با شماره سه، همه مرگخواران به سمت لرد هجوم بردند!
مرگخواران لرد را دوست داشتند ولی این باعث نمیشد که تحقیرهایی که لرد به آنها روا داشته را فراموش کرده بودند! پس هر کدام از آنها با توجه به فرصت پیش آمده، سعی کرد که عقده خود از لرد را با ضربه ای خالی کنند!
اما همین که مرگخواران با سرعت همه با هم به پشت لرد زدند، لرد از انرژی حاصل از این ضربه به هوا بلند شد و چند متری آن طرف تر فُرود آمد...در درون یک قفس دیگر!
_آم...خب...خبر خوب اینه که دیگه چیزی توی گلوی ارباب نیست که خفه شون کنه...خبر بد اینه که افتادن توی قفس یه پرنده!
_چیزه...به نظر عقاب میاد!
_نه بابا...عقاب این شکلی نیست، مو داره...درسته شبیه عقابه ولی کچله این!
_خب این یه عقاب متاهله، زنش کچلش کرده..دنیای متاهلی دنیایی سختیه!
_رودولف الان نه تو و نه بلاتریکس کچل نشدین...فقط ما کچل شدیم از دست شما!
_هیس..بذارین ببینم روی این تابلو چی نوشته..قفس
کرکس ها!
_اهم اهم!
مرگخوار ها با صدای سرفه ساختگی لرد ساکت شدند...سپس لرد که در لانه کرکس افتاده بود و کرکسِ غول پیکر هم بالای سرش ایستاده بود، گفت:
_خب یاران ما...بیایین من رو از اینجا در بیارین!
_چجوری اخه؟
_هی آقا کرکسه!
_آقا نیست، خانومه!
_از این فاصله جوری تشخیص دادی رودولف؟
_ولش کن بلاتریکس...خانوم کرکسه...چیزه...لرد ما افتاده تو قفس شما...پسش میدین؟
کرکس نگاهی به مرگخواران کرد...سپس صداهای ناهنجاری از خود درآورد...مرگخواران هم که حرف کرکس را نفهمیدند، نگاهی به هم انداختند...
_چیزه...چی گفت؟
_نمیدونم...یه حیوونی بیاد حرف این حیوون رو ترجمه کنه!
_برو لینی!
_من حشره ام!
_جونور جونوره دیگه...تو بگو رز!
_
_ اهم اهم!
مرگخواران دوباره با سرفه لرد ساکت شدند!
_یاران ما...این کرکس گفت که " پس نمیدم...این بچمه که تازه از تخم دراومده و من باید ازش محافظت کنم!"..نمیدونم چه شباهتی بین من و ایشون هست که ما رو بچه خودش فرض کرده...بیایید و نجاتمون بدین!
مرگخواران یک نگاه به کله ی کرکس، و سپس نگاهی به سر اربابشان کردند...آنها هم شباهتی بین لرد و کرکس ندیدند...یعنی به نفعشان بود که نبینند!