اندر سیاهچالهای (خب بابا!) ستاااااااااااد رانده شدگانمودی مشکوکانه چپ و راست را نگاه کرد و با صدای آهسته ای گفت: بیاین جلوتر.
ریموس و آنیتا نزدیک تر شدند.
- نزدیک تر.
ریموس و آنیتا دوباره نزدیک تر شدند.
- هنوزم.
ریموس و آنیتا آنقدر نزدیک شدند که گوششان بیخ دهان مودی بود.
ناگهان مودی فریاد زد:
هشیاری مداوم!ریموس و آنیتا:
مودی با رضایت لبخندی زد: بله عزیزانم. اگه میخواین رفیقتون رو سالم تحویل بگیرین باید هشیاری مداوم داشته باشین.
ریموس داد زد: دیوانه! من گرگینه ام! پرده ی گوشم به فروصوت حساسه. نمیگی کر شم با اون صدای نخراشیدت؟
مودی: مودب باش جوون! من با همین صدای نخراشیدم به مالسیبر دستور ایست دادم.
آنیتا: از تدی بگو. چرا گرفتینش؟ کجا حبسش کردین؟ چطور میشه بهش رسید؟ حرف بزن!
مودی: داغ نکن خانوم جوون! یه کاراگاه اگه میخواد به هدفش برسه باید حوصله داشته باشه.
آنیتا: من کاراگاه نیستم. نمیخوامم بشم.:vay: بگو چطور تدی رو آزاد کنیم!
مودی: جدی؟ کاراگاه نیستی؟ چه بد! شما جوونا باید کاراگاه بشین تا بر ضد سیاهی و فساد بجنگین و کم کم جای ما پیرمردا رو بگیرین. هه هه هه هه!
آنیتا و ریموس:
دفتر وزیرمورفین کم کم از خواب بیدار شد: ای ژونم! چه فازی دادها... دِ بیا! اینژا کجاست؟...کی ما رو آورده وزارت؟... کی لومون داد؟... غلط کردم جناب سروان! تو رو ژون بچت بذار من برم. من پاک پاکم تو بمیری. قیافم یه ذره غلط اندازه.
ارنی برای مورفین توضیح داد: جناب گانت! شما دستگیر نشدین. شما یه مدت پیش رای آوردین و وزیر شدین. اینم دفتر شماست.
- من وژیر شدم؟!
... هان. یادم اومد... تو هم اسمت چی بود؟
... ها! ارنی... ارنی انبار وزارتو خالی کن که قراره محموله بیاد برامونا. تیز باش بچه.
- این اولین دستوری بود که دو هفته پیش فرمودین و اجرا شد جناب وزیر!
ما الان وسط بحران شورش رانده شدگانیم و یکی از رهبرانشون رو دستگیر کردیم که...
- آزادی و پرواز بهش تزریق کنیم! یادم اومد!
چاخانوف اون سرنگو پر از آزادی کن بده من!
آنتونین سرنگ را پر از چیز کرد و داد دست مورفین و مورفین هم زارپ کوبید توی رگ خودش: ای ژانم! چه حالی میده...
آنتونین و ارنی:
سیاه چالهای ستادمودی همچنان از تجربیاتش برای جوانان می گفت: هشیاری مداوم! شما جوونا قبل از هر کاری باید به هشیاری مداوم پایبند باشین تا هیچ وقت غافلگیر نشین! از من یاد بگیرین! من همیشه در حالت هشیاری مداوم به سر می برم و تابحال هرگز غافلگیر نشدم!
آنیتا به طناب هایی که دور مودی پیچیده شده بود اشاره کرد: البته به غیر از الان و مسابقات جام آتش هاگوارتز!
ریموس چوب دستی اش را در آورد و فرو کرد توی چشم باباقوری مودی: حرف میزنی یا چشم دیگتم بزنم باباقوری کنم؟
مودی دستپاچه شد: هشیاری:worry:... هشیاری:worry:... بابا من از خودتونم. میخوام کمکتون کنم. آزادم کنین همه با هم بریم وزارتخونه. هم تدی رو آزاد می کنیم، هم اسناد و مدارک خوبی علیه این وزیر موتاد گیرتون میاد.
- هاباریکلا! این شد حرف حساب!
دفتر وزیر - جناب وزیر! آقای گانت! بیدار شید خواهش می کنم. آنتونین، بیدارش کن.
آنتونین یک لگد خواباند توی شکم مورفین: پاشو دیگه گلابی مفنگی!... نخیر... از این آبی گرم نمیشه. مثل اینکه خودمون باید تزریقو شروع کنیم.
آنتونین سرنگ دیگری پر کرد و برگشت که به تدی تزریقش کند ولی با صندلی خالی و طناب های پاره مواجه شد.
- ارنی! این یارو کوش؟!
- ها؟... نمی دونم!:worry: تا دو دقیقه پیش که سرجاش بود.:worry:
ارنی و آنتونین دورتادور دفتر بزرگ وزارت را از نظر گذراندند ولی خبری از تدی نبود تا اینکه عین این فیلم های ترسناک یک چکه بزاق چسبناک چلیکی! چکید پس گردن آنتونین و هر دو نفر یواش یواش و با ترس و وحشت سرشان را بالا کرده و به گرگینه ای که روی لوستر بزرگ و گران قیمت اتاق نشسته بود و با چشمانی سرخ نگاهشان می کرد، چشم دوختند.
ستاد رانده شدگانریموس و مودی و آنیتا از سیاهچاله ها بالا آمده و وارد حیاط ستاد شدند. آنیتا رو به جیمز که در حیاط ایستاده بود گفت: راه بیفت بریم وزارتخونه جیمز! امشب تدی رو آزاد می کنیم.
اما جیمز سر جایش میخکوب شده و به جایی پشت سر آنیتا و مودی خیره شده بود.
مودی: راه بیفت مرد جوون! وقت زیادی نداریم. هشیاری مداوم نداری ها اصلا!
جیمز آب دهانش را قورت داد و به ریموس که پشت سر همه ایستاده بود اشاره کرد: ولی مثل اینکه فعلا شما هشیاری مداوم ندارین. نن جون با چه عقلی ریموس رو آوردی بیرون؟ امشب ماه کامله!
ریموس: