بخوان ای تو بخوان این شعر من را....چو پندم کند زیبا جهان را
ز خاری و زپستی و ز رذلی ......شده دنیا مکان مست مستی
تو که دانی جهان در حال مرگ است.....و قلب آدمها همواره سنگ است
بگیر شمشیر بردست و بزن داد.....جهان آدمی رو کن آزاد
چون ز خاری و زپستی و ز رذلی ......شده دنیا مکان مست مستی
بگیر شمشیرت را در هوا کن ........جهان را ز رذلی تو رها کن
بکن آزاد جهان را تو ز خاری ......بیا و بعد بخور اینجا اناری
آخرش یه کم بد شد(کلمه نتونستم پیدا کنم یا بهتره بگم تنبلی کردم )
پي ن:این رو قبلا در گریف هم زدم
نوع شعر : تقريبا مثنوي
سوژه :جهان
شاعر:خواجه باب طوسی
خب شعر های شما باید در مورد جادو و دنیای جادوگری باشه...توی این شعر هیچ مصراعی در مورد شعر وجود نداشت بنابراین من به این شعر امتیاز نمی دم...از دوستان می خوام لطفا شعر های بی ربط با این تاپیک نزنن که دفعه ی بعد پاک می شه