فینیاس خیلی عصبانی در حالی که از عصبانیت کبود شده و کلی یادداشت دستشه میاد میکروفن روی میز رو برمیداره و ایستاده شروع به صحبت میکنه:
عزیزان! برادران! خواهران! مردم! کاربران! خواهش میکنم یه کم دقت کنین من دارم چی میگم بعدش اظهارنظر کنین. ما که شرکت تعاونی نیستیم به صورتی گروهی بهمون جواب میدین. درسته با هم آشنا هستیم ولی فکر میکنم مشخصه که به صورت جداگانه مشغول به اعتراض هستیم.
من خودم رو تکرار میکنم و باز هم میگم من "مشکلی با ایفای نقش شما ندارم" مشکل من با "نحوه اعمال قوانین ایفای نقش" و "برخوردها" هست.
آقای برادر کوچکتر بنده آقای پرسی ویزلی عزیز شما میفرمایید ما با دست توپ قل میدادیم و الان شما فوتبال بازی میکنید. عجب! این تواضع شما واقعاً برای همه ما الگویی هست. خصوصاً که ما رو هم دعوت کردید با شما توپ بزنیم. جداً چقدر شما نازنینین حیف ما که شما رو درک نمیکنیم. در هر صورت هر که را بهره کاری ساختند.
ظاهراً که شما عزیزان با این همه عرق ریختن آبرکسس، فلیچ و ریگولوس باز هم معتقدید سیستم فعلی گل و بلبل هست چرا که داخل سیستم فعلی به خودتون خوش میگذره. بقیه هم که مهم نیستن. این علفهای هرز رو باید چید. بله آقا! ماکیاول هم با شما هم عقیده بود فقط اون مرحوم فک نمیکرد فن سایت هری پاتر با حدود 25 نفر عضو فعال از فرمولهای یک جامعه 30 میلیونی بتونه بهره بگیره!
دوباره پرسی عزیز:
برادر جان من خوشبختانه (خدا را شکر) هیچ وقت سمتی توی این سایت نداشتم. سابقه فعالیت من رو کسانی که من رو خوب بشناسند میدونن به پرشینویزارد و اولین دامبلدور اینجا منتهی میشه.( یادم نیست شاید یه مدت ناظر جایی هم اینجا بودم دروغ چرا)
به هر حال یکی از دلایلی که من همون موقع رفتم و یه سایت هری پاتری دیگه زدم (که زیاد عمر نکرد به دلیل مشکلات مالی) این بود که تنوع سلیقه ایجاد بشه و فضا رقابتی بشه و از این حالت دگم ِ سفت ِ بتنریزی شده خارج بشه. اون موقع تازه اصلاً قابل مقایسه نبود و من الان میبینم در مقایسه با الان چقدر من بیش از اندازه سختگیر بودم!
بگذریم...
پرسی عزیز شما که حق آب و گل و 4000 اندی پست دارید و واسه فانتون از زندگیتون میزنین (که جداً عجیب هست!) و به قول معروف پیر ِ سایت محسوب ميشید بفرمایید به من بگید که الان چطوری از این جلوتر میخوایید پیشرفت کنید؟
یا شایدم که تعریف پیشرفت شما یعنی دیکتاتوریتر شدن سیستم مدیریتتون. از این لحاظ مسلماً خیلی خوب پیشرفت کردید و من به عنوان یک شهروند درجه چند این جامعه به شمای مسئول میگم که ایول آقا شما خیلی کارتون درسته و خوب سرکوب میکنید!
عزیز دل برادر! شما اینجا دارید مسابقه داستاننویسی برگزار ميکنید؟ خیر
دارید کلاس داستاننویسی برگزار میکنید؟ خیر
بهتون دارن پول میدن این قوانین رو اعمال کنید؟ خیر
کسی مجبورتون کرده این قوانین رو اعمال کنید؟ خیر
این قوانین رو کسی غیر از خود شما ایجاد کرده؟ خیر
پس چه نفعی براتون داره این سیستم رو دو دستی چسبیدین؟! غیر از این که نمیخوایین بپذیرین همه مثل شما فوتبال بازی نمیکنن؟ و همه تعریفهای انتزاعی شما رو قبول ندارن؟ خود گوگول هم بیاد اینجا از داستان کوتاه برای من بگه شاید من خوشم نیاد و قبولش نکنم! اون وقت شما اینقدر مطمئن طوری درباره قوانین و راهکاری ایفای نقشتون صحبت میکنین انگار 10 تا پیپر چاپ شده توی دیلیتایجست دارید!
اول بپذیرین همه مثل شما فکر نمیکنن و شاید اون چیزی که شما پایهگذاری کردین درست نیست بعد شاید بتونیم با هم صحبت کنیم.
کماکان چیزی که من میبینم اینه که جناب پرسی و دوستانشون در کمیته اجرایی این سایت بلندگو گرفتن از بالای منبر مشغول داد زدن سر ما هستن و تازه این وسط قصد دلجویی از ما رو هم دارن!
تو رو به الله قسم اینقدر آدم رو یاد شرایط فعلی [...] نندازید! آدم وحشت میکنه همه جا کنترل... همهجا قوانین بیسر و ته اجباری! دِ آخه اینجا تفریحه، فن سایته! این همه مکانیزم دفاعی برای چیه؟ از حقوق ماهیانتون که مثل ما کارمندای بدبخت نمیزنن! یه کم دندون روی جگر بذارید شاید که این خوب بودن ذات تغییر که میگن دروغ نباشه.
حالا هی همینطور فلهای پاک کنین. هی تذکر بدین. هی مسخره کنین. هی در نقش برادربزرگ و پدربزرگ مهربان تذکرهای دوستانه بدین و فضا رو مثلاً تلطیف کنید.
به خدا بیشتر از پنج بار سعی کردم براتون توضیح بدم مشکل اینجا چیه. از برنامههای صدا و سیما هم بیشتر حرصم دادید!
معذرت خواهی ميکنم اگه به کسی توهینی شد. خیلی داغ بودم.
ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۹ ۲۳:۰۶:۱۷
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
بلیز عزیز اجازه بدید جریان رو من کی بازتر کنم. ببینید مشکل ما به طور مستقیم قوانین فعلی نیست. بلکه نحوه اعمال قوانین فعلی هست. اینجا دقیقاً بحث قوه مجریه و مقننه مطرح هست.
قوانین شما پیشرفت کردند و در حالت فعلی به این شکل هستند: قبول
آیا در اساسنامه شما ذکر شدند: خیر!
آیا جایی ثبت شدند: خیر!
آیا از نوع قوانین فرمایشی هستند: بله!
آیا این قوانین فرمایشی قابل تغییر هستند: خیر!
آیا راهی هست که ایفای نقش فعلی به قول شما به پیشرفت خودش (کاری به تعریف پیشرفت جنابعالی هم ندارم) ادامه بده: خیر!
چرا؟
چون به قدری محکم پشت بنیانی که خودتون ایجاد کردید ایستادید که عملاً تا وقتی تیم فعلی بیخیال کنترل و مدیریت نشن وضعیت "همینه که هست" ادامه خواهد داشت.
شما آزادی بیان و حق انتخاب آزاد کاربرانتون رو در بدو ورود له کردید. حساب کنید چندتا از پستهای ما پاک شده چون صرفاً از قوانین فرمایشی شما اطاعت نکردیم.
شما حتی زحمت نمیکشید قدری فیلم بازی کنید و ادای روشنفکری دربیارید بلکه شمشیر رو از رو بستید و با تانک از روی پستهای ما رد شدید.
چرا؟
جوابش خیلی سادس بلیز عزیز چون خودتون رو برتر از دیگران میبینید. همونطوری که از کلمه کلمه تک تک پستهای آقای پرسیویزلی خودبینی و تعصب میچکه و همونطوری که آقای آبرفورث ناظر محترم لندن مینویسن دیگه این بحث رو ادامه ندید! خب چرا ادامه ندم؟ من کاربر قانع نشدم! حق من خورده شده. پست من پاک شده و توضیح داده شده اینه که همینه که هست میخوایی بخوا نمیخوایی برو از سایت بیرون و اگه احتمالاً مقاومت کنی از سایت حذف خواهی شد.
بر طبق استدلال شما ایفای نقش سرگرم پیشرفت هست و عقل جمعی گروه الان به این رسیده. خب شما بفرمایید برای من توضیح بدین الان که پنج نفر توی یک جمع احتمالاً 15 نفری نویسندگان رول دارن میگن اینو نمیخواییم و نزدیک 33٪ محسوب میشن چطوری نمیتوننن این پیشرفت رو ایجاد کنن؟
فک کنم خودتون جوابش رو میدونین بلیز عزیز چون شماها نمیذارین. به قدری این محیط رو برای خودتون مقدسوار کردید که احساس میکنید موضوعات شما حرمت دارند و ما که مطابق سلیقه شما نمينویسیم داریم حتک حرمت میکنیم و باید حذف بشیم.
بلیز عزیز اگه واقعاً رول پلینگ یا به قول شما ایفای نقش آزاد هست و با سلیقه کاربران به اینجا رسیده چرا این مجرای سلیقه کاربران الان کور شده؟ چرا عزیزانی که 4000 و اندی پست دارند و احتمالاً شبا هم تو سایت میخوابن تحمل ندارن کسی مخالفشون حرف بزنه؟
وضعیت فعلی شبیه این میمونه که بچهها کوچه بالایی بیان کوچه شما بخوان گل کوچیک بزنن و شما تیریپ " بچه این محلی؟! " براشون بذارین. در سطح همین فرهنگه متأسفانه.
من قسمت عمده دلایل دوست خوبم ریگولوس رو درک میکنم. ایشون تازهکار یا تازهوارد نیستن که هر رو بر تشخیص ندن و یا ندونن از چه طریق باید شکایتشون رو مطرح کنن.
بذارین رک بگم بلیز عزیز که فکر میکنم الان به این صورت هست:
الان دوستان مافیای فعلی که سردستشون هم کسی غیر از خداوندگار ویزلی نباید باشه در یک فروم خصوصیای، مسنجری، وبلاگی چیزی دارن ما رو دست میاندازن و مسخره میکنند و مینویسن هاهاها این تازه واردای احمقو نگا هیچی نمیفهمن! بریم حالشون رو بگیریم خوش بگذرونیم.
این نوع برخورد حداقل برای من که سنی ازشم گذشته و 10 ساله دارم توی انواع فرومهای فارسی کار میکنم تازگی نداره منتهی خب اکثریت فرومهایی که من توش کار کردم کمتر حالت فان داشتن و بیشتر سیاسی و ... بودند. من نمیگم کار رو نباید جدی گرفت چون هدف خوش گذارندن هست منتهی نباید این خوش گذروندن رو انحصاری کرد. اتفاقی که اینجا الان افتاده دقیقاً همینه: روش خوشگذروندن سلیقهای شده و عدهای مشخص اون رو باید تأیید کنند و حالا من نوعی اگه بخوام جور دیگهای خوش بگذرونم که اتفاقاً بر خلاف هیچ قانون مشخص و ثبت شدهای هم نیست باهام برخورد خواهد شد که چی؟
چرا شما اینطوری که ما تعیین کردیم خوش نگذروندی؟! شما باید این کارایی که ما میگیم رو انجام بدی تا بهت خوش بگذره! ما این بالا نشستیم و از شما خیلی برتریم و تشخیص دادیم این برای شماها خوبه.
این ممکنه برای همون سال 82 شما جواب بده ولی الان حداقل برای من با شخصیت و سن فعلی و سطح درک فرهنگیم قابل قبول نیس.
اون نقاش و نویسندهی مانگایی هم که سریش ده ساله داره ادامه پیدا میکنه هم این رو درک میکنه دیگه نمیتونه بعد از ده سال همون کاراکترها و همون سبکها رو داشته باشه چرا که خوانندگانش هم باهاش بزرگ شدن.
منو اینو چندین بار گفتم و به مذاق دوستان خوش نیومده ولی دوباره میگم که نحوهی اجرای قوانین فعلی زننده و سرکوبگره. اگه کسی هم اعتراضی نکرده تا به حال صرفاً یا توی همون رده 13 الی 18 سالی هست که شما همه مخاطبینتون رو در نظر میگیرید و لحن صحبتتون هم همینطور هست (غیر از شخص شما که اولین نفری هستین دارین منطقی صحبت میکنید) یا اولین سایت اینرنتی هست که داره واردش میشه و هیچ اطلاعی از حقوق خودش نداره.
خواهش میکنم بلیز عزیز که اگه صحبتهای من رو داخل گفتگو با ناظرین شهر لندن مطالعه نکردید لطف کرده بخونید. پست و حریم شخصی کاربر فقط برای قشنگی نیس که شخصی صرفاً از روی تشخیص شخصی بتونه پایینش بزنه این خوب نبود نادیدهاش بگیرید.
بالای سایت اگر بزنید کارگاه نقد و آموزش فنفیکشننویسی هری پاتر و نوشتهی من رو قصابی هم بکنید حرفی نمیزنم! منتهی خودتون کلاهتون رو قاضی کنید و بذارید جای من: دیگه نوجوان نیستید و شخصی که نمیدونین کی هست و هیچ دلیلی هم نمیبینه توضیحی به شما بده و اندازه نوک سوزن هم برای شما احترام قائل نیست میاد و تشخیص بوده نوشته شما خوب نبود و باید حذف بشه.
خودتون این برخورد باهاتون میشد چی کار میکردید؟ به مدیران میگفتین؟ این کارو کردیم فایدهای نداشت!
سعی میکردید با ناظر گفتمان کنید؟ این کارو هم کردیم بازم فایدهای نداشت! تاب تحمل نداشتند. فکر کنم اولین مخالفان تاریخ این سایت باشیم! وگرنه با سه تا بحث قاعدتاً کسی که اسم ناظر روش هست نباید کم بیاره و بنویسه "کافیه! دیگه نمیخوام چیزی در این باره اینجا ببینم" فقط پلیس ضدشورش کم بود!
فعلاً تا قبل از بسته شدن شناسههامون که اون رو با روند فعلی خیلی نزدیک میبینم تنها سوراخ دعای ما همینجاست!
سرتون رو درد آوردم بلیز عزیز.
با تشکر از وقت جنابعالی
ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۸ ۲۲:۳۱:۴۸
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
پرسی ویزلی رو به نمایندگی از حزب ارزشیها به دوئل دعوت میکنم.
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
فینیاس: دیگه شورش رو درآوردید! قلپ قلپ قلپ قلپ!
آبرکسس که زیر آب بوده در اثر گازهای وارد شده به آب به هوش میاد و معلق میزنه و با یه حرکت تدی رو میگیره و شوت میکنه به سمت دروازه خانواده بلک که خطا میره و میخوره به دست لرد و جزو لرد مییوفته توی آب!
لرد ولدمورت: اوه جزوهی درسیم امانت بود! از نارسیسا امانت گرفته بودم! حالا بهش چی بگم!
لوسیوس: اشکال نداره لرد عزیز! اینا خاطرات شماس!
ولدی: ایمپریوس! یعنی چی اشکال نداره! دنبال جزوم بگردید!
همه: چشم ارباب!
همه شروع میکنن داخل آب رو دنبال جزو لرد گشتن که ناگهان...
قاااااااااااااااااااااااااارت! و طلسم خنثی میشه!
ریگولوس: اوه پدربزرگ قدرتهای شما را پایانی نیست!
یهویی آبرکسس از زیرآب لخت درمیاد: اورکا! اورکا! جزوه لرد پیدا شد!
همین که جزو لرد رو دارن بهش پس میدن یه عکس و یه گل "ای عشق من" خشک شده از وسطشون میيوفته کف دست آبرکسس
آبرکسس: آآآآآ این عکس کیه شیطون!
فینیاس: اکسیو! بده ببینم مالفوی مالمردمخور مافیای اقتصادی! هوووم چه دختر جوان زیبایی! قلپ قلپ قلپ!
لرد: اِه پس عکس وسط جزوهها کو؟! هوی فینیاس بده اون رو ببینم! وگرنه تیر دروازتون رو ول میکنم از بازی حذف بشین!
ریگولوس: اوه پدربزرگ این عکس جوانیهای نارسیسا بلکه!
لوسیوس: چی؟! دراکو یه دیقه دید زدن مورگانا و گلبرگهای خاطرات لرد رو بیخیال شو به اینجا توجه کن!
دراکو با دوربین داخل دستاش: مهم نیس پدر من بزرگ و عقلرس شدم و خیلی روشنفکرم تمام این چیزا رو درک میکنم!
لوسیوس میدوئه و میاد عکس رو میگیره: نه! نه! باورم نمیشه! اول اون دفتر خاطرات و حالا این! نه!
لرد: الکی شلوغ نکنین خاطرات من رو! چه خاطرات مزخرفی! من اصلاً این خاطرات رو نمیخوام! اکسیو عکس نارسیسا جون!
فینیاس: ا ا ا عکسه رو چرا گرفتی؟! من میخواستم از روش واسه خودم کپی بگیرم!
ریگولوس: پدربزرگ زشته!
فینیاس در یک حرکت پاتر را برمیداره و باهاش تو سر ریگولوس میزنه و میزنه سرجاش منتهی این حرکت رو از بس سریع انجام میده که ولدمورت که با یه دستش پاتر رو نگه داشته باش متوجه موضوع نمیشه.
فینیاس: دیگه خستم کردین! شماها اصلاً اهل بازی نیستین! فلیچ این شربت بهلیمو چی شد؟! من اعصابم ندارمها! قلپ قلپ قلپ!
لوسیوس: قبول نیس بلک ِ پیر من اینطوری بازی نمیکنم! باید یارکشی کنیم! شما تیمتون قویتره! هر کسی هم آزاده!
فینیاس: عمراً!
دراکو: اگه من با مورگانا توی یه تیم باشم هیچ مشکلی نیس!
ریگولوس واکس موش رو درمیاره و خیلی ملیح به فییناس نگاه میکنه: پدررر بزرررررگ جوووون؟
فینیاس: خیله خب باشه خودت رو لوس نکن!
لوسیوس: من من!
فینیاس: تو تو!
لوسیوس: میکشم!
فینیاس: کی رو؟!
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
بسهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّهّ .
همه: چرا؟
ریگولوس خیلی خونسرد میاد جلو و برقک رو میگیره میاندازه توی حباب فرمانده مارکوس که خیلی جاداره و ازش به عنوان روشنایی استفاده میکنن.
در همین لحظه یه بسته دیگه داخل مییوفته که یه سنگ و یه نوشته چسبیده بهشه. فینیاس سریع خودش رو به دم پنجره میرسونه و میبینه یکی پایین داره فرار میکنه
فینیاس: لوسیوس! بدو دنبالش!
لوسیوس: حسش نیس... بیخیال بلک پیر! حالا بچه بود نفهمید!
فینیاس: آبرکسس تو برو...
آبرکسس: نه من باید رو این دره کار کنم...
ریگولوس: اَه ایش چه نامه بدخطیه! منو باش فک کردم پرسی واسم نامه عاشقانه نوشته...
فینیاس: بدش ببینم! اوه!
متن نامه:
از: قویترین و نیرومندترین و باتجربهترین و بهترین و مهربانترین و مقتدرترین تیم مدیریتی تاریخ جهان
به: حزب غیرقانونی ارزشیهای خودگران دوستدار ماهی مرکب
سلام بابا و مامان جان؛
امیدوارم که حالتان خوب باشد. حال ما هم خوب است. پیغام شما را به عمه رساندم و از این که برایش میل بافتنی جدید فرستادید بسیار خوشحال شد. اینجا همه خوب هستند و رون امسال کنکور دارد. فرد و جورج هم در زندان هستند و حالشان خوب است. من خودم از این جا هوایشان را دارم و شما نگران نباشید. همچنین هری پاتر منفور هم به شدت مشغول شکنجه شدن توسط گروهی از دشمنان ماست و نگران جینی نباشید.
قربان شما
پسر خوشگل محبوبتان
پرسی ویزلی
فینیاس: چه نامه رمزی پیچیدهای! فک کنم یه جور تهدید خیلی پیچیدس که به چندین ماه کار کردن روش احتیاج داره...
در همین لحظه یه شیء مشکوک دیگه پرت میشه داخل و مییوفته داخل تشتی که فرمانده مارکوس توش بوده.
لوسیوس: اَه لباسای این پسره دراکو بازم کثیف شد! آخه من چقدر باید کارای این پسه لندهور رو انجام بدم؟! نارسیسای بیمسئولیت نمیخواییم نمیخواییم!
فرمانده مارکوس کاغذ رو باز میکنه:
اینجا نوشته نامه قبلی اشتباه بوده و خانوادگی بوده و فحش گذاشتم هر کی اون رو بخونه. چند لحظه بعد نامه جدید میرسه.
آبرکسس: یکی اون پایین با ماسک پرسیویزلی داره تند تند یه چیزایی روی کاغذ مینویسه و یکی دیگم داره دنبال سنگ میگرده. یه نفر سومی هم هستش که داره با گوشیش صحبت میکنه.
فینیاس: این اعلام جنگه! دارن آماده حمله میشن! یهاااااا!
فینیاس میپره و نصف دیوار و قاب پنجره رو میکنه و بعد از این که آسفالت وسط خیابون رو هم سوراخ میکنه وسط سه نفر ماسک پرسیویزلی دار فرود میاد.
سیروس: هاف هاف هاف اوو اووو اووووو منم کمک کنم هاف هاف هاف!
ریگولوس: نمیذارم اینطوری جای خودت رو توی قلب پدربزرگ باز کنی! پدربزرگ فقط ماله خودمه!
سیروس: هاف؟!
ریگولوس در یک حرکت خیلی پیچیده سیریوس رو میگیره و میاندازه داخل حباب فرمانده مارکوس!
سیروس: هاف !!!!!!!!!!
ریگولوس از بالا: هیییی پدرزرگ! کمک میخوایین؟!
فینیاس: نه همچی میزونه... فقط یه کم آسفالته رفته تو لباسام
سه نفر ماسک پرسی ویزلیدار ونداشون رو میکشن
پرسی ویزلی1: این بهترین فرصته تا شر یکیشون راحت بشیم!
پرسی ویزلی2: نه این خیلیم هم نیس! من فقط به اون یکیشون پیام شخصی میزنم!
پرسی ویزلی3: خب چی کار کنیم؟ نقشمون این نبود!
پرسی ویزلی1: به هر حال فرصتیه تا لو نرفتیم یکیشون رو نابود کنیم!
فینیاس: اَه چقدر ور میزنین! من اعصاب ندارم! فلیچم داره به سه دسته جارو میرسه امروز شربت سکنجینم رو نخوردم! بده اون نامه رو ببیندم.
فینیاس در حرکتی بسیار باورنکردنی سریع نامه رو از دست پرسیویزلی 1 میگیره و توی سر هر کدوم حداقل 200 بار با کتاب خاطراتش محکم میزنه
پرسی ویزلی 1 الی 3: آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!
فینیاس شروع به خوندن میکنه:
از: قویترین و نیرومندترین و باتجربهترین و بهترین و مهربانترین و مقتدرترین و پاسخگوترین و باصبرترین و به انتخاب خودتون ترینهای دیگر تیم مدیریتی تاریخ جهان
به: حزب غیرقانونی ارزشیهای خودگران دوستدار ماهی مرکب
متن نامه: خیلی نامردین! بدجنسا! بدا! خیلی بدا! همتون رو دعوا میکنم! اونقدر پستتون رو حذف میکنم تا وربیوفتین!
امضاء: یک ناشناس
پرسی ویزلی 1 الی 3: خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ....
پرسی ویزلی 1: خیلی درد داشت! بهتره فعلاً فرار کنیم
پرسی ویزلی 2: هویتمون هم مشخص نشد! ما خیلی باحالیم.
پرسی ویزلی 3: مهم اینه که همینطوری هی با خودمون بیشتر حال کنیم و فروتنانه به این تازه واردا درس بدیم!
بنگ! هر سه نفرشون غیب میشن!
فینیاس: که اینطور! ما رو تهدید میکنین؟! ریگولوس هوی ریگولوس! سیرویس هنوز سگه؟
ریگلوس: ایش پدربزرگ من نوه بهتریم ها!
فینیاس: تو میتونی سگ بشی؟
ریگولوس: ووووووخ! اه اه اه پدربزرگ شمام اصلاً طبع هنری ندارین؟! آخه سگ؟!
فینیاس: خب پس پرتش کن پایین! بریم دنبال این سه تا! این متن نامه رو هم بگیر اونجا بزن که هر کی میاد بدونه ما رو چه تهدیدات جدیای کردن!
ریگولوس: اون یکی نامهه رو هم بزنم؟
فینیاس: حتماً اون اولی خیلی پیچیدتر از این یکی بود!
ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۸ ۱:۱۸:۳۸
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
مونتگومری و آبرفورث مشغول گندن گودالهای بیپایان هستن که یهو صدای آهنگ و کف و سوت و دست میره هوا.
مونتگومری: آبر چه خبره؟!
آبرفورث: هیچی به کارت برس! شاید ماله اون وانه بالاست...
لوسیوس: اوهوهوهوهو! جد بزرگ گیلگیلی نکنین ببینم چه خبره؟!
آبرکسس: هاااا؟ کجا؟! اون مارپیچای دود چین از دور دارن میین؟
لوسیوس:احیاناً طوفان قارت اون بلک بیخانواده نیست؟!
آبرکسس: نه اون سبز لجنیه! این خاکستریه!
لوسیوس: شاید آپگرید کرده؟!
آبرکسس دس میکنه توی کفای داخل وان...
آبرکسس: این تلسکوبه رو کجا گذاشتم!
لوسیوس:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ!
آبرکسس: اوه ببخشید نواده عزیزم! فک کنم اشتباه کردم!
آبرکسس دوباره میگرده و بعد از پیدا کردن یه بادمجبون و لوله و پای مومنتگموری و کلی چیز اشتباه دیگه بالاخره از توی کفا دوربین رو پیدا ميکنه...
آبرکسس: اوه!
لوسیوس: چیه جد بزرگ؟!
آبرکسس: اون ون سفید اون پیرمرده فینیاسه یه عالمه وانت و ماشینهای صنعتی هم پشتش دارن مییان رالی صحرایی و دارن حرکت میزنن! ملت هم روی سقف ماشینا دارن میزنن میرقصن!
لوسیوس: همین دیگه! این خانواده بیکلاس و بیشخصیت بلک! ازشون هیچ انتظاری نمیره... اِ جد بزرگ کجا؟!
آبرکسس: آآآآخ جون! منم رفتم!
آبرکسس به شکل یه گلوله کف از داخل وان میپره و دقیقاً مییوفته روی سر آبرفورث و آبرفورث مییوفته داخل گودالی که داره میکنه.
لوسیوس: نه! کوسه بازیمون نصفه موند!
فینیاس در حالی که نصفش کلش از ماشین بیرونه و زبونش رو درآورده و شکلک درمیاره و ملت کارگرا هم پشتش با بولدزور و کامیون و ماشین چمنزنی و چند دستگاه خودروی زرهی دیگه دارن میان. ریگولوس روی سقف ماشین دراز کشیده و داره حموم آفتاب میگیره و آرگوس هم اره برقی رو به شکل گیتار گرفته دستش و هماهنگ با آهنگ داره حرکت میزنه.
در همین موقع مونتگومری داره به آبرفورث کمک ميکنه از توی چاله دربیاد.
آبرفورث: اَه پیرمرد بیحیا همه جا رو کف و گل کرد!
بیبیب! بوووووق! فینیاس:هو یارو برو کنااااااااااااااااار
آبرفورث: نهههههههههههههه!
فینیاس با تمام قدرت ترمز میگیره و ریگولوس که روی ماشین بوده به صورت مستقیم در حالی که داره خودش رو با آینه برنز میکنه شوت میشه داخل وان لوسیوس.
ریگولوس: اوه لوسیوس بلا! توئم اینجایی؟ حالا که بیکاری یه کم کیسه بکش!
لوسیوس: بلکهای بیخانواده بیکلاس ضداصالت! وندم کو به حسابت برسم؟!
فلیچ: اِه اربابان عزیز ببخشید! من دیگه نميتونم جلوی خودم رو بگیرم!
ریگولوس: اِه فلیچ توی وان چی کار میکنی؟! چرا قیافت اینقدر شیطانی شده!؟
فلیچ: موهاهاهاها!
فلیچ اره برقی رو روشن میکنه و وان رو از وسط دو نصف میکنه و همه از اون بالا پرت میشن روی آبرفورث و مونتگومری!
فینیاس از توی ماشین پیاده میشه.
فینیاس: ریگولوس! تو با اون مالفویهای مال مردمخور توی وان حموم چی کار میکردی پسرهی بیناموس؟!
ریگولوس: اَه ایش پدربزرگ شمام چقدر به همچی بد نگا میکنین! میخواستیم به نظافت همدیگه کمک کنیم!
فلیچ: ارباب من معذرت میخوام نزدیک سه ساعت بود که من هیچی رو اَره نکرده بودم یا کسی رو شکنجه نکرده بودم... شما که متوجهین...
فینیاس: آره جانم مشکلی نیس
آبرفورث: آخ کمرم... آخ پشتم... مادر جان! مونتگومری دست منو بگیر... ها این صدای چیه؟
سرکارگر: آقا همینجا خالی کنیم؟
ریگولوس: آره اوستا خالی کن همینجا...
کامیون کارگرا سر و ته ميکنه و کل خاک و مصالح رو روی مونتگومری و آبرفورث خالی میکنن
فینیاس: خیله خب دس بجونبونین اینجا رو بسازین...
یکی از کارگرا: پدر بزرگ رئیس دو تا جنازه بتنریزی شده از زیر مصالح پیدا شد...
لوسیوس: اِ اینا مردن؟ چه حیف...
ریگولوس: چه پوستم خوش رنگ شد... چی؟... نه توی ایفای نقش نمیشه کسی رو کشت! ولی خب قشنگ شدنا! آرگوس به سلیقه خودت یه جایی به عنوان مجسمه بکارشون!
فینیاس: میخوام اینجا تا پس فردا حاضر باشه و پاتق شماره 1جادوگران بشه! مالفویها مالمردمخور بپرین بالا بریم دفتر حزب کارتون دارم!
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
لرد که شاهد همه اين ماجراها بوده، کتاب " قدرت بي پايان " ش رو بر مي داره و مياد لب گودال و ادامه ي تحصيل ميده!
فینیاس: من میدونستم لرد از همون دوران جوانی به ادامه تحصیل علاقهمند بود.
ریگولوس: آره به خاطر عشق به من کنار گذاشت!
فینیاس با پاتر میزنه تو سر ریگولوس توی گودال: سکوت!!! گفتم دیگه از اون موارد صحبتی نکن! دیگه نمیخوام چیزی دربارهی تکنیکهای پرورش و اینا بشونم!
ریگولوس: ولی پدربزرگ منم دل دارم!
فینیاس: فعلاً که نارسیسا پسندیدت! منم بدم نمییاد این وصلت جوش بخوره شاید از این انحرافاتت دست ورداری!
فلیچ با پاتر پشتش رو میخارونه که در همین موقع توپ پسر همسایه تلپی میخوره تو سر فینیاس و مییوفته داخل گودال!
فینیاس: بچههای پرروی منحرف! برین دم خونه مالفوی اینا بازی کنین! توپوتون رو هم پاره میکنم.
دوباره توپ می خوره تو سر فینیاس و ابرکسس که مشغول شنا رفتن تو گوداله زبون درازی میکنه و یه پشتک میزنه!
ریگولوس چشماش بازم برق میزنه و فینیاس از عصبانیت قرمز میشه: ای بیحیا! الان نشونتون میدم! خاندان بلک! حمله!!!
فلیچ و پاتر و فینیاس میپرن داخل گودال واسه دعوا که لوسیوس در حالی که داره با شونه گلی موهاش رو گلشونه! میکنه جداشون میکنه: نه صب کنین واسه ادامه تحصیل لرد و خاطراتش بهتره که ما اینجا یه فعالیت ورزشی داشته باشیم که واحدهای تربیتبدنی لرد هم پاس بشه
همه به فکر فرو میرن...
ابرکسس یه جفتک میزنه و توپ میخوره تو پشت دراکو و یهویی کله دراکو و مورگانا از زیر گلا میاد بیرون
فلیچ: وای چه عاشقانه!
لوسیوس: اه اه حتی زیر گلا؟! پسرهی بیسلیقه! خب! اهم راه حل به این صورته! ما واترپلو بازی ميکنیم و هر کی برنده شده ویلای بلکها رو ترک میکنه
ابرکسس داره در نقش کوسه با ملت شوخی دستی میکنه و ملت رو میکشه زیر آب لختشون میکنه
ریگولوس: آبرکسس دراکو رو لختش کن! بدو بدو!
فینیاس: ریگولوس چشمات رو درویش کن منحرف! مورگانا رو بگیر آبرکسس آفرین
همه برمیگردن و خیلی بد به فینیاس نگا میکنن.
فینیاس: چیه من منظوری نشدم! قلپ قلپ فلپ قلپ قلپ
ریگولوس: پدربزرگ؟!
فینیاس: چیزی نیست چشمهی آب جوشان بود! خب مسابقه رو شروع میکنیم! فلیچ پاتر رو در نقش تیردروازه ما بکار!
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
ساعت 3:20 دقیقه بامداد... کارگاه ساختمانی خاطرات دوران تحصیل لرد ولدمورت!
وَنِ سفید رنگ فینیاس که با گل تیره شده با چراغهای خاموش گوشه کارگاه میایستد. از داخل کارگاه صدای رقص و آواز به گوش ميرسد.
داخل کارگاه:
صدای خواننده که خیلی شبیه آبرفورثه: بلرزون... بلرزون... آ...آ...آ...
فینیاس: چه شود!
صدای بلندگو: چه میکنه این ولدمورت! حرکت گردن رو عشقه! بچهها به افتخارش...
صدای سوت و کف بلند میشه
ریگولوس: پدربزرگ میگم چیزه بیخیال دزدی بشیم مام بریم داخل جشن!
فینیاس در یک حرکت غیرممکن با کتاب چندین صد بار توی سر ریگولوس میزنه ولی فقط یه فریم دیده میشه!
ریگولوس: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
فلیچ: ارباب مطمئنن چندین صد آ زدین برای اون آخ؟
ریگولوس: نه راستش آرگوس من خیلی ریاضیم خوب نیس!
فینیاس: رو کارت تمرکز کن!
ریگولوس: آخه پف موهام خراب شد! ... نه باشه پدربزرگ نزنین! حالا برنامه چیه...
فینیاس از عقب ماشین سه دست لباس مشکی پرت میکنه جلو
اینا رو بپوشین. من میرم اتاق مدیریت لیست پرسنل رو کش بردم. شماها هم حواستون باشه سر و صدا نکنین و کم کم یکی یکی از مهمونا بدزدین بندازین تو این گونیهای ویژهای که توی جیبهای لباس تعبیه شده!
فلیچ یه انبر عظیم از کولهی پشتش درمیاره...
فلیچ: ارباب این خوبه؟!
فینیاس: فلیچ اون چیه؟! یارو ششصد تیکه میشه! یه چیز بیسر و صداتر! نه اون اره برقیم خوب نیس... اون گیوتینم نه خیلی طول میکشه ستاپش... اوووم اون دوشکائم توجه جلب میکنه... دیگه چی داری... آهان این بیله خیلی خوب...
فلیچ بیل رو ورمیدار و با ریگولوس که داره موهاش رو مرتب میکنه به سمت پارتی میرن. فینیاس هم به سمت اتاق سرکارگر حرکت میکنه.
ریگولوس: اوخ آرگوس کاش به پدربزرگ میگفتم! بفهمه شاکی میشه!
فلیچ: چیو؟!
ریگولوس: هیچی بیخیال بریم!
صدای بلندگو: به افتخار سرکچل ارباب! یه کف مرتب...
صدای سوت و کف
بلندگو: حالا از آقای پرسی ویزلی دعوت میکنم که یه دهن برامون بخونن...
پرسی: خواهش میکنم... به افتخار دوستان... من متعلق به همتونم! همه میدونن که من چقدر فروتنم و چقدر مدیر موفقیم و چقدر پست و سابقه کار دارم و کلاً چقدر واه چی شد؟
آبرفورث در گوش پرسی: پرسی جان سقف داره میاد پایین یه کم دقت کن تازه ساختیمش!
پرسی: آهان! خیله خب آهنگی براتون تنظیم کردم به اسم جیگر پرورشی من که براتون ميخونم! آ آ آ آ بیا!
در همین موقع فینیاس به دفتر سرکارگر ميرسه و داره لیست کارگرا رو بازبینی میکنه که گوشیش زنگ میخوره...
- الو بلک پیر خرفت؟!
- الو مالفوی زمینخوار؟!
- خوبی فینیاس جون؟... جد بزرگ یه دیقه کوسه بازی نکنین... نه جد بزرگ اون درد داره خب... آآآخ...
- اونجا چه خبره؟!
- هیچی به تو مربوط نیس! این لولهبازکنه رو میدونی کجاس؟
- آره از دستگیر حموم آویزونه چی کارش داری؟
- آهان دیدمش... هه هه ههه آهاهاهاهاهاها! اومدم جد بزرگ!!! آهاهاهاهاها.... کیشششششششت (صدا قطع میشه)
- چه تلفون مشکوکی!
که یهوی توسط سرکارگر غافلگیر میشه!
- هی تو! کی هستی؟! تسلیم شو؟!
- آخ جون تو باید سرکارگر باشی! تو رئیسشونی! تو رو بگیریم بقیشونم میان! بیا برو تو گونی!
- نه چی کار میکنی؟! نه پدربزرگ رئیس گوش کن این کارو نکن! نه!
فینیاس در این لحظه به فکر فرو رفته و یهویی عکس ریگولوس رو روی دیوار میبینه که زیرش زده کارگاه ساختمانی ریگولوس بلک شماره ثبت: ندارد شماره بهداشتی: ندارد شماره اموال: ندارد شماره خاطره لرد: ندارد اجازه پست: ندارد امکان حذف شدن این پست: دارد بدجورم دارد!
فینیاس: چی؟! این کارگاه ماله این نوه بیناموس منه؟! ریگولوس میکشمت!!!!! کجاییییی آآآآآآآآآآ
فینیاس قاطی میکنه و به سمت مراسم حرکت میکنه.
در همین موقع داخل مراسم...
پرسی: منم پرسی دارنده 4 هزار و اندی پست... میدم پرورش همه رو ریز و درشت...
سوت و کف جمعیت! وسط جمعیت ریگولوس هم داره قر کمر میده و همینطور گردن میاد و ملت کارگرا هم دورش دایره زدن و هر از گاهی با صدای جیغ و داد گوش خراشی یکی از ملت کارگرا توسط فلیچ به طرز فجیعی ربوده میشه...
پرسی: خفنم منم بیپایان فراتر از همه... نیست رو دست من توی رول هیشکی بازم میگی کمه؟
در همین لحظه سقف یهویی میاد پایین و بوی بدی به مشام میرسه!
پرسی: اوه گند زدم! از بس خالی بستم بالاخره سقف اومد پایین...
سقف میاد پایین و کل مهمونی به هم میریزه و لرد از عصبانیت میره تا بلاتریکس رو شکنجه کنه. به خاطر نقش مؤثر لرد توی این پست جا داره همینجا از ایشون تشکر کنم.
بالای آن چه از سقف باقی مونده فینیاس با یه کیسه تخمه ژاپنی در دست دیده میشه!
ریگولوس: اَه ایش پدربزرگ؟! موهام از جیگری بودن دراومد!
فینیاس: خب مگه مرض داری؟! اینجا کارگاه خودتی میگی بهش حمله کنیم!
فینیاس میاد که یکی از اون حرکات فوقآلعاده سریعش رو انجام بده که ریگولوس یهویی میپره بقل فینیاس و با چشمای خیس به فینیاس زل میزنه.
ریگولوس: منو بزنین پدربزرگ... منو بزنین چون وقتی شما رو دیدم که اینقدر واسه انجام دادن این عملیات شوق و ذوق داشتین هیچی نگفتم! منو بزنین واسه این که وقتی میدونستم میخوایین حرص پرسی رو دربیارین هیچی نگفتم! منو بزنین واسه این که نگفتم دیروز من با ماشین تصادف کردم...
فینیاس:هااا؟
ریگولوس: هیچی این آخری رو قلم بگیرین!
فینیاس: اوه نوه عزیزم...
فینیاس و ریگولوس همدیگه رو بقل میکنن و فلیچ هم پشت میکروفن یاران چه غریبانه رفتند از این خانه رو میخونه...
فینیاس: خب بسه دیگه! اَه تمام ردام رو خیس خالی کردی! اینا چیه؟!
ریگولوس: ببخشید پدربزرگ دستمال کاغذی نداشتم! میره حالا یه کم بمالین! سرماخورده نبودم!
فلیچ: ارباب نیروهای لرد ولدمورت دارن میرسن!
فینیاس: اِه؟! لرد ولدمورت تو خاطراتش هم نیرو داره؟! چه باحال! خب فلیچ کارگرا رو پکیج کن بزنیم به چاک...
فلیچ: میشه پرسی رو هم ببریم من شکنجش بدم؟!
ریگولوس: نه بابا میزنه پستمون رو پاک میکنه! بذار سر وقت...
و بدین صورت بود که نیروهای ارزشی کارگرهای خودشان را از محل خاطرات دوران تحصیل لرد ولدمورت دزدیده و برای انجام امور ساختمانی به کافه سه دسته جارو بردند. باید منتطر ماند و دید پرسی ویزلی خدای ایفای نقش با آنها چه کار خواهد کرد... آیا همگی حذف خواهند شد؟ آیا آبرفورث دامبلدور مهربان است؟ آیا دراکو پسر خلف بابایش است؟ آیا آبرکسس و لوسیوس هنوز در وان حمام و مشغول کوسه بازی هستند؟ پس تا قسمت بعد با ما باشید!
ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۲۳:۳۶:۰۰
ویرایش شده توسط فینیاس نایگلوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۲۳:۳۸:۵۱
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
همه به سختی از زیر خرابههای کافه درمیان. یدونه وان حموم وسط زمین و آسمون مونده و لوسیوس بیخیال داره خودش رو اون تو میشوره.
آبرکسس: آخ جون! نوادم هم لباس نداره! بگیر که اومدم!
لوسیوس: او ما گاد! نه جد بزرگ! نه نه!
آبرکسس میپره توی وان و در نقش کوسه شروع به شوخی دستی کردن با لوسیوس میکنه.
ریگولوس: ایش این مالفویا چه کارا که نمیکنن!
آرگوس به سختی از زیر باقی مانده در و دیوار میاد بیرون: پهه... اِهوو... یه کم سطح خرابی خیلی گستردهتر از انتظار بود. اون ساختمونهای اطراف هم ریخت...
فینیاس: اَه نه من توی ترک بودم! چطور حاضر شدین همچی کاری رو با یه هم حزبی بکنین؟!
یه قسمت از آوار شروع به حرکت میکنه و از زیرش مونتگومری و آبرفورث میان بیرون
آبرفورث: چقدر کار کردن اینجا سخته!
مونتگومری: آره شغل خطرناکیه...
ریگولوس: خب حالا چی کار کنیم؟
آبرکسس: آره اینطوری بهتره!... آب گرم بریز... کف بریز!
فینیاس: هووووم؟
لوسیوس: چیزی نبود بلک ِپیر! شماها به کار خودتون مشغول باشین اون پایین!
آرگوس: چطوره که بریم کارگرای سرساختمون لرد رو با رشوه و قول و فریب بیاریم اینجا؟
ریگولوس: یعنی همون بدزدیمشون دیگه؟
فینیاس: فکر خوبیه
فینیاس غیب میشه و بعد از چند لحظه تنها دیوار سالم ساختمون هم میریزه و فینیاس با یه وَن ِ سفید وارد میشه!
فینیاس: بپرین بالا!
آبرکسس: کیسه بکش! مالفوی مرده! محکم باش!
ریگولوس: ما بریم یه سر کارگاه ساختمانی لرد برمیگردیم. تو و تو (اشاره به مونتگومری و آبرفورث) اگه کسی اومد ازش پذیرایی کنین!
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق
مارکوس: همتون رو له میکنم! من خیلی خفنم! من از این شکلک چکشیا میزنم همه جا! آوادا ول میدم! موهاهاهاها!
لوسیوس پاهاش رو گذاشته رو پاش و داره کتاب "مجردی رو عشق است! همین امروز مجرد شوید"رو میخونه.
مارکوس: هوی به من توجه کن مالفوی کثیف! آوادا میزنما؟! ده تا حزب میزنم! ارزشیهای ده، بیست، سی، چهل
ریگولوس از توی دستشویی: کسی بیگودیای منو ندیده؟
لوسیوس: آبرکسس داشت ازشون استعمال میکرد؟!
فلینت: یاااااا لهتون میکنم! حزبتون رو آتیش میزنم! ضعیفا! ضد رول خفن ماها...
آبرکسس میاد وسط اتاق فلش دنس زدن...
لوسیوس: اَه جد بزرگ تازه اینجا رو خشک کرده بودیم! نه جد بزرگ خودتون رو تکون ندین که خشک نکنین! خواهش میکنم! اکسپکتوپاترونووووووم!
آبرکسس مثل گربه خودش رو تکون میخوده و مارکوس فلیت خیس خالی میشه.
فلینت: یاااااااااااااااا! میکشمتون! آواداکداورا!
در همین موقع فینیاس در رو میشکنه و داخل میشه و آواداکداورا صاف میره تو شکمش!
فینیاس: آآآآآآآآآآآآآاخ اسید معدم! مالفوی مال مردم خور مفسد اقتصادی! مگه نگفتم با من شوخی دستی نکن!
لوسیوس خیلی خونسرد داره کتاب رو ورق میزنه: بلک پیرخرفت! من نبودم! اون یارو بود! (با دست فلینت رو نشون میده)
فینیاس: این یارو؟ کی هست اصلاً؟ مهم نیس حالا این پروندهها کجاس؟
آبرکسس دست میکنه تو شرتش و تمام پروندهها رو درمیاره...
فینیاس: البته باید قبول کنم با وجود مال مردمخوردن توی بایگانی مالفویها خانواده موفقی هستن!
فینیاس داره پروندهها رو نگا میکنه و فلینت همینطور داره دم در خودش رو تیکه پاره میکنه منتهی کسی بهش توجه نمیکنه.
ریگولوس در حالی که داره از خوشتیپی برق میزنه از توی دستشویی میاد بیرون: اوه پدربزرگ!
فینیاس: اوه نوه عزیزم! اِهم چی میگم من! آهان! چرا همه اینا مهر تأیید خوردن؟
فلیچ: مهر تأیید نیستن جناب بلک! خانم نوریس دس کرده بود تو مرکب یه حالی به فرم ثبتناما داده!
فینیاس: که اینطور... آرگوس جان یه یارویی دم دره خیلی سر و صدا میکنه! بیزحمت ببرش پایین شکنجش کن ببین تجهیزات زیرزمین خوبه یا نه، عصری که نماینده شرکتشون میاد امضاء بزن تحویل بگیر
فلینت: چطور جرأت میکنین خیلی خفن و خر زورم!
فینیاس دستش رو میاره بالا و بیست جلد از سری اول کتاب خاطراتش بالای کلهی فلینت ظاهر میشه و میریزه روش و زمین سوراخ میشه میيوفتن زیرزمین!
ریگولوس: پدربزرگ؟!
فینیاس: خیله خب بابا خودم کفسازی می کنم! ریگولوس نوه عزیزم به اعضای تازه وارد اعلام کن که حزب اول باید چند نمونه کار ازشون جاهای مختلف ببینه! باید بیان به عنوان مدرک و رزومه ارائه بدن و اگه بعداً باهاشون حال کردیم قدمشون روی چشم!
ریگولوس: بیگودیام بگیره چشم!
usquequaque putusارزشی پیر و قرقرو[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشیها؛ ق