ملت مرگخوار سر رودولف ریخته و به بهانه اینکه حرفش را یادش رفته،شروع به زدنش میکنند...
_آخ!نزن اقا...نزن خانوم...چرا میزنی؟!
_برای اینکه هی غر میزنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه هی مخالفت میکنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه به دوست من توهین میکنی و اون خط قرمزه و البته یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه چش چرونی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه توی چیزی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی...
_من خیر و صلاحتون رو میخوام،من آنچه شرط بل...آخ!
_اره....اره...و برای اینکه هی بلاغ ملاغ میکنی و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه شیر رو در ملا عام به کار میبری و یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه یکهو قاطی میکنی،میزنی زیر میز و میری!همچنین یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه خیلی رو مخی!
_اون گلرت بود ها!
_حرف نباشه!و اینکه یادت رفت چی میخواستی بگی!
_برای اینکه ما رو عاصی کردی و هر شب از ما میخوایی که برات پست بزنیم!
_عه؟!ارباب؟!شما چرا؟!
همه مرگخوارها با تعجب به لرد نگاه کردند که به آنها در امر زدن رودولف،ملحق شده بود!
لرد که چشمان از حدقه درآمده مرگخواران را دید،به خودش آمد و پس از اینکه لباسش را مرتب کرد گفت:
_میخواستم تنوع ایجاد بشه،هی نگن لردشون فقط طلسم شکنجه استفاده میکنه!
رودولف که از زیر دست و پای ملت بیرون آمده بود،خودش را به لرد رساند و گفت:
_ارباب...خب چرا ما اینجاییم؟!چرا سوژه گره خورده؟!چرا تنوعتون باید سر من باشه؟!
_اینا غر بود رودولف؟!
_پرسش هم بود ارباب!
_خب ما اینجا اومدیم چون در خواب چنین غاری رو مشاهده نموده بودیم...حالا اومدیم تا تحقیق کنیم این غار چیه که وارد خواب همایونی ما شده!
_خب چرا سوژه گره خورده؟!
_منظورت از سوژه چیه رودولف؟!
_چیزه...منظورم اینه که چرا وارد غار نمیشیم؟!
_رودولف؟!سرت خورده به جایی و یا ما رو مسخره کردی؟!
_نه ارباب...سرم که فقط خورد به مشت مبارکتون...دارم سوژه رو جمع بندی میکنم!
_تو مشکوکی رودولف!سوژه چیه؟!به هر حال جوابت رو میدم...ما وارد غار نمیشیم،چون خرس دریایی مانع این شده...باید یکی رو بدیم بهش که بمونه پیشش!
_و سوال آخر...چرا من ارباب؟!چرا تنوعتون باید سر من باشه؟!
_اوف...که بتونی بیشتر و بهتر غر بزنی...ما ارباب به فکر مرگخوارهامون هستیم!
_ممنون ارباب...ممنون!
پس از آنکه
نصف صفحه دیالوگ شد رودولف اشک شوق ریزان از لرد دور شد،لرد رو به مرگخوار ها کرد و گفت:
_خب...هکتور رو بدین به خرس دریایی،که بذاره ما رد شیم!
_چرا من ارباب؟!
_رودولف از جلوی چشمام دور میشی یا
...عه؟!تویی هکتور؟!عادت کردم که این دیالوگ و شکلک رودولف باشه...خب برای اینکه تو از بین نمیری...مطمئنم بازم پیش ما برمیگردی...
متاسفانه!مرگخواران سریعا به دستور لرد گوش داده و هکتور را کت بسته تحویل خرس دریایی دادند!سپس بدون فوت وقت وارد غار شده و از خرس دریایی و بیشتر از آن،از هکتور دور شدند!
_خرس دریایی خوشحال بود که یکی پیشش بود...خرس دریایی دلش برای بقیه که وارد غار شدن سوخت...نمیدونن اونا چی در انتظارشونه...خرس دریایی که سر غار وایساده باشه،پس ببین توی داخل غار چه خبره!
_ببینم...معجون دوس داری خرس دریایی؟!
_خرس دریایی خیلی معجون دوست داشت!
به نظر میرسید هکتور به زودی به دیگر مرگخوار ها و ماجراهای خطرناکی در داخل غار منتظر آنها بود،میپیوست!