هنوز زیر تخت بودند و چنان غرق در فکر که متوجه اتفاقات اطرافشون نشدند.آیلین در مغزش در حال گفت و گو با خودش بود:
_خب پس باید با هیزل متحد بشم و شیلا رو شکست بدم بعدش با هیزل مقابله کنم
_اما تو نمیدونی شکل جانوری هیزل چیه اگه قدرتمند تر از عقاب باشه و شکستت بده چی؟
_اممم...اگه بخوام اینو هم در نظر بگیرم باید با شیلا متحد شم و هیزلو شکست بدم؟
_به نظر من این بهترین راهشه.
_اوهوم...خب باشه همین کارو میکنم.

از آنطرف هیزل به این فکر میکرد که حالا که آیلین نقطه ضعفش را میداند، باید چجوری باید این دو ساحره را شکست دهد.
________
در داخل کیف شیلا از شدت خشم در حال انفجار بود و دیگر دلیلی برای ماندن در کیف نمیدید پس با سرعت به سمت در کیف پیش میرفت،که ناگهان به خودش آمد و دید که موهایش به رنگ زرشکی درآمده!
_ای وای...اگه بااین سر و وضع جلوی آیلین و هیزل آفتابی بشم که...

شیلا آینه ای از جیبش درآورد و به چهره خودش نگاه کرد
_هوم درسته که رنگ چشم و موی زرشکی خیلی خوشگل و خاصه، ولی برای این موقعیت مناسب نیست! زود باشین به حالت عادی دربیاین.
شیلا جمله آخر را در حالی گفت که تکان ریزی به سرش داد و موهایش دوباره مشکی و چشم هایش سبز شد!
_حالا خوب شد !
شیلا دوباره به شکل مار درآمد و سرش را از کیف بیرون برد سپس به زبان مار ها زمزمه کرد:
_آهای فیلیسی ! بدو بیا اینجا

مار کوچک سبز رنگی از زیر تخت به آرامی به سمت شیلا و کیف آمد و وارد کیف شد.
_خب بگو چی شنیدی؟

فیلیسی تمام آنچه را که از گفت و گوی آیلین و هیزل شنیده بود برای شیلا که مات و مبهوت نگاهش میکرد تعریف کرد شیلا به خودش آمد و متوجه شد، حرف های فیلیسی تمام شده و به او نگاه میکند!
_ممنون فیلیسی، از همون موقعی که یادت دادم، حرف آدما رو بفهمی ،میدونستم خیلی باهوشی و به دردم میخوری.
_

شیلا متوجه شده بود، که الان وقت مناسبی،برای بیرون رفتن از کیف نیست، و باید بنشیند و فکری به حال هیزل و جانورنما بودنش بکند.


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۳ ۱۹:۵۵:۴۴

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹

جیسون هانتینگدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از جهان زیرین پیش بابام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
ربکا با لبخند به او نگاه میکند

_حالا!....
_جلو نیا!
_چی میتونه جلومو....
_اگه بیای ولش میکنم
ربکا به پاستیل ها نگاه میکند. لعنتی تهدید جدی بود
_ببین جوزفین اینکار رو نکن خب؟
_همین حالا از اونجایی که اومدی برگرد!!!!

متاسفانه ربکا مجبور بود

آهی کشید و آرام عقب رفت و به خشکی برگشت

خب خیال جوزفین راحت شد اما بازم صدایی شنید به عقب برگشت و چند پری دریایی دید که اورا محاصرا کرده بودند.

خب، پری دریایی ها پاستیل نمیخوردند اما قرار نبود که آدم نخورند!

..........

همه دور جیسون رو گرفته بودند و با یک ورد خشک زدگی اورا از بین بردند.

_تو، تو از اون غذا داری نه؟
_چی؟.... نه امبروسیا هارو ربکا خورده بود
_همممم.... میبینم که دروغم میگه
همه آرام به جیسون نزدیک میشوند

_چی؟..... نه، اروم باشین!

به سمت چپ که نگاه میکند یک دروازه میبیند به سرعت به درون آن میرود.

انور دروازه ربکا ایستاده بود
_هی تو غذا دزد!
_اروم باش!خب ازت یه خواهشی دارم تو باید با سایه بازی بری تو ساک شیلا و لاکهارت و بیاری بیرون

_چرا باید اینکارو بکنم

ربکا جان اورا به خطر انداخته بود. اما از طرفی تنها کسی بود که وقتی جیسون برای اولین بار وارد مدرسه شده بود به او اهمیت داده بود
_خیلی خب.

..........

_خب پروفسور میتوانید بشینید

و به لاکهارت نگاه میکند

_ببین دختر عزیز اگه امضا میخوای با کمال میل اینکارو....

ولی نمیتوان حرفش را ادامه دهد چون با دست جیسون مواجه میشود که از یک سایه بیرون آمده است

_چی چطور اومدی داخل ساک؟.

اما دست بدون توجه به حرف شیلا به سرعت لاکهارت را قاپید و ناپدید شد.



کسی چوبدستی منو ندیده؟

من یه دورگه ام که هیچکدوم از فامیلام جادوگر نبودن!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_یه بار دیگه بگو چیشد که منم با تو گیر افتادم؟

آیلین برای بار چهارم داشت این را از هیزل که مثل خودش زیر تخت قایم شده بود میپرسید.
_چون بقیه به این نتیجه رسیدن که عقاب سوخاری خوشمزه به نظر میرسه.
_آها.

پس جانش در خطر بود. البته این برای آیلین مهم نبود. داشت به آن مار فکر میکرد. مشکل جدیدی بود. نمیتوانست هم زمان هم باهیزل بجنگد هم با شیلا. باید فکری میکرد. شاید باید با هیزل متحد میشد و بعد از شکست شیلا از پشت به او هم خنجر میزد.
نقشه ی شیطانی و... خوبی بود!
شکست دادن هیزل آسان بود چون او در واقع هیچ قدرت خاصی نداشت.
_راستی تو واقعا یه جادوگر ساده ای؟
_هان؟
_خب من و شیلا جانور نماییم ولی نو هیچ قدرت خاصی نداری.
_هه منم جانور نما...

اما هیزل ادامه نداد.
_چی؟ توهم جانور نمایی؟

اما هیزل باز هم سکوت کرد. بد شد. هیزل آب زیر کاه تر از چیزی بود که فکرش را میکرد. اما حد اقل یک نکته ی مثبت وجود داشت. حالا او از قدرت مخفی هیزل خبر داشت اما شیلا نه!
----------
جوزفین بالاخره موفق شده بود پاستیل هایش را نجات دهد!
اما مشکلی وجود داشت.
او زیر آب بود و نمیتوانست آنها را بخورد!
با کمی گیاه آبشش زا به اینجا فرار کرده بود اما فهمیده بود نمیتواند پاستیل هارا بخورد!
اما حد اقل ریونی ها گمش میکردند. گروهی از آنها دنبالش بودند و بقیه... ظاهرا دنبال منقل میگشتند. جوزفین با خیال راحت کف دریاچه نشست و پاستیل هارا در آغوش گرفت. ناگهان حس کرد چیزی اطرافش میچرخد. اطراف را به دقت زیر نظر گرفت اما چیزی ندید. شاید پری های دریایی بودند. خوبی اش این بود که آنها پاستیل نمیخوردند.
جوزفین این را می انست اما چیزی که نمیدانست این بود که ربکا پاستیل میخورد!
_سلام جو!

جوزفین با ترس پشت سرش را نگاه کرد. ربکا خیلی ساده آنجا ایستاده بود و داشت زیر آب حرف میزد و... نفس میکشید!
_میدونی خوبی دختر پوسایدون (خدای دریاهای یونان) بودن اینه که دریا مثل خونه میمونه!

جوزفین پاستیل هایش را محکم تر بقل کرد زیرا میدانست کسی که زیر آب نفس میکشد میتواند سریع تر از او شنا کند. حداقل کاری که میتوانست انجام دهد این بود که در لحظات آخر کنار پاستیل ها باشد.


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 93
آفلاین
اما شیلا ماری بود فرز! او که میدانست در برابر این همه ادم شانسی ندارد به سرعت به داخل کیفش گریخت و در را از پشت قفل کرد البته قبلا رو این قفل کار کرده بود تا کاری کند که حتی با آلوهومورا هم باز نشود سپس نفس راحتی کشید و به داخلی ترین بخش کیفش که یک خانه در آن قسمت داشت رفت و گفت :
_خب معلومه که هیچکس جز خودم نمیتونه اینجا رو پیدا کنه وقتی داشتم این کیفو طراحی میکردم روی این قسمتش هم کار کردم و حسابی مارپیچ درستش کردم و از بن بست های فراوونی ساختمش !روونایی ماری هستم باهوش!

...
در آنسوی کیف:
_حالا چیکار کنیم ؟
_آه... آبنباتو از دست دادیم!
_حیف شد.

ناگهان جرقه ای در ذهن ریونی ها زده شد و از اونجایی که با هم تله پاتی داشتند به سمت هیزل هجوم بردند تا به زور آبنباتو از او بگیرند!
_وای !دارین چیکار میکنین ؟قرار بود شیلا رو بگیرین ؟

...
همان موقع داخل کیف:
_اوه !نزدیک بود یه چیزی رو یادم بره!
شیلا بازدن این حرف به زبان مار ها فریادی زد که باعث شد ژرویرا به سرعت به سمتش بیاد
(از اونجایی که این مکالمات به زبان مار ها صورت گرفت مجبور به ترجمه برای شما هستیم)
_سلام ژری لاکهارت کجاست
_من میبرمت اونجا نارسی (از اون جایی که گفتن اسم شیلا برای مار ها سخته ناسیسا یا نارسی صداش میکنن)
_پس بریم ژری. کی مراقبشه ؟
_دخترم
_آهان خوبه

پس از گذشتن از پیچ و واپیچ های زیادی بلاخره به مقصد رسیدن
_سلام پروفسور
_اوه سلام طرفدار پروپاقرصمون شیلا!ممنون که نجاتم دادی
_من طرفدارت نیستم فقط برای این نجاتت دادم که خوردن آدم باعث مریضی های زیادی میشه و من با وجود اینکه با هیزل و آیلین سر جنگ دارم دلم نمیخواد ناجوانمردانه بکشمشون
_تو از کجا میدونی باعث بیماری میشه؟
_یه بار خودم امتحان کردم و داشتم میمردم که با خوردن سم یکی از مارهام که برای این بیماری خوب بود نجات پیدا کردم

شیلا بعد از این حرف دوباره مشغول صحبت با ژرویرا شد:
_ژری میخوام خودت بپیچی دورش و اگه انسان دیگه ای جز من به اینجا نزدیک شد دخترتو بفرستی منو خبر کنه و خودتم یه کمی حلقه رو تنگ میکنی و با حالت تهدید آمیز بهشون بفهمون اگه نزدیک بشن حلقه تنگ تر میکنی . فهمیدی ژری؟
_البته نارسی خیالت راحت!


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۱ ۲۰:۳۲:۲۲

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
هیزل نگاهی به شیلا انداخت. با اینه او عاشق مار ها و هر جانور دیگری که حشرات را میخورد بود اما دست و پنجه نرم کردن با آنها کار راحتی نبود. ظاهرا شیلا موفق شده بود. اما شیلا یک نکته را فراموش کرده بود. هیزل یک ریونی خیلی باهوش و بدجنس بود!
هیزل نگاهی به ریونی هایی که به کیف چشم دوخته بودند انداخت. بعد با خونسردی دستش را در جیبش فرو کرد. وقتی دستش را بیرون آورد تمام ریونی ها به او زل زده بودند.
توی دستش یک آبنبات بود.
_اهم، هرکس این مارو از اینجا بندازه بیرون بهش اینو میدم.

ریونی ها نگاهی به شیلا انداختند. آنها از مار میترسیدند. اما خیلی هم گرسنه بودند.
شیلا نگاهی به آنها انداخت.
_جونتونو بیشتر دوست دارین یا شیرینیو؟

ریونی ها کمی فکر کردند. یا باید توسط یک مار کشته میشدند یا از گرسنگی میمردند. خب، از گرسنگی مردن دردناک تر بود.
ریونی ها به شیلا حمله ور شدند!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 93
آفلاین
اما نه سرسختی شیلا گل کرده بود و به این راحتی تن به این کار نمی داد بنا بر این با سرعتی که هیچ کس انتظارش را نداشت دست لاکهارت را کشید کیفش را باز کرد و در برابر چشم های متعجب ریونی ها لاکهارتو انداخت توی کیف !و با سرعتی بی نظیر درشو بست و خودش به مار تبدیل شد و پیچید دور کیف!شیلا که خیلی از کارش لذت برده بود گفت:
_الانم یا نقشه منو عملی میکنیم یا به ژرویرا دستور میدم با خونوادش دخل لاکهارتو بیارن و بخورنش و اینجوری سر شما هم بی کلاه میمونه !
_شیلا زده به سرت؟
_به ما میگی دیوونه ؟یه نگاهی به خودت بکن!
_ساکت وگرنه...
شیلا با زدن این حرف شروع به فش فش و خر خری عجیب که همه می دانستند زبان مارهاست کرد این بار یک مار خیلی بزرگ تر از اون دوتای دیگه سرشو از کیف بیرون آورد و به شیلا نگاه کرد انگار چهره ماری اربابش را هم میشناخت! دو مار با هم حرف میزدند و بعد از دو دقیقه بلاخره گفت و گو تموم شد و شیلا به جمعیت اعلام کرد
_فرستادمش دنبال لاکهارت اگه نقشه منو انجام ندین به مار دربانم که یه شاه کبراست میگم به ژری که همین الان دیدینش بگه لاکهارتو بخوره فهمیدین

ملت ریونی که میترسیدند با مرگ لاکهارت بی غذا بمونند مجبور شدند به حرف شیلا گوش کنند که البته تعداد زیادی از اونا قبول داشتند که نقشه شیلا نقشه خوبیه اما نمیخواستند اعتراف کنند و توی دعوای شیلا و آیلین و هیزل دخالتی داشته باشند اونا باهوش بودند نه شجاع.


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۱ ۱۶:۵۴:۰۱
ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۱ ۱۷:۰۸:۳۷

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
خلاصه:
پروفسور لاکهارت به ریونی ها گفته کاراشو نو خودشون بدون استفاده از جادو یا جن خونگی انجام بدن. اول ریونی ها سوپ جهش یافته درست کردن که بهشون حمله ور شد. بعد لاکهارت گفت کباب بره میخواد. آیلین هم بدترین کباب بره ی جهانو براش درست کرد و باعث شد لاکهارت دیگه چیزی به ریونی ها نگه! بعد ریونی ها متوجه شدن چقدر گرسنن و دیدن ریموند غذاها رو خورده پس شروع کردن به دنبال کردنش ولی گمش کردن! از اون طرف جوزفین که یه پاکت پاستیل داشت و نمیخواست به کسی بده هم فراری شد. حالا ریونی ها لاکهارتو دیدن که میخواد بهشون کار جدیدی بده اما از گرسنگی میخوان بخورنش که شیلا از راه میرسه و میگه باید لاکهارتو مجبور کنن براشون غذا بیاره.

(توجه، شیلا و آیلین و هیزل یه رقابت سر اینکه کدوم بهتره دارن و شیلا چون اون دوتا میگفتن بهترن دوتا مار انداخته جلو پاشون)



_هه اسم اینو میذاری خوب؟

هیزل این را گفت و با آرنجش به آیلین زد. آیلین لبخندی زد.
دهان همه ی ریونی ها از تعجب باز ماند. دو ساحره ای که تا دو ثانیه پیش داشتند یکدیگر را میکشتن حالا باهم شوخی میکردند؟
هیزل نگاهی به مار ها انداخت.
_اینا حشره هم میخورن؟

بعد به خاطر فکر کردن به حشرات به خود لرزید.
_بیشتر تو کار آدمن تا حشره.

آیلین ابرویش را بالا داد.
_میدونی عقابا مار شکار میکنن.

شیلا با شنیدن این حرف فورا دو ماری را که کنار هیزل و آیلین گذاشته بود به کیفش برگرداند.
هیزل سعی کرد نخندد.
_آفرین شاگرد کارت خوب بود.
_من شاگردت نیستم فقط قراره تا موقعی که سالن دوئل باز شه صلح کنیم!
_کجا با این عجله؟

تام به لاکهارت اشاره میکرد که داشت روی نوک پا از معرکه میگریخت.
_ام... من...چیزه...طرفدارام منتظرمن... باید برم...
_نخیر شما جایی نمیری منقل هنوز آماده نیست.
_دیوونه شدین؟ گفتم نباید آدم خواری کرد!

جیسون شانه ای بالا انداخت.
_من یه سگ جهنمی دارم که آدم خورده به نظر خیلیم راضی میاد.

شیلا نا امیدانه به ملت گرسنه ی ریونی نگاه کرد. ظاهرا فقط هیزل و آیلین تحت تاثیر گرسنگی نبودند.
یعنی باید با آنها همکاری میکرد؟


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.