هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
به غير از پرسي و جيمز،هيچ كس ديگري در تالار گريفيندور وجود نداشت.چيزي تا شروع كلاس تغييرشكل باقي نمانده بود.

-جيمز تو كاريو از من مي خواي كه من اصلا نمي تونم انجام بدم!

-عمو جان، تو چرا حاليت نيست!من بايد روزي توي 10 تا كلاس شركت كنم!وزارت سحر و جادو مجوز استفاده از ساعت زمان برگردان رو به من نداد.با اين وضعي كه دارم پيش مي رم هر روز از گريف امتياز كم مي شه!اساتيد دارن واسم غيبت مي زنن.من هم كار زيادي از تو نمي خوام.فقط معجون مركب پيچيده رو بخور تا به شكل من در بياي و تو كلاس تغيير شكل شركت كني!من كه نمي خوام تكاليفشو واسم حل كني!فقط نبايد غيبت بخورم!

- من سربازرس هاگوارتزم!در شان من نيست اين كارها!تو بايد اميدت به خدا باشه.بچه هاي گريف با تلاش و پشتكارشون قهرمان ترم مي شن!

شق!

-آخ!چرا مي زني؟

جيمز كه اين بار يويوي خود را با افتخار به در و ديوار مي كوبيد گفت:

-زدم تا بدوني خيلي بي غيرتي رو گروهت!بيا اين آمار رو نگاه كن!

از رداي خود كاغذ پوستي بزرگي را بيرون آورد و جلوي چشمان پرسي نگه داشت.

-اينو نگاه كن!اين آمار امتيازها است.اين خط زرد رو مي بيني؟مي بيني چقدر بزرگه؟اين امتيازهاي هافله!حالا اين خط قرمز رو ببين!اين امتياز ماست.نصف اين خط زرده هست!خط هاي آبي و سبز هم كه بوقن

-جيــــــــــــــــــــــغ!چه خاكي تو سرمون كنيم؟نفر آخر مي شيم!فكر كنم بهتره معجونو رو كني!

-پس چي شد اون شانت؟تو كه گفتي اين كارا نامرديه؟

-تكذيب مي كنم!

دست هاي جيمز بار ديگر داخل ردايش را جست تا اين كه گرمي معجون درون بطري كوچكش را حس كرد.

-بيا بخور!

قلوپس!قلوپس!(افكت سركشيدن معجون)

قطرات معجون از لب و لوچه ي پرسي چكه مي كرد.لحظه اي به غير از صداي آتش شومينه هيچ صداي ديگري به گوش نرسيد و سرانجام....

قرمزي موي پرسي،جاي خود را به سياهي داد.موهاي پرسي پركلاغي شده بود!خشانت چشم هاي پرسي() مظلوميت چشم هاي جيمز را به خود گرفته بود.صورت او گرد و كودكانه شده بود.جثه اش لاغرتر شده بود.او هم اكنون جيمز بود!دو جيمز در برابر يكديگر ايستاده بودند و به يكديگر نگاه مي كردند.در حالي كه نگاه هاي رضايت بخشي به پرسيمي انداخت،گفت:

-خيلي خوببهتره من برم!سر كلاس تغيير شكل حاضر باشيا!اثر معجون 1 ساعت و نيم هست!سوتي نديا!

-

-راستي خوب شد يادم اوردي!اين يويو رو بگير تا كسي شكي نك نكنه!مواظبش باشيا

و در حالي كه آخرين نگاه ها را به يويوي نازنينش مي كرد،دوان دوان از تالار خارج شد و پرسي را با يويويي كه از انگشتانش آويزان بود،تنها گذاشت.

درون كلاس تغيير شكل

پرسي با ولع به تد كه از سفيدي برق مي زد نگاه مي كرد.هنوز پيوز وارد كلاس نشده بود.فراموش كرده بود كه هم اكنون جيمز است!درون نفسش جنگ سختي در جريان بود:

-اون تده...خداي من چقدر سفيده!آخه خواهر زادمه!نمي تونم كاريش كنم!ولي آخه اگه باهاش بيناموسي نكنم ديگه كي كنم؟!لعنت به اين وجدان كنن!اصلا منمگه وجدان هم دارم؟ فكر نكنم داشته باشم!پس بزن بريم!

تد:

-جيمز داري چيكار مي كني؟...ولم كن!آي!اووووف!جـــــــــــــــيغ!

همه دانش آموزان به جيمز و تد نگاه مي كردند.امكان نداشت اين دو برادر كه حكم دو دوست صميمي را داشتند، با هم روابط بيناموسانه داشته باشند.

بــــــــوف!

همه بچه ها به حدي جذب اين صحنه هاي بيناموسانه شده بودند،كه متوجه حضور پيوز در كلاس و فرستادن طلسمي به سوي پرسي نشدند.پرسي با يروي بسيا زيادي به ديوار پشت سر خود برخورد كرد.

-30 امتياز به خاطر اين كار كثيفتون از گريفيندور كم مي كنم! و 40 امتياز هم به خاطر اين شهامتي كه داشتين و اين كار بيناموسانه رو روي برادرتون انجام دادين اضافه مي كنم!

صداي هوراي بچه هاي گريفيندور از جاي جاي كلاس به گوش رسيد.پرسي كه كلهاش را مي خاراند،با تعجب به پيوز نگاه كرد.الحق كه بختش همين بود كه در هر كلاسي توسط استيد طلسم شود و يا جفت پا بخورد!حالا چه به شكل جيمز باشد چه به شكل خودش!

-راستي اون كارتي كه رو لباست سنجاق كردي چيه؟

از اين بدتر نمي شد!يادش رفته بود كارت سِمَتش را از لباسش بردارد.بر روي كارتش نوشته بود "سربازرس هاگوارتز".به همان ميزان كه در پنهان كردن كارت نا موفق بود به نظر مي رسيد در دروغ گفتن هم ضايع به نظر مي رسيد.

-اممممم...راستش خوب اينو از عموم برداشتم!امروز رو ازش قرض گرفتم!

- جيمز من نمي دونم اينو از كجا و چطور به دست اوردي!ولي ازت انتظار دارم به محض تموم شدن كلاس اونو بدي به مدير مدرسه!راستي!پروفسور آلبوس سوروس پاتر امروز يه مشكلي واسشون پيش اومده و نمي تونه بياد واستون تدريس كنه.به همين دليل من سه ساعت با شما هستم و گياهشناسي رو هم در همين كلاس واستون تدريس مي كنم!

زپلشك آيد و زن زايد و مهمان ز در آيد!دوست داشت در همان موقع كله ي جيمز واقعي را بكند.اصلا به پرسي چه مربوط كه گريف در خطر است؟او تنها يك سربازرس بود!همين و بس!بايد از كلاس فرار مي كرد.1 ساعت و نيم ديگر اثر معجون از بين مي رفت.

-ببخشيد پروفسور من حالم بده!مي شه برم بيرون؟به نظرم بهتره يه سر به درمونگاه بزنم!

-تو هيچ جا نمي ري جيمز!مي شيني و به درس گوش مي دي!

1 ساعت و نيم بعد

-خيلي خوب بچه ها تكليف تغيير شكلتون رو يادداشت كنيد تا بريم سراغ گياهشناسي!

اما پرسي نتوانست چيزي را ياداشت كند.بدنش به شدت مي لرزيد.او در حال رشد كردن بود.قدش افزايش مي يافت.ديگر از آن موهاي پركلاغي خبري نبود و بار ديگر موهاي قرمز رنگ كله ي پرسي را اشغال كرده بود.بار ديگر لباسش اندازه تنش شده بود.او هم اكنون پرسي بود و پيوز اين اتفاق را مي ديد!

ملت:

جـــــــــــــــــــــيغ!

تيتر روزنامه هاي پيام امروز:

-فوق العاده!فوق العاده!حذف گريفيندور از ترم هاگوارتز به دليل تقلب سربازرس آن!فوق العاده!


[b]تن�


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- صداش بزن.
- بوقی من نمیتونم این کار رو بکنم، چه حرفایی میزنی! تصویر کوچک شده
- یا از موهای اِما دابز همین الان به من میدی راجر، یا ..

بوته ی شمشاد هایی که در حیاط مدرسه بود به آرامی میلرزید. گویی دو نفر پشت آن قایم شده بودند! صدای حرف های آهسته ی آن دو به گوش می رسید، چیزهایی میگفتند و بحث هایی میکردند. شمشاد ها کنار حوضچه ی کوچک داخل حیاط هاگوارتز بود.

- راجر، داره میاد. بپر!
- اِه! هولم نکن.. موهام خوبه؟ .. ایول! تصویر کوچک شده
- بدو دیگه.

پسری از پشت شمشاد ها بیرون پرید. دو دختر خافلپافی از کنار آن شمشاد عبور میکردند؛ هردو با وحشت جیغ کشیدندو قدمی به عقب برداشتند.

- نه، نترسید جیگرا! من که کاری تون ندارم، به این خوش تیپی؟
- اه اه! تو همون راجر دیوس نیستی؟
- چرا این راجر دیوسه! تصویر کوچک شده

اما با نگاه خیره ای به راجر این جمله را گفته بود.که حالا کلمه به کلمه ی آن در ذهن راجر هک میشد، به خصوص شکلک آخرش. با خوشرویی به اما لبخند زد، اما طولی نکشید که دیگر امایی جلویش نبود که به او لبخند بزند.

- راجر! راجر!
- هان؟
- دستت رو ببر توی موهاش و دوسه تا تارشو بکن!

راجر : مگه تار مو رو هم ..؟
- به ابله ِ منحرف؛ بدو! داره میره.

راجر به سوی اما دوید. دستش را روی شانه ی او گذاشت و صورت اما به سوی او چرخید. سپس با نگاه مهربانش از راجر پرسید " چته بوقی؟ " و راجر در پاسخ سوال او دست در موهایش فرو برد.

- به موهام دست نزن مورم میشه!
- پس به کجات دست بزنم؟ تصویر کوچک شده
- فقط به مو، نه! تصویر کوچک شده

راجر شانه هایش را بالا انداخت و سپس به سوی شمشاد ها حرکت کرد. بین انگشتان را نگاه کرد، قرار بود دو تار مو گیرش بیاید؛ نه صد تا!
- اه، ریزش موهم داره! تصویر کوچک شده

شش ماه بعد

- راجر موها رو بده.
- اینا که پوسیده! میخواستی واسه اطمینان یه شیش ماه دیگه ام صبر کنیم؟
- نه بوقی، نمیشه. حالا، بیا. حاضره فقط ممکنه مزه ی بدی بده.

راجر لیوان کوچکی را از او گرفت. بازی چند دقیقه ی بعد کوییدیچ چنان برایش مهم بود که حاضر بود جانش را نیز از دست بدهد؛ اما دابز را گیر انداخته بودند و او قرار بود به جای اما بازی کند و باعث باخت هافلپاف بشود. با این وجود، ریونکلاو قهرمان میشد!

- اه، مزه ی گل ِ لجنی میداد !
- خوبه مجبور نشدی گراوپ رو بخوری !
- هه! ( کپی رایت بای یکی از دوستام !)
- اه، حالم .. تصویر کوچک شده

راجر روی سینک ِ ظرفشویی دستشویی پسران ارشد خم شد. به چهره ی نگران آنتونی خیره شد، که قرمزی موهایش سه برابر قبل شده بود.
- راجر؟

راجر سرش را از او برگرداند.. احساس بدی داشت، حس تغییر.. حس میکرد که تبدیل میشود! چرا به یک دختر؟ احساس میکرد معده قلب و تمام اجزای بدنش تغییر میکنند و مدتی بعد؛ فریاد آنتونی را شنید :
- تو جدا یک دختر شدی..
راجر با لبخندی سرش را بالا آورد!

حالا دیگر میتوانست جای اِما بازی کند، و ریونکلاو از همین حالا قهرمان حساب میشد..

روز مسابقه

از میان دو رختکن که در بین رنگ های ابی و زرد دو تیم پوشانده شده بود دو نفر بیرون آمدند. هر دو به یکدیگر چشم غره می رفتند. صدای تشویق ها چند برابر شد. تشویق هایی بی امان و پشت سر هم . همه به صورت خستگی ناپذیری تشویق می کردند.
- هِی! اِما، چرا نمیای اینجا؟
- اومدم، یه مین.
- اِما! چی گفتی؟ یه مین؟ تو.. باورم نمیشه بالاخره قبول کردی به دقیقه بگی مین!

راجر عصبی شده بود. نمیدانست رفتار اِما چطور بوده است و حالا کم کم سوتی های زیادی میداد. نگاه های سرد هم تیمی هایش به هافلپافی ها را می دید و از کاری که کرده بود راضی نبود..

زمین مسابقه، چند دقیقه بعد

-اِما ! اون جا واینستا و من رو نگاه کن، یه حرکتی کن دیگه!

- سرخگون توسط مرلین وارد دروازه شده.. حالا همه ی چشم ها به سوی چو چانگ میره؛ جستجوگر ریونکلاو که خیز برداشته و .. بله! اون موفق شد..

راجر با خوشحالی فریادی کشید و همه ی همتیمی های هافلپافی اش به سویش برگشتند.
راجر : اه! دیدین چی کار کرد؟ فکر کردم حمله ی دروغینه!
هافلی ها : تصویر کوچک شده
راجر : اممم، من اِما هستم ها!
هافلی ها : تصویر کوچک شده
راجر : شما که من رو نمی زنید ..

و صحنه به خاطر داشتن خشونت بسیار بالا تاریک میشه!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۲۰:۲۱:۱۸

[b]دیگه ب


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
رولی بنویسید که در اون از یکی از معجون های داخل تدریس استفاده می کنید و اتفاقات بعدی رو توصیف کنید ! (30 امتیاز)
.........................
آسمان ابری بود و قطرات ریز باران را بر ساختمان عظیم هاگوارتز
می ریخت.دانش آموزان هاگوارتز نیز راحت و آسوده در حال خوردن
نهار در سالن بزرگ نهار خوری بودند.

لیلی همان طور که دهانش پر از مرغ سوخاری بود گفت:بچه ها من امروز تو دفتر اسنیپ بودم که یهو یه معجون نظرم رو جلب کرد برش داشتم...
آریانا که چیزی در گلویش گیر کرده بود گفت:چی تو از دفتر اسنیپ چیز کش رفتی؟
- شش...ساکت بابا الآن همه میفهمن.
لونا که کنجکاو شده بود گفت:حالا این معجونه چه کارایی میکنه؟
لیلی با لبخندی موزیانه گفت:معجون سه گانه ی جنگله.هر کی ازش استفاده کنه هر یک از اعضای بدنش تغییر میکنه به اعضای بدن حیوون!
- عالیه!
آریانا رو به لونا گفت:چی چیو عالیه؟ما که با کسی دشمنی نداریم بچه ها.
لیلی دستش را مشت کرد و گفت:یادتون نیست سر درس گیاه شناسی جیمی موهای منو کوتاه کرد؟
لونا نیز گفت:آریانا یادت نی که هدویگ رو لباس کریسمس ما دو تا آب کدو حلوایی ریخت؟
- نمیدونم چی باید بگم،ولی با این حساب...انتقامم رو از هدویگ میگیرم!
- عالی شد!
سه نفری به طرفی نگاه کردند که هدویگ و جیمی در حال خندیدن و گپ زدن با هم بودند و قیافه هایی شیطانی به خودگرفتند.

صبح آفتابی زیبایی بود،خورشید پرتوهای نورش را به داخل خوابگاه دختران می تاباند و ان ها را برای شروع یک صبح زیبا بیدار میکرد.

لیلی از خواب بیدار شد و پس از این که لونا و آریانا را بیدار کرد گفت:
اول باید بریم سر میز صبحونه و کمی از این معجون رو توی نوشیدنیشون بریزیم.

سپس شیشه ی نقره ای رنگ معجون را رو به صورت های دو نفر گرفت و اشتیاقشان به این عمل بیشتر شد.
- بدو تا نیومدن سه قطره بریز،بیشتر نریزیا اثر نمیکنه.
آریانا سه قطره از معجون را در جام های هدویگ و جیمی ریخت و سراسیمه از ان جا رفتند.

- حالا باید منتظر بمونیم تا بیان.
هنوز چند لحظه از حرف های لونا نگذشته بود که سروکله ی جیمی و هدویگ پیدا شد.ان دو با خوشحالی روی صندلی نشستند و شروع به خوردن صبحانه کردند.

لیلی که لحظه ای چشم از دو نفر برنمداشت گفت:پس چرا نمیخورن؟مردم از بس صبر کردم.
در همان لحظه دامبلدور آمد و گفت:از همتون میخوام که از خوردن دست بردارید.همون طور که چند روز پیش نیز گفتم از وزارت سحروجادو چند کاراگاه اومدن تا ببینن که دانش آموزان اینجا درست تربیت شدن یا نه!و این فرصت مناسبیه برای این که خودتون رو نشون بدین.

ناگهان نفس هر سه نفر در سینه یشان حبس شد و با چشمانی از حدقه بیرون امده به هدویگ و جیمی نگاه کردند که قلپی از شیر حاوی معجون را خوردند،دیگر آن شوق و شوری که در صورتشان نمایان بود اثری از ان نبود و جای ان را تاسف و خجالت پر کرده بود.

در همین لحظه چند کارآگاه وارد سالن هاگوارتز شدند.
- عجب غلطی کردیما!لیلی کی این معجونا اثر میکنه؟
لیلی اهی از سر بی فکری خودش کشید و گفت:خیلی سریع...
لازم به گفتن این حرف لیلی نبود چون بالافاصله هدویگ که روی سرش کاکولی قرمز رنگ شروع به در آمدن میکرد و پروبالهایی مانند خروس درآورد و شروع به قوقولیقوقو کرد!و وسط میز پرید همه ی غذاها را به هم ریخت.

از ان طرف نیز جیمی شبیه به شیری خشمگین شده بود که مدام
به بقیه حمله میکرد و حتی چند تا از بچه ها را دچار زخم های عمیق کرد و سپس شروع به دویدن به طرف کارآگاهان کرد و ان ها نیز فرار کردند.

لیلی و آریانا لونا هاج و واج به سالن باشکوهی که البته چند ثانیه پیش زیبا بود و حالا مانندطویله شده بود کردند.
- قوقولیقوقو.
خروس که هدویگ بود به سمت لونا حمله کرده بود و او را نوک میزد.
- کمکم کنید.
لیلی وردی به سمت خروس جنونی گفت و خروس به ان طرف پرت شد.
- باید یک ساعت صبر کنیم تازه اونوقته که اثرش رفع میشه.


بالاخره بعد از یک ساعت البوس دامبلدور که از شدت عصبانیت صورتش از سرخی به بنفشی و سپس به سفید میرفت از ان جا رفت و در اتاقش را به شدت پشت سرش کوباند.
دیگر از ان غذاهای خوشمزه و میزهای زیبا خبری نبود و هرکدام به طرز اعصاب خورد کنی تغییر کرده بودند.

چند روز بعد بالاخره دامبلدور فهمید که این مصیبت تقصیر لیلی،آریانا و لونا بوده و مقدار خیلی زیادی از گروه ریونکلا کم کرد.
همین طور جیمی و هدویگ نیز هر روز بیشتر از پیش سه نفر را با چوبشان جادو میکردند.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف:

- لیلی این کار خطرناکه!
لیلی با خوش حالی گفت: می خوای می تونین شما دو تا نیاین.

ناگهان جیمی و هدویگ ایستادند.
لیلی برگشت و گفت: کسی شمارو مجبور به این کار نکرده!
هدویگ با ناراحتی گفت: آخه واسه چی می خوای اون معجونو درست کنی هان؟
لیلی: پدر بزرگم به شکل گوزن می شده. خب منم می خوام ببینم چه حیوونی میشم! شما مشتاق نیستین ببینین به چه حیوونی تبدیل می شین؟
جیمی کمی فکر کرد و گفت: اممم ... چرا ولی خب خیلی خطرناکه. اگه کارمونو اشتباه انجام بدیم چی؟
لیلی: اگه حواسمونو خوب جمع کنیم می تونیم. فقط راه حلشو بلد نیستم.
هدویگ با خوش حالی گفت: من کتابشو دارم! یه روز برای یه تحقیق اونو از کتابخونه گرفتم. هنوز یه هفته فرصت دارم برای برگردوندن کتاب.
لیلی دستش را به کمرش گرفت و گفت: تو که نمی خواستی معجونو درست کنیم!
هدویگ: خب آخه چی کار کنم! منم می خوام بدونم چه شکلی میشم.
جیمی خندید و گفت: خب معلومه چی میشی. میشی یه جغد سفید و خوشگل!
لیلی: پس زودباشین بریم ببینیم باید چی کار کنیم!

هر سه به سمت تالار گریفندور حرکت کردند. لیلی دم در تالار منتظر ماند تا آن ها با کتاب برگردند. بعد از مدتی هدویگ و جیمی برگشتند و با وسایل مورد نیاز که پاتیل و چند تا چیز دیگه بود به سمت دستشویی میرتل رفتند.
دو ماه برای تهیه ی مواد و پیدا کردن موارد مورد نیاز تلاش کردن تااینکه ...

فضای دستشویی را مه غلیظی فرا گرفته بود. لونا و آریانا به آهستگی در را باز کردند و پشت ستون بزرگی پنهان شدند.

لیلی ، هدویگ و جیمی که متوجه ورود آن ها نشده بودند ، در حال انجام مراحل پایانی تهیه ی معجون بودند.

هدویگ نگاهی به معجون انداخت و گفت: رنگش کپی همونی که تو کتاب نوشته شده بود. در واقع همه چیزش مثل کتابه ولی ...
جیمی: هدویگ ما کارمونو درست انجام دادیم. یک ذره هم اشتباه نکردیم و همه چیز رو به اندازه و مراحل رو درست انجام دادیم. پس نگران نباش.
لیلی: خیلی زیاد درست کردیم ، برای پنج نفره. اضافشو چی کار کنیم؟
جیمی کمی فکر کرد و گفت: میریزیم تو دریاچه!
هدویگ: عالیه. این طوری هیچ کس متوجه نمیشه که ما معجون جانورنما درست کردیم.

لونا و آریانا با شنیدن این حرف شیش متر بالا پریدند ، که در آخر موجب شد جاشون لو بره.

لیلی فریاد زد: شما دو تا اینجا چی کار می کنین؟
لونا با ترس گفت: دیدیم شماها ... شما دو ماهه که هرروز میاین اینجا ...
آریانا ادامه داد: ما هم کنجکاو شدیم ببینیم شما چی کار می کنید.
هدویگ که از عصبانیت سرخ شده بود گفت: بازم شما نباید این کارو می کردین. به شماچه که ما چی کار می کنیم.
جیمی با آرامش گفت: حالا این مهم نیست ، کاریه که شده. شما دو تا قول میدین این موضوعو به هیچ کس نگین؟

لونا و آریانا نگاهی به یکدیگر انداختند ، برق در چشمان هر دو نمایان شد و بالاخره لونا گفت: به یه شرط!
لیلی دهانش را باز کرد که چیزی بگوید که جیمی گفت: چه شرطی؟
آریانا: که ما هم از اون معجون بخوریم! خودمون شنیدیم که گفتین برا پنج نفره. ما رو هم میشیم پنج نفر!

لیلی ، جیمی و هدویگ با تعجب به آن دو چشم دوختند. بعد از کمی مشورت بالاخره جیمی گفت: باشه قبوله. ولی قول بدین به هیچ کس نگین!
هدویگ ادامه داد: معجون کاملا آمادس. امروز عصر ساعت 6 همه اینجا میاین ، یادتون نره ساعت 6.
لیلی: اگه دیر بیاین یا یادتون بره از معجون خبری نیست.

همگی قبول کردند و از دستشویی خارج شدند.

ساعت 6:

لیلی ، هدویگ و جیمی آهسته در راهروهای هاگوارتز حرکت می کردند و به سمت دستشویی می رفتند.
لونا و آریانا هم از سمتی دیگر ، به دستشویی نزدیک می شدند.

بالاخره راس ساعت 6 بدون اینکه کسی متوجه بشه همه وارد دستشویی شدند. همه نگران بودند و دلشوره تمام حسشان را گرفته بود.

هدویگ معجون را به اندازه در پنج جام ریخت و هرکدام را به دست یکی از آن ها داد.
لیلی با صدایی لرزان گفت: با شماره ی سه. همه معجونو سر می کشین! یک ... دو ...
آریانا به آرامی گفت: من خیلی می ترسم.
لیلی: می خوای می تونی نخوری. با شماره ی سه ... یک ، دو و سه!

همه با یکدیگر و هماهنگ ، معجونشان را سر کشیدند. آریانا به نگرانی به لونا نگاهی انداخت و لونا به او.

همه معجون را سر کشیدند و منتظر ماندند.
لیلی: احساس می کنم داره حالم به هم می خـ...

بلافاصله لیلی به درون یکی از دستشویی ها هجوم برد و در را بست. این اتفاق یکی پس از دیگری برای بقیه نیز افتاد و بعد از گذشت پنج دقیقه همه درون دستشویی ها بودند.

درون دستشویی لیلی:

لیلی نگاهی به دستانش انداخت و سپس نگاهی به بقیه ی بدنش انداخت. بر خلاف انتظارش آن ها هیچ تغییری نکردند. فقط احساس می کرد که درون بدنش اتفاقاتی می افتد.
احساس ناخوشاندی بود که هر لحظه تمام وجودش را در بر می گرفت. همه جا تار شد ، سرش گیج میرفت ، نمی دانست باید چه کند فقط منتظر ماند.
و بعد از مدتی در را باز کرد و بیرون آمد. همه جا دور سرش می چرخید ، جلوتر رفت و ناگهان از هوش رفت.

بعد از گذشت نیم ساعت:

لیلی سعی کرد تا چشمانش را باز کند. آرام بلند شد و به اطرافش نگاهی انداخت. در ابتدا اطرافش را تار دید اما بعد به وضوح می توانست اطرافش را نگاه کند.

بلند شد و نگاهی به خودش انداخت. هیچ تغییری نکرده بود ، ولی چیزی در دلش حس می کرد. بی توجه به این احساس ها به اطرافش نگاهی انداخت ، هرکس گوشه ای افتاده بود.

لونا ، آریانا ، هدویگ و ... اما هرچه گشت نتوانست جیمی را پیدا کند.
با نگرانی به راه افتاد تا دنبال جیمی بگردد. در همه ی دستشویی ها را زد و جیمی را صدا کرد ولی صدایی نشنید.

برگشت تا بقیه را بیدار کند که ناگهان گرگی سیاه رنگ را در جلوی چشمانش دید. جیغی کشید و عقب رفت.

ناگهان گرگ تبدیل به جیمی شد و جیمی در حالی که قاه قاه می خندید لیلی را که از ترس پخش زمین شده بود بلند کرد.

لیلی که هم ترسیده بود و هم در حیرت بود ، گفت: جیمی چه طوری تونستی خودتو تبدیل به گرگ کنی؟
جیمی با خوش حالی گفت: بیا بقیه رو بلند کنیم ، بعدا واسه همتون توضیح میدم.
کم کم همه بیدار شدند و سرحال و مشتاق منتظر بودند تا بفهمند چگونه می توانند تغییر شکل دهند.

بعد از مدتی گفتگو تنها چیزی که در دستشویی مشاهده می شد یک مشت حیوون بود.
از اونجایی که لیلی و جیمی علاقه ی زیادی به هم داشتند هر دو به حیواناتی تقریبا شبیه هم شده بودند. جیمی گرگ بود و لیلی روباه!
هدویگ تبدیل به شاهین شده بود و آریانا و لونا به ترتیب ببر و پلنگ شده بودند.

جــــــــــــیـــــــــــــــغ

ناگهان صدای جیغی آن ها را ترساند.
همه به حالت اول برگشتند و به میرتل که فریاد میزد حیوون حیوون گفتند: میرتل این قدر داد نزن ماییم. خواهش می کنیم این موضوعو به کسی نگو.
میرتل که خیالش راحت شده بود گفت: وای شما جانورنما هستین؟ شما به من اعتماد دارین؟
لیلی با تعجب گفت: معلومه که داریم.
میرتل: پس چون بهم اعتماد دارین بتون ثابت می کنم که قابل اعتمادم. به هیچ کس نمیگم.

هر پنج نفر با شادی به جشن و پایکوبی با میرتل پرداختند. بعد از گذشت دو ساعت همه به خوابگاه هایشان برگشتند و از آن روز به بعد در ایام تعطیلات و هنگامی که کاری نداشتند به جنگل ممنوع می رفتند و تغییر شکل می دادند و بازی می کردند.



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
رولی بنویسید که در اون از یکی از معجون های داخل تدریس استفاده می کنید و اتفاقات بعدی رو توصیف کنید ! (30 امتیاز)

--------------------------------------
خانه ای کاهگلی و بد قواره ، درست در انتهای بن بست پونر خودنمایی می کرد. تمامی نور این خانه کاهگلی و خراب شده ، فقط یک شمع کوچک بود که در گوشه ی پذیرایی کورسو می کرد.
دو جادوگر با رداهای خاکستری و پشت های خمیده در کنار یک پاتیل عظیم الجثه نشسته بودند که در حال غلغل کردن بر روی آتش بود.

هر از گاهی یکی از جادوگر ها پاتیل را کمی هم می زد و دوباره در سکوت کامل به معجون نگاه می کردند.
سرانجام یکی از جادوگر ها سکوت را شکست و شروع به حرف زدن کرد :
_ آلفرد ، تو میدونی که چجوری باید پادزهر این معجون رو بدست آورد؟

جادوگر دیگری که خطاب به وی این سوال پرسیده شده بود سرش را تکان داد و زیر لب با صدایی زیر خطاب به دوستش گفت : این معجون پادزهر نداره!

_ چی ؟ تو چی گفتی؟ ما این همه زحمت کشیدیم و تو می گی پادزهر نداره؟

_ هی... صبر کن جو! ببین من که بهت نگفتم راه برگشتی بعد از خوردن معجون نیست! بهت گفتم پادزهر نداره تا بلافاصله بتونی خودت رو به شکل اولیه برگردونی! بعد از خوردن معجون فقط تا سه ساعت به صورت حیوون میمونی و دوباره به حالت اولیت بر می گردی!
با تموم شدن حرفش جادوگر یک لبخند نیمه تمام به جو تحویل داد زیرا لبخندی در نیمه های راه با دیدن رنگ عوض کردن معجون از هم ماسید!
_ جو جو! نگاهش کن! داره رنگش تغییر می کنه! باورت میشه؟ بالاخره معجون سه گانه جنگل رو ساختیم ... درستش کردیم!

لبخندی از سر پیروزی بر لبان هر دو جادوگر نشست . آلفرد برای آخرین بار پاتیل را بر خلاف عقربه های ساعت به هم زد و سپس خطاب به دوستش که با اشتیاق به معجون نگاه می کرد گفت :
_ جو! جو! باید این معجون رو بخوری ... انقضای معجون سه گانه جنگل بعد از ساخت فقط سه دقیقه است!

با گفتن این جملات گویی تلنگری به جادوگر سالخورده زده باشند ، از جا پرید از داخل ردای خاک گرفته اش ، یک لیوان کثیف با لبه های شکسته بیرون آورد و توسط پیاله داخل معجون ، لیوانش را پر کرد.

معجون گاهی سرخ می شد و گاهی ارغوانی ... رنگش مدام تغییر می کرد.
جادوگر پیاله حاوی معجون را به لبان چروکیده اش نزدیک کرد و جرعه ای نوشید.

ناگهان چهره جادوگر در هم رفت... صورتش برافروخته و گلگون شد گویی در حال آتش گرفتن بود ...
آلفرد با لحنی هراسان و مضطرب پرسید : جو ... جو ؟ حالت خوبه ؟ صدامو می شنوی؟

ولی جادوگر هیچ چیز متوجه نمی شد... تمامی دنیا برایش بی معنی شده بود و هیچ صدایی به گوشش نمی رسید.
از دهان چروکیده اش کف به آرامی سرازیر شد و بر روی زمین خاک گرفته ریخت.
جادوگر کهنسال ، چهار دست و پا بر روی زمین افتاد و زوزه ای دردناک کشید ! زوزه اش به هیچ عنوان شبیه آه و ناله های معمولی نبود!
حالا آلفرد با دو دست شانه های مرد را گرفته بود و تکان میداد.
_ حالت خوبه؟ به من توجه کن!

ناگهان چشمان مرد میان سال رو به بالا رفت و موهایی سیاه و زمخت در سرتاسر بدنش شروع به رویش کرد.دست ها و پاهایش از حالت عادی خارج شده و انحنا برداشتند و ... و دستانش همانند پنجه با ناخن هایی تیز و برنده شده بود.
صورتش نیز در حال تغییر شکل دادن بود ... پوزه ای دراز و سیاه از دهانش بیرون زد و کمی بعد در جایی که جادوگر کهنسال و پیری به نام جو ایستاده بود یک گرگ درنده با چشمانی قرمز و درنده خود به جایش ایستاده بود.

آلفرد کمی عقب عقب رفت ولی گرگ حتی نگاهی به وی نکرد ، کش و قوسی به خود داد و از در نیمه باز خانه متروکه فرار کرد و تنها چیزی که از وی شنیده شد صدای زوزه دهشتناکش در شب قیرگون بود.


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
تكليف درس تغيير شكل:

آريانا مرتب از يك طرف كلاس به طرف ديگر ميرفت. طوري كه اعصاب متشنج مخاطب را حسابي خرد ميكرد. هيچ كس در كلاس حضور نداشت ، به غير از خودش ولونا.
لونا به آرامي داشت گريه ميكرد و صداي گريه اش به خاطر خالي بودن كلاس ، ميپيچيد و آريانا را عصبي ميكرد.
_ ميشه اين قدر گريه نكني؟
لونا اشك هايش را پاك كرد و گفت: بايد برم اونجا. بايد برم..
آريانا كه سعي داشت به نحوي لونا را آروم كند گفت: اما اونا تو رو راه نميدن. تو نميتوني وارد اون اتاق بشي.
_ اگه من وارد اون اتاق نشم ، نميتونم شنل ليلي رو برگردونم و اوضاع رو روبه راه كنم. بفهم ديگه. تو آخه خيلي نفهمي!
آريانا به آرامي گفت: اين قدر شخصيت داشته باش...اين قدر ( و با انگشت مقدارش را نشان داد. )
لونا كه از دست اين حرف هاي آريانا خسته شده بود گفت: آريانا؟ ميتوني به من يه كمكي بكني؟
_ هرچي كه باشه!
لونا شمرده شمرده گفت: يه معجون براي من بيار كه بتونم تغيير شكل بدم و خودمو شبيه يكي از اعضاي عضو شده توي اون اتاق بكنم.
آريانا فرياد زد: چي؟ ام...اي بابا..بازم كه داري گريه ميكني. خيله خب. باشه. از اونجايي كه من 3 سال ازت بزرگترم اين كارو برات انجام ميدم. اون هم فقط به خاطر قلب بزرگيه كه دارم.
لونا: خيله خب بابا. باشه. حالا بهتره بريم و يه سري به كتابخونه بزنيم. شايد بتونيم يه معجون پيدا كنيم.


_ واي! چه قدر كتاب!
لونا اين جمله را به زبان آورد. آريانا خيلي زود مشغول گشتن شد و بلافاصله كتابي بزرگ پيدا كرد كه رويش با حروف درشت نوشته شده بود: معجون هاي قدرتمند تغيير شكل.
آريانا كتاب را باز كرد و مشغول گشتن فهرست كتاب شد.
_ هي! معجون سبز بي ناموسي؟ استاد پيوز دربارش توضيح داده بود. ميگن كه...
اما لونا نگذاشت كه آريانا حرفش را تمام كند. لونا خيلي آرام رو به آريانا گفت: اين قدر شخصيت داشته باش...فقط اين قدر ( و با انگشت مقدارش را نشان داد)
آريانا كه از اينكه نطقش كور شده بود عصباني به نظر ميرسيد دوباره به گشتن ادامه داد.
مدتي طولاني سپري شد. تا اينكه بالاخره آريانا فرياد زد: پيداش كردم. صفحه ي 123 توضيح معجون سبز بيناموسي رو داده.
لونا با عصبانيت كتاب را از دست آريانا بيرون كشيد و خودش مشغول گشتن در آن كتاب شد.
دوباره مدتي گذشت.
_ آريانا؟ گفتي توضيح معجون سبز بيناموسي رو كجا نوشته؟!


آريانا و لونا در راهروي تاريك پيش ميرفتند. تا اينكه وارد اتاقي شدند كه كسي در آن نبود. آريانا گفت: بسيار خب! توي يكي از همون كتاب ها نوشته شده بود كه معجون سريلانكا باعث تغيير شكل ميشه.
لونا كه كمي استرس داشت گفت: مطمئني؟
_ كاملا!
و آريانا معجوني را مقابل لونا گرفت. معجوني سرخ رنگ كه درون بطري اي شيشه اي قرار داشت. لونا آب دهانش را قورت داد . بطري را گرفت و تا آخر سر كشيد.
لونا احساس سردرد داشت: هي! آريانا؟ من حس عجيبي دارم. احساس ميكنم كه...
اما با جيغ آريانا ، حرف لونا ناتمام ماند. آريانا مرتب جيغ ميكشيد. لونا: بگو چي شده؟ بگو؟
اما آريانا چيزي نگفت. تا اينكه طاقت لونا تموم شد و به طرف آينه ي ديواري موجود در اتاق رفت و با ديدن خودش فريادي كشيد. تمام بدنش پوشيده شده بود از مو. او بيشتر به گوريل شباهت داشت تا به يك انسان!
صداي آريانا از پشت سر لونا شنيده شد: من خيلي خيلي متاسفم.
اما لونا در وضعيتي نبود كه بخواهد پاسخ دهد. فقط و فقط به آينه نگاه ميكرد. حتي مژه هايش هم بلند و پرپشت شده بود.
آريانا گفت: من درستش ميكنم. يعني..آه! مجبوريم بريم پيش مادام پامفري!
_ چي؟
اما آريانا محكم دست پر از موي لونا را كشيد و هر دو به درمانگاه مادام پامفري رفتند.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
جلسه اول – در مورد تغییر شکل و استفاده آن
جلسه دوم – تغییر شکل ابتدایی
جلسه سوم – تغییر شکل با چوب جادو
جلسه چهارم – امتحان میان ترم
جلسه پنجم – تغییر شکل با معجون
جلسه ششم – تغییر شکل با انرژی (جدی-طنز(
جلسه هفتم – تغییر شکل پیشرفته ، متامورف ماگوس ها و انیماگوس ها
جلسه هشتم – امتحان پایان ترم




بعد از خز شدن ورود پیوز از در و دیوار و سقف کلاس اینبار در برابر چشمان تعجب زده دانش آموزان زمین کلاس شروع به لرزیدن کرد . در جلو کلاس و درست مقابل تخته سیاه دریچه مربع شکلی گشوده شد و آسانسوری از آن بالا آمد و درش باز شد. پیوز از آسانسور خارج شد و پشت میزش نشست ، آسانسور داخل زمین فرو رفت !

چشمان پیوز که در میان دانش آموزان می چرخید ناگهان روی صورت پرسی ثابت ماند و تصمیم گرفت به رسم همکاران هافلپافیش در کلاسش بلایی سر پرسی بیاورد ! در نتیجه جفت پا رفت تو دهن پرسی اما با توجه به روح بودنش از وسط صورت پرسی رد شد و تصمیم گرفت روش های دنیس را کنار گذشته و مانند آلبوس از چوبدستی اش استفاده کند !

چوبدستی اش را کشید و طلسمی روانه پرسی کرد.

زپلشک (افکت یکی شدن پیرسی با تخته کلاس ! )

پیوز به جلو کلاس رفت و شروع به صحبت کرد : « همونطور که روی تخته مشاهده می کنید موضوع جلسه امروزمون تغییر شکل با معجونه ! » و به تخت کلاس اشاره کرد ... پرسی کم کم لیز خورد و پائین تخته افتاد :
گرومپچ (افکت افتادن پرسی در سوراخ آسانسور زیر تخته ! )

با افتادن پرسی موضوع هشت جلسه بر روی تخته نمایان شد. پیوز فریاد زد : « آکسیو پرسی ! »

از میان سوراخ کف اتاق پسری خارج شد ! موهای قرمزش شاخ شده بود و چشمانش هر کدام به راهی می رفت. لباسانش پارپاره و خاکی بود و صورتش سیاه شده بود !

پیوز پرسی را روی زمین جلوی دانش آموزان قرار داد و موضوع تدریسش را آغاز کزد : « تغییر شکل با معجون ، بعد از تکامل روش های ابتدایی تغییر شکل ، اولین روشی که بوجود اومد تغییر شکل با معجون بود ! جادوگران شروع به ساخت معجون های تغییر شکل کردند ، معجون هایی که به جز چند مورد انگشت شمارشان ، دیگر استفاده نمی شوند !»

پیوز که به علت روح بودنش بسیار سفید دیده میشد از کنار دامبلدو گذشت و باعث شد او دچار تشنج شود !


پیوز جلو کلاس رفت و ادامه داد : « تعریف تغییر شکل با معجون به این صورته : روش هایی برای تغییر صورت ظاهری افراد و اشیاء با استفاده از معجون ! »

همزمان با صحبت پیوز ، این تعریف به طور خودکار با رنگ قرمز بر تخته کلاس نوشته شد !

پیوز ادامه داد : « روش های قدیمی معجون فقط در کتاب های قدیمی پیدا میشن ! اما پنج معجون اصلی که هنوز هم استفاده میشن رو به ترتیب قدرت و پیچیدگیشون در این کلاس توضیح میدم ! »

سپس به سمت راست کلا حرکت کرد و گفت : « معجون غلیظ سری لانکا »

پیوز ذر جواب آه تعجب زده دانش آموزان ادامه داد : « این معجون در سری لانکا ساخته شد و خاصیتش اینه که باعث رشد موهای زیادی در بدن میشه ! »

صدای تعجب دانش آموزان زیر شلاق فریاد وحشت زده آلبوس دامبلدور شکست ! حالا او از تشنج به مرحله ریم ( REM ) رسیده بود !

پیوز گفت : « دومیش معجون سه گانه جنگل ئه ! »

سپس با دیدن صورت کنجکاو دانش آموزان گفت : « این معجون باعث میشه نقاط خاصی از بدن به صورت یکی از حیوانات جنگل در بیاد ! جالب اینه که این حیوان کاملا اتفاقی توسط خود معجون تعیین میشه و ممکن در دوبار استفاده مکرر از یک معجون ، به دو حیوان مختلف تبدیل بشین ! »
سپس با دقت از کنار سوراخ جلو تخته گذشت و گفت : « و اون نقاط چهار نقطه است : موها ، چشم ها ، دست و پا و آلت ج ن س ی ! »
با این حرف آلبوس دامبلدور به پشت افتاد و هر چند ثانیه تکانی عصبی می خورد و سرانجام به اغما رفت

پیوز گفت : « این معجون سه گانه از سه چیز ساخته میشه : شیر مرغ تا جون آدمیزاد !»
- « آقا اجازه ، آقا اجازه ؟ »

پیوز گفت : « بفرمایید خانم دلاکور ! »

- « اینکه شامل خیلی چیزا میشه ! »

- « اتفاقا این فقط شامل سه تا چیز میشه : اول شیر مرغ ، دوم تا و سوم و مهمتر از همه جون آدمیزاد »

گابریل پرسید : « تا چیه ؟ »

پیوز پاسخ داد : «هر وقت بهم گفتی شیر مرغ چیه منم میگم تا چیه ! »

پیوز گفت : « معجون سوم معجون بسیار جالبیه ! معجون سبز بیناموسی ! »

در یک لحظه آلبوس دامبلدور از میان نیمکتش شلیک شد و می خواست در میان زمین و هوا پیوز را در آغوش بگیرد و ببوسد اما از میان بدن پیوز رد شد و به شدت به تخته کلاس خورد !

در حالی که دامبلدور به سمت پائین لیز می خورد پیوز گفت : « این معجون سبز رنگ باعث میشه آلت بیناموسی شما با اندازه های شخصی که می خواین باهاش رابطه برقرار کنید تنظیم بشه ! به علت حضور افراد زیر 17 سال در کلاس بیشتر توضیح نمیدم ! »

همزمان با جمله آخر پیوز صدای شپلقی شنیده شد و آلبوس دامبلدور از سوراخ آسانسور پائین افتاد !

پیوز گفت : « معجون چهارم بسیار معروفه : معجون مرکب پیچیده ... آکسیو آلبوس ! »

دامبلدور بالا کشیده شد و کنار پرسی روی زمین افتاد. پیوز گفت : « معجون مرکب خاصیتش اینه که اگر قسمتی از بدن فرد مثل مو یا ناخن را به اون اضافه کنید باعث میشه شما دقیقا شکل فرد مذکور بشین ! کاری که با چوبدستی نمیشه انجام داد ! »

سپس بشکنی زد و گفت : « و مهمتر از همه ! معجون جانورنما »

سپس با لبخندی گفت : « این معجون از تنهای معجون هاییه که تاثیر ابدی داره ! اون همون چیزیه که افراد را به جانورنما تبدیل میکنه !! »

سپس با شنیده شدن صدای زنگ تکانی به چوبدستی اش داد و از کلاس خارج شد. با به هم خوردن در کلاس دو مجسمه خاکی وسط کلاس (پرسی و آلبوس دیگه خنگه ! ) دوباره درون چاله افتادند و نوشته های طلایی رنگی بر تخته نمایان شد که تکلیف دانش آموزان را مشخص می کرد :

رولی بنویسید که در اون از یکی از معجون های داخل تدریس استفاده می کنید و اتفاقات بعدی رو توصیف کنید ! (30 امتیاز)

* سه چیز مهمه : خوردن معجون ، تغییری که رخ میده و اتفاقاتی که بعدش میافته !!


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۲۳:۴۴:۳۷
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۲۳:۴۹:۵۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پاسخ نامه امتحان میان ترم :

1- تغییرشکل به طور کلی یعنی شیوه هایی برای تبدیل کردن صورت ظاهری جادوگران یا اشیاء به شکل دلخواه !

2- تغییر شکل با چوبدستی

3- وقتی شما با خطری رو به رو هستید و با تغییر شکل خودتون مثلا به شکل یک درخت می تونید از خطر فرار کنید. همچنین برای کلک ها و در واقع گول زدن مردم هم به درد میخوره ! خیلی وقت ها شما میخواین در یک مجلسی شناخته نشین و با تغییر شکل می تونید صورت جدید از خودتون ارائه بدین ! بعضی وقت ها از تغییر شکل استفاده سوء میشه ! مثلا جادوگران سیاه و تبدیل صورت خودشون به صورت جادوگران سفید بین اونها نفوذ می کنند و شاید جنایت های وحشتناکی انجام بدن ! تغییر شکل استفاده های دیگه ای هم داره که مثلا برای تبدیل مواد زاید خانه ها به مواد قابل استفاده و خیلی موارد دیگه ...

4- مهمترین چیز در مورد تغییر شکل اینه که یاد بگیریم چطور و چه موقع باید از اون استفاده کرد.

5- برای کسانی که اون رو در جهت اطلاعات عمومی یا تفریح یاد میگیرند !

6- گزینه 4

7- تغییر شکل ابتدایی

8
- تغییر شکل به تخصص بالایی نیاز داره ! همه حرفه ها در دنیای جادویی باید ذاتی باشه ، معجون سازی ، تغییر شکل ، پیشگویی و غیره ! اما همه باید تغییر شکل رو برای موارد مورد نیاز بلد باشند و در حد پیشرفته همه می تونن یاد بگیرن ! اما یک سری مسائل فوق پیشرفته هست که باید در خون جادویی ما باشه !

9- اونها روش تغییر شکل ماگل ها رو با ورد هایی که بلد بودند تطابق دادن و با ورد های ساده ای مثل ورد های کاهش ، افزایش ، پیوند و شکستن و غیره شکل رو تغییر میدادند !

10- تغییر شکل ابتدایی نزدیک ترین مرز دنیای جادوگری و ماگلیه که بدون استفاده از روش های تغییر شکل و با کمک ورد های ابتدایی انجام میشه ! این روش رو گاها تحریف شکل میگن !

11- بله ، جادوگران ماهر می تونن این ورد ها رو بدون چوبدستی هم انجام بدن

12- تغییر شکل با چوبدستی فقط به یک چوبدستی و اطلاعات لازم در مورد ورد ها نیاز داره!

13- دو دلیل داره ! دلیل اول ولی کم اهمیت تر اینه که روش هایی مثل معجون و تغییر شکل های ابتدایی قبل از اختراع چوبدستی ساخته و استفاده میشدند. اما دلیل دوم ولی مهم تر اینه که شما با چوبدستی بعضی کار ها رو نمی تونید انجام بدین !

14- تبدیل صورت یک انسان به شکل دقیق انسانی دیگر !

15- وقتی از یک ورد تغییر شکل استفاده می کنیم باید بدونید که ورد رو چطور تلفظ کنیم و چوبدستی رو چطور تکون بدیم !

16- روش های ابتدایی تغییر شکل با ساخته شدن چوبدستی روش های مدرن با طلسم های پیشرفته تبدیل شد ! با گسترش چوبدستی ورد های مختلف تغییر شکل بوجود آمد و این در واقع تولد دوباره تغییر شکل بود. تغییر شکل دگرگونی گسترده ای پیدا کرد و تبدیل به روش های ساده ای مثل ورد و معجون شد !


نکات :

* این جواب ها جواب های ایده آله ! اما معنیش این نیست که اگر جواب شما این نباشه نمره نمیگیرین ! اگر مفهوم مورد نظر رسیده باشه نمره کامله ! در غیر این صورت هرچه جواب شما به پاسخ نامه نزدیک تر باشه نمره بهتری می گیرین !

** از این لحظه هیچ پستی پذیرفته نمیشه !

*** تمام سوالات و جوابهاشون در تدریس های من اومده بود ! فقط کمی دقت می خواست !




امتیازات جلسه سوم تغییر شکل :


گریفندور = 26 تقسیم بر 5 : 5.2 رند می شود به 5

پیتر پتی گرو : 26
»» اول از همه در مورد شخصیتت ! وقتی داری از تئاتر اکوس صحبت می کنی داری از دنیل رادکلیف صحبت می کنی ! پس نباید بگی عله ! باید بگی هری ! چون عله شخصیت علی نیلی مدیریت سایته و هری شخصیت دنیل رادکلیف ! نکته دوم این که خیلی غلط املایی و تایپی داشتی ! سوژه ات جالب بود ! اما طنز پستت خیلی ضعیف بود ! پایانش هم یه ذره ارزشی بود ...

هافلپاف = 0
شرکت کننده نداشته ...

اسلایترین = 0
شرکت کننده نداشته ...

راونکلاو = 30 تقسیم بر 5 : 6

گابریل دلاکور : 30
»» خیلی خوب بود ... بالاخره تونسته بودی انتظارات من رو برآورده کنی ! گفتگو های مسنجر نتیجه داد ! برای اولین بار در کلاس من یکی نفر نمره 30 گرفت !!!

امتیازات امتحان میان ترم :

گریفندور : 0

هافلپاف: 0

اسلایترین: 0

راونکلا: 58 تقسیم بر 5 : 11.6 رند میشود به 12


گابریل دلاکور : 10.25 رند می شود به 10

»» 1.5 + 1 + 0 + 0 + 0 + 0 + 1 + 1 + 0 + 1 + 0.75 + 2 + 0 + 0 + 2 + 0

لونا لاوگود : 10

»» 1.5 + 1 + 2 + 1.5 + 0 + 0 + 0 + 1 + 0 + 0 + 1 + 2 + 0 + 0 + 0 + 0

لیلی پاتر : 9

»» 1.5 + 0 + 2 + 0 + 0 + 0 + 0.5 + 0.5 + 0 + 0 + 1 + 2 + 0 + 0.5 + 1 + 0

آلفرد بلک : 28.5 رند می شود به 29

»» 3 + 1 + 2 + 2 + 1 + 0 + 1 + 2.5 + 1 + 3 + 1 + 2 + 4 + 2 + 2 + 1


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۲۳:۱۶:۲۸

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
كلاس تغیير شكل

امتحان میان ترم

1- تغییر شکل را به طور کلی تعریف کنید ! (3 امتیاز)

تغییرشکل به طور کلی یعنی شیوه هایی برای تبدیل کردن صورت ظاهری جادوگر به شکل دلخواه !

2- مورد توجه ترین ، جذاب ترین و ساده ترین روش تغییر شکل چیست ؟ (1 امتیاز)

تغییر شکل با استفاده از معجون و چوبدستیه !

3- تغییر شکل در چه مواقعی فایده داره ؟ (2 مورد)(2 امتیاز)

تغییر شکل در مواقع خطر خیلی به درد می خوره ! , همچنین برای کلک ها و در واقع گول زدن مردم هم به درد میخوره و همینطور گاهی از آن سوئ استفاده می شود
!
4- مهمترین چیز در یادگیری تغییر شکل چیست ؟ (2 امیتیاز)

مهمترین چیز در مورد تغییر شکل اینه که بدونید چطور و چه موقع باید از اون استفاده کرد.

5- تغییر شکل برای چه کسانی مضره ؟ (1 امتیاز)

برای کسانی که تغییر شکل را برای سرگرمی و برای اطلاعات عمومی مطالعه می کنند !

6- کدام یک از موارد تغییر شکل ابتدایی نیست ؟(1 امتیاز)
1) استتار با خاک و برگ
2) رنگ کردن صورت
3) شبیه کردن انسان به میمون توسط معجون رویش مو*
4) سر بالا کردن دماغ توسط ورد های تغییر دهنده

7- کدام روش تغییر شکل اولین بار به وسیله ماگل ها ابداع شد ؟ (1 امتیاز)

تغییر شکل ابتدایی
8- آیا تغییر شکل کار ساده ایه یا یک عطیه ذاتیه ؟ (3 امتیاز)

خیر تغییر شکل کار ساده ای نیست بلکه یک چیز ذاتی است مانند سایر رشته ها ی جادویی و همینطور یک سری مسائل فوق پیشرفته هست که باید در خون جادویی ما باشه !

9- جادوگران چگونه از تغییر شکل ابتدایی استفاده می کردند ؟(1 امتیاز)

جادوگران اولیه چیزی به اسم تغییر شکل نداشتن ، این مربوط به زمانیه که جادوگران فقط دو هنر دوئل و معجون سازی رو بلد بودن ، در واقع جادوگران بدوی !اونها کم کم به این روش ماگل ها علاقه مند شدند و اون رو با ورد هایی که بلد بودند تطابق دادند !

10- تغییر شکل ابتدایی را تعریف کنید ! (3 امتیاز)
تغییر شکل ابتدایی نزدیک ترین مرز دنیای جادوگری و ماگلیه که بدون استفاده از روش های تغییر شکل و با کمک ورد های ابتدایی انجام میشه ! این روش رو گاها تحریف شکل میگن !


11- آیا می شود ورد های تغییر شکل را بدون چوبدستی انجام داد ؟ (1امتیاز)

بله جادوگران ماهر می توانند این کار را با دست انجام دهند

12- تغییر شکل با چوبدستی به چه چیز هایی نیاز دارد ؟ (2 امتیاز)

فقط به یک چوبدستی و اطلاعات لازم در مورد ورد ها نیاز دار

13- با توجه به اینکه استفاده از چوبدستی راحت ترین و جذاب ترین روش تغییر شکله چرا روش های دیگه ای مانند معجون و انرژی طراحی و استفاده میشه ؟ (4 امتیاز)

در واقع دو دلیل داره ! دلیل اول ولی کم اهمیت تر اینه که روش هایی مثل معجون و تغییر شکل های ابتدایی قبل از اختراع چوبدستی ساخته و استفاده میشدند. اما دلیل دوم ولی مهم تر اینه که شما با چوبدستی بعضی کار ها رو نمی تونید انجام بدین !

14- یک مثال از تغییراتی که نمیتوان با چوبدستی انجام داد بزنید ! (2 امتیاز)

شما نمی تونین خودتون رو عینا مثل یک نفر دیگه بوسیله چوب دستی تغییر شکل بدین !

15- در تغییر شکل با چوبدستی رعایت چه نکاتی ضروری است ؟ (2 امتیاز)

چگونگی تلفظ ورد و چگونگی تکان دادن و حرکت دادن چوبدستی

16- تحول و تولد دوباره تغییر شکل مربوط به چه زمانی است ؟ (1 امتیاز)


مربوط به زمانی که تغییر شکل دگرگونی گسترده ای پیدا کرد و تبدیل به روش های ساده ای مثل ورد و معجون شد



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
« این یک مسئله ی حیاتی میتونه باشه! نمیدونم چرا متوجه نمیشی! »

گابریل نفس عمیقی کشید و به پشتی صندلی اش تکیه داد. هنوز چشم غره های لونا، فلور و چو را حس میکرد. تالار عمومی ریونکلاو خلوت بود و ساعت بزرگ و جادویی بالای شومینه، دو بعد از نیمه شب را نشان میداد. گابریل به ساعت نگاه کرد، تا قبل از آن خوابش نمی آمد اما همین که به ساعت نگاه کرد احساس خواب آلودگی سرتپایش را فرا گرفت.

« بذار یک بار من این کار رو انجام بدم، میتونیم از دفعه ی بعد این کار رو به تو بسپریم. »

چو با لبخند سعی میکرد گابریل را راضی کند. کاری که امکان نداشت انجام شود! آنها همه ی روش ها را امتحان کرده بودند. روز پیش، پرفسور مک گونگال اعلام کرده بود که بین سه گروه هاگوارتز مسابقه ای انجام میشود. هر گروه باید نماینده ای بفرستد که نماینده حتما باید سال پنجمی و به بالا باشد. مسابقه به دستور وزارت سحر و جادو برگذار میشد و در شبکه های جادویی نیز، برای دیدن عموم پخش میشد.

قرار بود در زمین کوییدیچ هاگوارتز دوئلی بزرگ بین اعضای گروه ها انجام شود و سپس، گروه ها باید با تغییر شکل دادن همگروهی های خود چهره ی آنها را نا شناس میکردند و بقیه ی گروه ها نام افراد را حدس میزدند. در این کار هرکس که میتوانست تغییرات بیشتر و گسترده تری را به وجود بیاورد، مسلما" پیروز میشد.

و دو نفر برنده باید دو شی تغییر شکل یافته را به حالت اول خود باز میگرداندند؛ که این نیز جزو مهارت های گابریل حساب میشد. او فقط نیاز به پشتیبانی داشت.

« ببین گابریل ما میدونیم که تو خیلی خوب میتونی جادو کنی و میدونیم که مهارت انجام وردها و افسون های تو با چوبدستی بیشتر از همه ی ماست ، اما من هنوز اتفاقی رو که چند سال پیش سر کلاس تغییر شکل افتاده بود فراموش نکرده ام! »

گابریل پوزخندی زد!
« فلور اون کاملا اتفاقی بود! باورم نمیشه دارید اینکارو میکنید. ما با فیلت ویک مشورت کردیم و اون از بین همه من رو انتخاب کرد! بچه ها لازمه که به من اعتماد کنید، واقعا لازمه. »

چو از روی صندلی اش بلند شد. به سمت شومینه رفت و گفت:
« باشه! ما به تو اعتماد میکنیم. من و آلفرد و لونا حاضریم اون سه نفری باشیم که تو تغییر شکلشون میدی. »

روز مسابقه، بعد از مسابقات دوئل
صدای فریاد بلند دامبلدور در تمام زمین کوییدیچ پیچیده بود.دانش آموزان لحظه ای آرام و قرار نداشتند. گابریل نزدیک رختکن ایستاده بود و به دانش آموزان سال هفتمی گروه های دیگر نگاه میکرد. او از همه کوچک تر بود، اما توانسته بود به راحتی بارتی کراوچ را از اسلیترین و آلبوس سوروس پاتر را از هافلپاف شکست دهد و تنها در مقابل پرسی کمی دچار مشکل شده بود. حالا اسلیترین به احتمال زیاد حذف میشد.

« خب خب خب ! امیدوارم که همه ی شما خیکی ها حالتون خوب باشه! بریم سراف مرحله ی دوم، دوستانی که قراره تغییر شکل پیدا کنند بیان جلو ! چرا می ترسید، مگه به هم گروهی هاتون اعتماد ندارید؟ هر کس درون اتاقک گروه خودش بره. »

مدتی بعد

گابریل وارد اتاقک کوچک شده بود که هیچ چیز درونش نبود و نور کمی از میان ِ شکستگی های چوبهای به کار رفته در دیوار اتاقک به داخل می تابید. گابریل چوبدستی اش را به سوی صورت چو گرفت.
« تکون نخور چو، میخوام دماغت رو بزرگ کنم! فورنوکولوس

چو تکان وحشتناکی خورد. گابریل قدمی از او فاصله گرفت. چو روی زمین خم شد و سپس، با خنده از جایش بلند شد. گابریل به چهره ی او نگاه کرد که با نگاهی مغرورانه به او خیره مانده بود. باورش نمیشد چو بازی در آورده بود.

« جدا فکر کردم اشتباهی این کار رو انجام داده ام! »
« نترس بچه! کارت رو بکن. ببینم، خیال داری چشمام رو چی کار کنی؟ »
« میخوام چشمات رو معمولی کنم و اون موقع چشم های آلفرد رو بادومی میکنم، این طوری همه اون رو با تو اشتباه میگیرند. »

مدتی بعد

گابریل روبروی آلفرد ایستاده بود. به لبخندی به آلفرد نگاه کرد. چهره اش زیر نور خورشید که هر لحظه کم و کم تر میشد و به سرخی می گرایید، قرمز رنگ شده بود.

« آلفرد، یه فکری به سرم زد. میخوام گوش های تورو شکل گوش های لونا در بیارم و اون وقت میتونیم گوشواره هم بهش بندازیم! اون وقت همه گیج میشن که تو چو هستی یا لونا. »
« فکر جالبیه گابریل. »

دوباره لبخند زد، این بار پیروزمندانه بود. چوبدستی اش را بلند کرد. حرکتی چرخشی به چوبدستی اش داد؛ حرکتی کاملا اشتباه! وردی که تنها با ضربه خواسته اش را ادا میکرد، نه گردش. ورد " مورسموردار " رو خوانده بود، وردی برای کوچک کردم گوش ها. طلسمش را به گوش ها آلفرد فرستاد. آلفرد با مهربانی به اونگاه میکرد.. ناگهان دور گوش هایش شروع به قرمز شدن کردند.

« چو! چو.. بیا. »
« من لونام گابریل، این چوست! »

چو جلو دوید.. اصلا چو نبود! با بینی بزرگ و ابرویی یکسره و کلفت. چهره ای مسخره و زشت پیدا کرده بود و تشخیصش بسیار دشوار بود. به آلفرد نگاه کرد که با وحشت به چهره ی آن دو خیره شده بود. گابریل جدا ترسیده بود، چنان ترسیده بود که چوبدستی از دستش روی زمین افتاد. نمیتوانست به آلفرد نگاه کند.. اما میخکوب شده بود و از شدت تعجب و ترس هیچ کاری از دستش بر نمی آمد.

گوش های آلفرد کوچک و کوچک تر میشد و به اندازه ی یک نقطه در آمده بود. از سوراخ گوشش خون میچکید و آلفرد فریاد میزد.
« گابریل یه کاری کن! چوبدستی ات.. چوبدستی ات کجاست؟ گابریل ! »
با دستش به نقطه ای از زمین اشاره کرد که فکر میکرد چوبدستی اش آن اطراف باشد. سپس احساسش کرد، در دستش! چو او را به شدت تکان داد و به خود آورد. به چو خیره ماند که چهره ی جدیدش به شدت سفید شده بود.

« چی کار باید بکنم؟ ... من نمیخواستم این طوری بشه.. نمیدونستم این طوری میشه! اصلا فکرش رو هم نمیکردم. »
« برش گردون! برش گردون به حالت اولش.. یه ضد طلسم بهش بزن.. نمیدونم! گابریل به خاطر خدا این کارو بکن! »

کم مانده بود چو زیر گریه بزند .. آه میکشید و لحنش التماس آمیز بود.. تحمل مرگ دوستش را نداشت!

وحشت سرتاپایش را فرا گرفته بود. میدانست که لحظه ای دیگر آلفرد از درد بیهوش می شود. روی دو زانویش افتاده بود و دستش را روی گوش های نداشته اش قرار داده و فریاد میکشید. از میان انگشتانش خون بیرون میزد.

« آلفرد من رو ببخش.. فقط دستت رو از روی گوشهات بردار.. میشنوی؟ دستت رو بردار ! »
همان کار را کرد. گابریل چوبدستی اش را بلند کرد. لرزش دستش خودش را نیز متعجب کرده بود. احساس حماقت میکرد و صدای تمسخر افراد در گوشش میپیچید، اگر گذاشته بود چو یا فلور جایش می رفتند.. اگر آلفرد حالش خوب نمیشد؟ به خودش دلداری داد : نترس، خانم پامفری هست .. خانم پامفری! باید او را تا درمانگاه میبرد اما باید اول خون ریزی اش را بند می آورد.

« چو باید خون ریزی رو بند بیاریم بعد اون رو به درمانگاه ببریم. نمیخوام به دامبلدور بگی فقط خودم الان تلاشم رو میکنم! نمیخوام گروه های دیگه چیزی متوجه بشن! تو هم با اون قیافه نرو بیرون ! »

ورد های مختلف در مغزش بودند، میچرخیدند.. گویی همه ی آنها میخواستند یک با امتحان بشوند. نفس نفس میزد و منتظر لحظه ای بود که به یادش بیاید؛ چه وردی.. ؟

« تارماسرتیزا
« چی ؟ »
« یه همچین وردی بود... یادمه که مادرم وقتی زانوم زخم عمیقی برداشته بود این ورد رو میخوند تا خون ریزی قطع بشه! .. یک همچین ورد هایی بود ! تارماسرتیزا .. »

« تارگاسروتیسا »

با شنیدن صدای آرامش بخشی که ورد را به او رساند به سوی در اتاقک چوبی برگشت و به فلور لبخند زد. سپس ورد را خواند و سعی کرد حرکت چوبدستی مادرش را تکرار کند، حرکت نرم و سریع ضربدری شکل. آلفرد با ناباوری دست از فریاد کشیدن برداشت. به گوش هایش دست کشید، حالا دیگر خونی از آنها نمی آمد ولی هنوز آنقدر کوچک بود که از دور دیده نمیشد. منظره ای وحشتناک! خون روی گردنش خشک شده بود..

لونا و چو به سمت او دویدند و دستانش را گرفتند. به سرعت از آن اتاقک خارج شدند.

« اصلا نمیخواستم اینطوری بشه... من همه رو ناامید کردم! متاسفم.. »
« تو کارت رو خیلی خوب انجام دادی! جون آلفرد رو نجات دادی. »

گابریل به طرف فلور دوید و اورا در آغوش کشید. سعی کرد گریه نکند، ولی بغضش ترکید و شوری اشکهایش را دهانش حس کرد.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۳ ۱۱:۱۸:۵۲

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.