همچنان که ملت دارن خاطرات لرد رو (که با جادوی ویژه ای که ریگولوس بلده، روی دیوار پرژکتوری شده) تماشا می کنن، مورگانا داره سعی می کنه دراکو رو از حالت تسخیرشدگی نجات بده و ببینه اون دیوارۀ سخت چی بوده که باعث شد نتونن از خاطرات لرد خارج بشن. ولی هرچی به صورت دراکو سیلی میزنه، نمی تونه اونو به هوش بیاره. ندایی توی ضمیر ناخودآگاهش بهش دستور میده:
- گازش بگیر!
مورگانا شوک زده میشه. صدای مامان بزرگ لی فای توی خاطرات لرد چیکار می کنه یعنی؟ دوباره دستور "گازش بگیر" رو می شنوه و اینبار بلند میگه:
- مامان بزرگ لی فای! گازش بگیرم که خوناشام میشه!
ولی کم کم خاطرات گذشتۀ خودش به یادش میاد. خاطراتی که انگار قرنها بود فراموششون کرده بوده...
فلش بک - سالها قبل - آوالانمورگانا جلوی آینه نشسته و داره به دندونای نیش خودش نگاه می کنه و از کشفی که تازگی کرده، اشک می ریزه. مامان بزرگ لی فای بهش نزدیک میشه. دستای نرم و تپلش رو میذاره روی شونۀ دختر کوچولوی هفت ساله و دلداریش میده:
- تو نباید به خاطر خوناشام بودنت شرمنده باشی دخترم. ما همه نسل اندر نسل خوناشام بودیم.
- هق... هق... ولی دیگه... دیگه کسی باهام بازی نمی کنه... دیگه کسی منو آدم حساب نمی کنه. عهههههه....
- خوب نبایدم آدم حساب کنن. چون ما آدم نیستیم. از خونوادۀ خفاشا هستیم و خیلی هم بهش افتخار می کنیم.
- من نمی خوام بهش افتخار کنم. می خوام آدم باشم. دوستام باهام بازی کنن. اصن... هیچ کدوم اینا نه. دلم می خواد به درد مردم بخورم.
- خوب تو می تونی به درد بخوری. خیلی هم به درد می خوری. تو بهترین شفادهندۀ جهان میشی. تو حتی می تونی مردم رو به خوناشام تبدیل کنی و بعدش، دوباره به حالت انسانی شفا بدیشون.
- پس خودمم می تونم شفا بدم؟ می تونم خودمم از خوناشامی در بیارم؟
مادر بزرگ با نگاه غمگینش به چشمای دختر کوچولو خیره میشه:
- نه عزیزم. فقط کسانی که اصل و نسب خوناشامی ندارن، اگه خوناشام بشن دوباره می تونن به آدم تبدیل بشن. نه ماهایی که نژادمون با این ویژگی سرشته شده. فقط بهت بگم. هروقت دیدی هیچ جوری نمی تونی کسی رو شفا بدی، گازش بگیر تا خوناشام بشه. بعد سر فرصت می تونی به حالت اول برش گردونی. پس گازش بگیر....
پایان فلش بک - همون تو معدۀ ماهی مرکبمورگانا گاز جانانه ای از پس گردن دراکو می گیره و دراکو با یه جیغ بلند، از حالت مسخ شدگی نجات پیدا می کنه. نگاهی به روبرو میندازه و تام ریدل نوجوان رو می بینه که با شنیدن صدای بلند کلاه گروهبندی که کلمۀ "اسلیترین" رو اعلام می کنه، از جا پریده و به طرف میز اسلیترینی ها میره.
در این لحظه، اطرافشون موج می زنه و صحنۀ عجیبی رو جلوی چشماشون می بینن:
نقل قول:
(صحنه ی بعد...لرد یک نامه می خونه )
- دیگه نمی تونستم...من رفتم...جان پیچتم من برداشتم، واسه تمام سال هایی که باهات سوختم و ساختم...من رفتم
دراکو و مورگانا با تعجب به همدیگه نگاهی میندازن. این خیلی جلوتر از صحنۀ کلاه گروهبندیه و نشون میده خاطرات لرد دچار اختلال شدن. مورگانا که مسن تر و باتجربه تر از دراکو هست، و البته اون دیوارۀ عجیب رو که وقتی می خواست خارج بشه بهش برخورد کرده بود رو هنوز فراموش نکرده، به این فکر می کنه که شاید کسی داره خاطرات لرد رو کنترل می کنه. به گازی که از زیر پاهاشون قلپ قلپ می زنه بیرون و خاطرات لرد رو هم می زنه نگاه می کنه و از بوی اون متوجه میشه که این باید گاز معدۀ ماهی مرکب دریاچه باشه.
هردوشون به این نتیجه می رسن که الان همراه با خاطرات لرد توی شکم یه ماهی مرکب هستن و البته همینم خیلی مشکوکه که چرا ماهی مرکب از هاگوارتز، هِلِک هِلِک راه افتاده اومده اونجا و خاطره خورده. بررسی رو میذارن برای بعد و علی الحساب، هردوشون که خوناشام شدن از دو طرف شروع می کنن به گاز گرفتن ماهی مرکب.
کم کم خون سیاه و مرکب واری از در و دیوار می زنه بیرون. هردوشون به شکل خفاشی درمیان. خاطرات لرد رو با چوبدستی جمع می کنن و جامی رو که همیشه برای معجون های شفابخش همراه مورگانا بوده خالی می کنن و خاطرات لرد رو میریزن توش. پرواز کنان به سمت سقف میرن و درست موقعی که ماهی مرکب، مرکب بالا می آورده از توی بدنش خارج میشن.
با خروج از بدن ماهی مرکب، تماشای خاطرات لرد توسط "انجمن تازه واردان مرده" متوقف میشه. مورگانا و دراکو هاج و واج به بلک ها و مالفوی تازه وارد نگاه می کنن که پوست تخمه روی لباشون داره خیس می خوره و یه پیرمرد قوزی خیلی آشنا هم داره لخ لخ کنان براشون شربت میاره.
"انجمن تازه واردان مرده" هم به دو خوناشامی که پروازکنان جلوشون ظاهر شدن و یه ظرف پر از خاطرات لرد توی دستشونه، زل می زنن.