در مورد خز توضيحاتي بدين در رول (بدونين كه اگه خز رو هر موجودي حتي چيزي مثل گودزيلا فرض كنين هم قبوله)
خ
ز چیز خوبی است.
خز چیز خوفناکی است.
بزرگترین دانشمندان دامبل شناس در چیستی خز درمانده اند.
خز مکمل و متمم هر کسی و چیزیست.
خز بد است.
خز....
- جیمز ! میشه دست از چرت و پرت گفتن برداری و بذاری به تکلیفم برسم !
جیمز در حالیکه با بی حوصلگی چشم از سقف خوابگاه بر میداشت رو به تدی گفت :
- نچ.
- ای بوق به...
-
د آخه من چه میدونم خز چیه !؟- خز تویی ! خز یویوته ! خز اون زخم کله باباته ...
جیمز در حالیکه زبان درازی می کرد گفت :
- اصلا من می رم برف بازی !
سپس ، بی توجه به تدی از خوابگاه بیرون رفت و در حالیکه از پله های خوابگاه پایین می رفت ، برای تفریح لگدی به در خوابگاه دختران زد و بی توجه به صدای جیـــــــــغ ... از پله ها پایین دوید.
جیمز از خوابگاه خارج شد ، اما به دنبال برف بازی نرفت ، به سمت دفتر پروفسور دامبلدور رهسپار شد.
_________________
- دامبل ! دامبل ! دامبل ! کجایی دامبل؟!
صدایی شنیده نمی شد ، همه جا ساکت بود ، حتی فوکس هم قار قار نمی کرد.
جیمز به آرامی جلو رفت ، یکی از کمد های چوبی دامبلدور نیمه باز بود ، نزدیک شد ، آخرین بار که این در نیمه باز را کاملا باز کرده بود دامبلدور جلو پریده و با « پخخخخ !»وحشتناکی او را در ریش خود جای داده بود.
با احتیاط در کمد را باز کرد ، هیچ دامبلدوری آن جا نبود ، تنها وسایل نقره ای و عجیب دامبلدور بود که در کمد می درخشیدند.
دقیق تر نگاه کرد ، قدح اندیشه هم آنجا بود و ماده ی نقره ای رنگ همیشگی در آن می درخشید .
سرش را نزدیکتر کرد ، دامبلدور کوچک ریش سفیدی را دید که داشت بندری می زد ، و در کنار او دامبلدور کوچک ریش حنایی دیگری هم داشت در میان محفلیان کوچک بندری می زد ، پیرمرد بیچاره ! دامبلدور تنها به یاد دوران جوانی اش افتاده بود...
جیمز بسیار متاثر شد ، آهی کشید و با تاسف سرش را تکان داد ، آنگاه دستش را به درون قدح فرو برد و ریش دامبلدور ریش سفید را گرفت و کشید .
دامبلدور در حالیکه هنوز بندری می زد از قدح بیرون افتاد. آنگاه بالاخره دست از بندری زدن برداشت و به جیمز خیره شد:
- سلام.
-
- جواب سلام واجبه!
-
- شونصد تا صواب واسه من نوشته شد ، ولی چون تو جواب سلاممو ندادی ، همون یه صوابتم برات نمی نویسن فرشته هات !
جیمز آهی کشید ، از روی زمین بلند شد و به سمت صندلی نقره ای دامبلدور رفت ، بر روی صندلی لم داد و سپس رو به دامبلدور پرسید :
- دامبل خز چیه؟
- اومدی باهات کلاس خصوصی بذارم؟
دامبلدور با چهره ای امیدوارانه این را پرسید.
- پرسیدم خز چیه؟؟
- منم پرسیدم اومدی کلاس خصوصیــ...
جیـــــغ !جیمز ریش دامبلدور را گرفت و کشید ، آنگاه دوباره پرسید :
- خز چیه؟!
- آها... خز...
...اممم..
- می تونی بهم بگی؟
- نه !
جیمز ناامیدانه دوباره دستش را به سمت ریش دامبلدور دراز کرد ، دامبلدور با عجله گفت :
- اما می تونم بهت نشون بدم...
جیمز اخمی کرد :
- می گم این دیالوگ های آخر چقد شبیه دیالوگ های بابا هری و دفترچه خاطرات ریدل بود
-
دامبلدور بلند شد و دوباره به سمت کمد چوبیش رفت ، دقیقه ها گذشت...
ساعت ها گذشت...
شب شد...
جیمز بالاخره بلند شد و به دنبال دامبلدور به طرف کمد رفت ، دوباره روی قدح خم شد ، داشت بندری می زد..
اینبار او نیز با عصبانیت به داخل خاطره پرید ، ...
- مگه نگفتی می تونی نشونم بدی؟
- چی؟ آهان ! ... پس بیا بریم یه جای دیگه... 3 ساعت قبل از مرگ من...
بلافاصله صحنه تغییر کرد ، اینبار در غاری بزرگ و تاریک بودند ، بوی دریا مشام جیمز را پر کرد .
دامبلدور جلو رفت و جیمز هم در حالیکه ریش او را بدست گرفته بود پشت او حرکت کرد .
دامبلدور بالاخره ایستاد و به جایی اشاره کرد :
- اونجارو ببین !
جیمز به جایی که دامبلدور اشاره کرده بود نگاه کرد ، دریاچه ای مالامال از جنازه ، و در میان آن جزیره ی کوچکی که بر روی آن یک دامبلدور و یک هری نشسته بودند.
هری چیزی را به خورد دامبلدور می داد و او آن چیز را می نوشید ...
- خب که چی؟
دامبلدور با مظلومیتی خاص گفت : بیا بریم ... دیگه راهی نمونده ...
آنگاه از میان دریاچه رد شد و به سمت جزیره رفت ، جیمز هم به دنبال او.
بالاخره رسیدند.
دامبلدور روبروی دامبلدور دیگر ایستاد.
سپس به مایعی که او می خورد اشاره کرد.
- این
خزه !-
دامبلدور لبخندی زد و گفت :
- بله جیمز ، این مایع خزه... پدرت خز به خورد من داد ! اون منو به خزیت اعلا رسوند ! من خز شدم ! و من به خاطر خز مردم !
-
... بیشتر توضیح بده !
- تکلیفت طولانی میشه ها ! ولی باشه... این مایع سیاه رنگ خزه ، خزها به چهار صورت جامد،مایع،گاز و پلاسما در طبیعت یافت می شن... خوردن خز باعث میشه آدم بدترین لحظات عمرشو به یاد بیاره ، و احساس کنه که چقدر به درد نخوره ! که چقدر خزه ! که چقدر... خلاصه خز چیز خیلی خطرناکیه ، معمولا برای محافظت به کار می ره...یعنی همون استفاده ای که تام ازش کرده در اینجا... خز همه جا پیدا میشه ، اما همه جا دیده نمیشه... خز یه موجود زنده است و معمولا نامرئیه ، اما خب ، همونطور که خودت می بینی گاهی میشه ازش استفاده مرئی کرد.
دامبلدور دهانش را بست تا نفسی تازه کند ، برگشت تا به جیمز نگاه کند... اما او رفته بود .
كلاس رو ادامه بدين (يعني شما كلاس رو به صورت رول ادامه مي دين و مي تونين تكليف يك رو هم توي اون بزنين)دانش آموزان به سرعت كتاب هاي خود را از كيف هاي خود بيرون كشيده و مشغول خواندن آن شدند و ...
که ناگهان در باز شد .
ایگور کارکاروف ، مدیر مدرسه وارد شد و با عصبانیت به سمت پروفسور کراوچ رفت.
- بارتی ! وزارتخونه دوباره یه نامه فرستاده ! اگه تا 1 ساعت دیگه اونجا نباشی اخراجی !
- د آخه من نمی دونم این وزارتخونه چه پدرکشتگی با من داره ! یه بار نمی ذاره کلاسمو تموم کنم !
- به من مربوط نیست بارتی ! اگه نمی خوای اخراج شی همین حالا برو !
ایگور کارکاروف برگشت و از کلاس خارج شد .
بارتی با عصبانیت زمزمه کرد :
- خدا می دونه چرا خودتو اخراج نمی کنن ؟! تو خودت مدیر دورمشترانگی اومدی واسه من شدی مدیر هاگوارتز !
سپس با نارضایتی با کمک ورد آکسیو ، دوباره کیف آگدن را اکسیو نمود و آن را زیر بغلش زد و بیرون رفت ( رجوع شود به تکلیف تغییر!
)
[color=CC3300
]تکلیف کمکی :[/color]یه سر ببرینمون جنگل ممنوعه ! و با موجوداتی همچون گراپ آشنایمان دهید ! البته راجع به دامبل هم بنویس!
مثلا بنویس گراپ رو توی ریش سیاهچاله مانندش غرق کرد !
البته انتقاد من از شما اینه : عزیز شما تکلیف طولانی میدین اونوقت می گین طولانی نوشتی !