هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۳۷ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#31

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
دو روز بعد، آشپزخانه کبیر آنی مونی


آنی مونی : یک دو ... یک دو سه امتحان می کنیم.
آنی مونی در پشت تریبون ایستاده و مشغول ور رفتن با چند باند و یک میکروفون است. اسلیترینی ها رو به روی آنی مونی بر روی چند صندلی فلزی زهوار در رفته نشسته اند.

مورفـــــــین : مورگان از جایت بلند شو، اینجا جای من است.
مورگان الکتو : نخیر من زورم بیشتر از توست.
مورفـــــــین : بارتی مگر تو اینجا برای من جا نگرفته بودی...


صدای آشپزباشی اسلیترین در آشپزخانه طنین انداز شد.

- بسم مرلین و هری المصطفی و یاد وزرا و شهدا، امیدوارم که همه شما عزیزان خوب باشید و اینا، هستیم به خاطر مسئله مهمی در اینجا...اهمم ببخشید بارتی جان لطفا اون آب جوش رو بده، ممنون.

ملت اسلی :
آنــی مونـی : ببخشید، خوب همانطور که ذکر کردم، مسئله مهی ما را در اینجا جمع کرده است. این مسئله من را به شدت در بر گرفته است. و کم کم در همه تالار به چشم می آید. اووهو! ببخشید طبق آزمایشی که بر روی شما عزیزان انجام دادم، به وضوح مشاهده کردم که واکنش های مضری در وضعیت سلامتی شما عزیزان دیده می شود. اعههو! به خاطر این سرماخوردگی لعنتی متاسفم. این آزمایش نشان داد که در صورت انجام ندادن هیچ گونه تغییری در روند همیشگی...

اعتراض عده ای نسبت به وضعیت برگزاری سخنرانی بلند شد. به نظر می آمد که از پذیرایی با تخمه و آجیل راضی نبودند. در پی این جنجال چند موشک کاغذی در هوا به پرواز در آمد. صدای آنی مونی در هیاهوی عده ای از اراذل اوباش اسلی گم شد.

- دم دروازه می دن عدس پولو / آنی جون، قابلمه بردار و برو

با اشاره آنی مونی جن های خانگی وارد تالار شدند و از مهمانان پذیرایی کردند. دقایقی در این وضعیت سپری شد که بلاخره آرامش به جلسه بازگشت. آنـــی مونی دوباره به سخن آمد. سعی و تلاشش این بود که صدایش آکنده از طراوت و شادابی باشد.

- خواهش می کنم نظم جلسه را رعایت فرمایید. داشتم چی می گفتم؟ آها، ما باید غذا های بهتری درست کنیم در غیر این صورت سخته که ما رو با یک جنازه تشخیص داد. همکاری من با جن های خانگی شروع شده است. من با کمک دوستان جدید جانورم، تمام غذای هاگوارتز را تامین خواهیم کرد. به علاوه طبخ بهترین غذای جهان! چیزی که دو روز پیش امتحانش کردم. البته شاید تاثیرش روی رودلف چندان جالب نبود. در ضمن اینجا در آشپزخانه قلعه حل می شود. البته من به دامبلدور گفتم اسفناجشون رو تامین نمی کنم اما اون اصرار زیادی داشت. واقعا که؛ توی این وضع گرونی باید هم این قدر سواستفاده کنند. اوه نمی دونید، وقت بازدید از اونجا به یک گروه از جن های خونگی خوردم و رفتم وسط کیکی که توی دستشون بود. فکر کنم روی اون کیک، یک ماه کار کرده بودند. برای هالووین بود. مهم نیست، بیخیال دنیا

ملت اسلی :
آنی مونی : می فهمم که چه اشتیاقی دارید و هر چه زودتر می خواید، خلاصه مطلب رو بشنوید تا تموم بشه و بعدا وقت بیشتری برای حرف زدن درباره این موضوع هیجان انگیز داشته باشید. بگذارید اصل مطلب رو بهتون بگم. از این به بعد مثل یک آدم غذا خواهید خورد؛ غذایی با کیفیت غذای من و تنوع آشپزخانه قلعه. و در آخر هم امیدوارم همتون موفق اهوو پق مععععه خخخورت تف ! باشید.
بارتــــــــــی : دایی یعنی این همه حرف زدی فقط برای همین جمله ؟
آنــی مونـی : خوب یک جورایی آره عمو جان بابا

ته سالن سخنرانی


بـلیز زابونی : اینجا بس فلسفی شده. کدام پدر می تواند ایثار کند و دایی هم باشد و عموی بردارزاده خواهر و برادرش ؟ شاید بچه اش فرزند بردارش باشد و یا خواهرش! در حالی که خود همسر خواهر همسرش است و بچه ها هم مشترک !
فنریر گریبک: شنیدم یک نوع کرم هست که توی تولید مثل انفرادی عمل می کنه


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱:۴۷:۵۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱:۵۳:۰۷
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۲:۱۱:۳۵
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۲:۴۵:۱۱
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۲:۵۸:۰۶
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۳:۰۲:۰۴

در دست ساخت ...


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
#30

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
تغيير سوژه ؛ سوژه ي جديد



- يا مرلين... رودولف چش شده؟! ... رودولف چرا خشک شدي؟! نهههه...

نارسيسا كفش پاشنه بلندش را درآورد و با آن محكم به پشت رودوولف زد.

رودوولف سرفه اي بلند كرد و به حالت عادي باز گشت. با بازويش ، عرق پيشاني اش را جمع كرد.

_آخيش! داشتم سقط (يا سقت ؟!) ميشدم ها!

بلاتريكس رو به نارسيسا شكلكي درآورد:

_مگه مرض داري؟ بذار جون بده از دست اين مرد ضد آداسي خلاص شم ديگه!

آني موني به روي ميز آمد و گفت: خب ! حالا چطور بود؟ خوش مزه است ديگه؟

رودوولف: خب راستش.... مزه اش يادم رفت!

ملت :


دوباره قاشقي از غذاي خارجكيه ي آني موني برداشت و به دهان گذاشت.

بومب!


- جاسم ، موشک زدن!

- يا مرلين... رودولف چش شده؟! ... رودولف چرا خشک شدي؟! نهههه...

نارسيسا كه هنوز كفش اش را نپوشيده بود ، با تعجب به تكرار حركت قبلي رودوولف خيره شد. بلاتريكس يه نگاه ِ "اگه يه بار ديگه با اون لنگه كفش بزني پشت رودوولف ِ ضد آداسي كه دوباره سالم شه بياد خون اصيل ام رو تو شيشه كنه و نذاره نفس بكشم ، خودم ميكشمت !"() به نارسيسا انداخت.

مورگان بلافاصله به سمت نارسيسا پريد و لنگه كفش را از دستش گرفت و به پشت رودوولف زد.

رودوولف هم همان حركات رو انجام داد و گفت:

_اِ؟ چرا اينجوري ميشم؟ يعني مربوط به غذايه؟

بلاتريكس: مورگان !

-------------------------

با بازگشت حماسي آني موني ، سوژه ي مشكلات ملت در نبود اني موني تموم شد. توضيح سوژه ي جديد: مشكلات ملت در بود آني موني
مسوميت ، دعوا ، شكايت ، طلاق و طلاق كشي و شايد آشپز جديد!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۲۳:۵۷:۱۹

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۳۲ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
#29

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
سوژه بدجوری گیر کرده و به نظرم باید تموم بشه، عملا این رشته سر دراز دارد!

________________________________________________________

دنگ دوف دیش دانــــــــــــــگ...( افکت کتک کاری!)

هوریس شدیدا مورد ضرب و شتم قرار رفته بود و سایرین هم هر یک از نواحی مختلف دچار کبودی های ناجوری شده بودند، لازم به ذکر است که کفش مورگان به شکل فجیعی در گوش بارتی فرو رفته بود!!

- آخ... پس سیب کجا رفته؟

- اه... من روی چی نشستم.

مورگانا به سرعت از جا بلند شد و همه متوجه سیب له شده ، شدند.

ملت:

مورگانا:

ملت :

و اینچنین شد که ملت اسلیترینی به صورت کاملا ناامید به تالار بازگشتد. البته ریگلوس حاضر بود قسم بخورد ، چند بار بلیز به این صورت به او نگاه می کرده!

در تالار...

ملت اسلی با چهره هایی ضعیف و شکم هایی به کمر چسبیده مشغول خودزنی و خودخوری بودند که ناگهان درب ورودی تالار با صدای ویژی باز شد.

ملت: ( این توانایی ملت در داشتن دو احساس به صورت همزمان را نشان می دهد! )

آنی مونی با قدم هایی آستوار وارد تالار شد و باد به شدت وزیدن گرفت و موهای آنی مونی به صورت حماسی پریشان شد و...!

ملت: جیغ... آنی مونی اومدی؟!

آنی مونی : آره باب... خیلی خسته شدم. مرلین را شکر که تونستم جایزه امسال رو بگیرم...! خب دیگه خیلی خسته ام ، برم بخوابم.

ملت:


دو ماه بعد....


ملت اسلیترینی در حالی که سخت منتظر غذا بودند ، دور میز های گرد آشپزخانه ی اسلیترینی نشسته بودند.

بلیز: جدیدا میگن وزیر آسپ یه آعلامیه داده بیرون که هر کس به جای لوگو ، گفت لگو باید دستگیر بشه!
ملت:

آنی مونی : اه... چه قدر سر و صدا می کنید، تمرکزم به هم خورد ، دو میلی گرم زیادی نمک ریختم!
ملت:

آنی مونی دوباره مشغول شد.

خیشت ... خیشت.... خیشت... خیشت... خیشت.( افکت رنده کردن! )

بلیز: خوب این چی هست؟!

آنی مونی در حالی که بالاخره غذا را سرو می کرد گفت: این غذای جاپونی هست که جدیدا یاد گرفتم؟

ملت در حالی که به این شکل در آمده بودند گفتند: پس غذای اجنبیه!!

مورگان: من شنیدم اگه آدم غذای جاپونی بخوره ، چشماش تنگ میشه!

ملت:
مورگان:

آنی مونی: خوب تست کنید غذا رو....



رودولف در حالی که با وجود بلا ، اصلا متوجه اطرافش نبود با بی دقتی یک قاشق از غذا خورد .

بومب!


- ممد، موشک زدن!

- یا مرلین... رودولف چش شده؟! ... رودولف چرا خشک شدی؟! نهههه...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۹:۳۳:۵۸

تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#28

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
چاره ديگري به نظر نمي رسيد . پس بايد يک گروه انتخاب مي شد تا به آنچه از قصر مالفوي ها باقي مانده بود ، شبيخون بزند .

بارتي جلوتر از همه به سمت ته راهرو دويد و برگشت داد زد:

-خب بيايد ديگه! گروه كيلو چنده ،باو؟

ملت همه گرسنه ي اسلي با كمال خونسردي به سمت قصر متلاشي شده ي مالفوي هجوم بردند.

نزديك قصر مالفوي

بلاتريكس سرعتش رو كم كرد .ظاهرا داشت ميفتاد كه به لباس رودوولف چنگ زد.

رودوولف: چي داري ميكني؟ناخن هات رفت تو بدنم. بلا...چت شد يهو؟

بلاتريكس ديگر كاملا خم شد .نميتوانست بايستد.

_اووووووووه ...ديگه نميتونم بيام...هرلحظه كه به خونه ي خواهرم نزديك ميشم، برام سخت تر ميشه...


_اوه عزيزم! ولي ديگه چاره اي نداريم...مرلين شفاعت خواهر مرحومت رو بكنه...ميدونم برات خيلي سخت بوده.

_هنوزم سخته... دو روزه هيچي نخورده ام../دارم از گرسنگي ميميرم!

_


بلاخره ملت اسلي به خونه ي تركيده ي مالفوي نزديك شدند. آثار و بقاياي در و ديوار هنوز سرپا بود.

حملـــــــــــــــــــــــــــــــه!

ملت الي پشت بارو زنان به خانه ي مالفوي اينا حمله كردند. در اتاق نشيمن كه انفجار در آنجا اتفاق افتاده بود، هيچ گونه كيكي يافت نميشد. ملت بيچاره و بخت برگشته ي اسلي براي يه لقمه نون به سمت آشپزخانه ي اسلي هجوم بردند.

هر كس سعي ميكرد از آنچه از قفسه هاي آشپزخانه مانده بود، خوردني اي چيزي پيدا كنند.

_يعني چي ؟ يعني لوسيوس فقط ميخواست كيك به ما بده؟

مورفين در حالي كه دور شكمش رو گرفته بود ، اين سوال رو پرسيده بود. و در نظر اسليتريني ها هيچ سوالي حياتي تر از آن تا به حال نشنيده بودند. بلاتريكس روي يك صندلي نيمه شكسته نشست :

_اوهو اوهو...خواهر من خيلي كلاسش بالا بود. حتما ميخواست زنگ بزنه ، از بيرون غذا بيارن!

با پاسخ اين سوال كل ملت اسلي چون گردنشكستگان سرهاشون رو به پايين انداختند. هوريس تلاش ميكرد كه خم شود. سوروس ازش پرسيد :چيزي شده؟

_هوم آره! نميتونم خم شم..شكمم نميذاره خم شم .()
يه دونه سيب رو زمين ميبينم! اوناهاش!

برق چشمي در چشمان سوروس درخشيد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۸ ۱۴:۲۵:۱۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۴۰ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#27

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
دو دقیقه بعد از اینکه هوریس سر جای خودش نشست ، یک جغد سرتاسر راهرو را پواز کرد و خود را به بلاتریکس رساند . بلاتریکس نامه ای که به پای جغد متصل شده بود را با احتیاط جدا کرد و خواند و درحال مطالعه نامه ، هرلحظه حالات مختلفی در چهره اش ظاهر می شد . مورگانا با دقت به او نگریست و پرسید :
- چی شده بلا ؟ اول خوشحال شدی ولی حالا نگرانی ! اتفاقی افتاده ؟

بلاتریکس با حواس پرتی جواب داد :
- اممم ... راستش ، خوب نمی دونم چطوری بگم ! لرد سیاه فرمودن که تصمیم گرفتن امشب یه سری بزنن به تالار اسلیترین و ببینن آشپزی ملت ، وقتی آنی مونی نیست چطوریاست ! شام هم تشریف دارن و ... فرمودن باید برای برگشتن آنی مونی ( که فرداست ! ) یه کیک خوشمزه بپزیم و امشب بدیم به لرد .

بارتی گیج می زد :
- اگه واسه فرداست ، چرا امشب بدیمش به بابایی ؟

همه به بارتی نگاه عاقلانه و چشم پوشاننده ای انداختند و مورگان آهی کشید :
- وای ! بارتی ! خوب معلومه چرا . چون لرد امشب میخوان جشن بگیرن !

بارتی :
- تنهایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه کیکو بدیم بابایی که به خودمون هیچی نمی رسه !

فنریر :
- تو اگه جرات داری همینو تو روی باباییت بگو !

اسنیپ :
- ول کنین بابا ! اول بذارین ببینیم کیکی درکار هست یا نه ؟ بعد بیاین سر خوردنش دعوا کنین ! با یه گالیون مورگان که نمیشه کیک پخت . تازه ، کتاب آشپزی رو هم که تو انفجار خونه مالفوی ها از دست دادیم !

چراغی در مغز ( !!! ) مورگانا روشن شد :
- بچه ها ! چطوره بریم ببینیم از آوار خونه مالفوی ها کیک تولدو می تونیم پیدا کنیم ؟ شاید بشه هنوز خوردش !

همه همان نگاه عاقل اندر سفیه قبلی را اینبار به مورگانا تحویل دادند . مورگانا درحالی که کمی جا زده بود ، زیر لب زمزمه کرد :
- خوب مگه چیه ؟ مگه ما جادو بلد نیستیم ؟ خوب ، می تونیم یه جورایی اصلاحش کنیم دیگه . فقط باید بقایاشو پیدا کنیم .

بلاتریکس :
- برای اولین بار تو عمرت ، بد نگفتی مورگانا ! کافیه مواد اولیه داشته باشیم . تازه ، می تونیم از زیر آوار ، مواد غذایی خونه مالفوی ها رو پیدا کنیم و ازشون استفاده کنیم . هرچی باشه نارسیسا خواهر من بوده ( بغض گلویش را فشرد ) و به هرحال من ازش ارث می برم .

چاره دیگری به نظر نمی رسید . پس باید یک گروه انتخاب می شد تا به آنچه از قصر مالفوی ها باقی مانده بود ، شبیخون بزند .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۷ ۱:۴۶:۲۸


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷
#26

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه ي شماره ي 2
(از پست 17 فنرير گري بك تا پست شماره ي 25 بارتي)

لينك خلاصه ي شماره ي1

مورگان به در هاگزميد با تك گاليون اش چيزي جز خيارشور نميتواند بخرد؛ پس تصميم ميگيرد كه دو باره به تالار برگردد. در راه بازگشت ، لوسيوس ،مورگان رو ميبيند و از اون و ملت اسلي ميخواد كه براي جشن تولد دراكو ، به قصر مالفوي بيايند.
مورگان خوشحال به تالار بر ميگرده و ماجرا رو براي ملت اسلي تعريف ميكنه. ملت در ذوق و اينا بودند كه شب دل سيري از غذا در ميارن . ولي متوجه ميشن كه بايد براي جشن تولد دراكو كادويي بخرند.

اما با تك گاليون...؟

ملت اسلي كتاب اشپزي آني موني ( نوشته شده توسط روبيوس هاگريد متقلب ) رو كادو ميگيرند تا به دراكو هديه بدهند.

در جشن تولد لوسيوس كادوي ملت رو به سطل زباله ميفرسته . فنرير و بليز فيتيله اي رو كه به تصورسون شمع كيك تولد بوده ، روشن ميكنند و باعث انفجاري ميشوند. در اين انفجار خانواده ي مالفوي و كيك تولد و ديگر خوردني ها به كلي نابود ميشه.

ملت هنوز گرسنه ي اسلي به تالار برميگردند. به اين نتيجه ميرسند كه بايد براي زنده موندن ، بايد به آشپزخانه ي هاگوارتز بروند.

ملت عظيم اسلي همگي به آشپزخانه ي هاگوارتز حمله ميكنند. بايد براي گرفتن غذا ، بايد جن ها را دست به سر كنند.

در آشپزخانه ، فنرير و رابستن كنترلشون رو از دست ميدهند و به يك ميز غذا حمله ور ميشوند. با جادو كردن يك جن ، مقداري غذا ميخورند تا اينكه سوروس و مورگان ، براي ماستمالي خودشون براي جن ها رو ماموران نظارت وزارت بر غذاي هاگوارتز معرفي ميكنند.

ناگهان مينروا به آشپزخانه مياد تا بگه ماموران وزارتخونه براي نظارت بر غذاي هاگوارتز به آشپزخانه وارد ميشوند. سوروس و مورگان ميتونند مينروا رو بپيچونند و به سمت تالار فرار ميكنند. اما هركس هرطور كه ميتوانست ، تو حلقش ، جيبش ، لباسش ، زيرپيرهنيش مقداري غذا كش ميره. در راه دامبل و ماموران رو هم ميپيچونند.

در راهرو غذاهاي كش رفته از دست ميره ؛ تو حلقوم ميپره ، از جيب سوراخ ميزنه بيرون ، از زير پيرهن پخش زمين ميشه و اينا...

ملت گشنه ي اسلي در راهرويي از هاگوارتز قرار دارند و به فكر راهي ديگر براي پيدا كردن غذا هستند.

ملت اسلي بالغ بر 26 پست است كه غذا نخورده اند، كمكشان كنيد!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷
#25

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت اسلیترینی که همینجوری مونده بودن چیکار کنن ، به سرعت غذاها رو یه جاییشون ، بعضیا زیر لباسشون ، بعضیا تو جیبشون ، بعضی هم تو حلقشون () قایم کردن و به سمت در ورودی آشپزخانه که کلی مأمور وزارتی به همراه آلبوس دامبلدور ایستاده بودند ، رفتند .
آلبوس و مأموریت از وجود اونا تعجب کرده بودند و آلبوس رو به مورگان الکتو گفت :
- اینجا چیکار می کردین ؟
- ها ؟ ما ؟ چیکار می کردیم ؟ آها ... ما اومده بودیم به جنای خونگی کمک کنیم !
- جدی ؟
- آره !!!
- ... خب دیگه . بهتره برین تالارتون و بگیرین بخوابین تا فردا زود سر کلاسا آماده باشین .

ملت اسلی که به کلی غذا رسیده بودن به سرعت از آشپزخانه خارج شدند و به سمت تالار عمومیشان رفتند . اما در راه غذاها از زیر لباساشون ریخت و اونایی هم که ذا تو حلقومشون بود ، اونو قورت دادن و بعضیا هم جیبشون سوراخ بود و از اونجا هم غذاها ریخته بود .
بارتی که به شدت به جون برتی باتها افتاده بود و دیگه داشت تمومشون می کرد ، با ونگ ونگی آهنگین و خاص مشغول نغ زدن شد :
- من گشنمه عرررررر عرررررر ...
- ببند اون حلقو انقدر سر صدا نکن ! الان کل مدرسه می ریزن اینجا .
- من گشنمه عرررررر عرررررر ...
- می گم ببند ... باشه ! الان می ریم غذا گیر میاریم .

ملت همه وسط یکی از راهروهای طویل مدرسه نشسته بودند و اکثرا هم چار زانو بودند و داشتند فکر می کردند و کلی فسفر می سوزوندن که هوریس از جاش بلند شد و دوباره نشست و به ملت که اینجوری نگاش می کردن گفت :
- خب چیه ؟ دست و پام داشت خواب می رفت ، گفتم بلند شم و بشینم ...


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۵ ۲۲:۲۶:۴۶


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
#24

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اسنیپ و مورگان با قدمهای محکم رفتن به طرف رابستن و فنریر . جنای خونگی داشتن تند و تند جلو این دو تا غذا می چیدن و اونام نمی دونستن که از کدوم قسمت شروع کنن که ناگهان ...

اسنیپ به فنریر :
مورگان به رابستن :
فنریر و رابستن :
اسنیپ با یه لحن کاملا رسمی گفت : جناب گری بک ! گویا شما ماموریت خطیری رو که ...
مورگان جمله شو کامل کرد : ... وزارتخونه به عهده مون گذاشته فراموش کردین !
فنریر : خوب مام داریم کنترل کیفی انجام میدیم دیه !
مورگان : کنترل کیفی بدون حضور تمام نماینده های وزارتخونه ...
اسنیپ : ... یه کار سهل انگارانه و بی ارزش خواهد بود !
مورگان : بنابراین باید تا رسیدن کلیه افراد گروه ...
اسنیپ : ... منتظر بمونیم که طبیعتا مدت زیادی تا رسیدنشون باقی نمونده !

رابستن و فنریر زیرچشمی به همدیگه نگاهی انداختن و یهو تیریپ فردینی شون گل کرد و یادشون اومد هوار تا رفیق گشنه و بدبخت و اینا دارن که تو همین حیص و بیص ، بروبچ پیداشون شد .

همه با هم یه صف رسمی تشکیل دادن و داشتن از هر غذایی یه خورده می چشیدن و حالشو می بردن که بازم ( طبق معمول ) یهویی ، پروفسور مک گونگال با سراسیمگی وارد آشپزخونه شد و نفس نفس زنان گفت :

- آشپزای عزیز ، یه هیئت از وزارتخونه اومده و پروفسور دامبلدور داره هدایتشون می کنه اینجا تا بدونن غذاها تو چه شرایط عالیی تولید میشن ! زود آماده شین و همه جا رو مرتب کنین .

بعد یه نگاه مشکوک به ملت اسلی انداخت و گفت :

- شما که شبیه جنای خونگی نیستین ! اهه ! شما که بروبچ اسلیترینین ! زود برین بیرون . زود . وگرنه نکات بهداشتی این آشپزخونه زیر سوال میره !

بعد همونطور با عجله که اومده بود ، رفت .

بروبچ اسلی همگی یه نگاهی به هم انداختن و به سرعت تصمیم گرفتن ، هرکی هرچی دم دستش رسید برداشت که در بره !

مورفین یه مرغ بریون ( به یاد مورقین )
اسنیپ یه دیس ژله
بارتی یه جعبه بزرگ برتی بات
رابستن و بلیز نفری یه هندونه ( نمی دونم چرا ! )
فنریر یه جگر خونالود بزرگ ، اونم با این حالت
مورگانا هم به تابعیت از طبع همشهریاش ، داشت می گشت که حتما یه دیگ شله مشهدی گیر بیاره که صدای پای افراد وزارت از تو راه پله ها شنیده شد .

لطفا نقد شود


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۲۲:۲۲:۲۷


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۲۳ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
#23

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
رابستن با سرعت زیاد از مورگان ، اسنیپ و فنریر دور شد تا هر چه سریعتر خبر را به گوش مورفین و سایرین برساند.
_ من الان میام

سوروس در حالیکه بسته ژل خانواده بزرگی را از جیب ردایش در میآورد ( کپی رایت بای فیلم سه در چهار ! ) تا موهایش را سر وسامان بدهد ، رو به مورگان گفت :
_ اون دکمه یقه ات رو ببند!
_ برو باو مده
_ بت دارم میگم ، دکمه رو ...

در همان حال رابستن که به شدت نفس نفس میزد ، به جعع آنها پیوست.
_ ه...هن...هن...هن...گفتم ... هن!

اسنیپ قوطی ژل خانواده را با حرکتی کاملا ژانگولری ! به جای قبلیش بازگرداند و گفت :
_ خوبه ! مورگان دکمه ات رو بببند ! رابستن شلولارتو از توی جورابت دربیار ! فنریر ... فنریر؟! این کجا رفت ؟!

مورگان در حالیکه با اکراه درحال بستن دکمه یقه اش بود ، گفت :
_نمیدونم

آثار اضطراب و خشم در چهره اسنیپ دیده میشد.
_ نره دسته گل به آب بده ...
رابستن : میگم ها ! اون یارو که داره با اون جنِ حرف میزنه چقدر شبیه فنریرِ نه؟

اسنیپ و مورگان به سمت جاییکه رابستن به آن اشاه کرده بود ، نگاه کردند.در گوشه آشپزخانه فنریر در حالیکه چوب دستی اش را به سمت یکی از جن ها گرفته بود بر روی صندلی کوچکی لم داده بود و انواع مختلفی از غذاها روبه رویش به چشم میخورد.

رابستن که ازخوشحالی در پوست خود نمیگنجید به سمت فنریر دوید و در کنار او بر روی صندلی فکسنی دیگری نشست.

اسنیپ و مورگان :
_ چه افتضاحی ! الانِ که بقیه جنها بفهمند و اونوقتِ که ...

برق عجیبی بر چشمان اسنیپ به چشم میخورد و در همان حال جرقه کوچکی در ذهنش او را به حرف واداشت: همم... خوب بیا بریم تا گند این دوتا رو درست کنیم . باید به اون جنِ بگیم این نمایشی بود برای اینکه از کیفیت غذاهاشون کاملا" مطمئن بشیم !

و هر دو با قدم هایی استوار و بازرس گانه به سمت مرکز آشپزخانه پیش رفتند.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۵ ۱۶:۴۲:۳۲

im back... again!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#22

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
ملت اسلی پشت سر هم با احتیاط به سمت آشپزخانه ی هاگوارتز حرکت کردند.

(در بین راه)


مورفین:من و اینگو و بارتی و مورگانا منتظر میشیم تا شما سرگرمشون کنیم بعد با یه حرکت انتهاری می ریزیم سرد خونه ی آشپز خونه ی هاگوارتز و کارو یه سره میکنیم.


رابستن : آخرسر انتهاری یا تیریپ مخفی کاری ما نفهمیدیم؟


مورفین: حالا هر چی..... شما برین دیگه کارتون نباشه !!!
سپس رابستن و فنریر و مورگان به همراه سوروس به سمت آشپزخونه حرکت میکنن.


فنریر: خوب حالا چی بگیم به جنا.... اینا که تحت فرمان ما نیستن ؟


سوروس: خوب تنها کاری که باید بکنین اینه که سوتی ندین من خودم درستش میکنم .


(آشپز خونه)

فنریر در حالی که با دیدن غذاهای مختلف داشت سکته میکرد و سعی میکرد تا جایی که می توانست بو بکشد تا شاید چند مولکولی از غذاها را بتواند تجربه کند...

صدها جن در حال پختن و هم زدن و چشیدن غذا ها هستن وبدون لحظه ا ی معطلی ودرنگ بکوب از این طرف به آن طرف میدوند و به یکدیگر کمک میکنند.


ملت اسلی::-o


رابستن : ااااااااااه .....تا حالا این همه جن یه جا ندیده بودم !!!


مورگان در حالیکه سرش رو میخارونه میگه خوب دست به کار شیین من از اون طرف شروع میکنم.


فنریر: آره بریم دیگه.!!


سوروس: چی ....چی رو شروع بکنیم ...بریم مگه کشکه ....مگه نمیبینی این همه جنو ...چطوری میخوای همه ی اینا رو سرگرم کنین ؟ ما نمیتونیم حتی از بین اینا ردشیم چی برسه ....

فنریر و مورگان:




ناگهان چشم سوروس برقی میزنه و رو به رابستن میکنه و میگه:برو به مورفین و بقیه بگو نقشه عوض شده نمیشه سرگرم کرد اینارو در ضمن توجه داشته باشین که ما از این به بعد گروه نظارت بر بهداشت غذای هاگوارتز هستیم که از وزارتخونه اومدیم.


بقیه:


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.