- نه من نمیزارم به لرد سیاه خیانت کنید
هیچکس تو دنیا زیبایی و ابهت و جذبه و دانش و قدرت لرد رو نداره
اگه قرار باشه کسی جایگزین ارباب بشه من خودمو پرت میکنم پایین
- خوب پرت کن!
- جدا پرت کنم؟!
- آره پرت کن
- مگه دیوونم که خودمو پرت کنم
اول اون آدم گستاخی که میخواد جای ارباب رو بگیره رو میکشم بعدم بقیه کسایی که فکر میکنن کسی باید جایگزین ارباب بشه
.
- تو پیشنهاد دیگه ای داری بلا؟ حرفات درسته ولی الان که دیگه ارباب مرده
- نخیر ارباب جاودانه اس! من مطمئنم برمیگرده.
- خوب تا وقتی که برنگشته چی؟
- خوب تا اون روز ... همین که گفتم! جانشین تعیین نمیکنیم، کسی مخالفه؟
ساعتی بعد - زیرزمینسال های سال بود که هیچ موجود زنده ای پایش را داخل زیرزمین نمور ویلای بلک ها نگذاشته بود. در و دیوار را تار عنکبوت هایی همسن سالازار پر کرده بود. ناگهان در با شدت باز شد و یک جفت موش در حالی که زیر لب صیغه محرمیت با عمه موشی که آن مکان را معرفی کرده بود میخواندن از صحنه متواری شدند. صدای جیغ و داد در زیرزمین پیچید و زندانی آخرین طلسمهایش را نیز تا لحظه بسته شدن در شلیک کرد.
صدایی از پشت در شنیده شد که میگفت: تا هر وقت که خواستی از کرامات ارباب برای عنکبوت ها تعریف کن بلاتریکس، حوصله ات هم سر رفت میتونی شکنجه اشون کنی
.
بلادر حالی که در و دیوار را کروشیو میکرد فحش آبداری نثار ریگولوس کرد و به زجه زدن ادامه داد ...
ریگول هر طلسم امنیتی که بلد بود اجرا کرد و سپس به همراه لی به طبقه بالا بازگشت و به جمع مرگخواران پیوست.
- چند تا تلفات دادیم؟
- خوشبختانه یک طلسم مرگبار موفق بیشتر اجرا نکرده که اونم به روفوس اصابت کرد و کارشو تموم کرد اما اکثر ساحره ها دچار مصدومیت های جزئی و کلی شدن که سوروس مشغول انجام مسائل درمانیه. ایوان هم به طور کلی تمام بدنش از هم پاچیده بود که با پیچ و مهره دوباره سرپا شد
- ارزش خلاص شدن از دست بلا رو داشت! بگذریم، بیش از 100 متقاضی داریم که پشت در منتظرن! یعنی چه مسابقه ای برای این همه آدم تدارک ببینیم؟ :hyp:
- قطعا 100 نفر صلاحیت ریاست ارتش سیاه رو ندارن! باید عده محدودی رو گلچین کنیم ...
نیم ساعت بعدهر کدام از مرگخوار ها در یکی از اتاق های پرشمار ویلای بلک ها مستقر شده بودند برای مصاحبه.
لودو فریاد زد: نفر اول بیاد داخل ... نفر اول گم شه بیرون نفر دوم بیاد تو
نفر اول مقاومت کرد و گفت: آخه برای چی ای فرزند روشنایی؟! من صلاحیت این کارو دارم! میخوای توجیهت کنم؟ :pretty:
لودو طلسم مجهول الهویه ای به سمت دامبلدور ول داد و دامبلدور خودش را از اتاق بیرون پرتاب کرد و در حالی که فریاد میزد: خوب بابا میرم پسره ی وحشی ... ایشــــ
نفر بعدی وارد شد و روی صندلی مقابل لودو نشست.
لودو گفت: خوب پدر جان یه بیو بده ببینیم چند چندی!
پیرمرد چنگ زد و سیبی از روی میز ورداشت و گفت: با خودم نیوردم پسر جان! و سپس با یک گاز نیمی از آن را در حلوقمش جای داد.
- چیو نیاوردی؟
- بیلو نیوردم همراهم کلنگ اگه بخوای تو جیبم هس :pashmak:
- انگیزه شما برای ریاست ارتش سیاه چیه؟
- شنیدم یه مار داشته رییس قبلی! گفتم اینه ول بدیم داخل مزارع بلکه موجودات موزیره خورد محصولمان زیاد شد
- آواداکداورا