در دستشویی دختران توسط دراکو مالفوی باز شد.
دراکو مالفوی آبی بر روی صورتش پاشید و به هق هق افتاد و میگفت:
چرا م..ن چرا؟ م...ن چرا م..ن بای...د هم..ه کا.ر های ترس..ناک پدر.م را انج..ام بد..م.
میرتل گریان هم در همان دستشویی در حال گریه کردن بود اما وقتی متوجه گریه کردن فردی شد از گریه کردن دست کشید.
او سمت دراکو مالفوی رفت و با دیدن دراکو مالفوی که عضو گروه اسلیترین هست خنده شرورانه ای زد.
او سمت دراکو آمد و شعری که همه برای او میخواندند را شروع به خواندن کرد.
((...گریه نکن زار زار میبرمت بازار میفروشمت چارهزار...))
هنگامی که دراکو مالفوی میرتل گریان را دید از شدت وحشت دست و پایش را گم کرد و با شیشه پشت سرش بر خورد کرد.
دراکو چوب دستیش را بر روی میرتل میگیرد و ورد های حمله ور را در ذهن خود می آورد تا حمله کند.
میرتل وقتی دید دراکو چوب دستیش را در آورد گفت :
((...ابله من روحمممم روححححححح...))
دراکو وقتی کاملا متوجه روح بودن میرتل شد از شدت ترس بر روی زمین افتاد.
میرتل هم منتظر به هوش اومدن دراکو شد.
وقتی دراکو به هوش اومد و کاما هوشیار شد پا به فرار گذاشت.
میرتل جلوی او را گرفت و گفت:
((...نگفتی چرا گریه میکنی؟..))
دراکو گفت:
((...به تو چه بزار برم...))
میرتل گفت:
((...ببین چه بلایی سرت میارم...))
دراکو گفت:
((...به درک هرکاری میخوای بکن...))
ناگهان هری و رون و هرمیون وارد دستشویی شدند و با دیدن دراکو در آنجا کپ کردند.
دراکو با دیدن هری و رون و هرمیون نا امیدانه از آنجا خارج شد.
میرتل به هری و رون و هرمیون گفت:
((...بیاین اینجا تا بهتون بگم چیشده...))
هری و رون و هرمیون قضیه گریه کردن دراکو را فهمیدند و میدونستند که دراکو میترسد که کسی بفهمد میتواند گریه کند و آن قدر مغرور نیست که گریه نکند.
برای همین هری و رون و هرمیون به هیچکس نگفتند که دراکو دیشب داشت گریه میکرد و گریه کردن دراکو را یه راز پیش خود نگه داشتند.
فردای آن شب وقتی دراکو وارد سرسرا شد و با دیدن بچه ها که هیچ نگاه مرموز آمیزی به دراکو نمیکنند و از گریه کردنش با خبر نشدند خوشحال بود و از آن راز که فاحش نشده خوشحال بود.
ولی از طرفی ناراحت بود چون فهمیده بود مرامتی که یه گریفیندوری داره هیچ گروه دیگه ای نداره.
او از خود متنفر شد چون او خیلی کار ها با هری پاتر و دوستانش و گریفیندوری ها کد و هر کاری برای کم کردن امتیاز از گریفیندور میکرد ولی هیچوقت گریفیندوری ها کاری با او نداشتند و کاری برای اذیت کردن او نمیکردند.
پایااااان
.
خوب پروفسور من تلاشم رو تا حد ممکن کردم و امیدوارم داستانم طوری باشه که همه لذت برده باشن البته بیشتر گریفیندوری ها... :دی
امیدوارم اینبار داستانم مورد پسند شما و بقیه باشه.
موفق و پیروز باشید
خب این بار نوشتتون بهتر بود ولی باز هم ایراداتی به چشم میان از جمله ضعف در پردازش سوژه.با این وصف فکر کنم بتونید با فعالیت تو بخش ایفا درستش کنید مشروط به اینکه فعالیتتون مداوم باشه.
گروهبندی و معرفی شخصیت.