هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

تور جهانی سالازار اسلیترین


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۶

لیزا چارکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
از دشت مگس‌ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 54
آفلاین
ملت گریف که متوجه شدن آستریکس یه راه حل داره سر و گردن و همه چی رو به طرف اون برگردوندن.

- عه... خب... بنظرم یکی از دستگاهام تحمل باز کردن در اتاق رو داره.

ملت گریف :ویب: زنان یکی از دستگاهای آستر رو برداشتند و طی یک حرکت انتحاری اون رو به در رنگی کوبیدند.
- شتـــرق!
- شیکست.
- نشکست دستای این ادوارد پاچلفتی گیر کرده توش ولی عوضش در باز شد.
- آخه اونجام جا بود دستای قیچیت رو جا دادی توش؟

ملت گریف با کمک هم ادوارد رو بیرون کشیدند و کلی سرش غر زدن.

- ببین من رو نقابم رنگ ریخته ولی این کارارو نمی کنم. زشته دیگه، یکم از هرمیون یاد بگیر. ببین اصن از استایل ایستادنش هم باید الگو گرفت.

- راست میگه دیگه، همش تو دست و پایی با اون پتوت. جمع کن بند و بساطت رو تو رو مرلینی.

ادوارد که ذره ای احساس کوچک شدن یا پشیمونی نداشت لباساش که روش طرح دلفین توسط آرسی و مودی کشیده شده بود رو پاک کرد و از در بیرون رفت.

بقیه گریفیندوری ها با تاسف و آهی غلیظ از ته دل به طرف تالار رفتند. لیزا مثل مگس‌ها دستاشو بهم مالید.
- خب... الان کجا رو بگردیم؟ من که به پشت تابلو ها دست نمیزنم.
- فرزندم لازم نیست شما انگشت کوچکت را هم به تابلو ها بزنی. مخصوصا به پشتشان. اصلا به تابلوهای ما چکار داری؟ تو نمی دانی این تابلو ها را به چه سختی ای از دست مادر سیریوس بیرون کشیده ایم؟ این تابلو ها تاریخچه دارند.
اینها ارزش دارند. اینها را می خواستند ببرند موزه ی  هنر متروپولیتن ما نگذاشتیم!

- سرکادوگان؟ مرلین رو شکر که پیدا شدی. وقتی شما رفتید در کافه قفل شد و بعدشم با دستای ادوارد قیچی شد. راستی سر کجا بودین شما؟

-هرمیون جان آرومتر. من رفته بودم واسه تابلوهای دسشویی های استراتیگوس ها درس‌های حماسی بدم تا کمی گریف فهم بشن. حالا هم بریم ببینم چه گلی زدید به کافمون.

ملت گریفیندور با یک قیافه ی پوکر به طرف کافه حرکت کردند. لیزا جلوتر از همه حرکت می کرد. به در که رسید، چشمانش از ترور هم گشادتر شد و دهنش اندازه دهانه ی پاتیل های هکتور وا موند. پشت سرش ملت با دهانی باز‌تر به در سالم و بسته‌ی کافه نگاه می کردند.

لیزا دستش رو برد جلو و در را با ترس و لرز بازش کرد. چشم‌هایش گشادتر شده بودو دهانش تقریبا جر خورده بود. اتاق به سر روی اولش بازگشته بود. همانطور خاک گرفته و کثیف و بدون‌ رنگ. لیزا فکش را جمع کرد و با لکنت گفت:- کافه تسخیر شده.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 301
آفلاین
گریفیندوری ها به خط شدند و با دستور سر کادوگان خبردار ایستادند.

_ دستا بالا.

همگی دستاشونو بالا بردند و هرمیون با دقت شروع به نگاه کردن دستا کرد. در اون بین خانم نوریس که داشت دنبال جری می گشت وارد کافه شد و با پریدن روی هرمیون با بدون اعث شد اون به زمین بخوره و بدون اینکه متوجه بشه به سطل خورد و سطل بعد از چند ثانیه تلو تلو خوردن , روی زمین ریخت و بعد از چند صدم ثانیه هرمیون مخلوط در رنگ بود.

_ جنگ رنگیییی

صدایی نا معلوم از مکانی نا معلوم بلند شد و به همراه صدا ملت گریفیندوری سریع به سراغ سطل رنگ ها رفتن و هریک سطلی رو به سوی همدیگه برتاب می کردند. این وسط استریکس هم سریع دمو دستگاه دی جی شو در اورد با یه اهنگ رپ به جنگاوران رنگ انرژی داد و اونارو دوپینگ کرد.

بعد از نیم ساعت

همه ملت گریفیندور رنگی شده و همگی روی زمین دراز کشیده بودند و نفس نفس میزدند. کافه گریف بجای تمیز تر شدن بدتر شده بود. دمو دستگاه استریکس اونقدر روش رنگ ریخته بود که دیگه صدا.

اسرینوس که هیکلش بجز صورتش که توسط نقابش پوشیده شده بود پر از رنگ بود و ملت حسابی از شرمندگیش در اومده بودند , از جاش بلند شد و جلو اومد و گفت:
_ خیلی خوب دیگه خودتون جمجور کنید. کارامون بجا کم شدن زیاد هم شدن , باید با کمک سر... راستی سر کجاست؟
ملت سریع از جاشون بلند شدند و همگی تو شوک فرو رفتن. رون رو به ارسینوس کردو گفت:
_ حتما برا این که رنگی نشه فرار کرده , حتما جایی توی تابلو های تالارمونه بزار الان پیداش می کنم.

رون به سمت در رفت , دستشو روی دستگیره در گذاشت و خواست که باز کنه ولی در باز نشد.
_ مگه این در همین الان باز نبود؟!... لعنتی چرا در باز نمیشه.!

ارسینوس که شکه شده بود به سمت در رفت و افسون آلوهومورا رو اجرا کرد و اثری نداشت.

_ تابلو هارو نگاه کنید.

ارسینوس سریع به سمت تابلو ها برگشت , داخل تابلو ها خالی بود ولی از داخلش دود سفیدی بیرون میومد. ارسینوس فکر کرد که اینکاره دمو دستگاه استریکس و باهاش دود راه انداخته ولی وقتی بهش نگاه کرد اون با جدیت سرشو به نشانه منفی تکون داد. از قیافه استریکس میشد فهمید که چیز بدی احساس کرده.

ارسینوس به عنوان ناظر تالار باید یه کاری میکرد. انگشتاشو روی چونش کشید , کشید و بازم کشید و با یه بشکن زدن استریکس یه فکری به ذهنش اومد.


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۵:۰۰ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از باغ خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
گریفی ها با دستور سِر کادوکان قدم رو به سمت وسایل تمیز کاری رفتن. هر کدوم چیزی برداشتن و به جنگ با کثیفی رفتن.

وقتی وارد کافه شدن، آرسینوس رو دیدن که دستمال سری بسته و تاجش رو گذاشته روش و مشغول گردگیریه. ملت هم بعد از عکس گرفتن و پست کردنشون با هشتگ: همین الان یهویی با شاهمون؛ مشغول شدن.

_دست قیچی!
_سلام.
_ واسه من دست تکون نده دست قیچی.
_ باشه.
_ این چه وضعشه آخه؟ به جای گردگیری زدی میز رو خط‌خطی کردی.
_دستام قیچی‌اَن خب.
_ برو تو اتاقت و به کاری که کردی فکر کن!
_باشه کاراگاه.
_

در طرف دیگه، آرسینوس ملت رو دور هرمیون که داشت دیوار رو رنگ می‌زد جمع کرده بود و همش به به و چه چه می‌کرد.
_ یاد بگیرین.
_باشه.
_الگو قرارش بدین.
_باشه.
_ اون جزو رستگارانه، اگه میخواین رستگار شین الگو قرارش بدین.
_ باشه.

اما وقتی که کاراگاه با عصاش آرسینوس رو پرت کرد، ملت هم متفرق شدن و هرمیون هم رفت تا طرف دیگه ای رو رنگ کنه.

بعد از ده دقیقه، آرتور توجه همه رو به خودش جلب کرد.
_آرسی؟
_
_ اینم یاد بگریم؟

آرتور داشت به دیواری اشاره می کرد که هرمیون اون رو رنگ زده بود؛ و حالا اثر دستی رو اون دیده می‌شد. انگار یک نفر دستش رو روی دیوار کشیده بود.

هرمیون که حسابی عصبانی شده بود، با داد و فریاد همه رو به خط کرد.
_ دستا بالا. میخوام ببینم کار کیه.

وقتی همه دست هاشون رو بالا آوردن، اثری از رنگ روی دست هاشون نبود. ولی هرمیون هنوز عصبانی بود.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوژه جدید

زارت!

- آخ... اوف شدم!
- پاشو جمع کن خودتو خرس گنده. یه قفل نتونستی بشکنی با چکش... آخرشم زدی رو انگشتت.

آرسینوس این را رو به آرتور ویزلی که روی زمین افتاده بود و شستش را میمکید، گفت. سپس سوت بلبلی ای زد و بلافاصله رون ویزلی و هرمیون همراه با برانکاردی از راه رسیدند و آرتور را از روی زمین جمع کردند.

آرسینوس سرش را با تاسف به چپ و راست تکان داد، سپس چوبدستی اش را از جیبش در آورد.
- آلوهومورا!

قفل با صدای تق رضایت بخشی باز شد. آرسینوس به ملت گریفیندوری که داشتند وسایلی مثل لیوان‌ها، شیشه‌ها و بطری‌ها را جا به جا میکردند، نگاه کرد.
- خیلی خب... فکر کنم حاضریم که پس از مدت ها کافه رو بازگشایی کنیم.
- ببریم تو همه اینارو؟ خسته شدیم.
- نه نبرید تو الان. بذارید من برم ببینم اوضاع داخل چطوره، بعد.

آرسینوس تابلوی سر کادوگان را زیر بغل زد و رفت داخل کافه تاریک.
اولین اقدامی که انجام داد، این بود که به سمت کلید برق رفت، که البته به محض تماس انگشتش با کلید، جریان برق به خودش وارد شد و خودش به همراه تابلوی سر کادوگان، به شدت به عقب پرتاب شد.
آرسینوس که به شدت گیج شده بود، گفت:
- حداقل روشن شد... سر، توی لیست بنویس یه برقکار باید بیاریم. همه چیز هم درست میشه قطعا.
- یادداشت شد.

سر کادوگان که در تابلویش، روی اسبش دراز کشیده بود، عینک آفتابی زده بود و حمام آفتاب میگرفت، این را گفت.
آرسینوس تابلو را به دیوار تکیه داد، و نگاه دقیق تری به کافه انداخت و آنجا بود که عظمت فاجعه را درک کرد.
- خیلی خب... کامل باید تمیز شه، کامل باید رنگ بشه، کف زمین باید عوض شه، و خب... همه چیز باید عوض شه.

سر کادوگان هم با دیدن وضعیت به شدت بهم ریخته و کثیف کافه، از روی اسبش بلند شد و رفت به سمت یک تابلوی دیگر که به ملت گریفیندوری خبر بدهد تا بیایند برای تمیز کردن کافه.

ثانیه ای بعد، سر کادوگان، در تابلوی دیگری، بالای سر ملت گریفیندور بود.
- فرزندان و هم خونان گودریک گریفیندور کبیر، ساز و برگ تمیز کاری را به چنگ آورید و با تمام سرعت به سوی کافه بتازید و آن محل را از جرم ها و کثیفی ها بازپس گیری کنید!



پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
شاید از خودتون بپرسید چی باعث شده بود که پیر و بنیان گذار گریفیندور تا این حد تعجب کنه و مثل نوجوونی که کنارش ایستاده بود با فکی باز به تالار قشنگ گروهش نگاه کنه؟
در جواب قیافه ی مبهوت گودریک و جیمز باید بگم تالار گریفیندور به یک باشگاه کاملا مجهز تبدیل شده بود؛مسیولیت برنامه ی ورزشی هر یک از اعضا به دومین جن تالار که از قضا عهده دار کلاه وزارت هم بود؛ سپرده شده بود.
وینکی مسلسلشو با دست چپش برداشت و با چندتا برگه در دست راستش به سمت گودریک و جیمز که جلوی در خشکشون زده بود اومد.
_اوه وینکی جن برنامه نویس خوب! این برنامه هایی بود که وینکی برای شما نوشت. وینکی جن ورزشکار خوب؟
گودریک و جیمز:

وینکی بی توجه به قیافه های بهت زده ی پسرها به سمت پروتی و جینی که از راه پله ی دخترها پایین می اومدن رفت و شروع کرد به توضیح برنامه ی ورزشی اونها، وینکی قصد داشت دخترها رو هم مثل پسرها ورزشکار بار بیاره!
گودریک نگاهشو از دخترهای متعجب گرفت و به برنامش چشم دوخت.برنامه ی اون و جیمز با سی دقیقه دویدن روی تردمیل شروع میشد.اما هیچ تردمیلی در تالار وجود نداشت!
دابی به سمت پسرها اومد و پرسید:
_چرا شروع نمیکنید؟
_تردمیل داریم و تردمیل نداریم!
_خب باید بگم تردمیل مشنگ ها گرون بود برای همین لارتن پیشنهاد داد جادویی درست کنیم که شما بتونید روش بدوید!

جیمز و گودریک به سمت جادوهای بنفشی رفتند که مثل صفحه ای چرخان با فاصله ی پنج سانتی متر از زمین روی هوا معلق بود.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶

کریستین الکساندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۶ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
چهار گریفیندوری به حیاط مدرسه رفتند و منتظر تموم شدن کلاس معجون سازی اسلیترین ها شدن.
کلاس تمام شد و دانش اموزان اسلیترینی از کلاس بیرون اومدند.

جیمز:
- ش*ت!

دابی:
- واااااو!

لارتن:
- ژان ژان!

گودریک:
- او مای گاد!

جمیز تنه ای به لارتن و دابی میزنه که حواسشون کاملا به دخترا بود. ولی گودریک و جیمز کاملا هواسشون به پسرا بود.
گودریک:
- خوب حالا اونا چی دارن که ما نداریم؟

جیمز:
- یکم دقت کن خب. مگه نمی بینی؟
_ببینم تو از کی اینجور پروفسور شدی؟
_خوب ما اینیم دیگه!
_میگی یا نهههههه!
_باشه باشه چرا میزنی؟
_جییییییمز!
_باشه بابا، خو خوب نگا کن پسرا همشون سیکس پک دارن موهاشونم انواع مدل های باحال، دیگه دخترا چی میخوان؟

گودریک یک ژست تفکر امیز میگیره و به دنبال آن، دابی و لارتن همزمان وارد بحث میشن:
_بچه ها ما یه فکری داریم.
_خوب چیه؟
_سوپرایزه. راستی شما مگه کلاس ندارین برین ما باس توی تالار خصوصی سوپرایز اماده کنیم.

جیمز و گودریک:

جیمز و گودریک به کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه رفتند ولی فقط فکرشون پیش لارتن و دابی بود که چه نقشه ای سرشون دارن.

بعد از کلاس:

جیمز و گودریک سریع تر از بقیه بچه های گریفیندور خودشون رو به تالار خصوصی گریفیندور میرسونن، سریع رمزو میگن و در باز میشه...

جیمز:
گودریک:
لارتن:
دابی:


°♤Piss♡çoçuk♤°


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۰:۱۷ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
اما مشكل كار همينجا بود. چطوري؟ چطوري ميشد دختران را به گريف جذب كرد. هيچكدام از آن سه نفر جواب اين سوال را نميدانستند. هر سه به حالت تفكر، دستشان را زير چانه هايشان گذاشته و به فكر فرو رفته بودند كه ناگهان با صداي جيمز رشته افكار آن دو نفر ديگر پاره شد.
- فهميدم!
- واقعا؟ خب بگو چي؟
- يادم رفت!
گودريك و لارتن:
جيمز:

دوباره هر سه وارد افكار خود شدند تا بلكه بتوانند راه حلي پيدا كنند كه باز هم صداي جيمز بلند شد:
- يادم اومد!
-
- به مرلين ديگه ايندفعه فهميدم بايد چيكار كنيم!
- خب بگو ديگه... چيكار؟
- طبق تحقيقات شبانه روزي من...
-
- خب يعني... طبق ساعت ها تفكر من...
-
- خيلي خب بابا... طي همين چند ثانيه كه فكر كردم، به اين نتيجه رسيدم كه اسلايترين از همه ي گروه ها بيشتر تونسته دخترا رو جذب كنه...
- واقعا؟ چقدر تو زرنگي! واسه چي نرفتي مدرسه ي مشنگا؟
- به مرلين تو توي هاگوارتز استعدادات هدر ميره!
- دو دقيقه ساكت باشين تا بتونم جملمو كامل كنم!
- خيلي خب جناب پروفسور... بفرماييد.
- بعله عرض ميكردم... طبق اين چند ثانيه اي كه فكر كردم به اين نتيجه رسيدم كه اسلايترين تو جذب كردن دخترا از همه بيشتر موفق بوده...
-اينو گفتي يكبار!
جيمز:
- خيلي خب بابا... ادامشو بگو.
- آقا كلام آخر اينكه ما بايد بريم ببينيم اسلايترين چيكار كرده، ما هم همون كار رو انجام بديم!
- به... اين همه به اون مخ فندقيت فشار آوردي كه اينو بگي؟ تو...
- به نظر من كه ايده ي جالبيه!

با اين حرف، لارتن با تعجب به گودريك نگاه كرد.
- خب چيه؟ به نظر منم، فكر جالبيه. ضرري كه نداره!

جيمز، يك نگاه سرافرازانه اي به لارتن كرد و گفت:
- حالا هي منو مسخره كن.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۰ ۰:۲۲:۱۱
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۰ ۱۶:۳۷:۵۱

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۰:۰۶ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین

سوژه جدید





کافه گریف مثل همیشه ساکت و آرام ... ببخشید پر سر و صدا بود چراکه اهنگ من می جنگم از یاس در کافه پخش می شد. هر گریفندوری که بعد از ورود به کافه ، به این اهنگ گوش می داد ، بعد از نوشیدن یک لیوان لب جو به سمت سرزمین مرگخوار ها می رفت و یه مرگخوار شکار می کرد و می آمد. خلاصه جو اهنگ می گرفتشون!

در همین هنگام بود که گودریک وارد کافه شد. دم در کافه ایستاد و کافه را واررشی کرد. افراد زیادی در کافه نبودند. به طرف مدیریت کافه میره، مسئول فروشگاه با دیدن گودریک جلو میاد و لبخندی میزنه و میگه: « سلام بر ناظر گل تالار! چی میل داشتین؟! »

گودریک اخمی کرد و گفت: « صد دفعه گفتم که منو همون گودریک صدا کن! » گودریک دست بر جیب شلوارش می کند و شئی سیاه رنگ بیرون می آورد و به گارسون می دهد: « بیا این فلش بگیر! اهنگ های اینو بزار! بهت گفتم از اهنگ های یاس نزار! ملت جو گیر می کنی ، میرن یک دوتا مرگخوار می کشن ، چند نفرشون هم کشته میشه! بعدش میگن چرا چرا جمعیت گریف کمه؟! همینه دلیل دیگه! گریف جماعت غیرتیه! با این اهنگ ها هم جو گیر میشه! »

گارسون ان شی که در واقع فلش 4 گیگ بود را گرفت و گفت: « چشم گودریک جان! »

گودریک به طرف میزی که جیمز و لارتن و دابی نشسته بودند می رود و کنار آنها می نشیند. چند دقیقه بعد اهنگ عوض می شود و اهنگ های ارامش بخش سیامک عباسی شروع به پخش می شود.

گودریک رو به جیمز و لارتن و دابی می کند و می گوید: « سلام بروبکس گریف! پس دخترای جیگر تالار کجان؟! »

لارتن خنده ای می کند و می گوید: « جوری میگه دخترا که انگار 50 تا دختر تو تالار هست! یکی تدی هست که چند دقیقه پیش گفت میره بلاتریکس رو بکشه! لیلی اوانز هم هفته ی پیش گفت میره سالازار رو نابود کنه!:worry: »

دابی می گوید: « لارتن راست گفت گودریک! دختر تو تالار کم شد! ما پسر ها ندانست چکار کرد؟! نه قضیه عشقی پیش آمد نه دعوا های دختر پسر! دختر کم بود گودریک! »

جیمز که تا این لحظه به اهنگ تمرکز کرده بود ، ناگهان شروع به جیغ کشیدن می کند و می گوید: « وای! پدر جان خدا بگم چیکارت کنه؟! چرا من باید تو گریف باشم؟! هیچ دختری اینجا نیست! پس من کی باید تشکیل خانواده بدم؟! »

گودریک دستش را روی شانه ی جیمز می گذارد تا او را آرام کند. یک دقیقه بین آنها سکوت برقرار می شود تا اینکه گارسون جلو می آید و یک نوشیدنی برای گودریک روی میز می گذارد. بعد از رفتن گارسون گودریک شروع به صحبت می کند: « راس میگین بچه ها! تو گروه دختر کم داریم! باید یه فکری بکنیم! »

دابی در حالی که نوشیدنی گودریک را کش می رفت ، گفت: « چه فکر گودریک؟ »

گودریک نوشیدنیش را از دست دابی می گیرد و می گوید: « باید یه کاری کنیم تا دختر ها فکر کنن ، گریفندور براشون بهتر از دیگر گروه ها هستش! »

لارتن: « خب چطوری؟ »


------------------------


خب سوژه زیاد ادامه ندادم و به عهده ی نفر دوم گذاشتم تا مسیر رو مشخص کنه!

موفق باشید


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
از پناهگاه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
آن چه گذشت:گودریک و آلفیاس متوجّه می شن فرد و جرج یک گردنبند را از دخمه ی اسلایترین دزدیدند. گودریگ و آلفیاس فرد و جرج را با تسترال به سمت هاگوارتز می بردند امّا فرد و جرج اونارو از تسترال پایین می ندازند امّا..
__________________________________________________________________________________________
رون و هاگرید سوار بر دو تسترل آلفیاس و گودریک را روی هوا گرفتند و آن ها را روی تسترال سوار کردند.آلفیاس و گودریک چوب دستیهایشان را رو به فرد و جرج گرفتند. فرد و جرج با آمیخته ای از عصبانیّت و تعجّب به آن صحنه نگاه کردند.جرج پرسید:
-شما از کجا پیدایتان شد؟
رون گفت:
-ما پشت سر آلفیاس و گودریک دنبالتون اومدیم.
گودریک با عصبانیّت گفت:
-به شما نمی شه اعتماد کرد.چوبدستی هاتونو بدین به من.
فرد و جرج با بی میلی چوبدستی هاشون رو به گودریک دادن.گودریک و آلفیاس سوار بر تسترال های فرد و جرج شدند.آلفیاس گفت:
شما دیگه شورشو در آوردین.دزدی می کنین؟به من و گودریک حمله می کنین؟دیگه حتماً باید به مدیر مدرسه بگیم.اون گردنبندو بده به من.
جرج با بی میلی گردنبند را به آلفیاس داد و زیر لب فحش آبداری به او داد.آلفیاس به سبک سنگین کردن گردنبند پرداخت و بعد از لحظاتی آن ها به سمت هاگوارتز پرواز کردند.


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱۸:۰۳:۲۰
ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱۸:۵۲:۳۱


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲
از كسي نميترسم...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 114
آفلاین
گودريك نگاهي سرزنش آميز به جرج انداخت و به يكي از تسترال ها اشاره كرد.

-هي تو، برو پشت آلفياس بشين.

جرج اطاعت كرد و با گام هايي آهسته به سمت تسترالي كه آلفياس سوار آن شده بود، قدم برداشت.
گودريك رويش را به سمت فرد برگرداند و گفت:

-و تو هم با من. در ضمن، مواظب باش دست از پا خطا نكني!

فرد شانه هايش را بالا انداخت و در حالي كه پشت سر گودريك سوار تسترال ميشد، مخفيانه چشمكي به جرج زد.

دو تسترال شيهه اي كردند و به سمت آسمان تيره و گرفته خيز برداشتند. پرواز با تسترال در آن هواي طوفاني، بسيار وحشتناك بود. باد، موهايشان را در هوا ميرقصاند.

پس از مدتي سكوت آلفياس رو به فرد و جرج كرد و غريد:

-پسراى كله پوك. از وقتي پاشونو گذاشتن تو هاگوارتز، نقض قوانين براشون شده يه تفريح. مگه نه گودريك؟

-آره. معلوم نيس تو كدوم حيوون خونه اي بزرگ شده ان.

-خيلي عجيبه كه چرا تا حالا اخراج نشده ان. حيووناي بدتركيب.

گودريك پوزخندي زد و در حالي كه زير چشمي به فرد و جرج نگاه ميكرد گفت:

-نگران نباش آلفياس. اين دفعه ديگه كلكشون كنده س!

جرج سرش را پايين انداخت و زير لب با صدايي كه شنيده نشود فحشي آنچناني نثار آن دو كرد.

مدتي از پرواز آن ها گذشت. اكنون لكه اي روشن و كوچك از فاصله اي دور ديده ميشد. آن ها به هاگوارتز رسيده بودند. گودريك دست در جيبش كرد تا از وجود گردنبند اسلايترين مطمئن شود. ولي اثري از آن نبود. او پشت سرش را پاييد.

فرد و جرج در حالي كه چوبدستيشان را به سمت آن دو نشانه گرفته بودند با هم گفتند:

-ببخشيد ولي ما به اون گردنبند نياز داريم.

قبل از اينكه گودريك و آلفياس بتوانند كاري كنند، نوري قرمز رنگ از چوبدستي ها ساطع شد و درست به وسط سينه آن ها خورد و هردو از روي تسترال ها افتادند.
آن ها در حال سقوط كردن بودند كه ناگهان...


ميدوني بزرگترين اشكال زندگي واقعي چيه؟
تو لحظات حساس موسيقي نداره!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.