هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ققی که بعد از هفته ها دوباره به سایت برگشته بود و وب مستری کریچ اونو شدیدا تحت تاثیر قر داده بود و منتظر بود تا کریچر رو ببینه یه مشت بزنه تو دهنش و گوشاش رو به دماغ گنده اش ضمیمه کنه
ققی داشت حوالی نمایشگاه کتاب دور میزد که قد کوتاه یه جن خونگی توجه اونو به خودش جلب کرد...
ققی:سلام کریچ...
کریچ:سلام ققی...خوبی ققی؟!!
ققی:خوبم کریچ...تو چطوری کریچ؟
کریچ:منم خوبم ققی
ققی:یه سوال فنی برای من پیش اومده کریچ
کریچ:بپرس ققی
ققی:تو چطوری وب مستر شدی آخه کریچ؟!
کریچ:من فعالیتم زیاد بود من ایلقتش رو داشتم ققی!!
ققی:بسه دیگه بی نمک نشو انقدرم ققی ققی نکن چاپلوس بدبخت...مفلوک...بیچاره...بوقققق...بــــــــــــــــــوق(آمپر بالا رفت)
کریچ:بی تربیت کور شه اون چشای حسودت...راستی تو ناظر بودی چرا دیگه نیستی...
ققی:من فعال نیستم برای همین با درخواست خودم از نظارت برداشته شدم...
کریچ:تا جایی که من یادم میاد یه ماه پیش کرام جلو همه شوتت کرد بیرون...
ققی: چرا دورغ می گی؟!!!بیا بریم اصلا خود کرام بپرسیم!!

1 ساعت بعد در حضور لرد ولدمورت

ققی:سلام کریم!!خوفی؟!!
ولدی:کریم باباته، من لرد ولدمورت کبیر بزرگه کلفته خفن هستم...
کریچ:سلا بر لرد ولدمورت بالاترین مقام سایت زیبا ترین خفن ترین باحال ترین جذاب ترین جی اف کش ترین و انواع صفت تفضیلی های دیگر سایت...
ولدی دستی به سر و گوش کریچ می کشه
ولدی:سلام بر یگانه جن خانگی قشنگ و نازنین و عصای دست همه مدیران...ای فعال...
ققی:ولدی بیخال نون قرض دادن شو...منو برای اینکه فعال نبودم برداشتین یا اینکه شوتم کردی عشقی...
ولدی:اه راستی تو ققی بیدی باز که سرو کلت پیدا شد...من اصلا از تو بدم میاد اصلا کی گفت تو بیای نمایشگاه...بوق برو گمشو...
ققی:گریان اشک ریزان به سوی حذب تنها مامن با امنیتش بر می گرده که آنیتا رو می بینه
آنیتا:ا سلام کفی تو بیدی ای ققنوس خوش استیل...ای به خاطر ملت دست از نظارت و مدیریت و وب مستریت کشیدی...
خوبی ققی؟
ققی: خدایا یعنی هنوز کسی هم هست منو تحویل بگیره...
آنیتا:ببین 1 ماهه تو حذب تی وی برفک نشون می ده یه خبری بده بفرستیم رو آنتن

2 ساعت بعد حذب تی وی

ساعاتی پیش باحال ترین ناناز ترین خوش استیل ترین ققنوس سایت اعلام داشت که تا زمانی که کریچ وب مستر سایت جادوگران است سایت جادوگران در گروه خز ترین های دنیا و در کتاب رکورد های گنیس به عنوان خز سال معرفی گردیده است...البته ما چون دوست نداریم در حذب تخته شود و شنیده ایم بعد از وب مستر شدن کریچ دوباره آستکباری همچون آستکبار مملی به روی کار آمده به کریچر تبریک می گوییم


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


نمونه كامل يك پست هري پاتري
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
چه چيز است كه مغز يك جادوگر را مثل ورق هاي كتاب رمز داوينچي كه از بس خوانده شده پاره پاره ميكند؟
چه وحشتي باعث ميشود كه يك جادوگر ساعت 10 شب بخوابد و سحر خيز شود؟ بعد از ظهر هم بخوابد به اندازه كافي؟
چه رنجي است كه چهره جادوگري را از تكيدگي مفرط بشاش ميكند ، طوري كه تصور ميكند تنها اين گوشكوب دماغ بيجا ، مرز بين جذابيت وحشتناك او شده؟

چه حسي هست در حالي كه مثل موخره دارد قلب اورا دو لايه و تيكه تيكه ميكند ولي بر خلاف آن ظاهر او را سر زنده مينماياند؟ چند كيلو وزن اضافه ميكند ، يكي دو سانت قدش بلند ميشود ، ريزش شديد موهايش به ناگاه قطع ميشود؟

ديوار: با كه حرف ميزني اي سگ؟
سرژ: با تو نيستم ، بخواب
ديوار:راستي ميگويي كه ، مرا چه به تربچه هاي تو؟ اي پنجره بيا با هم توليد مثل كنيم...
شلپ(صداي كشيده يكي از در هاي پنجره بر صورت ديوار)
پنجره: اوا بيشعور خجالت نميكشي، اومدي زيارت يا كه چشم چروني؟
ديوار: سرژ اهاي با ريشت ور نرو عين بز ، صيغه محرميت بلدي؟ من از اين ضعيفه خووشم اومده...

ايا اين «دوري از نت» بود كه جواب سوال هاي بالا شد؟ نخير...براي فهميدن جواب سوال هاي بالا بايد تا اخر پست رو بخوني تا كور شي

از بس كه اين حزب شلوغ شده حوصله آدم نميگيرد بشيند اتفاقاتي كه نبوديم را بخواند پس نميخواند به همين راحتي و فقط ميدانيم كه حظبي تشكيل شد در همين تاپيك حزب بدون مشورت با ما كه من را بسيار متعجب كرد كه اي ققيا...اگر ميخواستي حزب جديد بزني كه اين خودش ايراد دارد ، حالا چرا در هميت تاپيك زدي؟ اگر ميخواستي در اين تاپيك بزني چرا با ما كه از بنيانگذارانم!! مشورت نكردي؟ پس اين جغد به چه دردي ميخورد؟

ميشنوم كه ققي را همچون سدريك قحطي!! تلفن افتاد.و چند هفته اي هست كه از اينجا كسي عبور نميكند .من كه عضو حزبم وظيفه ام چيست؟ « فعال كردن رول پلينگ توسط حزب»

هر وقت كه ققي و ادي ماكاي و سدريك ديگوري را يافتم در جلسه اي بايد يه سري قوانين براي حزب وضع كنيم تا ديگر همچين بي برنامگي پيش نيايد
!!

در جواب اين حرف ملت كه همگي فرياد زده بودند:كجاي اين پست هري پاتري هست!!

جواب ميدهم: ملت ، اگر ز باده مستي خوش باش
با لاله روي اگر نشستي خوش باش
چون اخر كار جهان نيستيست
انگار كه نيستي ، چو هستي خوش باش

و در اخر مجبورم كه جوب سوال هاي كه اول پرسيدم را بدهم: جواب ، دوري از نت بود

چرا ميخندي؟...زهر مار !!!(كپي رايت از قضيه اسم و فاميل وغ وغ ساهاب)



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
**ايامي بعد**


-گوريل برو درو باز كن!
كوييرل كه اعصابش خورد شده بود:درسته که منظور از جملات اشخاص نیستن ولی احترام به اعضا در صدر قرار داره خواهش میکنم یکم مراعات کنید!
كريچر كه هيچي نفهميده بود ميره در رو باز ميكنه!
-به به..كيريچ جون

كريچر با شتاب در رو ميبنده ولي انگشتش لاي در گير ميكنه!
كريچر:آخ...مامان...يكي بياد در رو باز كنه!
كرام:چرا خودت باز نميكني؟
كريچر سرشو رو كنار دستش ميبره (اون دستي كه لاي در گير كرده بود!) و شروع به خاروندن سرش ميكنه و ميگه:فكر كنم نقشه قتل منو ريختن!
كرام:ببينم...تو الان داري چيكار ميكني؟
كريچر با حالتي بس احمقانه ( ) به كريم گفت:خب دارم شيپيش ها رو روي سرم تاب ميدم!
كرام به طرف در ميياد و در حالي كه داره در رو باز ميكنه، ميگه:با اونيكي دستت هم ميتوني اينكار رو انجام بدي!
كريچر:

كرام در رو باز ميكنه و ادی رو ميبينه كه داره با انگشت كريچ بازي ميكنه در حالي كه انگشت كريچر دو برابر اندازه واقعيش شده داره ازش خون ميچكه!
(سرژ:هان؟ چي؟ سرقت ادبي؟ فقط من بايد بگم داشت از ابر سياه خون ميچكيد )

كرام پشت يقه ادی رو ميگيره و اونو به داخل خوابگاه پرت ميكنه!
پاتر:برو چوبه دار رو آماده كن..
ادی در حالي كه هوا را به سختي از روزنه بيني اش عبور ميداد (اين ويدا اسلاميه هم عجب جملات خزي ميگه!) :من براتون ققي رو اوردم!
و گوني رو كه دستش بود جلوي پاتر ميبره ميكنه!
پاتر:بازش كن...
كرام جلو ميياد و در گوني رو باز ميكنه، كمي درون اون رو تفحس (؟) ميكنه و اون رو خالي ميبينه!
كريچر:من ميدونستم اين دروغ ميگه. اعلي حضرت، چوغه حاضره...

در همين احوالات بود كه يه گله موجود از گوني بيرون ميان!
ققي از كيسه بيرون ميپره و ميره رو لامپ بالاي اتاق ميشينه: به نام حظب، ايست...
گوني تكوني ميخوره و يكم ميلرزه، دامبل در حال بندري زدن ميياد بيرون و ميگه:من آمده ام...واي..واي...من آمده ام...حظب آمده اس...
اومدن پاي بليز روي ريش دامبل باعث ميشه تا بندري رو بيخيال شه.
ققي:منوهاتون رو بندازين و تسليم شين...همه جا در محاصرست ...سدريك رو به ما برگردونيد ...

پاتر بي توجه به همه جا به گوني خيره شده بود...
كرام ميتونست احساس پاتر را درك كنه، گوني هم مثل پاتر به حالت آتشفشان وار از خود تراوش ميكرد!


...
( پستهاي فرا ارزشي لذتي بس خطير دارند! )


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ادامه پست ققی!!
-------------

_ نه!!... ولم کنین!!....بابا من که شوهر این آنیتا نیستم دیگه!!
پاتر یه کم فکر میکنه و میگه:
_ چی؟!... باب خالی نبند!.... تا همین دو روز پیش که زنت بود!!
سدریک نگاهی به آنیتا میکنه که موبایلشو در آورده و داره به یکی زنگ میزنه! بعد میگه:
_ از غافله عقبی!... الان زن دراکویه!!
پاتر چشماش هشت تا میشه و رو به کرام میگه:
_ مث اینکه واقعا دختر دامبله!... ایولا!
کرام هم تایید میکنه و میگه:
_ خب... اما این چیزی رو تغییر نمی ده!... شماها زندانی سیاسی هستین!!
سدریک می خواد حرف بزنه که یهو تلفن کریچر زنگ می خوره:
زینگ زانگ زونگ!
کریچر با ژستی خاص، موبایلشو در می یاره و در حالی که از شدت جو گیزر شدن، لباشو غنچه کرده، گوشی رو می چسبونه به گوشش و میگه:
_ آلو؟!... آلو؟!.... صادا نیمی یاد!! ... آلــــــــــو؟!
زینگ زانگ زونگ!!
کوییرل دلش می سوزه و میره گوشی رو از کریچر میگیره، و در حالی که موبایل رو روشن میکنه، سرشو با تاسف برای کریچر تکون میده و زیر لب زمزمه میکنه:
_ بیچاره... هنوز که هنوزه، یه جن خونگیه!... ناچ ناچ ناچ!
کریچر که به شدت رفته بود تو قوطی، با ضایع شدنی به تمام معنا، میگه:
_ الو؟!... شما؟!... آهان... خوب هستین؟... منم کریچر... نمیشناسیدم؟!.... با ارباب کار دارین؟!... خب به من بگین!... نمیشه؟!... بله!... گوشی حضورتون...
و با دلشکستگی بسیار، گوشی رو میده دست عله و میره یه گوشه کز میکنه. عله با ابهتی خاص گوشی رو می چسبه و میگه:
_ عله آتشفشان زلزله تسونامی خانه برانداز طوفان پاترینا هستم! بفرمایید!....تویی دراک؟!...خب... هومکیوس!... آهین آهین... هین؟!... هومک!... گرفتم.... باشه باشه... پس فعلا!... هر هر هر !.... برو باب!...
بیق!
عله موبایلو خاموش میکنه و رو به کرام میگه:
_ این بچه ی دامبلدور آزاده!... اما سدریک می مونه!
کرام با تعجب میگه:
_ چی؟!.... آنیتا آزاده؟!.... چی میگی؟!
_ میگم آنیتا آزاده!... به بچه ی خوب، یه دفعه یه حرفی رو می زنن!.. برو آنیتا رو آزادش کن!
_ آهان!... از اون لحاظ!.. خب باشه!
بعد کرام میره آنیتا رو آزاد میکنه! آنیتا یه دهن کجی قشنگ به کرام میکنه و میره طرف کریچر. کریچر چشماش از تعجب از حدقه میزنه بیرون! آنیتا با لبخند میره جلوی کریچر و در یک حرکت آنتحاری_ غیر آسلامیک، کریچر رو بغل میکنه و میگه:
_ ممنون کریچر... اگه موبایل تو نبود، من هنوز آزاد نشده بودم!
کریچر هم در جواب میگه:
_ خواهش میکنم!... آخ... چی شد؟!
همه اونجا متحیر میشن و آنیتا بدون اینکه جواب بده، میره بیرون! وقتی می یاد بیرون، ققی رو میبینه و میره طرفش و میگه:
_ ققی... بیا... چند تا تار مو از کریچره.... باید با اینا سدریک رو آزاد کنیم!
و بدون اینکه چیز دیگه ای بگه، میره جلوی دوربین و میگه:
_ بله!....ملت غیور... اگر من پارتیم کلفت نبود، شاید تا صدها سال هم توی اون خراب شده می موندم و می پوسیدم... اونها منو شکنجه کردند!... سدریک رو هم دارن شکنجه می کنن!!... بدونید که ایناها همشون یه مشت ظالمند!!...اوهو..اوهو... ملت بیدار جادوگر و ساحره.... با ما یکصدا بشید و بگید:" تا خون در رگ ماست... کریچر دشمن ماست!"
ملت هم جو گیزر، شروع می کنن به شعار دادن و زمینه ی عملیات آنتحاری آزادی سدریک محیا میشه!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
خششششششششششش...تصویر آنیتا رو صفحه میاد
...با سلام من آنیتا دامبلدور هستم خبر نگار اعزامی شبکه حذب تی وی ما طبق خبری که امروز بهمون رسید وقتی وارد خیابون ققنوس طلایی شدیم دیدیم اسم خیابون به کریچر اعظم تغییر یافته...و این موضوع باعث خشم عده ای از ملت همیشه در صحنه و مبارز شده که کمی جلو تر پاتر و کرام رو می بینیم که در حال حمایت از این خیابون هستن و سعی می کنن با حرف های فریبنده شون باز هم ملت رو گول بزنن...
و در یک لحظه ادی پرید وسط تصویر و در حالی که یک بلند گو تو دستش بود شروع کرد فریاد زدن...
-ملت گول نخورید...اینا همش توطئه مدیران برای منحرف کردن فکر جامعه به سمت چیز های پوچ و بی ارزش ...آی نفس کش...بــــــزنش....
بوم.....دوربین می پره.....خشششششششششششششششش.......
"شرف یابی در خیابان ققنوس طلایی"
ملت:مرگ بر ضد ولایت ققی مرگ بر ضد ولایت ققی..مرگ بر کریچر...انرژی هسته ای حق مسلم ماست کریچر نیم وجبی همیشه دشمن ماست...تا خون در رگ ماست پاتر دشمن ماست
کرام:الو...الو...حاجی پاشو بیا اینجا باید به یه عده مخالف کریچر یه حالی بدیم...
10 ثانیه بعد حاجی در حالی که یه آر پی جی رو دوششه وارد می شه اما یه دفه پاش گیر می کنه رو چادرش(با توجه به آوتار قبلی حاجی)و می خوره زمین و و یه دفه یه آرپیجی ول داده میشه...
بوم.....
خششششششش...تصویر آنیتا...
...ما هم در مقابل خوابگاه مدیران هستیم که الان به ضرب گلوله یکی از افراد معلوم الحال به تو تیکه خوابگاه شرقی و غربی تقسیم شده...
خششششش...تصویر می ره....
توی خیابون...
پاتر چادر حاجی رو می پیچه دور گردنش و با یه لگد حاجی همراه با در سایت می افتن بیرون....
سالازار هم که از وقتی دارت ویدر گم شده بود نقش نوچه رو بازی می کرد اومد از کنار پای پاتر به خزه که پاتر اونو از دمش گرفت و با شدت 4 5 دور بالای سرش چرخوند و پرتش کرد بیرون...
پاتر:اه حالا من با این خوابگاه چیکار کنم...
کرام:غصه نخور گلم می دیم کریچر درستش کنه وظیفه شه...

آنیتا که پشت اونا وایستاده بود و داشت این صدا ها رو برای ملت از طریق شبکه حذب پخش می کرد پرسید
-ببخشید یعنی شما هم از اون به عنوان یه جن خانگی استفاده می کنید...
پاتر:شما فال گوش شخص اول سایت ایستاده بودی
و پاتر سریع دست آنیتا رو می چسبه...
آنی:مرتیکه...بی تربیت دستمو ول کن می رم به شوهرم می گما...
روز بعد...
تیر روزنامه پیام حذب

آنیتا دامبلدور به عنوان زندانی سیاسی گرفته شد

جلو در زندان سیاسی مدیران...
ملت:زندانی سیاسی آزاد باید گردد...مرگ بر کله زخمی
در گوشه شوهر آنیتا دامبلدور در حالی که عینک دودی زده (می خواد اشکاش نمایان نباشه)داره با خبرنگاران مصاحبه می کنه و در این بین چند فحش رکیک هم نثار مدیران می کنه...
ثانیه ای بعد چهره آشنایی برای همه از در زندان خارج میشه...
کسی نیست جز سوروس اسنیپ...
در حالی که 2 نگهبان زیر بغل اونو گرفتن به طرف داری که در محوطه زندان بود می رن
ملت:
5 دقیقه بعد
سوروس:
پاتر می ره روی یه صندلی و با بلند گو می گه:
-این رو دار زدیم برای درس عبرت شما...هر گونه کل کل اعتراض ...اختشاش...و فعالیت سیاسی و داشتن عضویت در حذب از امروز به بعد سزاش همینه...فقط کسایی قابل نجات هستن که ققی رو زنده و کت بسته بیارن پیش ما...
ملت همه از اون محوطه فرار می کنن...و پاتر خنده ای ابلهانه سر میده
پاتر و کرام در حال خندیدن به حال گیری هستن که از ملت کردن که یه جغد از اون بالا میاد و یه نامه رو می ندازه رو سر پاتر...

ای پاتر و بقیه مدیران ساده لوح اگر تن به تن سر به کشت دهیم به از آن که کفتر به دشمن دهیم...روابط عمومی حذب و حومه و با تشکر از خانواده شهدا(سوروس) و زندانیون سیاسی
پاتر و کرام نگاهی معنی دار بهم می کنن و هر دو دوباره می خندن
.....


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
یه مرد که لباس های بسیار مندرسی پوشیده بلند میشه : من 1500 زبان زنده و مرده ی جهانو بلدم ولی این انگار زبان نبود از ترس زبونش گرفته بود چرتو پرت میگفت

سرژ نگاهی به ققی میکنه: خب یه وکیل دیگه برا خودت پیدا کن.
ادی کنار ققی ایستاده بود .
ققی: من سخن
من سخنگوی حذب رو انتخاب میکنم.
ادی ژستی میگریه: من تا آخرین نفس برای تحقق بخشیدن به شعار ... انرژی هسته ای حق مسلم ماست...تلاش میکنم

سرژ آنجای مشکوک رومیخوارونه خسته شدم 5 دقیقه تنفس .
کریچر: داشتم خفه میشدم .

ادی یواشکی میره کنار سرژ: سرژ یادت نره تو حذبی هستی ها!!!
سرژ: من الان هیشکی و هشکسو نمی شناسم
ادی میره طرف ققی یه چیزی تو گوشش میگه و ققی هم دس میکنه تو جیبش

ادی دوباره میره پیش سرژ طوری که کسی نبینه چیزو به سرژ میده.
سرژ: ها الان یادم اومد من حذبیم


وقت تنفس تموم میشه .

سرژ: خب ما کریچرو به 10 ماه اعدام با اعمال شاقه کرامو به صد سال بوسه ی دیوانه ساز و حاجی رو بدیل وکیل بودن این دوتا به 100تا صلولت محکوم میکنیم

حاجی : من اعتراض دارم صد تا صلولت زیاده رندش کن ده تا مشتری شیم

سرژ : حکم به هیچ عنوان عوض نمی شود

حاجی پس یه تنفس بزار بعد دوباره حکمو اعلام کن

***تنفس***


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۵۶ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
صدای ملت به عنوان اعتراض بلند میشه!....

دامب دامب دامب
-جلسه رسمیست!....بفرمایید!

دامبلدور خشمگین در حالی که مشتش رو در هوا تکون میده فریاد میزنه:
- نمی گازتو هارشی میشازیتو فیراکراهه!


ملت همه ساکت شدن تا بلکه یکی بگه که دامبلدور چی میگه!
صدای خرت خرت خارشی از سمت سرژ میاد که در حال خاروندن پشت ریش هاشه....
سرژ نگاهی حاجیانه به دامبلدور میکنه و به سمت حاجی میگه:
-بفرما و الخ!

حاجی: خب بنده از آنجایی که دامبلدور حرف جالبی زد حرف دامبلدور رو کاملا قبول میکنم و البته باید بگم که هیچ ربطی به خصومت شخصی من با کرام و کریچر نداره!

در طرف دیگه در یک حرکت انتحاری دامبلدور غش میکنه!

صدای هیاهوی جمعیت دوباره بلند میشه...
حذبی ها در گوشه ای از سالن در حالی که غر غر میکنند به این فکر میکنند که دامبلدور چی گفته!

سرژ این دفعه در حالی که داره پشت گردنش رو میخارونه میگه:
- خب آلبوس دامبلدور فعلا در غش به سر میبرند و درجه ی حرارت بدنشون خیلی شدید شده و به خاطر همین نیاز به یک مترجم بین جمعیت داریم!...آیا کسی هست که بتونه حرفهای دامبلدور رو ترجمه کنه؟
-------------------------------------------------------------------------
پست بزن در رو!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۸:۱۹ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۵

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
-اهم...جلسه رسميست!!
سرژ همانطور كه ريشهاشو تاب ميداد پشت كرسي قضاوت نشسته بود

در جايگاه شاكيان پرنده اي با قيافه اي معصوم و بدون بال و پر خصمانه به متهم نگاه ميكرد
-------------
عكس به شيوه زندانيها
كرام تابلويي رو با دستاش گرفته كه يه شماره روشه
و زيرش نوشته:

متهم:ويكتور كرام
لقب:وبي دست قشنگ!!
علت نامگذاري لقب:حذف شناسه به وسيله انگشتان او فقط با يك كليك
جرم:مخالفت با ققي-مخامصت با حذب-معاونت با كريچ-مجادلت با كفي!!
------------
دامبل به عنوان وكيل ققي به دفاع از او بر ميخيزد:
رياست محترم دادگاه
امروز در مقابل جايگاه عدالت شما ايستاده ام تا از حق ققنوسي معصوم دفاع نمايم
رياست محترم دادگاه
اين فرد با انتشار عكسهايي از اين ققنوس بي پناه...سعي در مخشوش نمودن اذهان عمومي نموده است
ديگر هيچ عمله بنايي حاضر به نگهداري از اين پرنده خوشچهره نيست...او اكنون بي پناه ترين ماكي اين كره خاكيست!!!

سرژ خودشو ميخارونه و رو به وكيل متهم ميندازه

وكيل كرام يك جن خونگي با دماغي حدود يك كيلومتر !!:من كريچر آمده ام تا بي گناهي وكلم رو ثابت كنم

سرژ:چون خود شما متهم رديف بعدي هستيد..وكالت شما وجه قانوني ندارد...متهم يه وكيل ديگه رو كند

كرام به اطرافش نگاه ميندازه و حاجي رو ميبينه..تو گوش حاجي يه چيزي ميگه

حاجي بلند ميشه:به نام آسلام تنها دين رسمي اين سرزمين...من براي دفاع از اين ويكتور حاضرم اگر چه كمي ازش دلگير هستم!!....وكالت كييييريييييچر هم قبول ميكنم


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱:۳۳ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
لحظه ای بعد همه جا به رنگ سرخ در میاد و فوران هایی صورت میگیره!!!
تمام اعضای حظب بر میگردن و به این صحنه نگاه میکنن
کریچر ( در حالی که دستپاچه شده ) : من فقط میخواستم یه جشنی گرفته باشم
افراد حذب با خشمی که همچون کوه آتشفشانه به کریچر نگاه میکنن
بینز : حالا که دیگه فشفشه هم شدی بدبخت
ادی : میخواستی ققی ما رو ترور کنی تروریست
ققی : کیو ؟ منو ؟ کریچر منو ترور کنه دیگه دارم از خنده میمیرم به جرماش فشفشه بودنم اضافه کنید
آنیتا سریع قلم و کاغذش رو در میاره و یادداشت میکنه
بلیز به کریچر : بقیه جشنتو تو ستاد میگیری حالا راه بیفت
آلبوس : بلیز جان لطفا کمی با خشانت بیشتر ببرش تا جشنش کامل بشه
کریچر : لا اقل این کرام رو هم دستگیر کنید من تنها نباشم
بینز : آدم فروش حالا به ما هم دستور میدی ؟
ققی : کریچر یادت باشه این آخرین ترحم منه بچه ها کرام رو بگیرید
ادی با یک حرکت سریع کرام رو میگیره و 2 تا النگو به دستاش میندازه
و با خشانت به جلو میبره
دم در ستاد حظب
ققی : اینا رو زندانی کنید تا جشن بگیرن
تصویر به صورت آهسته
کریچر و کرام به صورت خشونت باری به داخل ستاد پرتاب میشن


[b][color=0000FF]بينز نام


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۳۶ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
در همین حین کریچر به طرز انتحاری ای به وسط حرف کرام و ققی میپره....

کریچر: یعنی واقعا شما میخواین بلایی سر من بیاد؟
حظبی ها: پس چی!!
کریچر: باشه من در خدمت شمام! هر بلایی میخواین سرم بیارین!

و کریچر در حالی که از ته دل گریه میکرد دو دستش رو مشت کرد به سوی حظبی ها گرفت!!

ادی: ایول ققی برو بیارش!
- یعنی تو دلت میاد ادی؟

آنیتا در حال گریه کردن بود!
آلبوس سریعا به سمت دخترش میره و میگه:
- دخترم اگه همین شکلی ادامه بدی مجبور میشیم از حظب اخراجت کنیم!...ما همه در برابر کریچ متحدیم!!

و اعضای حظب با کمال بی رحمی کریچر رو میگیرن و دست و پاش رو میبندن!
(نکته مهم:یه تیریت اینو اومدم که بگم ما هیچ گونه رحمی در برابر کریچ نخواهیم داشت!! )

در حالی که اعضای حظب به سمت ستاد مرکزی خودشون میرفتن صدایی از بین اعضای حظب که بی شباهت به صدای ققی نبود میاد که میگه:
- ای مدیران!...کریچر تا ابد در ستاد مرکزی ما خواهد ماند!

اعضای حظب تک به تک غیب میشدند و مدیران با چهره هایی متعجب به آنچه پیش آمده بود فکر میکردند!

لحظه ای بعد همه جا به رنگ سرخ در میاد و فوران هایی صورت میگیره!!!
-----------------------------------------------------------------------

نکته برای کل نویسندگان این تاپیک: لطفا کوتاه بنویسیم؟!(جمله رو داری؟! )
نکته برای حظبی ها: ستاد مرکزی جای خوبیه!!
نکته برای مدیران و هواداران بسیار اندک کریچر! :راه جدید برای مدیر دزدی!!


شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.