از همه دوستان عزیز و کسانی که بهم لطف دارن، واقعا متشکرم!!! امیدوارم بتونم هم در این دنیا، و هم در آخرت جبران کنم!!!
============
شب گذشته مشغول حفر چاه در یکی از مناظق استوایی کشور بودم که ناگهان فشار چندین و چند عدد چوب دستی و اسلحه های ماگلی رو روی سرم حس کردم!!!
صدایی سرد و خشن از پشت سرم گفت:
_گیلدروی، ما تو را به وزارت خواهیم رساند و رقبای تو را از میدان به در خواهیم کرد!!!
گفتم:
_لطف دارید!
صدای دیگری که حتی از صدای قبلی نیز بی روح تر و خشن تر بود گفت:
_اما این یک شرط دارد... باید قول بدهی که بعد از وزارت ما رو از یاد نبری! به آستکبار رو بیاری و آزادی رو از مردم بگیری!
آتش خشم در وجودم شعله ور شد!!! بعد از سال ها خدمت راستین به مردمم، میخواستند که مرا از راه به در کنند... در یک حرکت انتحاری و سریع برگشتم و با آن ها رو در رو شدم!!! مشت هایم را گره کردم و فریاد زدم:
_ به ریش مرلین قسم اگر تمام طلاهای بانک گرینگوتز را در دست چپم و خورشید را در دست راستم قرار دهید، در خدمت به مردم کوتاهی نخواهم کرد!!!
گفته ام بر روی آنان تاثیر گذاشت و عرق شرم را از سر و رویشان جاری کرد!!!گفتم:
_حالا که پشیمان شده اید و میدانید که چه افکار اشتباهی داشته اید... بیل در دست بگیرید و به مردم خدمت کنید!
و تا صبح امروز چاه کندیم و چاه کندیم...
به امید گیلدروی لاکهارت های بیشتر و روز افزون برای شما، کاندیدی از جنس اعضا!!!
=================