هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
-کانفرینگو!
جادوی قدرتمندی از چوبدستی ولدمورت خارج شد و با برخورد به دیوار آن را منفجر کرد. دامبلدور چرخشی ژانگولری کرد و چوبدستیش را به سمت ولدمورت گرفت و طلسم فوق العاده قدرتمندی را به سمت او فرستاد.

بلیز زابینی از ابتدای نبرد به گوشه ای خزیده بود و با این حالت به دامبلدور و ولدمورت خیره شده بود!

ولدمورت در حالی که برق سرخ رنگی در چشمانش دیده می شد و پره های بینی مار مانندش آکروبات می رفت جیغ کشید: با اومدنت به اینجا کار احمقانه ای کردی آلبوس! ممدها دارن میان!
دامبلدور: بار هفتمه داری میگی! پس این ممدها کجان؟

ولدمورت رو به بلیز کرد و گفت: راست میگه خب! پس این ممدها کجان؟
بلیز هاج و واج به لرد خیره شده بود! لرزش خفیفی کرد! بار دیگر حرف های دامبلدور در گوشش طنین افکند«تا اون موقع تو مردی و من و بلیز رفتیم!» آب دهانش را قورت داد و سپس غش کرد!
لرد:

--------------------

آلبوس سوروس که گدازه و خشم و آتشفشان و بوق و غیره از وجودش فوران می کرد سرانجام تسلیم وجدان خود شد. چوبدستیش را محکم در دستانش فشرد، عزمش را جزمید و به سمت مرگخواران دوید!

شترق!

آلبوس برگشت و به سارا نگاه کرد: داشتم میرفتما ... برا چی پس گردنی میزنی؟
سارا آلبوس را گرفت و به سمت پنجره هل داد.
-بیا برو تو ماشین ببینم باز جو ژانگولریش گرفت! همه رو معطل کردی!
وجدان آلبوس: این سارا ژانگولره! باهاش مقابله کن! باهاش بجنگ! تو باید وزارتت رو نجات بدی آسپ!
-نه ... من نمیام!
مرگخواران تقریبا به آنها رسیده بودند! فرد و جرج و سارا دست آلبوس سوروس رو می کشیدند و به سمت پنجره و ماشین پرنده می بردند. مرگخوار اول چوبدستیش را بلند کرد و به سمت آنها گرفت! خنده شیطانیش از دور معلوم بود...

بوم!

در اداره سوءاستفاده از اشیای مشنگی با صدای مهیبی از جا کنده شد!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۰:۴۹:۱۵


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
بلیز: شما در محاصره مرگخواران هستید! اینجا وزارت منه! ژو ها ها ها !
قبل از اینکه دامبلدور بتواند عکس العملی نشان دهد صدای رعب انگیز و مخوفی از پشت سرش شنیده شد: با اومدنت به اینجا کار احمقانه ای کردی آلبوس! ممدها دارن میان!

دامبلدور پوزخندی زد و گفت: تا اون موقع تو مردی و من و بلیز رفتیم!
بلیز: اااااا ... من برای چی؟
لرد نگاه خفنی به بلیز کرد و به او اشاره کرد که کنار برود. سپس چوبدستیش را بلند کرد و به سمت دامبلدور گرفت. نبرد آغاز شد!

---------

سارا، آسپ، فرد و جرج با سرعت به سمت پنجره می دویدند تا با ماشین پرنده آرتور ویزلی به پناهگاه برگردند.
وجدان آلبوس: بزدل! این وزارت توئه! باید بمونی و بجنگی! کجا داری میری؟ خجالت بکش!
آسپ ایستاد. تنها چند قدم تا پنجره فاصله داشتند. سرش را گرفت و به آرامی گفت: چاره ای ندارم! اگر بمونم می میرم!

جرج: برای چی ایستادی آلبوس؟ زود باش! باید فرار کنیم!
سارا: اونجا رو!
تعداد زیادی از مرگخواران گله ای!! (تلمیح به ارتباط با ناظرین محفل ) وارد راهرو شدند و به سمت آنها دویدند.
فرد به آلبوس اشاره کرد و گفت: فکر کنم باز مشنگ شده. بزارید دوباره سرش رو بزنم تو دیوار!

آلبوس همچنان ایستاده بود و با وجدانش حرف می زد.
-اگر بمونم ... مطئنم می میرم! فرار بهترین راهه!
-ایستاده مردن بهتر از زانو زده زنده ماندن است!
آلبوس دستی به چانه اش کشید و به فکر فرو رفت! فرد و جرج و سارا همچنان بر سر او فریاد می زدند! مرگخواران لحظه به لحظه نزدیک تر می شدند!




Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- باب بجنب بیا دیگه دامبل بوقی !
- واواواواوااو ( افکت صدای نامشخص پشت خط ! )
بیا این دو تا ببر !
- واواواواوااو؟
- چمیدونم با یه تسترالی خودتو برسون دیگه ! اه !
- واواواواوااو !
- خیلی بی ادبی ! زود بیا !
- وا؟!

جرج بلاخره سپر مدافع را گذاشت و رو به فرد گفت :
- الان محفل میاد این دو تا رو می فرسته بارو !

سارا : موهاهاها ! به من میگن سارا خفنز ! یه آشی بپزم براشون !
آل : موهاهاها ! به من میگن آسپ خفنز ! یه آشی بپزم براشون !

ویـــــــژ .. جیغ !
آلبوس دامبلدور ، سوار بر ماشین پرنده ی آرتور ویزلی ، از پشت پنجره ریش سپیدش را برای آن ها تکان میداد .

همان لحظه _ دفتر آرتور :

- گابالوووو، بگولو بمگالا ! ( ترجمه : ههه! هه! اسمش ممده ! )
- خودت گابالوووو، بگولو بمگالا !
دیش !
دنگ !
بنگ !
دوفش !


صدای فریادی شنیده شد ، یکی از ممد ها با ضربه ای محکم باعث شد مغز رییس قبیله از تو دماغش بزنه بیرون و پاش شه کف زمین و زبونش بیفته بیرون !
که صدالبته این عمل ، حاضران در صحنه را به یاسی فلسفی دچار کرد ، چرا که همگان به یاد خشانت و شجاعت گلگومات افتاده و به یاد او زار می زدند .
ممد ها و قبیله ای ها ، هر کدام در گوشه ای از اتاق زانوی غم به بغل گرفته و گریستند و ...
و ...
.
...
....
دوفش ! دینگ !دنگ ! بنگ !

پنج تا قبیله ای مونده بود !
یکی از قبیله ای ها پاش سرخورد افتاد تو پنجره ی مجازی .
دومین قبیله ای که اولین قبیله ای رو دوست داشت ، رفت دنبال اولین قبیله ای !
سومین قبیله ای از کرده هایش پشیمان شده و ایمان آورد !
چهارمین قبیله ای خودش با پای خودش از پنجره ی مجازی پرید بیرون ، ولی قبلش گابریلو هم با خودش برد !
پنجمین قبیله ای قصد جنگ را داشت ، ولی بعد از دیدن کسی که پشت بلیز وایساده بود جیغ کشید و همونجا سکته کرد !

آرتور : دمت جیغ ممد !
اما بلیز در مقابل آرتور ایستاده ، عینک همیشه کج او را در زیر پاهایش خرد کرده و مو های سرخش را چنگ زده بود ....
و اما ، پشت سر بلیز ... آلبوس دامبلدور با حالتی خشانت آمیز و جواتانه ریشش را به دور انگشتش می پیچید .

- آرتورتون رو بندازین زمین آقای زابینی ! شما در محاصره ی محفلی ها هستید !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۲۲:۵۲:۳۹


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
فرد در رو باز کرد و سارا و آسپ رو دید که کت بسته داخل اتاقکی که بی شباهت به انبار نبود، اسیر شدند.

- وای! تو هم مثل اونا جادوگری؟
جرج هم از پشت سر برادرش سرک کشید و با تعجب به آنها نگاه کرد بعد به همراه فرد مشغول باز کردن دستانشان شد.
- چوبدستیهاتون رو کی گرفته آسپ؟
- چی؟ ما مشنگیم یعنی جادوگر نیستیم!
- فرد به نظرم تو برو اعضای محفل رو خبر کن، منم با این دو تا میرم دنبال بابا!

سارا امیدوارنه پرسید:

- جادو جمبل هم می کنین؟!
- آره فقط از کنار من جم نخورین!

در میدان جنگ

بلیز که جلوی چشمانش میدید ممد ها یکی یکی پر پر می شوند، به سرعت آنی مونی را خبر کرد:

- هی تو، برو چهار تا ممد دیگه از انبار بیار!
- قربانت گردم، آخرین ذخیره مون همین الان شپلخ شد
- پس آواداکداوراشون کنین!
- قربان اینا از زمان قدیم اومدن، به هیچ وجه مرگشون در این زمان معنی نداره!
- پس من چه غلطی بکنم؟

در راهرو

جرج در حالی سارا و اسپ پشت سرش می آمدند، در این بلبشو دنبال پدرش میگشت.

- بـــــــــــــــابا!
اسپ و سارا: بــــــــابا!
- شما چرا میگین بابا؟
سارا: مگه بابای ما نیست؟

جرج با کف دست بر پیشانی کوفت و همانجا نشست:

- اینا راست راستی مشنگ شدن!

سارا با نگرانی به جرج نگاه کرد و دستش را روی شونه ی اون گذاشت:

- چیزی شده؟
- از دست شما، از دست شما دو تا مشنگ....

جرج که طاقتش تمام شده بود، به سمت سارا و ال حمله کرد و در یک حرکت ژانگولری ، سر آنها را به دیوار کوفت!

ال: بزنم شپلخت کنم جرج، این چه حرکتی بود؟
سارا: شانس اوردی که نسبت دور داریم وگرنه میزدم الان کروشیوت میکردم!

جرج با ناباوری به آنها نگاه کرد و از ذوق اینکه حافظه شان برگشته، هر دو را در آغوش کشید! حالا فقط باید پدرش را پیدا می کرد و منتظر رسیدن اعضای محفل میشد.


تصویر کوچک شده


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
بليز با عصبانيت در طول اتاق قدم ميزنه ، كل كارهاي اون بخش مونده و هنوز زير دستاش نتونستن ارتور رو پيدا كنند ، فشار خون بليز طي يك روند صعودي رو به بالا در حال حركته تا اينكه ..

بليز:فين فين (افكت بو كشيدن) .. بوي جوراب ادي مياد !!!

دينگ ، دانگ ، دونگ ، ديش

گروه مرگخواران به همراه ارتور ويزلي از پنجره مجازي شوت شده وبا كله به كف اتاق برخورد ميكنند.

بليز:هيچ معلومه كدوم گوري ....

دينگ ، دانگ ، دونگ ، ديش

اكيپ ادم خواران پشت سر مرگخواران كف زمين ولو ميشن.

بليز: اينا ديگه كين؟!
رييس قبيله:گامبولي گامبو گامباله؟!
ويدا اسلاميه:اون دافايي كه به رييس ما وعده داده بودين كو؟!

ادي به ممد ها اشاره ميكنه.

رييس قبيله يه تحليل سرپايي انجام ميده و متوجه ميشه ممد ها با اون ريش و پشمشون اصلا شبيه اون چيزي كه بهش قول داده بودن نيستن.

رييس قبيله:گابالوووو، بگولو بمگالاگو
(زير نويس:به ما خيانت شده بزنيد بكشيدشون)

ادم خوارا همگي نوك نيزه هاشونو توي بدن اولين ممد فرو ميكنن.

فيش .... (آفكت بيرون زدن خونه با فشار از سوراخاي ممد)

ممد شماره 1 زارت ميفته ميميره و اين امر باعث ميشه به رگ غيرت بقيه ممد ها بر بخوره .. جنگ سختي در ميگيره.

بيرون از اتاق

_جرج فكر ميكني اون تو چه خبره به نظر مياد دعوا شده باشه!!
_فرد من ميگم نكنه سر بابايي بلايي بيارن

ناگهان در روبروي فرد و جرج منحدم ميشه و كله ي گنده شده ويدا اسلاميه ميفته جايي كه فرد جرج وايسادن.

دو برادر:جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

و سپس غش ميكنند.

چند مين بعد

فرد و جرج بهوش ميان ، از جايي كه قبلا در بوده ميتونن داخل اتاق رو ببينن كه هنوز درگيريه.

صدهاي مرموزي توجه فرد و جرج رو از اون صحنه ي اكشن منحرف ميكنه.

مجهول شماره يك كه صداش شبيه البوسه:شما از طرف مادر مشنگ هستيد يا از طرف پدر خانم عزيز.
مجهول شماره دو كه صداش شبيه ساراست:اينا هيچ كدوم مهم ني ، مهم اينه كه ما مشنگيم و به زودي سرمون ميره نوك تيزي

...


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۲۰:۰۷:۱۱
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۲۰:۱۰:۳۹
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۲۱:۳۲:۵۴

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
اهالی قبیله ی ماقبل تاریخ گومبا گومبا با اشاره های سیخ های خود به مرگخواران و آرتور نیم پز فهماندند که باید دوباره به آشپزخانه برگردند.

دقایقی بعد

افراد قبیله:

در دیگ بزرگی که غلغل مشغول جوشیدن بود، هر پنج نفر در حالی که شر شر عرق می ریختند مشغول تماشای پایکوبی بودند.
حتی دیگر به جوراب ادی که به عطر انواع ادویه جات آغشته شده بود هم امیدی نبود!

- من نمی خوام بمیرم!

گومبائیها با تعجب به گریه های ملتمسانه ی گابریل نگاه کردند، انگار که در عمر خود همچین پدیده ای ندیده بودند.

گومبای اول: گاما ووگی گابا؟
گومبای دوم: گومی گالی گوبا ویگا!

گومبای دوم به درون چادر رفت و با زنی که ظاهر کاملا" آسلامی داشت بازگشت.

بارتی: این چقدر شبیه ویداست!

- من ویدا آسلامیه مترجم قبیله هستم. مشکل دوستتون چیه؟
- ویدا جون قربون اون معادلهای خوشگلت برم، من نمیخوام بمیرم!

ویدا رو به رئیس قبیله کرد و گفت:

- ووگی گوبی گیبا واگا!
- ... ووگا گوبیا گاگا!

ویدا نگاه نفرت انگیزی به رئیس قبیله انداخت و گفت:

- زنده میمونی به شرطی که... هممم... رئیس قبیله از شما خوشش اومده و نیازمند راز و نیاز است!

ایوان که تحت تاثیر میزان بیناموسی رئیس قرار گرفته بود، با هیجان به ویدا گفت:

- بهش بگو اگه راه خروج از اینجا رو به ما نشون بده، میبریمش جایی که بهتر از گابریل پیدا میشه، اونم به تعداد زیاد!

ویدا پیشنهاد ایوان رو منتقل کرد و جلسه ای بین سران قبیله شکل گرفت. بعد از دقایقی زیر دیگ خاموش شد و ویدا به آنها گفت:

- با پیشنهاد شما طبق شرایطی که گفتین موافقت شد؛ البته همه ی قبیله به عنوان اسکورت با شما خواهند آمد!

چاره ای نبود. تنها را بازگشت به زمان خودشان این بود که این قومی که رنگ و بویی از تمدن ندیده بودند را هم با خودشان ببرند.

----
در وزارتخانه

فرد و جرج با تردید به سمت محل کارشان حرکت کردند. وزارتخانه از آخرین باری که آنها دیده بودند خیلی تغییر کرده بود؛ تقریبا" شبیه مخروبه ای شده بود که تنها تزئینش وعده های سراسر دروغ و حرفهای پوچ وزیر جدید بود که با نیرنگ توانسته بود این عنوان را از آن خود کند.

نزدیک محل کار آرتور که رسیدند متوجه حضور بیشتر انواع ممدها شدند که چماق به دست کشیک می دادند.

- جرج بهتره تو بری ببینی چه خبره، من هواتو دارم!
- نه فرد، من و تو نداریم که داداشی!
- هیسس... این چه صداییه میاد؟

از در کوچکی که همان نزدیکی بود صدای گفتگوی دو نفر می آمد.

- چقدر شبیه صدای آسپه...
- و سارا...


تصویر کوچک شده


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
حال در آن اوضاع، آرتور همچنان به سيخ بسته شده بود و 4 مرگ خوار به او نگاه مي كردند.

-خوب حالا چيكار كنيم؟

-بريم بوق بزنيم! خوب بوقي بپريم نجاتش بديم بيشتر از اين نسوزه!

پس با سرعت به سوي آرتور هجوم آورده و او را آزاد كردند. ايوان و ادي محكم او را گرفته بودند تا فرار نكند. بارتي بشكني زد و يك چاقو و چنگار در دستانش حاضر شد. به سوي آرتور كه سعي داشت فرار كند رفت و تكه اي از ران پايش را كند

-جيـــــــــــــغ! آخ! نكن نامرد! درد مي كنه!

اما بارتي بدون توجه به فرياد هاي آرتور، كمي از كباب آرتور را چشيد. اما دو ثانيه بعد آن را به بيرون تف كرد

-اه اه! خيلي خام هستش!بهتره از اين جا فعلا بريم بيرون! بعدا خودم حسابي كبابش مي كنم

پس 4 مرگ خوار به همراه آرتور به سمت همان لوله اي رفتند كه آن ها را به دنياي واقعي مي رساند.در بين راه ادي مي گفت:

-خيلي خب تو فقط بايد مكان اون وسايلي رو كه قائم كرديو به ما نشون بدي و اونو آزاد كني! بقيش با ما!

آرتور:

وقتي به لوله رسيدند نگاهي به آن انداختند كه مانند برج سر به فلك كشيده بود. و تازه به اشتباه عظيمشان پي بردند.

گابريل: عجب بوقي خورديما! حالا چطور بايد از اين لوله بريم بالا؟

-هوووم؟ نمي دونم!چوب جارو هم كه با خودمون نيورديم! بهتره بيم از اهالي اينجا بپرسيم ببينم ندارن!

-فكر كنم اهالي اين جا الان دارن به قصد كشت به ما نزديك مي شن!

ايوان راست مي گفت.آن ها در بين سيلي از اهالي جنگل محاصره شده بودند. در حالي كه هر كدام از آن ها يك سيخ به دست داشتند.

ادي: يا مرلين! ببينم من فقط لنگ اول جورابمو پرت كردم! اون يكي رو هنوز دارم نه؟

-بوقي داري از من مي پرسي؟ دست به كار شو

همان زمان... در خانه ويزلي ها

مالي: نمي دونم چرا دير كرده آرتور! تا اين موقع كه دير نمي كرد!

در همان موقع به ياد ساعت جادويي افتاد كه مكان هر يك از اعضا را نشان مي داد. در روبروي كلمه آرتور ويزلي نوشته شده بود: دنياي مجازي

-جــــــــــــــــيغ! فرو و جورج! بياين كه باباتونو انداختن دنياي مجازي! بايد بريم كمكش!

فرد و جورج: كدوم بوقي جرعت كرده باباي مارو اخراج كنه؟ آماده شين بريم طرف وزارت!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۵:۵۱:۳۹

[b]تن�


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ایوان با دست بقیه رو از حرکت باز میداره.
- یه لحظه فاستین بوقیا ،اول یه نقشه ای بکشید بعد بریم. اگه خواستن ماروهم کباب کنن چی؟

بارتی ، گابریل و ادی با حرکت سر حرف ایوان رو تایید میکنند. سپس همگی به فکر فرو میروند و مشغول راه رفتن میشوند. دست ها زیر چانه ها .. ! ناگهان لامپی بالای سر ادی روشن میشه.

- جوراب !

بارتی: نه خواهشا دوباره شروع نکن ادی.. حوصله ندارم!
ادی: گوش کنید ببینید طرح منو باو! میگم من جورابمو در میارم میندازم اونجا ..

....

در میان انسان های اولیه
انسان های اولیه با لباس های فرابیناموسی! دور آتش حلقه زده بودند. یکی از آنها بسیار شبیه آلبوس بود و در حالی که با طمع و به چشم خریداری به آرتور نگاه میکرد ، سیخ بزرگی راکه در دست داشت در آرتور فرو میکرد!

- نکن نامرد .. آی!

به ناگه بمبی اتمی به همراه رد سبز رنگی در آسمان دیده شد که با سرعت در میان قبیله ای ها افتاد ..

- شاممبوسشزوپیستا مو!

ویدا اسلامیه در همون لحظه ظاهر میشه و ترجمه میکنه:
- میگه فرار کنیــــــــــــــد !

و سپس همه ی مردم قبیله ای متفرق میشن !

----
اون ور:

ادی :


[b]دیگه ب


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
دو نفر از ممدها آلبوس سوروس پاتر و سارا اوانز رو تا دم دفتر کشون کشون میبرن و در حرکتی کاملاً محربانانه داخل اتاق پرت میکنن!
آلبوس سوروس با لحن عصبانی میگه:هی این کارا یعنی چی؟من قبل از اینکه شما کودتا کنین وزیر بودم.احترام خودتون رو نگه دارین.
سارا هم در تایید حرف های آلبوس سروس گفت:آره باب راست میگی.ما دوتا جادوگریم.فقط یه کم حساسیت داشتیم تاول زدیم.این دلیل نمیشه که ما رو بیارین اینجا!
بلیز با صدایی رسا و خشانت بار حرف سارا را قطع میکنه و میگه:خاموش!معلومه که اون وسیله مشنگی خیلی بهشون فشار آورده.بنده خداها فکر میکنن جادوگرن.

آلبوس سوروس:من جادوگرم!
بلیز چوب دستیش رو به طرف سر سارا و آلبوس سوروس میگیره و طلسمی به اون دو بخورد میکنه.بعد از چند لحظه که هر دو به این شکل() در اومدن بلیز با آرامش از سارا میپرسه:ببینم خانم شما کی هستین؟
سارا:من یه مشنگم که از وسیله های مشنگی دستکاری شده استفاده کردم و به این شکل در اومدم!
بلیز با لبخند چوب جادوش رو میذاره سر جاش و میگه:خیلی خب.انگار حافظشون اومده سر جاش.فعلاً بندازینشون توی اون اتاق کنار تا تکلیف ارتور ویزلی معلوم بشه.وقتی آرتور رو اوردن و تونستیم اموال ضبظ شده رو برگردونیم یه زنگ به بخش اعصاب و روان سنت مانگو میزنیم هر سه تاشون رو با هم ببرن اونجا!
ممد ها در برابر وزیر تعظیم کردن و بعد دوباره کشان کشان آلبوس سوروس پاتر و سارا اوانز رو از اتاق بیرون بردند!

درون پنجره مجازی:

دومب دومـــــب دومــــــــب دومـــــــــــــــب!
بارتی با عصبانیت از روی زمین بلند شد و گفت:ای بابا این چه وضعشه.چرا من باید محکم تر بخورم زمین؟
گابریل هم از روی زمین بلند شد و بعد از اینکه نگاهش به جنگل مخوف ما قبل تاریخی افتاد گفت:بچه؟این وزارت خونه ای های قبلی بیکار بودن ها.مثلاً قرار بوده فقط یه پنجره مجازی درست کنن.برداشتن یه دنیای مجازی درست کردن.بیخود نیست سرور اینقدر شلوغه!

سر صدایی از دورن جنگل نظر ان چهار نفر را به خود جلب کرد.ایوان با احتیاط چوب دستی اش را در آورد و گفت:میگم از این وزارتی ها بعید نیست کلاً کره زمین رو کپی پیست کرده باشن!بذار بریم تو جنگل ببینیم چه خبره.
بعد از چند دقیقه راه پیمایی به جایی رسیدند که در جلوی آن درخت های کمتری دیده میشد و چند نفر با لباس های پوستی و بی ناموسی دور آتش حلقه میزدن.بر روی آتش هم موجود بزرگی را به چوبی بسته بودند و روی آتش میچرخاندند.
کسی که روی اتش بسته شده بود فریاد زد:بابا به مرلین قسم من خوراکی نیستم!آخه زبون نفهم ها این چه طرز برخورد با یه جادوگر متمدن قرن بیستمیه؟
کسی که به نظر میرسید رهبر قبیله باشد برای اینکه صدای آن فرد را از بین ببرد آناناس بزرگی در حلق وی فرو کرد!

بارتی که نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد گفت:هی بچه ها،اون آرتوره!دارن کبابش میکنن!
ایوان:اه.به چه حقی دارن کبابش میکنن؟اون اول باید مشکلات دفتر رو حل کنه بعد هر بلایی خواستن سرش بیارن.
گابریل چوب دستی اش را در اورد و گفت:خب پس بریم کباب مخصوص رو از روی آتیش برداریم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
در آن سوی پنجره مجازی !
آرتوردر لوله ای تاریک همین طور پرواز میکنه و میکنه و میکنه تا بالاخره میفته روی زمین ، سریعا بلند میشه و خودشو در جنگل بسیار مخوفی میبینه .

آرتور : این جا چه جای بوقیه دیگه ؟

آرتور جلوتر میره و ملتی رو با لباس پوستی بسیار بی ناموسی و ارزشی میبینه که دور آتیش دارن بالا و پایین میپرن .
آرتور بازم جلوتر میره و متوجه میشه که آن مردمان بیناموس به زبون خیلی خفنی دارن حرف میزنن.
( شفاف سازی : آرتور به زمان خیلی گذشته منتقل شده !!!)
آرتور : آو ! فهمیدم ! پس من به زمان گذشته منتقل شدم !

آرتور این جمله رو از بس بلند و ضایع گفت که همه انسان های اولیه موجود در جنگل صداشو شنیدن و به سمتش اومدن .
آرتور :

اداره سوء استفاده از اشیا مشنگی
ایوان : بیاین بریم تو این پنجره مجازی ببینیم آرتور کجا رفته دقیقا .

و به این ترتیب ، ایوان ، ادی ، گابریل و بارتی نیز به زمان های خیلی گذشته منتقل شدن !

--------------------------

دفتر وزیر
بلیز نشسته داره شیرموز مصرف میکنه که یهو یکی از ممد ها میاد تو .

ممد : قربان ! دو تا مشنگ آوردن که دچارسوء استفاده شدید شدن !

بلیز : این به من مربوط میشه ؟
ممد : قربان خودتون آرتور ویزلی رو از پنجره مجازی انداختین بیرون !
بلیز : اوه بله...اسم اون مشنگا چیه ؟ مشکلشون چیه ؟
ممد : آلبوس سوروس پاتر و سارا اونز ... در حال استفاده از یک وسیله کاملا خارج از چارچوب و بسیار بیناموسی بودن که یهو تاول های بسیار بزرگی روی بدنشون زده میشه !
بلیز : بیارشون تو وضعشون رو ببینم !
ممد : اوکی قربان !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۲:۱۹:۴۹
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۲:۲۴:۱۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۳:۴۸:۴۲

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.