ساعت نه شب ... خانه ریدل
- ایول ... ایول ... تفلده !! تفلد شده !!
هوریس از شدت شوق میپره بغل بلا .
- هووووو همچین میزنم عین لواشک پهن بشی رو زمینا !!!
هوریس با فریاد رودلف تازه متوجه میشه که جوونش در چه حدی در خطر مرگ قرار گرفته .
- گراپ تولد دوست داشت ... گراپ کیک دوست داشت !
زاااااارت
دست گراپ وسط کیک تولد فرود میاد .
بلا : اه اه اه ... کثافت ! اییییییش ...
بلیز و اراگوگ با دو دست محکم به فرق سر خود میکوبند .
همان زمان اتاق لرد
- واااااااای چه خوشگل شدی امشب ولدی جون ... اگه لیلی تو رو با این لباسا میدید عمرا بهت نه میگفت .
لردی مثل پرنسس ها چرخی میزنه و توی ایینه خودشو نگاه میکنه و به اهستگی از زیر لباسش ژل مویی که از اتاق بلیز کش رفته رو در میاره و به دو سه تار مویی که به تازگی در اومده بود میزنه .
- ووووووی ... موش بخوره تو رو
یک ساعت بعد
- لی لی لی لی !
ولدی با ناز و ادا از پله ها پایین میاد و به سمت کیک تولدش میره .
بلیز که از شدت گرخیدگی سرخ شده جلوی کیک رو میگیره .
- ارباب ارباب من میگم چیزه ... چیز ... :
ایگور نگاهی به رابستن میندازه که کمکش کنه .
رابستن : آها این رودلف میخواد روز تولد شما هممونو مهمون کنه
رودلف : جااان ؟؟
بلا : تو واسه عروسیمون به مهمونای ما شام ندادی اون وقت به یه مشت مرده خور ... تو ... تو ؟!
رودلف به چوبدست بلا که از شدت عصبانیت بالا میومد نگاهی انداخت .
یک ساعت بعدتر از یک ساعت بعد ...
بچه ها همین جا گلیم و موکتا رو علم کنید ...بغل رودخونه بیشتر حال میده ... هندونه ها رو هم میندازیم توش تگری میشه
گراپ با یک تکونی که به بدنش میده سی چهل وسیله رو روی زمین میندازه .
- اینا سنگین بود ... گراپ پرس شد ... گراپ له شد !
ولدی طوری میشینه که جهت وزش باد موهای ژل زدش رو بهم نزنه .
- خووووب یه پیکنیک حسابی داریم ... چه روزی بشه امشب !!
هوریس چند تار موی سیبیلش رو میکنه و بساط منقل و اتیش رو استاد میکنه .
بلا : هووو بلیز چی واسه خودم لم دادی ! پاشو برو یه سری دست رودلف بدبخت هست کمکش کن ! حیوونی بدجوری استخونش خرد شد
صدای فردی از پشت بوته ها فریاد زد :
- یوهاهاها ... دیدید چه بلایی رودلف اومده ؟ توی جنگ خودم دخلشو اوردما
- ولدی کچل رو بگو چه حالی میکنه با موهاش
ملتی به اجمعینیت حدود ده بیست نفر همزمان با صدای بلندی شروع به خندیدن کردند .
ولدی که از شدت عصبانیت مخش سوت میکشید از لای بوته ها نگاهی به اون ور بوته ها میندازه .
دومبول یه متکا زیر دستش گذاشته و محفلیا هم در حالی که متوجه حضور مرگخواران در کنار خودشون شدن با صدای بلند در حال کل انداختن با اونها هستند .