هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پایانِ دور اول مسابقات کوییدیچ هاگوارتز !

داورانِ گروه گریفیندور و هافلپاف تا روز 27 تیر ماه یعنی زمانِ آغاز ِ دور دوم مسابقات ، وقت دارند داوری مسابقه بین راونکلاو و اسلیترین رو با توجه به معیار های گفته شده در تابلوی اعلانات ، در شرح امتیازات وارد کنند .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پایانِ دور اول مسابقات کوییدیچ هاگوارتز !

داورانِ گروه اسلیترین و راونکلاو تا روز 27 تیر ماه یعنی زمانِ آغاز ِ دور دوم مسابقات ، وقت دارند داوری مسابقه بین هافلپاف و گریفیندور رو با توجه به معیار های گفته شده در تابلوی اعلانات ، در شرح امتیازات وارد کنند .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پایانِ دور اول مسابقات کوییدیچ هاگوارتز !

داورانِ گروه اسلیترین و راونکلاو تا روز 27 تیر ماه یعنی زمانِ آغاز ِ دور دوم مسابقات ، وقت دارند داوری مسابقه بین هافلپاف و گریفیندور رو با توجه به معیار های گفته شده در تابلوی اعلانات ، در شرح امتیازات وارد کنند .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
هافلپاف vs گریفندور

- 2998 ... 2999 ... 3000 ... نیست !

ریتا در حالی که دستش را در میان مو هایش فرو برده بود و خستگی از چشم هایش می بارید گفت : « هر سه هزارتا طلسم رو خوندم ... همچین چیزی وجود نداره ! »

پیوز با ناراحتی سر تکان داد : « باید همین جاها باشه... »
و کتاب دیگری را روی میز باز کرد ...

ریتا در حالی که موهایش وزوزی و آشفته شده بود رویش را به طرف پیوز چرخاند و گفت : « یه ذره منطقی تر فکر کن ... از کجا میدونی اینجاست ؟ »

پیوز با کلافگی گفت : « چند بار تا حالا برات توضیح دادم ... خود هلگا بهم گفته بود که توی یکی از این کتابا طلسم جامد کردن ارواح رو که از اکتشافات خودش بوده نوشته ... »

سپس به چند کتابی که مقابلش بود اشاره کرد و گفت : « کتاب های دست نوشته هلگا که توی گنجه بود همینا بودن دیگه ... »

ریتا آهی حاکی از سردرگمی کشید و بار دیگر یکی از کتاب ها را باز کرد و شروع به جستجو نمود ....

شب قبل از مسابقه

پیوز در حالی که در خوابگاه هافلپاف ایستاده بود، به بچه های تیمش نگاه کرد و گفت: « همونطور که میدونید من هنوز طلسمی که نیاز دارم رو پیدا نکردم، برای همین هم ممکنه فردا فلورنس به جای من بازی کنه ... به هر حال امشب همه اعضای تیم باید سعی کنن طلسم مربوط رو پیدا کنن، حالا بیاین جلوتر تا توصیه های نهایی رو در مورد بازی فردا بهتون بکنم ... »

صبح روز مسابقه

شب قبل همه بازیکنان تا دیر وقت به دنبال طلسمی برای جامد کردن بدن پیوز میگشتند .... به همین دلیل پیوز به آنها اجازه داده بود که امروز بیشتر بخوابند ...

ساعت هشت صبح، درست یک ساعت قبل از شروع مسابقه همه اعضای تیم بیدار شدند تا بتوانند برای ساعت نه خود را به بازی برسانند. پیوز و ریتا اسکیتر از خیر صبحانه گذشتند و با کوهی از کتاب ها، زودتر از بقیه بچه ها به رختکن رفتند تا به جستجوی خودشان ادامه بدهند. کتاب های خطی و قدیمی، دست نوشته های هلگا، کتاب های کتابخانه هاگوارتز، همه جلو آن دو پخش شده بود. جلد های اکثر کتاب ها از چرم یا پوست آهو بود و از کاغذپوستی یا کاهی تشکیل شده بود ...

پیوز و ریتا بدون لحظه ای صحبت کردن کتاب ها را ورق میزدند و عنوان ها و نکات مهم آن را میخواندند اما همچنان طلسمی برای جامد کردن بدن ارواح بدست نمی آوردند. سرانجام همزمان با سر و صدای دانش آموزانی که از پله های جایگاه تماشاگران بالا میرفتند، بازیکنان تیم کوییدیچ هافلپاف هم وارد رختکن شدند ... با ورود آنها پیوز ایستاد، اما ریتا همچنان کتاب ها را ورق میزد. پیوز نگاهی را بین همه بازیکنان چرخاند و گفت : « خیلی خوب ... فلورنس به جای من جستجوگر رو بازی میکنه ! بقیه ترکیب ثابته ... همونطور که گفتم این مهمترین بازی ماست ... بچه ها ، چشم امید من و هافلپاف به شماست ... »

همه بازیکنان با لبخندی بر لب و اراده ای وصف ناپذیر، دست هایشان را در هوا تکان دادند و یک صدا گفتند : « به امید پیروزی هافلپاف ... »

زمین مسابقه

ریتا اسکیتر که در غیاب پیوز، بازوبند کاپیتانی را به بازو بسته بود، با استرجس دست داد و روی جارویش پرید. لحظاتی بعد، با صدای سوت مادام هوچ، چهارده بازیکن به هوا پریدند. وقتی کوافل رها شد، در یک سمت نیمفادورا، ریتا و سپتیما و در سمت دیگر، لیلی، آبرفورث و تایبریوس به سمت آن هجوم بردند که در این مصاف، تایبریوس از همه موفق تر بود و صاحب توپ سرخ رنگ شد. در سمت دیگر با رها شدن اسنیچ طلایی، فلورنس و گرابلی پلنک، در میان زمین بزرگ کوییدیچ سردرگم شدند ...

اولین حمله توسط گریفندور انجام شد، تایبریوس با یک پاس زیبا به لیلی، او را پیش انداخت، اما دو بلاجر سنگین که از طرف زاخاریاس و کینگزلی پرتاب شده بود، از دو طرف به لیلی هجوم آورد، و او از ترس برخورد، حرکت ناگهانی ای کرد که باعث شد توپ از دستش رها شود و به دست نیمفا بیافتد ! نیمفادورا با یک پاس ریتا را صاحب توپ کرد و ریتا، بعد از جا گذاشتن آبرفورث در یک چرخش، توپ را به سپتیما پاس داد، سپتیما دو بلاجر جیمز و استرجس را جا گذاشت و توپ رو به ریتا برگرداند و ریتا با یک شوت بلند آن را به سمت دروازه فرستاد. ریموس با تمام سرعتش به سمت توپ شتافت اما فقط با یک لحظه تاخیر ، توپ را از دست داد و اولین گل به نام هافلپاف ثبت شد ...

در سمت دیگر دابی، دروازه بان هافلپاف، با دیدن این صحنه از شادی به هوا پرید و مانور زیبایی با جارویش داد ...

صدای فریاد گزارشگر کوییدیچ هم، که اینبار لورا مدلی بود، در ورزشگاه میپیچید ...

در رختکن ...

پیوز با عصبانیت فریاد زد: « مگه میشه اسپراوت ؟ تو مدت ها سرپرست تالار بودی ؟ واقعا نمیدونی چنین طلسمی رو باید از کجا پیدا کرد ... ؟ »

داخل زمین

صدای فریاد گزارشگر به گوش رسید : گل دهم برای گریفندور ، گریفندور 100-20 جلو افتاده، هافلپاف توی این بازی خیلی خوب کار نکرده، فلورنس که به جای پیوز جستجوگر شده هم توی کارش خیلی وارد نیست و هنوز نتونسته گوی زرین رو ببینه ...

آبرفورث داشت توپ را جلو میبرد که سپتیما با یک حرکت، توپ را از او گرفت و به سمت دروازه گریفندور به راه افتاد، اما قبل از اینکه خیلی جلو برود، یک بلاجر از جیمز سیریوس، درست مقابل صورتش ظاهر شد که باعث شد سرش را بدزد، بلاجر مستقیم به سمت دروازه هافلپاف رفت و به سر دابی خورد ... دابی کمی تلوتلو خورد، سپس به سمت زمین سقوط کرد، صدای جیغ دختران تیم هافلپاف شنیده شد، اما دابی درست در چند سانتی متری زمین متوقف شد، و بعد آرام به زمین خورد. مادام هوچ بلافاصله بازی را متوقف کرد، دابی را به رختکن هافلپاف انتقال دادند ... اسپراوت به جای دابی وارد زمین شد و نقش دروازه بان را به عهده گرفت. مادام پامفری بلافاصله داخل رختکن رفت و سر دابی را معاینه و بانداژ کرد ...

بازی ادامه میافت و هافلپاف همچنان عقب بود ... بار دیگر همراه با صدای هیاهوی تماشاگران گریفندور گزارشگر فریاد زد : 140-30 ... هافلپاف داره خیلی عقب میفته !

در رختکن !!!

دابی در حالی که یک دستش را روی سر باندپیچی شده اش گذاشته بود، با دست دیگری خیلی آرام و ضعیف، صفحات کتاب را ورق میزد، پیوز بسیار عصبی بود و از نتیجه بازی اصلا راضی نبود، اما درست در همین لحظه دابی فریاد زد : « خودشه ... »

پیوز با کنجکاوی به او نگاه کرد، اما او به کتاب نگاه نمیکرد، بلکه داشت به گوشه ای از سقف رختکن نگاه میکرد و گویی در عالم دیگری بود ...

- « چی خودشه دابی ؟ »

- « دابی به یاد می آره ... دابی این طلسم رو قبلا در منزل ارباب لوسیوس شنیده ... طلسمی برای تبدیل روح به جسم ... »

پیوز بی صبرانه و بهت زده از جایش برخاست و گفت : « میتونی اجراش کنی ؟ درست یادت میاد ؟ »

دابی با چهره ای نگران که تردید در آن موج میزد گفت : « دابی یادشه ... ولی شاید نتونه کامل اجراش کنه ! »

پیوز چشمکی زد و گفت : « اشکالی نداره ... سعیت رو بکن دابی ... این تنها راه ماست !!!»

در زمین بازی

- خوب با این گل هافلپاف نتیجه رو به 180-40 میرسونه ... نگاه کنید ... مثل اینکه هافلپاف میخواد تعویضی انجام بده !

همه چشم های تماشاگران به سمت پیوز برگشت، که در حالی که چوب جارویش در دستش بود، کنار مادام هوچ ایستاده بود. مادام هوچ به نیمفادورا تانکس اشاره کرد که خارج شود. پیوز وارد زمین شد و نقش جستجوگر را به عهده گرفت، فلورنس هم به جای نیمفادورا مهاجم تیم شد. وقتی بازوبند کاپیتانی دوباره به دست پیوز بسته شد، انگار روح تازه ای در تیم هافلپاف دمیده شده بود ...

- یک گل دیگه !!! 190-40 … گریفندو برتری خودش رو مطلق میکنه !

پیوز سعی کرد به حرف های گزارشگر گوش نکند ، به ریتا علامت داد که حمله کند و خودش به دنبال گوی زرین گشت ... ریتا سرخگون را از اسپروت گرفت و به نیمفادورا پاس داد ... نیمفا به زیبایی حرکت کرد و به سمت دروازه گریفندور رفت و توپ را دوباره برای ریتا اسکیتر فرستاد ...

همزمان پیوز داشت به دنبال گوی زرین میگشت و یک چشمش هم روی گرابلی پلنک بود تا مبادا زودتر از او اسنیچ را پیدا کند ... و درست در همان لحظه، آنجا بود، در کنار جایگاه تماشاگران، نزدیک خط مرکز زمین ...

درست وقتی سپتیما شوت قدرتمندش را وارد دروازه گریفندور کرد، پیوز به سمت اسنیچ شیرجه رفت ...

همه چشم ها به او و گرابلی پلنک که به دنبالش می آمد خیره شده بود. باد در گوش هایش میپیچید و جلوی تمرکز چشمانش را میگرفت. گرابلی با فاصله چند سانتی متر، شانه به شانه او میآمد. سرانجام پیوز به توپ نزدیک شد، دستش را دراز کرد، گرابلی هم خودش را روی جارو جلو کشید و دستش را جلو برد، چیزی تا برخورد دو بازیکن به سطح زمین باقی نمانده بود، در یک لحظه که گویا تا بی نهایت ادامه داشت، دو بازیکن به جلو چنگ انداختند و بعد ...

گرابلی به سمت بالا اوج گرفت و پیوز با شدت به زمین برخورد کرد. فریاد شوق گریفندوری ها ورزشگاه را لرزاند، اما در کمتر از چند ثانیه خاموش شد، گرابلی مایوسانه به سمت کاپیتان تیم پرواز میکرد، همه چشم ها به سمت پیوز برگشت، که در حالی که به سختی بدن ضرب دیده اش را جمع و جور میکرد، همانطور که روی زمین افتاده بود دستش را بالا گرفت و برق اسنیچ از میان انگشتانش دیده شد ...

فریاد هافلپافی ها، همراه با سوت مادام هوچ، قلب طرفداران گریفندور را شکافت ... هافلپاف 190-200 پیروز شده بود ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۲۲:۵۶:۰۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
صدای پرندگان در محوطه ی هاگوارتز در صبحهای زود همیشه باعث دلگرمی بود ولی اینبار صدایی به گوش نمیرسید .
استرجس از رختخواب بلند شد و آسمان نیمه روشن نگاهی انداخت ... همه چیز عادی بود غیر از یک چیز ؟؟؟!!!
رنگ خورشید به رنگ سیاه در آمده بود ...
ـ بچه ها بلند شین ... بلند شین این رو ببینین ...
جیمز پتو رو محکم روی سرش کشید و از اون زیر فریاد زد :
استر تو زندگی نداری ؟ بزار بخوابیم بابا ...
آبرفورث و گرابلی پلنک کشان کشان خودشون رو به شیشه رسوندن ... استر با دست به آسمان اشاره کرد ... در دید اول هر دوی آنها متوجه چیزی نشدن ولی بعد از ثانیه هایی فریاد زدند ... این فریاد باعث شد جیمز در اثر حرکتی که میخواست رو تخت انجام بده محکم بر روی زمین بیفته ...
صدای جیغ نامفهومی از خوابگاه دختران به گوش رسید . گویا دختران نیز متوجه این موضوع شده بودند .
سه بازیکن تیم کوییدیچ با سرعت خودشون رو به در خوابگاه رسوندن و پشت در گفتند :
چیزی شده ؟
جسیکا پاتر با قیافه ای ناراحت و متعجب در را باز کرد و گفت :
خورشید رو دیدین ؟
هر سه با سر حرف او را تایید کردند ... جیمز که گویا در نبود بچه ها به آسمان نیم نگاهی انداخته بود او نیز فریاد زد ولی این بار به جای اینکه بچه ها به سمت خوابگاه خودشون حرکت کنند خنده ای غیر طبیعی همه را در بر گرفت بدون آنکه بدانند تا ساعاتی دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد.

همه اعضای تیم کوییدیچ با قیافه هایی ناراحت در کنار شومینه ی تالار بر روی صندلی های قرمز رنگ نشسته بودند و منتظر خبری بودند که باید میرسید . یک بار در ترم های پیش به خاطر بدی هوا مسابقشون به زیر زمین منتقل شده بود این بار به کجا منتقل میشد خدا میدانست ...
مینروا مک گونگال با قیافه ای عصبی وارد تالار شد و برگه ای را به تابلو چسباند و سری تکان داد و خارج شد .
همه به سمت برگه ی اطلاعیه حجوم آوردند و مشغول مطالعه شدند . روی برگه با جوهر قرمز رنگی نوشته شده بود :

نقل قول:
به اطلاع اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور میرسانیم که با توجه به تاریک شدن خورشید قرار بود مسابقه در فضای بسته برگزار گردد و لی توسط مدیریت این ترم با مخالفت مواجه شد پس بنابراین با توجه به احتمال وقوع طوفان سیاه باز هم مسابقه در زمین کوییدیچ برگزار خواهد شد .


تمام اعضای تیم کوییدیچ در راس ساعت مقرر در رختکن کوییدیچ حاضر شده بودند ... مطمئنا بازی کردن در همچین هوایی استرس بسیاری زیادی داشت ... ممکن بود آسیب های زیادی ببینند و حتی به مسابقه های بعدی نرسند ...
همه اعضا مشغول پوشیدن لباس بودند و هیچ کس از نبود استرجس مطلع نبود . استر به طور ناگهانی وارد رختکن شد و توجه همرو به خودش جلب کرد .
ـ ااا ... استر مگه توی دفترت نبودی ؟
استر کتاب سنگین و قطوری همراهش بود که خاک زیادی هم روش نشسته بود ... کتاب رو باز کرد و شروع به خواندن کرد :

آفتاب سیاه : از دوران مرلین تا به این زمان فقط دو بار این اتفاق افتاده است . دلایل وقوع این اتفاق ممکن است به خاطر شرایط جوی باشد ولی در واقع دلیل اصلی آن دور شدن بسیار زیاد خورشید از سطح کره خاکی میباشد . در دو زمان مختلفی که این اتفاق افتاده است حادثه های ناگواری رخ داده است از جمله سیاه شدن رنگ پوست هزاران جادوگر و ساحره ... از کار افتادن بی دلیل جریان خون در 1500 جادوگر جوان و نوجوان و در نتیجه مرگ بی دلیل آنها . در بار دوم که این اتفاق افتاد لرد ولدمورت توسط هری پاتر شکست خورد و به مدت 15 سال از دیدها مخفی ماند . نتیجه میتوان از این دو اتفاق گرفت که این واقعه ی طبیعی ممکن است خرابی به بار آورد به طوری که جبران ناپذیر باشد و ممکن است به خوبی و خوشی با اتفاق های عالی روز به پایان رسد.

بچه های تیم کوییدیچ مات و مبهوت به استر نگاه میکردند ... استر کتاب رو محکم کوبید به هم و گفت :
منظور از طوفان سیاه همینه که توی اطلاعیه زده بود . با این روز نمیشه مقابله کرد و هر چی تقدیر نوشته همونه ... یا ممکنه امروز اتفاقات خیلی خوبی بیفته یا اینکه ممکنه ...
استر سکوت کرده بود اگر بیشتر از این ادامه میداد دیگه معلوم نبود بچه ها تحمل داشتند یا نه ...
با اشاره دست به آنها فهماند که باید وارد زمین شد .
ریموس در پشت جیمز حرکت کرد و گفت:
خدا رحم کنه !
صدایی از دور دست ها به گوش رسید ...(( هی استر ))
استدیوم هاگوارتز طبق معمول همه ی مسابقات پر بود از تماشاگر . صدای فریاد طرفداران گریفیندور ورزشگاه رو پر کرده بود . تمام کادر هاگوارتز در ورزشگاه نیز حضور داشت . احتمالا به دلایل امنیتی همه برای دیدن مسابقه به ورزشگاه اومده بودند .

سوت آغاز بازی زده شد .

صدای گزارشگر لی جردن طبق معمول در ورزشگاه پیچید :

ـ بله حالا کوافل در اختیار تیم هافلپاف و ریتااسکیتر هستش ... با سرعت جلو میره ...
تمام حواس جیمز به آفتاب بود ... انگار منتظر بود با سر از جارو بیفته ...
ـ هی جیمز بزنش !
فریاد مک لاگن اونو به خودش آورد و به موقع به کوافل کنارش ضربه زد ...
کوافل با حالت خاصی به سمت ریتا رفت ...
خونی بود که در هوا پخش شد ...
شوک شدیدی به تمام بازیکن ها وارد شده بود ... بلاجری که جیمز فرستاده بود فقط در جهت انحراف حرکت ریتا بود ولی بلاجر مستقیم به پای او برخورد کرده بود ... دابی به سرعت خودشو غیب و در روی چمن ها ظاهر کرد تا هم تیمیش رو بگیره ... مادام پامفری نیز به سرعت وارد زمین شد ...
((استر پاشو ))
اعضای تیم ها به همدیگه نگاه میکردن ...
جسی خودشو به گرابلی رسوند و آروم گفت :
گوی زرین رو پیدا کن از این جریان ها دوری کن ...
استر نیز به همراه جیمز بر روی زمین فرود آمدند ... تمامی اعضای تیم هافلپاف نیز بر روی زمین خشک پای گذاشتند .
ریتا رو به سرعت برای جلوگیری از انتشار وحشت بیشتر بین بچه ها و تماشاگرا از زمین خارج کردند . داور بازی با اشاره اعلام کرد که بچه ها به پرواز در بیان . اولین زخمی ...
کوافل حالا در اختیار آبرفورث هستش ... پاس به جسیکا ... عجب گلی ... 10- 0 به نفع گریفیندور ... بازیکنان تیم هافلپاف ذخیرشون اسپروات رو وارد بازی میکنن ... اونجا رو نگاه کن ...
ریموس لوپین بر روی زمین بود و رنگش مثل گچ سفید بود ...
تانکس جیغی زد و از روی جارو سقوط کرد ... جسیکا هم همین طور بعد از تانکس به سمت زمین حرکت کرد ... کادر مدیریت هاگوارتز فقط به سرعت آنها را مهار میکردند ... ذهن استر به سرعت در حال کار بود ... نوشته های کتاب در جلوی چشمانش حرکت میکرد ... متوقف شدن جریان خون نوجوانان و جوانان آن زمان ...
صدای لی جردن مدام به گوش میرسید :
ـ بله تیم پزشکی به سمت زمین حرکت میکنن ... صبر کنین ... گرابلی چرا پیوز رو دنبال میکنه ... چه خبره ... اون گوی زرینه ...
صحنه ها مثل کابوس از جلوی چشمان بچه ها میگذشت ... همه از روی زمین به دو بازیکن در حال پرواز چشم دوخته بودند ولی این دیگه باور نکردنی بود هر دوشون به شدت به هم برخورد کردند .

((استر بلند میشی یا نه ... ؟؟؟))

استر با تکان شدیدی از خواب پرید ...
ـ بیا اینو ببین استر ...
جیمز داشت به پنجره اشاره میکرد !!!
استرجس با بدنی لرزان به سمت پنجره رفت ... برف زیبایی در حال باریدن بود ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
هافلپاف vs گریفندور
(بازیکن ذخیره )


در خوابگاه هافلپاف

پروفسور اسپراوت خمیازه ای کشید و از خواب بیدار شد. از میان چشمانش پیوز را دید که بالا سرش ایستاده بود و می گفت: بلند شو تنبل ! دیگه بسه ! من موندم تورو چه جوری توی ایفای نقش راه دادن

اسپراوت: الان باب الان چه قدر گیری اه !

پیوز: سریع بلند شو ! الان میخوام برم پیش اعضای تیم و براشون سخنرانی کنم

اسپراوت: تو برو الان من میام

پیوز: حتما بیایی ها

اسپراوت: باشه جان من برو الان میام

در رختکن کوییدیچ

پیوز داشت برای خودش سخنرانی میکرد و بقیه هم بی توجه به اون غاز میچروندند. (آبرفورث : منم بز میچرونم ) پیوز که بی توجهی اعضای تیم رو دید فریاد زد : گوش کنید !

با این فریاد همه اهل هاگوارتز در رختکن هافلپاف جمع شدند و یکصدا پرسیدند : چی شده ؟

پیوز ناله کنان جواب داد: هیچی باو شما برین سر کارو زندگیتان

با متفرق شدن اهالی هاگوارتز پیوز زیر لب گفت: چقدر فضول زیاده ها

در زمین کوییدیچ

کاپیتان ها جلو آمدند و با یکدیگر دست دادند. لحظاتی بعد از آن داور توپ ها را رها کرد و سوت شروع مسابقه را به صدا در آورد. اول توپ دست بازیکنان هافل افتاد و ریتا و تانکس با یک همکاری خوب و یک حرکت نمایشی توپ را به داخل دروازه گریفندور فرستادند. به همین منوال، توپ دست بازی کنان گریفندور افتاد که آبر و لیلی باهم توپ را جلو بردند و با جا گذاشتن ریتا ، از شر بلاجر ها کینگزلی و زاخاریاس رها شدند و توپ را به مک لاگن دادند. مک لاگن توپ را به طرف دروازه ی هافل پرتاب کرد اما با حرکت زیبای دابی ، توپ از یک میلیمتری حلقه سوم خارج شد!

وقتی توپ دوباره دست هافلپافی ها افتاد با پاس کاری حفظ توپ کردند و وقتی ریتا خواست توپ را به دروازه ی گریف پرتاب کند، مک لاگن با یک تنه او را از جارویش پائین انداخت.

این حرکت باعث یک درگیری شد. ریتا را از زمین بیرون بردند و نیمفا یک پنالتی برای هافلپاف زد. بعد از اتمام آخرین درگیری ها مادام هوچ دستور به ادامه بازی داد. پیوز گفت که اسپروت وارد زمین شود !

اسپراوت با تردید گفت: نه من که مثل ریتا نیستم من بد تر بازی می کنم

اما لحظاتی بعد، از پشت اسپراوت صدای خفه ی ریتا که با برخورد به زمین به شدت مصدوم شده بود به گوش رسید که گفت: برو! تو اگه به خودت ایمان داشته باشی بازیت از منم بهتر می شه !

اسپراوت: حق با توئه ریتا. فکر کنم نباید کم بیارم ! ها راستی یه کار بهتر فلورنس به جای من بره تو زمین ؟

پیوز: مگه کور بودی ندیدی که فلورنس تو تمرینات پاش پیچ خورد ؟

اسپراوت: آره راست میگی

داور: تا ده ثانیه دیگه فرصت دارید بیایید تو

اسپروت ، ناچار داخل زمین آمد و بازی ادامه یافت ...

نیم ساعت بعد

بازی 130-240 به نفع گریف در جریانه و توپ در دستان هافلپاف ! در طول بازی دابی و مدافعین، کینگزلی و زاخی، چندین بار اشتباهاتی کردند که باعث عقب افتادن هافلپاف شد. اما در مقابل همکاری مهاجمین عالی بود که سیزده گل ارزشمند به دنبال داشت. بازیکنان هافلپاف داشتند از لحاظ قدرت بدنی کم می آوردند.

در همین احوال بود که نیمفا کوافل رو گرفت و به سمت دروازه گریفندور هجوم برد. بعد از جا گذاشتن استرجس و جیمز، پرتاب کرد. توپ مستقیم به سمت ریموس رفت و لوپین هم به آسانی اون را گرفت. قبل از اینکه نیمفادورا آهی از سر ناامیدی بکشد یکهو یه صدایی از پشتش اومد و گفت: گرفتم !

و همه ی نگاه ها به سوی پیوز برگشت که گوی زرین در دستانش بود.

پیوز پیروزمندانه دست راستش را تکان میداد و بال های طلایی گوی از بین انگشتانش میدرخشید. ما آن بازی رابرده بودیم و داور سوت پایان بازی را زده بود. همه بر روی زمین آمدند و بعد بر سر پیوز پریدند و فریاد هافل هافل فضای ورزشگاه را پر کرد ...


ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۲۲:۳۶:۳۳
ویرایش شده توسط پروفسور اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۲۲:۳۹:۰۸

دیدگاه هر کس نشان


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
گریفیندور & هافلپاف

رختکن تیم گریفیندور


همه اعضای گریفیندور جلوی در اتاق مربی جمع شدن تا استر کبیر از در خارج بشه و دوباره سخنرانی های پر ثمر خود رو در مورد تیم هافلپاف شروع کنه .

عمو آبر در حال تیمار کردن بزهای خود بود !
گرابلی که دیگه سنی ازش گذشته بود دراز نشست می رفت تا بلکه کمی جوان تر و خوشتیپ تر و گولاخ تر به نظر بیاد ،شاید یه نفری درو باز کرد اومد دستشو بگیره .

ریموس با تمام قدرت سعی می کرد که پنجه هاشو تو دستکش دروازه بانی فروع کنه و از طرف دیگه به خودش فشار می آورد که دمشو رو هم مخفی کنه .

جیمز سعی داشت لباس بلند کویئدیچ رو اندازه خودش کنه و کلی هم جا برای مخفی کردن یویو ها و نهنگ های همراهش و غذای نهنگ هاش که ماهی مرکب پیچیده بود می خواست !

کورمک کتاب شعرش رو تو دستش گرفته بود و با اشعار جادوئیش سعی می کرد به اعضای تیم روحیه بده.

گورومب

ناگهان در اتاق کاپیتانی با صدای وحشتناکی باز شد و از پشت در چهره خشمگین استر کبیر نمایان شد !

-دهه گرفتین نشستین ؟ دِ پاشین دیگه الانه که مسابقه شروع بشه ما هم کلی سخنرانی آماده کرده بودیم ولی با کمبود وقت اونو به وقت دیگری موکول می کنیم !

اعضای گریف :

ناگهان صدای بوقی در رختکن پیچید و درهای رختکن ارام آرام شروع به باز شدن شد .

استر : دهه باو این بوقیا که این همه وقت شناس نبودن !

ناگهان نوری مانند آذرخش به چشمان گریفی ها اثابت کرد و چشم های انها رو به صورت نیم باز در آورد !

استر کبیر با خونسردی ! کامل دست در جیب کرد و هفت عدد عینک جوشکاری در آورد و انها رو به یاران خود داد.

بعد از گذاشتن عینک ها معلوم شد که منبع وسیع این نور از کله درخشان کنگیزلی شکلبوت است.

داور بازی کاپیتانها رو به وسط زمین دعوت کرد و از انها خواست با هم دست بدن .
ولی استر هر کاری کرد نتونست دست این روح مزاحم رو در دست بفشارد !

شروع بازی !

گزارشگر شروع به خوندن نام های بازکنان دو طرف کرد.

اسنیچ آزاد شد ، کوافل هم در دستان بازیکنان گریفی بود .

بعد از چند دقیقه نتیجه بازی چهل به هفتاد به نفع گریف بود که پیوز اون نقشه شیطانی و بسیار هوشمندانه اش رو کشید !

پیوز : همه ی بازکنان هافل باید توپ برسونین دست نیمفا و خودتون سعی کنین کسی به اون نزدیک نشه تا دورا به دروازه انها نزدیک بشه !
هافلی ها :

بعد از چند دقیقه هی هافل توپ رو به نیمفا می رسوند و نیمفا خودشو به دروازه گریف ، ریموس هم که بسی چند خانواده دوست بود دروازه رو خالی می گذاشت تا زنش راحت گل بزنه ، بله همینجوری بود که ناگهان نتیجه مسابقه به صدو سی بر هفتاد به نفع هافل رسید !

جسی که کم کم از قصه عشق عاشقی ریموس بالا می آورد نقشه ای کشید و رو به جیمز و بقیه اعضای تیم چشمک ها و یاهو! های بیشمار روانه کرد.

جیمز دستشو کرد تو جیب رداش و یک عدد یویو ی صورتی مخوف خارج ساخت و ان را دور از دید داور نگه داشت !
جیمز : نفس کش!

ثانیه ای بعد، سر همه ی هافلی ها البته به غیر از پیوز روح، به مبانی چند اینچ دچار بالا آمدگی شده بود.

- نتیجه بازی ، گریف صدو هشتاد ، هافل صدو هفتاد! خاک تو سر ِ من ِ گزارشگر کنن که تنها دیالوگم همینه!

ناگهان برقی در آسمان ظاهر شد و بعد از آن تلاش های مکرر پیوز برای گرفتن اسنیچ ولی زهی خیال باطل! روح بخت برگشتههر بار سعی داشت اسنیچ را در مشت بگیرد توپ از میان پنجه های شفافش عبور میکرد ، این وسط گرابلی سعی می کرد دلربا باشد و چشمک هایش روانه ی روح میکرد.

درست لحظه ای که همه ی نفس ها در سینه حبس شده بود، گرابلی با اون جاروی زپرتیش از توی پیوز رد شد و انگشت هاشو به دور اسنیچ طلایی حلقه کرد .

تالار خصوصی گریف !

جیمز سیریوس و جسی پاتر! بر روی دست های گریفندوری ها از سویی به سوی دیگر پرتاب! می شدند و کلی هم خوشحال بودند.

فردا صبح

فریاد شادی هواداران هافل که بازیکنانشان شب گذشته را به خاطر ضربات یویو در درمانگاه هاگوارتز سپری کرده بودند، بعد از خواندن اعلامیه ی جدید مدرسه به هوا رفت:

نقل قول:
به دستور پرسی ویزلی ، مدیر مدرسه جادو گری هاگوارتز: استفاده از یویو، نهنگ خشمگین و هرگونه جیمز سیریوس پاتر در کل مسابقات این ترم مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ممنون می باشد! حتی اگه خیلی هیجان انگیز باشه!


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
دو جادوگر با چهره هایی مبهوت به نوشته ی سرخ روی دیوار خیره شده بودند، باور کردنی نبود اما تاریخ باز هم تکرار شده بود. آلبوس دامبلدور که ترس در چشمان نیم دایره ایش..امم ببخشید.. که ترس در چشمان آبی رنگش موج میزد دوباره ناباورانه به نوشته چشم دوخت:
" استخون هاش تا ابد اون تو میمونه!
مخلص شوما باسیلیسک!
"

- خدا مرگم بده! مک گون باز در حفره رو نبستی این ماره زد بیرون!
- به من چه آلبوس، دیشب نوبت خودت بود ببندیش!
- حالا کدوم یک از دانش آموز ها رو برده باز؟
- پروفسور مادام هوچ!

همان زمان - زمین کوییدیچ هاگوارتز:


گرد و خاک و گردباد و کلا بلاهای الهی که از عراق سرچشمه گرفته بود به طرز اعجاب آور و ژانگولری به بریتانیا پریده بود و دید را در بازی هافلپاف و گریفندور برای تیم ها و هواداران دشوار کرده بود.

استرجس پادمور، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفندور با چشمانی نیمه باز بلاجرش را روانه ی گوشه ای نامعلوم کرد، بلاجر چرخ زد و به سوی او برگشت. در همین لحظه نعره ی آبرفورث دامبلدور به گوش رسید:
- نه جونی اشتب کوبیدی بلاجرو!

آبر چماق استر را در مقابل هزاران چشم متعجب گرفت و برای آموزش چگونه زدن بلاجر به استر، با چهره ای مصمم به بلاجر ضربه زد و آن را به سمت جیمز سیریوس پاتر منحرف کرد.

صدای لی شِمرون! که از نوادگان لی جردن بود در ورزشگاه پیچید:
- اوه خدای من، آبرفورث ِ مهاجم با چماق استرجس پادمور جیمز و جاروش رو با زمین چمن یکی کرد، گریفی ها با خودشون درگیرن!

یک ساعت بعد - حفره ی اسرار:

- بگو up!
- سیخاساشا!
- شص امتیاز از اسلیترین کم میکنم. بی عرضه!

زمین کوییدیچ:


- خب من از اینجا دارم آبرفورث دامبلدور رو می بینم که سعی داره یه نمونه کار به ریموس نشون بده و به جای اون داره از حلقه ها محافظت میکنه! اوپس! اینم یکی دیگه.. شص - صفر به نفع هافلپاف!

آبرفورث که از آموزش های خود به شدت راضی بود چشمکی به ریموس زد و به سمت گودریگ گریفندور پرواز کرد تا آداب نیمکت نشینی را به او یادآوری کند.

و چند کیلومتر پایین تر از سطح زمین بازی، مادام هوچ و باسیلیسک کور و پیر فیس تو فیس هم پشت میز شاعرانه ای نشسته و هات چاکلت می نوشیدند که ناگهان قق مزاحم آلبوس دامبلدور کلاه بدست وارد حفره شده و فضای عاشقانه را بهم زد...

در زمین کوییدیچ اوضاع طوری دیگر بود، چرا که ماه کامل شده و ریموس لوپین به جای حفاظت از حلقه ها مشغول به دریدن بازیکنان حریف بود.

- اوه، کله ی دابی رو کند! حاضرم سی گالیون شرط ببندم یه چیزی در مورد تکمیل دکوراسیون سر جن های گریمولد گفت! گریفندور خیلی خشنه، داور هم که مرده!
- شمیران!
- پروفسور! نمی بینی زاخاریسو از وسط نصف کرد؟

در میان آن طوفان و فریاد های " بز ِ من از تو بهتر گل میزنه!" ی آبرفورث، دوربین از سطح کادر پایین و پایین تر رفت و به فاضلاب و حفره ی اسرار رسید که در آن، قق جوگیر شده و با اعصاب بوقیده شمشیر را از کلاه درآورده با آن اول باسیلیسک را کشته بود، بعد هوچ را، بعد هم سر خودش را بیخ تا بیخ بریده بود.

بلاخره ساعتی بعد ورزشگاه از غریو شادی گریفندوری ها لرزید. چرا که آبرفورث موفق به گرفتن اسنیچ طلایی شده بود!



Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
گريفيندور در برابر هافلپاف


- خب كه چي؟!

- بهم مياد؟

- درِش بيار ببينم؛ من پول يامفت نميدم جاي اين ابزار آلات قرطي گري. عينك آفتابي به چه درد تو ميخوره؟ بي عرضه تو بايد بري عينك مهتابي بخري... درش بيار تا صاحابش چشاتو درنياورده.

- اولا قرطي نه و قرتي، ميدوني كه مري باود روي اين جوجه غلط املايي ها حساسه! بعدشم، خب خوش تيپ ميشم... آخه ميگن مري باود به خوش تيپا نمره ي ويژه ميده!

- اين مال موقعي بود كه فريز نشده بود. تازه لاوگود داوره نه مري و لاوگود هم جيگريه كه نياز به اينجور پاچه خواريا نداره؛ بدبخت! سه روزه ناهار نخورديم؛ از بس انرژي نداشتي، موهات رنگ پلاستيك شده؛ اون چند ناتي كه هري شونصد روز پيش اومد توي سايت چرخ زد بهت داد كجاست؟

تد درحالي كه عينك را از روي چشمانش درآورد و سرجايش گذاشت و درحالي كه با سؤظن به ريموس خيره شده بود، دستانش را در جيب شلوارش كرد و همراه با او از عينك فروشي خارج شد و قدم بر سنگفرش هاي تازه باران خورده ي دياگون گذاشتند.

تد كيسه ي خالي جيب شلوارش رو بيرون كشيد و گفت:

- هيچي نيست؛ تازه اون چند نات هم نميتونه هيچ كمكي بهت بكنه. بهتره يه فكر درست و حسابي بكني. ميتوني به جاي اينكه به مامان ميگي ميري شكارمرگخوارها، با من بياي ولگردي، راستش رو به مامان بگي تا اون بره از مامان جون آندرو يه خورده برامون غذا بگيره؛ اينقدر لاغر شدم كه براي ويكتوريا هم جالب توجه نيستم. ديگه فقط مورگانا منو ميخواد

- برم به تانكس بگم كه چي بشه؟ فكر بهتري نداري؟

تد مفش رو بالا كشيد و موهاش سبز شد و گفت:

- نه!

- خاك بر سرت! ميرفتم مثل هري جستجوگر كوييديچ ميشدم، شرف داشت به اينكه پدر تو باشم.


همان زمان؛ جادوگري با رداي كارگري، برگه ي صورتي رنگي رو به ديوار فلوريش و بلوتز ميزنه و آن دو نظرشون جلب ميشه:


نقل قول:

توجه! توجه!
تيم كوييديچ گريفيـنـدور، براي بازي خفن روز سه شنبه 28 اكتبر،
براي پست جستجوگر بازيكني را به مبلغ 5000 گاليون استخدام
ميكند.

علاقمندان با استرجس پادمور تماس حاصل نمايند.




امضا: جمعي از گولاخان تيم گريف و حومه!!



ريموس درحالي كه آب از دهانش آويزان بود رو ميكنه به تد و ميگه:

- من هميشه آرزو داشتم مثل جيمز(باباي هري)، يه جستجوگر كوييديچ بشم.

- اي به ذاتت! همين حالا داشتي پشت سر هري حرف ميزدي.

شــــترق!

ريموس يه پنجه ميكشه توي صورت تد و ميگه:

- همين زير نظر هري بزرگ شدي كه الان بلد نيستي به پدرت احترام بذاري! من كي به اون بوقي توهين كردم و پشت سرش حرف زدم؟!

-

و شب شده بود. سوز سردي مي آمد و ماه در آسمان ميدرخشيد. هوا انگار مجنون شده بود. گرينگوتز از اينجا پيدا بود.


فردا؛ جلوي زمين كوييديچ گريفيندور

استرجس درحالي كه چماقي رو در دستش گرفته، با داد و فرياد بچه ها رو راهنمايي ميكنه؛ مري جان حواست باشه كه اون كاپيتان ماست و ميتونه هر كاري دلش خواست بكنه.

ريموس درحالي كه عينك آفتابي شيكي روي چشم داره، با رداي پاره پوره اش ايستاده و تابلوي بزرگ و محشري كه بر روي آن به صورت زيبايي نوشته شده " گريفيندور " نگاه ميكند.

سبزي زمين كه هماهنگي جالبي با رنگ قرمز رداي قهرمانان تيم هميشه پيروز گريفيندور داره، از پشت نرده هاي كوتاه زمين پيداست.

كوافلي قل ميخوره و جلوي پاي ريموس ميفته؛ هري كه نقش توپ جمع كني رو بيش نداره، بدو بدو مياد و برش ميداره. سرش رو بلند ميكنه و دماغ به دماغ ريموس ميشه.

- تو اينجا چكار ميكني؟

- اممم؛ اومدم جستجوگر بشم.

- تو؟!

- مگه من چمه؟

-

همهمه اي كه در زمين بود، اينك خاموش شده و بازيكنان تيم گريف پشت سر هري ايستاده بودند و به آن دو نگاه ميكردند.

- چي شده جونيور؟

- اين ميگه ميخواد جستجوگر تيم بشه.

- خب؟! من به عنوان كاپيتان تيم، هيچ ايرادي توي ريموس نمبينم.

ريموس درحالي كه به قيافه ي مات هري خيره شده بود، عينكش رو جا به جا ميكنه. و دركنار استرجس مي ايسته. هري برميگرده، رو ميكنه به استرجس و ميگه:

- پس من چي؟ عله سيم سرور! مدير آتشفشاني زوپس قهرمان!

- تو ديگه از رده خارج شدي و بهتر ميبينم بري كشك ات رو بسابي. برو يه كم طناب بازي، خاله بازي! برو مديريتت رو بكن.

-

- خب ميتوني كوافلْ جمع كن تيم گريف باشي.

جيمز هم كه در مثل استرجس در پست مدافع بازي ميكرد، با چماقي كه در دست داشت، يويوي بنفش رنگش رو هدف قرار ميده و اونو به سمت زمين ميفرسته؛ رو ميكنه به هري و ميگه:

- متاسفم بابايي. قانون قانونه و ما بايد هر چي كاپيتان بگه بگيم چشم!

- ارواح عمه ات! قانون! من تو يكي رو آدم ميكنم، همين حالا اين چماق رو ميدي تا برم توي تيم وگرنه... اصلا من تو يكي رو آدم ميكنم. و به سوي جيمز خيز برداشت...

شتــــــــــــرق!

جسيكا درحالي كه با دستاي ظريفش سيلي آبداري به هري ميزنه، صورت جيمز رو در آغوش خودش پنهان ميكنه ميگه:

- ميخواي دست روي بچه بلند كني؟! از هيكلت خجالت نميكشي؟

سپس دست جيمز رو گرفت و به سوي زمين گريف حركت كردنند. جيمز كه كپي كوچكي از پدربزرگش بود، برگشت و با شيطنت به هري نگاه كرد و ابروهايش را بالا انداخت!

هري با عصبانيت سرش رو به پايه ي چراغ برقي كه كنارش بود كوباند:

-

توي زمين گريف

گودريك، با وقار و شجاعت، توي زمين چرخ ميخورد و سعي ميكرد، در هر پستي مقداري تمرين كند. تايبريوس همانطور كه روي جارو بود، چرخي خورد و توپي رو به سمت ويلهمنا دروازه بان تيم انداخت. گرابلي پلنك به سادگي به توپ كه وارد دروازه ميشد نگاه( نه نگا) كرد و توپ گل شد.

- شـــت!!! ويلهمنا... تو چت شده چند وقته؟ امروز از ديروز هم بدتر... اينجوري كه پيش ميري به راحتي از سپتيما و تانكس گل ميخوري، تو حتي از اون سوسك هم گل ميخوري و من ميدونم ما با اين روندي كه تو در پيش گرفتي ميبازيم... تو ديگه مثل قبل عالي نيستي

گرابلي پلنك كه حسابي سرخورده شده بود، با عجز و لابه به استجرس خيره ميشه و اشكش سرازير ميشه:

-


***


جيمز كه داشت نكاتي رو كه يه جستجوگر بايد از عهده ي اونا بربياد رو براي ريموس توضيح ميداد، با خستگي چشمانش رو در حدقه ميچرخونه و سعي ميكنه بار ديگه براش توضيح بده:

- ببين عمو ريموس! اسنيچ يه توپ كوچيك بالداره؛ تو بايد فقط دنبال اون باشي! گرفتن اون توي زمان مناسب، ميتونه بهترين منفعت رو واسه ي ما داشته باشه. هر وقت هم اسنيچ گرفته بشه، بازي تمومه و واسه ي تيمي كه اونو گرفته 150 امتياز داره.

-

-


***

گودريك كه بزرگ ماست و تالار ما به نام اوست و خيلي داناست!

-

بله! هم او درحالي كه از دور به اين اتفاقات نگاه ميكرد، دست كرد، ريموس رو از جلوي جيمز برداشت و گذاشت جلوي دروازه؛ گرابلي پلنك رو برداشت و گذاشت جلوي جيمز و با رضايت به اين تغيير نگاه كرد و كيف كرد!!!

همان شب

بازيكناي تيم گريف درحالي كه زرورق دور مكدونالدشون رو گوشه ايي تلنبار كرده بودن به سخنراني غراي استرجس گوش ميدادن و همزمان به ساندويچهاشون گاز ميزدن:

- تيم ما، تيم هميشه قهرمان ما، تيم هميشه پيروز ما، تيم هميشه در اوجِ ما، تيم هميشه بهتر ما، تيم سراسر گولاخ ما، تيم مديريتي ما، تيم حرفه اي ما، ...

شــتـــرق! (افكت سيلي اي كه جسيكا كنار گوش اسوو ميخوابونه و اونو به خفه شدن دعوت ميكنه )

جسيكا استرجس رو ميندازه پايين و خودش ميره روي صندلي مي ايسته:

- دمتون گرم بچه ها! امروز عالي بوديم، اينيگو هم كلي به همتون سلام رسوند، توحيد ظفرپور نيز... خيلي باحالين و ما فردا حتما ميبريم و توي دهنشون ميزينم!!

گريفي ها ته مونده ي ساندويچشون رو جلوي استرجس ميندازن و براي جسيكا هورا ميكشن!!

-


***

ورزشگاه كوييديچ


هواي خنكي بود و نسيم ملايمي در ميان شاخه هاي درختاني كه در اطراف ورزشگاه بودند، در جريان بود. صداي فرياد و تشويق جمعيت به آسمان بلند شده بود. جمعيت سراسر شادي و رنگ، هر گروه پرچم تيم محبوبش رو در دست گرفته بود و شعار ميدادند.

صداي بلندي از بلندگوي ورزشگاه بلند شد؛ ايگور درحالي كه ريش بزي اش رو دور انگشتهاي استخواني اش پيچ و تاب ميداد، بلندگوي جادويي رو در دست ديگه اش گرفته و با صداي موزوني شروع به گزارشگري ميكنه:

- با نام و ياد مرلين و الطاف مرليني، گزارش بازي پرهيجان امروز رو شروع ميكنيم. به گوش ما رسوندن كه هري پاتر ديگه در تيم گريف بازي نميكنه و اين تيم احتمالا با اخراج يه بازيكن ناكارآمد به دوران طلايي خودش باز ميگرده؛ من با اين خاطرات خوشي دارم و براي پيروزيشون دعا ميكنم!

مدير هاگوارتز كه در قسمت ويژه اي در بين تماشاچيا نشسته، رو ميكنه به ايگور و ميگه:

- بيطرفي خودتو حفظ كن، وگرنه مجبورم ميشم توجيهت كنم! و چكش مديريتش رو به ميز جلوي رويش ميكوبونه!

- تيم گريفيندور وارد زمين ميشه؛ مهاجمين: آبرفورث دامبلدور، جسيكا پاتر، تايبريوس مك لاگن... مدافعين: كاپيتان استرجس پادمور، جيمز سيريوس پاتر... جستجوگر: پروفسور ويلهمنا گرابلي پلنك... ذخيره: گودريك گريفيندور... دروازه بان: ريموس لوپين

تماشاچيا بسته هاي كرانچي و پفك رو به هوا پرتاب ميكنن و براي تشويق تيمشون سراپا صدا ميشن:

- ايول ايوله، ايول!! تيم ما يله ايول!!

ايگور:

- تيم هافلپاف هم وارد زمين ميشه و براي اصبات اقتدارشون، همشون پيشوني بند زردي به سر بستن و اتحاد خودشونو به نمايش ميذارن. مري در ميون تماشاچيا نشسته و سعي ميكنه نكات داوري رو به خوبي بررسي كنه. اعضاي تيم به اين شرح اند: دروازه بان: دابي... مدافعان: كينگزلي شكلبولت، زاخارياس اسميت... مهاجمان: پوفسور سپتيما ويكتور، نيمفادورا تانكس، ريتا اسكيتر... جستجوگر: پيوز ماجد و ذخيره هاي تيم: پروفسور اسپروت و فلورنس

استرجس با فرياد سعي ميكنه از ميون سروصداي محيط و داد و قال ايگور، آخرين نصايح رو به بازيكنا بگه. پيوز درحالي كه روي سر زاخارياس نشسته بود و در قسمتي از موهاي بور او فرو رفته بود، براي آخرين بار تيمش رو گل يا پوچ ميكنه!

با صداي سوت دراكو، لونا در جعبه ي توپها رو باز ميكنه و بازي شروع ميشه.

اعضاي هر دو تيم روي چوبهاي جاروشون بر فراز ورزشگاه مثل يك پرچم به احتزاز درميان. اولين حركت بازي رو تايبريوس با گرفتن كوافل شروع ميكنه. كينگزلي با چماقش به بلاجر ضربه اييي ميزنه و اونو به سمت جسيكا ميفرسته. استرجس با تنه اش شيرجه ايي سريع خودشو به سمت جسيكا ميكشه و بلاجر رو مهار ميكنه. تايبريوس به سرعت به سمت دروازه ي هافلپاف ميره و كوافلو به طرف حلقه ي سوم پرتاب ميكنه. دابي به سرعت واكنش نشون ميده و اونو با دماغش مهار ميكنه.

- هيچكسي نتونست كه به دابي گل زد؛ دابي يه جن خونگي آزاده

كوافل به دست ريتا ميفته؛ اونو پاس ميده به نيمفا... يه حركت زيبا و گل!!

توپ درست از بغل گوش ريموس رد ميشه و استرجس هاج و واج به اين صحنه نگاه ميكنه؛ اولين گل رو خورده بودن؛ ده امتياز به نفع هافلپاف!

فرياد خشم تماشاچيان گريف بلند ميشه، ريموس همچنان به نيمفا خيره شده؛ نيمفا دلش رو گرفته بود و به قيافه ي مبهوت ريموس ميخنديد و دماغش از شدت خنده كج و معوج ميشد:

- بيچاره، تو ميخواي جلوي من عرض اندام كني؟ اون كه هيچي؛ طول اندام هم محاله كسي بتونه جلوي نيمف...

هيوشت! (افكت افتادن نيمفا و سقوط آزاد از روي جارو)

آبرفورث چنان از كنار نيمفا ميگذره كه از روي جارو ميفته پايين؛ البته هر جوري هست خودشو روي جارو ميكشونه و دوباره تعادلش رو به دست مياره.

آبرفورث همونطور كه كوافلو گرفته به جلو حركت ميكنه و با حركات زيبا و محيرالعقولي از بين بازيكنا ميگذره، قبل از اينكه به دروازه برسه، اونو به تايبريوس پاس ميده و يه ضربه ي قوي و گل ميشه! تيم گريف به گل دست پيدا ميكنه؛ هافلپافيا بدون اينكه از هيجانشون كم بشه، همچنان هافل رو تشويق ميكنن. آلتيدا دسته اي از تورهاي رنگي رو به دست گرفته و هم گروهياش رو همراهي ميكنه:

- تصویر کوچک شده

ريموس احساس سرافكندگي و شكست ميكرد. ديروز تمرين خوبي داشتند؛ ولي حالا اين تمرين رو كافي نميدونست و فكر كرد كه با حضورش به تيم ضربه زده است. چرخش و جا به جايي هم تيمي هايش، جلوي چشمانش تيره و تار شد.

ناگهان نوري چشمانش رو زد. اشعه ي آفتاب در ميان جمعين به سمتش بازتاب داشت. از آن فاصله قامت دامبلدور رو تشخيص داد، كه رداي قرمزي به مناسبت طرفداري از تيم گريف پوشيده بود و ريموس نگاه آرام اش رو حس كرد؛ آرامشي بر قلبش حاكم شد، نيرويي در وجودش احساس كرد. تمام تمرينات را مرور كرد و مصمم و هوشيار به رو به رو نگاه كرد.

سپتيما چرخيد و با دُم جارويش پاس ريتا رو به سمت حلقه ي بالايي فرستاد. ريموس از جا جست، دستانش رو دراز كرد و ... بله! كوافل در آغوشش بود. با لبخندي كه دندان نيشش رو به نمايش ميذاشت، به استرجس نگاه كرد و شست دست رو به نشانه ي پيروزي به او نشان داد.

كوافل رو مجدد در جريان انداخت. اين بار جسيكا اونو قاپيد و براي آبرفورث پرت كرد، آبرفورث اونو به چنگ گرفت، ضربه ي نه چندان محكمي كه توسط كينگزلي به بازويش خورد رو ناديد گرفت:

- اِي جونيور! باشه اشكال نداره، اين نهايت جونيوريتو ميرسونه! (؟)

و كوافلو به درون دروازه ي هافل ميندازه و يه گل ديگه.

تماشاچيا كه از روند يكنواخت بازي به تنگ اومده بودن، آرومتر به بازي نگاه ميكردن. جيمز سعي ميكرد با حركات چماقي و يويويي مهاجمين هافل رو از دروازه ها دور كنه.

گرابلي پلنك و پيوز در سطحي بالاتر، در ميان ابرها به دنبال اسنيچ ميگشتند؛ پيوز با بدجنسي گاهي از تو گرابلي رد ميشد و تمام تنش رو سرد ميكرد. صداي تشويق بعضي از تماشاچيا هنوز به راه بود:

- توي اين دوره زمون تو هستي نامرد

اگه رد بشي و نموني با من

تو اگه اينجايي چون كه بيستي

حالا بهت ميگم آخه نئورئاليسمي

اينجا همگي اِنْدِشن، همگي غولن

تو ديگه چي ميخواي اينجا آخه شُمپَن؟!


حدود نيم ساعت از شروع بازي گذشته بود و بازي 80 به 10 بود. ريموس عالي كار ميكرد و تايبريوس هر از گاهي برميگشت و با لذت به اين قدرتنمايي ريموس نگاه ميكرد.

گرابلي درخشش سريعي در سمت راست خود احساس كرد. پيوز هم همانجا درحال چرخيدن بود. گرابلي به سمت مخالف، يعني چپ شيرجه رفت... پيوز به دنبالش حركت كرد؛ سرعتش رو كم كرد تا پيوز به او برسد.

در يه لحظه ايستاد و به سرعت زياد به سمت اسنيچ حمله برد و دستشرو دراز كرد و حركت تند بالهاي اسنيچ در ميان انگشتان دستش خاموش شد.

ايگور پشت بلندگو ديگه حاليش نيست كه چيكار ميكنه، بلندگو رو به سمتي پرت ميكنه و خودشو به بغل نزديكترين كسي كه كنارش هست ميندازه و با خوشحالي ميخنده. پرسي با عصبانيت به اين صحنه نگاه ميكنه. نويسنده به پرسي ميگه كافيه بخواي فكر كجي داشته باشي؛ چشاتو در ميارم

همه ي اعضاي تيم به سمت گرابلي يورش ميبرن و اونو به هوا ميندازن. تايبريوس همه رو ساكت ميكنه و اون را متوجه ريموس ميكنه كه به آرومي از زمين خارج ميشد. بچه هاي تيم آروم ميشن و همگي با صداي بلند ريموس رو به نام ميخونند. روش رو برميگردونه؛ استرجس با تاييد جسيكا كاپي رو كه مدير مدرسه با استرجس داده به سمت ريموس ميبره و با لبخند به ريموس نگه ميكنه. حال جمع يه كم احساساتي شده. جسيكا ميزنه پس كله ي تايبريوس و ميگه:

- بوقي! نه به اون طنزي و شوري! نه به اين بي نمكي و جديت!!


فرداي اون روز


ريموس درحالي كه شيش تا عينك آفتابي روي چشم داره، جلوي تلويزيون لم داده، درحالي شكوندن تخمه هستش و محل هيپوگريف هم به نيمفا نميذاره. گاليونها رو اطرافش چيده و كاپ رو گذاشته بالاي تلويزيون. تد درحالي كه در كنار نيمفا ايستاده با همديگه به اين حالت به ريموس خيره ميشن:

-


پايان!


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
سختکوشان هافلی، شیردلان گریفی

- لیلی، لیلی، فردا مسابقه کی شروع میشه؟

- ساعت 9 بگیر بخواب فردا باید بیدار شیم.

- آخه خوابم نمیبره استرس دارم، اولین مسابقه منه، لیلی! با تواما.

- همممم.

- به نظرت میتونم فردا گوی زرین رو بگیرم؟

-

- ایششش، چقدر لوسه اینا، خب دارم باهاش حرف میزنم گرفت خوابید. اه.

صبح روز بعد ساعت هفت و نیم

همه ی اعضای تیم کنار زمین کوییدیچ، جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند. استر کمی بالاتر روی یک چهار پایه ایستاده بود و به بقیه نگاه میکرد. ملت تیم(همون اعضا) توی یه ردیف جلوی اون نشسته بودند. خورشید همه جا رو روشن کرده بود و صاف توی چشم استر بود.

- خب بچه ها، این ترم ما تازه وارد زیاد اریم پس باید حواسمون رو جمع کنیم و کم نیاریم. برای ما خیلی مهمه که توی اولین مسابقه پیروز بشیم، تیم هافلپاف تیم خوبیه، پس سعی کنید همه تلاشتون رو بکنید.

آبر: اسی جون من یه چی بگم؟

- هین؟

احساس نمیکنی چشات داره میاد تو دهنت؟

- هین.

- خو فکر کنم یه ذره بچرخی حله.

- اهین

بعد از یک ساعت نطق و سخنرانی، بالاخره استر از روی چهار پایه پایین اومد. همه را صدا زد تا آماده گرم کردند شوند. به صف شدند تا نرمش را آغاز کنند.

گرابلی: استر این چه حرکتیه؟ من دامن پامه ها! نمیتونم.

آبر: استر...آخخخ ریشم ،ریشم، یکی بیاد پای منو از تو ریشام در بیاره.


نوبت به حرکات کششی دست رسید، استر دستهاش رو به سمت بالا کشید که ناگهان:
- جیــــــــــــــــــغ.

- چته بچه؟

- عمو استر، بند یویوم موند زیر پام کنده شد. عرررررر

بالاخره پس از یک ساعت و اندی کار نرمش تموم شد و همگی برای آماده شدن به رختکن رفتند.

گرابلی: استر لباساتون همش شلوار داره؟ دامن دار ندارین؟

جیمز: عمو استر این نهنگ من تو جیب لباس جا نمیشه.

استر:

همه تماشاچیان در ورزشگاه جمع شده بودند و آماده دیدن یک مسابقه عالی و جذاب بودند. هوای معتدل و خوبی بود و باد نمی وزید، همه شرایط برای یک بازی عالی محیا شده بود. شجاعان گریفی، آماده شده بودند تا وارد زمین شوند.

ناگهان گزارشگر اسم بچه های گریف رو خوند و همگی با چوب های جادوشون وارد زمین شدند و در برابر هافلپافی ها قرار گرفتند.

یک روح مزاحم در برابر گرابلی ایستاده بود و جاروی روحی اش را تکان میداد. انعکاس آفتاب بر سر کینگزلی چشمان استر را می آزرد. قلم پر ریتا گوشه ورزشگاه در حال نوشتن مسابقه بود و نیمفا موهایش را رنگ به رنگ میکرد.

سووووت

مسابفه آغاز شد و همهمه ورزشگاه را پر کرد. گرابی به سرعت به این طرف و آن طرف نگاه میکرد و یه دنبال گوی زرین میگشت.
ناگهان جیمز خودش را به گرابلی رساند و یکی از توپهای بازدارنده را دفع کرد.

-

تماشاچیان: ایول ایوله ایول، داش جیمزی یله ایول.

توپ به طرف پیوز پرتاب شد و از بدنش عبور کرد. ناگهان گرابلی صدای ویزی را در گوشش شنید، شتابزده به سمتش برگشت و آنرا دنبال کرد و پس از یک ربع تعقیب و گریز متوجه شد که آن یک زنبور بوده است() .

برد ورزشگاه نتایح مسابقه را اعلام میکرد.

گریفیندور 40، هافلپاف 50

گرابلی دوباره چشمانش را تیز کرد، باید گوی زرین را پیدا میکرد. کمی بالاتر رفت و توپ طلایی را دید، به سمتش شیرجه زد و آنرا دنبال کرد. پیوز هنوز به دنبال آن میگشت.

ناگهان صدای فریادی بلند شد. یکی از بازدارنده ها به کله کچل کینگزلی برخورد کرده بود. از هوش رفت و روی زمین افتاد.

تماشاچیان هافل چیغ و داد کردند. ناگهان اسپراوت با جارویش وارد زمین شد.

گرابلی هنوز به دنبال گوی میرفت. که ناگهان کوی ایستاد، گرابلی نیز ایستاد. اندکی تامل کرد اما ناگهان وظیفه اصلیش یادش آمد و گوی را در مشتش حبس کرد و دستش را بالا گرفت. همه گریفیندوری ها جیغ میزندند و خوشحالی میکردند.
او پیروز شده بود.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۵ ۱۵:۴۲:۰۳

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.