ارشد هافلپاف
1- تعریف شما از جانور چیست؟ (5 نمره)جانور=جان+ور. یعنی آنچه که جان می ورد.
البته شایدم معنیش این نبود.
آنچه که جان به او وریده است؟
آنچه که جان در یک ور او جمع شده و از یک ور دیگرش گریخته است؟
آنچه جان و جین و جیمز و جو او را اینور آنور می کنند؟ :worry: آنچه...آنچه...آقا به خدا ما درس خونده بودیم...آقا اینو درس نداده بودید...آقا ما اصن کلاسو اشتباهی اومدیم میخواستیم بریم سر کلاس پیشگویی!
2- نفری یدونه از این ابوالهول هارو بر میدارین، روشون افسون سرخوردگی اجرا می کنین و می برین در شهر لندن پای پیاده دور دور می کنین. با توجه به جثه بزرگشون و اخلاقای خاص دیگه شون که با خلاقیت خودتون اونها رو اضافه می کنید، در رولی شرح بدید که چه اتفاقاتی در این بین رخ میده. ممکنه یکیشون یه دفعه یه چیزی ببینه که شبیه یکی از اشیایی باشه که قراره ازش حفاظت کنه، هر اتفاقی ممکنه بیفته. با توجه به اینکه با افسون دلسردی نامرئی هستن، مراقب باشید گمشون نکنید! (25 نمره)[نگارنده در این راستا و در راستای دیگری که در همین راستاست لکن خودش را راستای دیگری جا زده:
چون شما روی ابوالهول طلسم دلسردی رو اجرا می کنین، خودتون می تونین ببینینش، ولی بقیه مشنگا و جادوگرا و ساحره ها نمی تونن ببینن.
مایل است بداند بالاخره مراقب باشد گمش نکند یا مراقب نباشد گمش نکند یا مراقب باشد گمش کند یا مراقب گورش را گم کند یا چی خلاصه؟ جان؟ ساکت شم رولم رو بنویسم؟ بله چشم!]کاربر تازه وارد با کلی خوشحالی وارد سایت شد؛ نمایشنامه در خور توجهی نوشت و از فاز اول ورود به ایفا به سلامت عبور کرد. با کلاه گروهبندی سایبری مخوف جدید النصب مد ظله تعالی رودررو شد و کلاه گروهبندی سایبریِ...الخ، او رو به اسلیترین فرستاد. کاربر که از شادی در پوست خود نمی گنجید، به سراغ معرفی شخصیت رفت و ابوالهول رو به عنوان کاراکتر انتخابی خویش معرفی کرد. هنوز اسنیپ از منوی مدیریت دکمه «تایید» رو پیدا نکرده و نفشرده و فنر دکمه تایید به سر جای اولش برنگشته،...بله، سیریوس بلک تصمیم گرفت تکلیف جانورشناسی روز جمعه رو به گردش اختصاصی ابوالهول ها در لندن اختصاص بده!
و بدین سان بود که ابوالهول در حالی که هنوز دسترسی ایفای نقش و تالار اسلیترینش داغ بود و ازشون بخار بلند می شد، با جمعی دانش آموز هاگوارتز روبرو شد که
وار بهش زل زده بودن.
-بح بح...چه استقبال گرمی...چه برخورد لطیفی با یک تازه وارد!
-
-سلام عرض کردم به شما همکلاسی های گرانقدرم!
-
-ما میتُ لکم؟!
[توجه: ابوالهول از مصر آمده و در موقعیت های حساس کپشن وی به زبان مادری باز می گردد!
][دوبله گلوری:چه مرگتان است گل های باغ هستی؟
]
-
در اینگونه موارد سه حالت مقتضی ممکنه پیش بیاد.
الف، شما راونکلاوی هستید و سه سوته می فهمید اوضاع خیطه و باید پا به فرار بذارید.
ب، شما سابقه حضور قبلی در سایت دارید و با درود بر روح پر فتوح پرسی و ایگور و دامبلدور و غیره، می فهمید اوضاع خیطه و باید پا به فرار بذارید.
ج، شما ویژگی خاصی ندارید، ولی خب در کل اوضاع اونقدر خیط هست که دیگه شما هم میفهمید اوضاع خیطه و باید پا به فرار بذارید!
ابوالهول با مدد از جانب درگاه باری تعالی و توکل به ساحت مقدس عله و نمید-بر وزن زئوس و هرا!
-گزینه جیم رو انتخاب کرد و پا به فرار گذاشت. پا به فرار گذاشتن ابوالهول همانا و حمله دانش آموزان به سمت او همانا! به جز ردیف اول که سال اولی های ریزه میزه و جثه نداری بودن و زیر دست و پا له شدن که روحشان قرین رحمت الهی باد، بین بازماندگان دعوای شدیدی در گرفت:
-مال منه!
-من می گیرمش!
-سرخوردگیوس!
-مگه از روی نعش حاجیت رد شی که کسی جز ویولت بودلر دسِش به این دائاشمون برسه!
-فندک می کشم بری هوا!
-معجون سرخوردگی ابوالهول از راه دور بدم!؟
-گراوپ هگر خواست!
ملت:
خلاصه ابوالهول بدو، ملت بدو! کینگزکراس رو رد کردن، از ویزنگاموت گذشتن، شورای عالی و تالار نقد و کارگاه سوژه پردازی و ورک شاپ چگونه با یک پست رول به محفل بپیوندیم رو با مرکز مطالعات آماری و راهبردی جادوگران و موزه رول ها و خوابگاه مختلف منتقدین ویزنگاموت یکی کردن، از حیاط تازه چمن کاری شده ی هاگوارتز گذشتن تا به حاشیه شهر لندن رسیدن! ابوالهول یه نگاه به چپ کرد یه نگاه به راست[در این زمینه موجود خیلی دقیقی بود. اونقدر دقیق بود که در مصر بهش میگفتن ابوالدقائق!
] و با یه محاسبه سر انگشتی، پرید تو شهر بازی ویزاردلند!
متاسفانه با وجود خیل عظیم جمعیتی که این موقع سال به ویزاردلند مراجعه می کنن، ابوالهول کأنه دکل نفتی که با چاهش گم شده باشه، به درون ملت فرومکیده شد. و خوشبختانه به دلیل وجود اون یکی خیل عظیم جمعیتی که به دنبال این عضو تازه وارد نگون بخش راه افتادن و درگیری های متعاقبش، افسون سرخوردگی هیچکس به این بنده خدا برخورد نکرده بود؛ در نتیجه درسته که پیدا کردنش از یافتن چوب الدر در مغازه الیواندر سخت تر بود، ولی میشد خدا رو شکر کرد که چوب الدر مذکور رو کسی نامریی نکرده!
ملت دانش آموز دم در ویزاردلند به دسته های مختلف تقسیم شدن تا بتونن ویزاردلند رو وجب به وجب بگردن. از اون سو، ابوالهول درحالی که کلاه گروهبندی روی سرش فریاد میزد «اسلیترین! اسلیترین! یکی منو از رو سر این برداره بذاره رو سر تازه وارد بعدی!
»، خودش رو در پس زمینه ی گل باقالی سینما چهاربعدی بارفیو و شرکا مستتر کرده بود. دیدین عکساشو تو مصر؟ تو بیابون گُمه و همرنگ پس زمینه شده؟ اون سیستمی!
یگان پنجم «میشن ایمپاسیبل: در جستجوی ابوالهول» از جلوی سینما چهاربعدی گذشتن و به خاطر این استتار ماهرانه، بدون توجه به هدف که کلاه به سر، و کلاه که که کف بر دهان، همون گوشه ایستاده بودن راهشون رو کشیدن و رفتن. ابوالهول نفس راحتی کشید و به رنگ عادی خودش در اومد. داشت میرفت که سر به بیابون گذاشته، خودش رو از سایت به صفحه پیوند ها پرتاب کنه و با سرور های دات آی آر وطنی یکی بشه، که متوجه شد مسئول باجه بلیت فروشی با چهره ای که نشون میداد مجذوبش شده بهش زل زده!
-جانم؟
بلیت فروش به سر تا پای ابوالهول نگاه خریدارانه ای انداخت و گفت:
-داداش دمت گرم...چه هیکل میزونی داری!
ابوالهول نگاهی به عضلات بیرون زده و سیکس پکش انداخت و خودشیفته وار گردنش رو راست کرد:
-لطف داری اخوی...تو محل بهم میگن ابوالعضله!
فروشنده دستی به شونه ابوالهول گذاشت و گفت:
-یه لطفی در حق من بکن نمک گیرت شم پهلوون!
-جون بخواه اخوی!
-این باجه رو یه دقه داری من جَلدی برم دستی به آب برسونم و بیام؟
-همین؟
بلیت فروش دسته بلیت ها رو تو دست ابوالهول گذاشت و
دمت داغ ـی گفت و دوان دوان دور شد! ابوالهول مدتی با همون آیکن به طرف خیره شد و بعد روش رو برگردوند تا با اولین مشتری اون روز، یه کوچولوی گوگولی مگولی مواجه بشه!
-یه بلیت سینما چهاربعدی لدفن! :aros:
ابوالهول مطابق عادت معهود نشست کف باجه و دست هاش رو روی هم گذاشت. بالاخره کم چیزی نبود که....مسوولیت یه باجه و یه سینما رو بهش سپرده بودن!
-اینطوری که نمیشه بچه جان...اول باید جواب سوالم رو بدی!
-چه سوالی عمو؟:aros:
ابوالهول خرناسی کشید و چشم غره عجیبی به بچه رفت.
-اصولا کسی ابوالهول رو عمو صدا نمی کنه بچه! در محل به من میگن ابوالخشم! میزنم نصفت می کنما!
دخترک که گویی دهه هشتادی بود و به این زودی ها از رو نمیرفت، آدامس بادکنکی دروبلزش رو ترکوند و جواب داد:
-خبالا عمو...عصبانی نشو! معماتو بگو ببینم!:aros:
ابوالهول با خرسندی زبونش رو لیسید و شروع به خوندن کرد:
-ز عینک یک برون آر ای جوانبخت *** کبابی آور وبنشین تو بر تخت
چو آبی از کبابی بر فکندی *** همان را بر ته قبلی ببندی
چو تابوتت روان شد آخر کار *** دو حرف آخر تابوت بردار
از این سه این دورادنبال هم کن *** جواب چیستانم برملا کن!
دختربچه آدامسش رو از این لپ به اون لپ انداخت و سری به نشونه تاسف تکون داد:
-واقعا که...سرانه مطالعه مملکت داره به کجا میره؟ جوابش عنکبوته عمو! بلیتمو بده برم!
ابوالهول بغض کرد. درسته که هیکل درشتی داشت و پنجه های کشنده ای، اما پشت اون ستاره حلبی قلبی از طلا داشت، در حدی که تو حل بهش میگفتن ابوالزرین قلب!
-تو از کجا میدونستی؟
دخترک با بیخیالی جواب داد:
-کتابش ده سال پیش چاپ شده خب! منم خوندم دیگه!:aros:
-یعنی الان همه تو دنیا میدونن جواب معمای من چی میشه؟
بچه کمی فکر کرد و جواب داد:
-همه ی همه که نه...ولی خب 98% جهانیان می دونن! اون 2% هم اصلا به وجود من و تو اعتقادی ندارن که دونستن یا ندونستنشون مهم باشه عمو!:aros:
ابوالهول با قلبی شکسته جعبه بلیت ها رو به دخترک داد و اشک ریزان ویزاردلند رو به مقصد صفحه پیوند ها ترک کرد. زندگی براش بی معنی شده بود و دیگه نمیتونست از هیچ گنجی، حتی از یه جعبه بلیت متعلق به سینما چهاربعدی بارفیو و شرکا حفاظت کنه! و از اون روز به بعد تا الان هم...خب، دیگه لاگین نکرده! چون خیلی دل نازکه...اونقدر که تو محل بهش میگفتن ابوالکنجشک!
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۲ ۲۱:۱۲:۵۳