هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قهوه خانه ی سنتی پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
#89

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
با سلام خدمته دوستانه عزيز!!!!!

ناظر اين تاپيك مسئوليت اينجا رو به من سپرده يعني شدم صاب مغازه
!!!


خب اين رستوران چهار نفر مدير داره!!!
1.اينيگو ايماگو
2.ديپت
3.پيتر
4.دنيس

**************************************

طبق اهدافي كه ما داريم ميخوايم اين رستوران رو به طور كامل سنتي كنيم!!!!
و چند طبقه!!!!(حدودا 10)
دكراسيون رو كاملا عوض ميكنيم


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!


Re: C
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۳
#88

آنتونین دالاهوف LORD MIND


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
از نیروگاه هسته ای
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
دالاهوف در حال وارد شدن به کافه!

دالاهوف:تق...بومب.....(در منفجر میشه)
مرلین:کیه؟
دالاهوف:بکش کنار اون ریشتو...رفت تو چشم
مرلین:
آمبریج وارد میشه.....تق..تق....
آمبریج:این مرلین اینجا چی کار میکنه!؟!؟!
مرلین:بی؟
آمبریج:بکش کنار اون ریشتو.....
مرلین:
مرلین:دفعه ی دیگه هر کی ریش منو مسخره کنه...همین ریشامو میکنم تو حلقش
آمبریج:
دالاهوف:
مادام پادی:
مادام پادی:مرلین عزیز....چند دفعه بهت گفتم وقتی میای تو کافه ریشاتو بشور!
مرلین:هیشکی منو دوست نداره
حاجی دارکی وارد میشه.....
دالاهوف:یا اباالفضل..... ریشارو
مادام پادی:مثل اینکه باید اینجارو سمپاشی کنم.....
حاجی دارکی:طبق قوانین آسلامیوس شما به علت توهین به یک حاجی مجازات هستید
دالاهوف:من چیکاره بیدم؟!؟!
مادام پادی:حاجی! تو با مرلین اومدید تو کافه ی من اینجارو شیپیشی کردی!؟!؟!؟!دو قورت و نیمتم باقیه!
حاجی دارکی:همانا ریشهای من فقط و فقط رای آسلامیوس بود و لی این مرلین....
مرلین:ریشهای من هم به علت کهولت سن بود و میترسم اگه ریشامو بزنم فکم از دهنم جدا شه....
آمبریج:
مادام پادی:
گیلدروی وارد کافه میشه........
گیلدروی: چه خبره......
گیلدروی آمبریج رو میبینه خودشو خیس میکنه......
آمبریج:تو از سنت مانگو فرار کردی؟!؟!؟
گیلدروی:من پروفسور لاکهارت برنده ی لبخند......
دالاهوف: دست خودش نیست....
آمبریج:مامورین سنت مانگو نمیان!؟؟!
دالاهوف:گناه داره...دست خودش نیست....بگذارید به حال خودش باشه....
مادام پادی:چی چیو اشکال نداره!!!یک دیوانه ی زنجیری اومده تو کافه ی من بعد میگید چیزی نیست......
دالاهوف:به اعصابت مسلط باش.
مادام پادی:چطوری مسلط باشم!!
مادام پادی:اون از ریشا های این دو تا که شیپیش همه ی کافمو پر کرد...این هم از این دیوونه ی زنجیری....
مرلین:
حاجی:
مرلین:ای خدا ..این چه ریشی بود به ما دادی؟!؟!؟؟!؟که همه میزنند تو سرم
حاجی:آسلامیوس نگه دارت!
مادام پادی:من دیگه نمیتونم تحمل کنم...من از شما شکایت میکنم.....
مادام پادی:هر وقت که برای مشتری قهوه میارم یک کم شیپیش روش نشسته و هر چی پاک میکنی تموم نمیشه!!!!خسته شدم دیگه!!!
آمبریج:مادام...یک اعلامیه بزن...که ورود افراد ریشهای بلند تر از 7 سانتیمتر ممنوع!!
حاجی دارکی:حالا که اینطور شد ...من در همین جا اعلام میکنم که هر کی بیاد تو این کافه و ریش نداشته باشه...آسلامیوس آن فرد را عذاب پروردگار گرفتار میکند.
دالاهوف: مشکل 2 تا شد!
مادام پادی:من اگه بخوام کسی نیاد تو کافم(ریش بلند)چه کسی را باید ببینم؟!؟؟!
حاجی دارکی:همانا آسلامیوس را.
مرلین:به ریش خودم قسم که این ریشا نشانه ی عظمت و بزرگی....
حاجی:آسلامیوس میگوید:همیشه به ریشهایتان آب بدهبد تا سر سبز شوند!
دالاهوف: مگه چمنه!؟!
حاجی دارکی:همانا دالاهوف تو از آسلامیوس چیزی نمیدانی و گرنه چنین حرفی نمیزدی!
مادام پادی:
مادام پادی که فوق العاده عصبانی شده بود چوبدستیش را به طرف ریش مرلین گرفت و یک طلسم کچل کن اجرا کرد!
ناگهان ریش ده سانتیمتری مرلین تبذیل به هیچ شد!!
حاجی دارکی:
دالاهوف:
آمبریج:
مرلین:چه کار کردییییییییییییییییییی!!!!وای بر من!!!
مادام پادی ناگهان چوبدستیش را دوباره بالا گرفت به طرف ریش حاجی!
میخواست که طلسن اجرا بشه که ناگهان:
حاجی دارکی:آسلامیوس کجایی که حاجیتو کشتند!
ناگهان حاجی به سرعت چشم به هم زدن غیب شد!
مادام پادی:
دالاهوف:
آمبریج:
مرلین: حالا دیگه فقط من ریش ندارم!!
مرلین:بالاخره انتقاممو ازت میگیرم..مادام پادی!!
دالاهوف:بزرگ میشی یادت میره..مرلین جون!
مرلین:حد اقل اول چوبدستیتو به طرف حاجی میگرفتی!
مادام پادی:من تو این مدت اندازه گیری کردم و دیدم که تعداد شیپیشهای موجود در ریش تو بیشتر از حاجیه!...به خاطر همین اول رو تو طلسم کچل کن...اجرا کردم!
مادام پادی:


تصویر کوچک شده


Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۳
#87

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
ونوس دو قدم دور میشه،بعدش برمی گرده و محکم با صندلی می کوبه تو سر آمبریج!
آمبریج:
ونوس یه ضربه ی دیگه هم می کوبه تو سر فاج!
فاج:من این وسط چی کارم؟ ااا دلورس تو اینجا چی کار می کنی؟می خوای به قبیله ی آدم خورا ملحق شی؟
آمبریج:نمی دونم!یادم نمیاد!فکر کنم همین بود!
ونوس:اینو زدم تو سرتون که بدونین تا وقتی من خواهر وزیرم هیچ کسی نمی تونه بر علیه شیکم کاری کنه! :chomagh:




Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۳
#86

دلورس  آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۵ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۳ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
آمبریج: اهم اهم اهم...وایییی کورنیلیوس تو اینجایی؟! می دونی چقده دنبالت گشتم؟!
فاج: اا چقدر چاقه...
آمبریج: کورنیلیوس..چرا اینجوری نیگام می کنی؟!
فاج:
آمبریج: فاج تو رو به ریش مرلین بس کن...می ترسم...تو تحت طلسم فرمانی
ونوس:بابا وقت این حرفا نیس..منو نجات بدید...من...
آمبریج: خوب بیا بیرون از دیگ...نکنه باید بیام بقلت کنم؟!
من به نام ریش مرلین تو رو از بند این طلسم فرمان آزاد می کنم...
بعد از 30 ثانیه حرکات عجیب و غریب
فاج: من کجام...این لباسا چیه پوشیدم...اینا کین؟!وای به من چه بدجور نیگا می کنه...مردک چرا لباس تنت نیس...اوه دلورس..تو چرا اینجایی...
آمبریج ماجرا را بازگویی می کند...و فاج ..دوباره به سر جای خود باز می گردد...
ونوس هم خودش میره خونشون!
افراد قبیله هم هپیلی اور افتر زندگی می کنند...


دلورس جین آمبریج
سازمان ملل جادوگری!
سفیر صلح.


Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۳
#85

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
یکی از آدم خورا:رییس آب جوش اومد!
ونوس:من گناهیم!
فاج:اگه بهمون بگی کینگزلی کجا قایم شده نمی خوریمت!
ونوس:هرگز!من هیچ وقت نمی گم که کینگزلی تو جزایر قناریه!ترجیح میدم زنده زنده خورده بشم!
فاج:پس می خوریمت!
آدم خورا دور ونوسو میگیرن و با لباس پرتش می کنن توی دیگ آب جوش!
فاج:قبل از پختن وصیتی نداری؟
ونوس:هوووم؟چرا!این دیگه برام کوچیکه نمی تونم پاهامو دراز کنم!
آدم خورا می رن و کشون کشون یه دیگ گنده تر میارن!
ونوس:وایی!این دیگه یا حوض؟ولی خوبه!توش راحتم!
فاج:دیگه حرفی نداری؟
ونوس:چرا!لطفا بعد از من پاترو نخورید!بزارید حداقل اون دنیا یه مدت آرامش داشته باشم!
یکی از آدم خورا در دیگو می زاره!
فاج :
(در اینجا به خوانندگان عزیز فرصت داده می شود تا دماغ خود را بالا بکشد و اشک هایش را پاک کند!)
یک ساعت بعد!
داماد فاج:فکر می کنم پختش!
فاج در حالی که یک چنگال بلند دستش گرفته سر دیگ می ره و درشو بر می داره و چنگالو محکم تو دست ونوس فرو می بره تا ببینه پخته یا نه!
ونوس:آیییییییی!نزن درد داره!بلاخره وقت ناهاره؟ :ylash:
فاج:تو هنوز زنده ای؟
ونوس:بر اساس بند دوم قانون رل پلیینگ نویسی اعضا حق مردن ندارن!علاوه براین ما خدایان چون هر چند وقت یه بار باید بریم تو جهنم سر بزنیم پوستمون کلفته!تازه وقتی که میریم تو شوفاژخونه ی جهنم یه ریزه گرممون میشه!
آدم خورا:
فاج:حالا که این طوره ما تورو اینقدر اینجا نگه میداریم تا تورو با کینگزلی تاخت بزنیم یا برادرت برای نجاتت بیاد!
ونوس:عمرا هیشکی منو با وزیر تاخت نمی زنه!ترجیح میدم خورده بشم!




Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۳
#84

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
ونوس داره از جلوی کافه رد می شه که یه صدایی می شنوه.
صداهه:گومبا گومبا گومبا!
ونوس:هووووووووم!یه صداهایی داره از تو کافه میاد!
ونوس درو آروم هل میده میره تو!در با صدای قژقژ وحشتناکی باز میشه!
یه عده دور آتیش:گومبا گومبا گومبا! :root2: :root2: :root2: :root2: :root2: :root2: :root2: :root2:
فاج:کی اونجاست؟
ونوس:من؟چیزه! من هیچکی نیستم! کی گفته من خواهر شیکمم؟!هر کی گفته چاخان کرده شما باور نکنید!
فاج:اااا!این خواهر کینگزلیه بچه ها بگیریدش!
ونوس:ای وای مثل این که یکی منو لو داده!hammer:
آدم خورا میریزن دور ونوس و میبندنش به صندلی!
ونوس:آهای پسر این طنابه اینجاش شله !راستی مادام کجاست؟
فاج لباشو میلیسه!:مادام؟وایییییییی ......چرررررررررب!
ونوس:مادامو خوردی؟
چندتا آدم خور یه دیگ گنده پر آب میزارند رو آتیش و شروع می کنند به خورد کردن هویج و سیب زمینی توش!
ونوس:آخ جون وقت ناهاره؟اتفاقا منم گشنمه!ناهار چی داریم؟
فاج دوباره لباشو میلیسه!:سوپ هویج با دختر مو طلایی!
ونوس:اا!منم عاشق سوپم !ولی ماکه ختر مو طلایی نداریم!داریم؟
فاج:
ونوس:داریم؟ای وای! تو که نمی خوای منو بخوری!؟من اصلا خوش مزه نیستم!گوشتم ناپذه!آهای کمممممممممک! این فاج می خواد منو زنده زنده بپزه!کمممممممممممممک!
آدم خورا دور ونوس:




Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۳
#83

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۳:۵۱ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلين وارد ميشه و يه چرخ ميزنه با سرعت خارج ميشه....
مودی:‌هووووووووييی بگيرينش....
شپلق. دنگ دونگ.... کينگزلی: اين دو تا مرلينو بگيرين.. يکيشون از اون در رفت اون يکی از در کناريش...
مودی: بابا اون عينکو وردارد بينيم...


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ جمعه ۳ مهر ۱۳۸۳
#82

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
در همین حال همه متوجه پتیگرو میشوند که داشت ماجرای خواستگاریشو برای لسترنج تعریف میکرد ...
هرمیون با تنفر: ایششش اینو دیگه کی راه داد اینجا ..؟
فلور : نمیدونم لابد این همون مردی نهفته در اریکی بوده ...
هرمیون : نه اون دالاهوف بود ..
کینگ : من اعتراض دارم ... دالاهوف معلوم الحال دیالوگ منو برداشته همه میدنند من همیشه در تاریکی مستترم ... شما حق منو .....
هرمیون : سایلنسیو ... وقتی دو تا نیمبوس دو هزار دارند با هم حرف میزنند یک استار 750 نمیاد وسط ...
کینگ: مثلا " من وزیرم ..
همه: اااا تو که مسکوت بودی
کینگ : اها یادم رفت باشه از حالا ..
هرمیون : خوب کجا بودیم ... آها این خائن معلوم الحال از کجا اومده تو ؟؟؟
مودی : هوووم مشکوکه ... تا اطلاع ثانوی هیچ کی حق خارج شدن از اینجا را ندارد ..
سیریوس : بابا مودی لابد قاطی " و ..." ها اومده تو دیگه ... بی خی


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ جمعه ۳ مهر ۱۳۸۳
#81

پیتر پتی‌گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۹ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هر ماه یک جا هستم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
چون فكر كردم كه جريان خاستگاري من خيلي جالب بوده دوباره گفتمش:
به علت تصادف هوايي من دير به وخنه ي بلا اينا رسيدم تا اومدم در بزنم ديدم يه صداي پچ پچ هايي از پشت در مياد من بلا فاصله به شكل موش در اومدم و ار زير در واري خونه شدم!بلا و مامان و باباش روي صندلي نشسسته بودند داشتند با هم حرف ميزدند:
مامان بلا:بلا بلا بلا نكنه اين نياد!اگه نياد بدبخت ميشيم حالا من هي ميگم خودت رو بچسبون به اين پسره تو گوش نده ديدي از كفمون پريد؟يه خاستگار داشتي اونم نيومد حالا مجبوريم يه كوزه بخريم ترشيت بندازيم
بلا:يعني مجبورم تا آخر عمر پيره دختر بمونم؟و شروع كرد به گريه كردن
حالا كه فكرش رو ميكنم ميبينم اون موقع چقدر دلم واسه بلا سوخت!
باباي بلا:آخه اين پيتر چرا نيومد؟
بلا گريه كناد جواب داد:نميدونم!نكنه نياد! با اين حرفش باز زد زير گريه!
بلا خودش رو انداخته بود روي زمين و همچين گريه ميكرد كه من فكر كردم هر لحظه ممكنه خود كشي كنه!از در رفتم بيرون و دوباره به شكل اوليم در اومدم و در زدم تا دستم به در خورد صداي جيغ بلا رو شنيدم
.باباي بلا اومد در رو باز كرد و به من تعارف كرد كه بيام تو!بلا هم از خجالت رفته بود توي اشپز خونه!
ببعد از كمي صحبت بلا كه همين جور گريه ميكرد با سيني چايي اومد.............
ادامه ي اين ماجرا رو در هفته ي بعد براتون تعريف ميكنم

و حال سخن ناظر این بخش ... : آقای محترم لطفا" بحث را منحرف نکنید ...




Re: کافه ی مادام پادی فوت
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ جمعه ۳ مهر ۱۳۸۳
#80

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
مودی یک ورق کاغذ دستش گرفته داره میخونتش : هوووووووووم ... مشکوکه ....
مرلین که سعی میکنه از زیر دست مودی کاغذو بخونه : چی مشکوکه الستور ؟
مودی کاغذو به مرلین نشون میده : این ....

نقل قول:
هرمیون : میشه با هاش یک زنگ بزنم ؟ بعد میره بیرون کافه ...
مرلین : ا چیزه پو..
اما هرمیون از کافه رفتن بیرون
در این بین دوباره همه جا شروع به لرزیدن میکنه ...
همه : مرلین موبایل تو وردار
مرلین : الان .... -دکمه شو میزنه-
-: بووووووووووووق
ملین : بابا دارکی فهمیدم تویی اذیت نکن دیگه ... گوشم کر شد ...
مادام پادی فوت : اگه موبایلتو برداشتی پس چرا زمین باز هم داره میلرزه
صدای افتادن سکه
همه با ترس : زلزله ...بعد میرن زیر میزا ...
بعد زمین آروم میشه ..
2 دقیقه بعد دوباره همه جا شروع میکنه به لرزیدن
همه : وای پس لرزه
مرلین : نه این دفعه موبایل منه
همه :
مرلین گوشی را بر میداره
-: فوت فوت
مرلین : تولدت مبارک
...

اگه هرمیون در اون لحظه با موبایل مرلین رفته بوده بیرون ... پس موبایل مودی دست خودش چی کار میکرده ؟
هیچ کی از جاش تکون نخوره !!!باید بازرسی شید !!!


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.