- دایی ژون تو چرا این جوری شدی؟
- چه جوری مورفین؟
- باب میگم ما همه کوچیک شدیم ولی فقط ژاهری و هیکلی! اژ نژر دانش و عقل و چیژای دیگه مشل قبلیم. ولی تو چرا پوشک و اینا دوش داری؟
-
به چه جرئتی به ارباب توهین میکنی مورفین؟ خوب یه لحظه این بدن کوفتی روم تاثیر گذاشت دیگه، کروشیو. یکی یه چیزی بیاره ارباب تناول کنه!
- آوردم ارباب، بفرمایید.
نارسیسای کوچک که یک دختر لپ گلی و ناز بود به زور سینی سنگین قهوه را برای لرد آورد.
لرد جرئه ای از قهوه نوشید و آن را در سینی گذاشت. آن گاه گفت: باید یک فکری بکنیم. این اسنیپ کدوم گوریه؟ اون از این چیزای بی ارزش و ناسیاه بیشتر سردر میاره.
- خوب احضارش کنید ارباب!
لرد آستینش را بالا زد و با کمال تعجب دید که علامت شومی روی دستش داغ نشده.
لرد:
یکی بره اسنیپو پیدا کنه بیاره تا من فکر میک... آخخخخ
ناگهان لرد کوچک به روی زمین افتاد و به خود پیچید و مرگخوار ها در کمال حیرت مشاهده کردند جثه لرد هر لحظه کوچک تر میشود. لرد آن قدر بچه سال شد که در آخر به اندازه ی یک بچه ی 4 ساله شد.
- خودمونیما دایی ژون، شه ژیگری بودی تو کوشیکی، حیف که اون موقع ندیده بودمت!
- خفه سو مولفین!
مرگخوار ها به حالت
و بعد
سپس به شکل
و در آخر به حالت
در آمدند.
- دایی ژون تو به من میگی خفه شو؟ تو که هنوژ نمیتونی درشت حرف بژنی!
- کلوسیو مولفین! کلوسیو
کلوسیولرد کروشیوی آخر را با جیغ ادا کرد اما هیچ تاثیری نداشت. مرگخوار ها که دیدند لرد نمیتواند طلسم کند از شوخی خارج شدند و اوضاع را جدی گرفتند: بزرگترین جادوگر سیاه و رهبر آن ها نمیتوانست جادو کند!
مورفین با چهره ای جدی و متفکرانه گفت: دایی ژون شعی کن درشت تلفژش کنی. نگو کلوسیو بگو کروشیو!
- حلف مفت نزن مولفین، ربطی به این نداره، من تو چهار سالگی هنوز قدرتم شکوفا نشده بود
- ما باید یک فکری بکنیم.
شترقّدر با شدت باز شد و لودوی کوچک سوار بر جارو به همراه اسنیپ وارد شد.
- اسنیپ! میبینم که یه ملگخوال بزلگ بلام مونده!
-
وقتی لودو گفت همه کوچیک شدین فکر کردم مثل همیشه سرکاریه! ارباب شما چرا از همه کوچیک ترین! چه دماغ خوشگلی! چه موهایی!
- حلف نزن اسنیپ، دس لو دلم نزال! یه فکلی بکن.
- باشه ارباب حتما اما باید بدونم که شما چرا از همه کوچیک ترین؟
بلا جلو آمد و موهای وزی اش که تا کمرش میرسید را از روی صورتش کنار زد و گفت: صبح که پاشدیم همه کوچیک بودیم، به یک اندازه. اما لرد یکهو افتاد زمینو این قدر کوچیک شد.
- یکی برام یه چیزی بیاره بخورم، از خستگی مردم! یا لرد، میتونم بدونم شما از وقتی بیدار شدین چی کار کردین؟
- من اومدم پایین بعد سعی کردم ببینم چی عوض سده بعد که فهمیدم همه یکهویی یک کالایی کلدیم و بعد من یه فنجزن قهوه خولدم و بعد مولفین رو طلسم کلدم بعد کوسولو تل شدم!
لرد این را گفت و ادامه قهوه اش را تا انتها خورد.
مونتگومری که بیلش را به دلیل بزرگ بودن نمیتوانست حمل کند یک فنجان قهوه به اسنیپ داد و گفت، در ضمن ما اینو هم توی آشپزخونه پیدا کردیم!
اسنیپ جرئه ای نوشید و چشمش به یویو افتاد.
- یویوی جیمز! این یه مدرک مهمه!
ناگهان لرد و اسنیپ دوباره به زمین افتادند. و شروع به کوچک شدند. چند لحظه بعد اسنیپ تازه مرگخوار لرد شده بود و لرد هم نوزادی بود که بی وقفه عر میزد!
- فهمیدم! معجون کوچک کننده! یکی لطفا ارباب رو خفه کنه! هیچ کس هیچی نخوره، ممکنه بقیه چیز ها هم آلوده شده باشه!
.
.
.