تازه صبح شده بود و خورشید مستقیم می تابید برای خرید چوب دستی جدید به مغازه ی الیوندر جادوگر رفته بودم چون چوب جادوی من دیروز شکسته شده بود . آخه من یک بیماری دارم که طبق گفته شفاگرم به آن سادیسم جر
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
می گویند که از این قراره که من هر وقت یک جروی(این جانور بسیار شبیه موش خرمایی است که بیش از حد بزرگ شده ومی تواند به زبان انسان ها سخن بگوید البته سخن ها آن محدود به جملات کوتاه است که اغلب گستاخانه است )می بینم کنترل خودم رواز دست میدم و شروع به اذیت کردن آن میکنم ولی امروز خبر از هیچ جروی نبود وارد مغازه شدم و الیوندر طبق طبع من چوبدستی بلند خشک و موی دم تک شاخ را برای من آورد ومثل وقتی که چوبدستی خودم رو بدست می گرفتم آن را گرفتم و احساس مطبوعی کردم که ناگهان جروی شیطونی ناگهان از کف مغازه بیرون آمد که احتمالا از مغازه ی حیوانات جادویی گریخته بود من هم یک دفعه احساس بی پروایی و سر دماغی کردم وچوبدستی جدید خود را بالا آوردم که ناگهان دیدم که الیوندر که از بیماری من خبر داشت چوب خود را بالا آورد و گفت خجالت بکش مرد حالا وقت این کاراس
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412ebb8020f.gif)
چرا حیونای بیچاره رو اذیت می کنی منم به طرفش بک طلسم بیهوشی فرستادم ولی از کنار گوشش گذشت ولی قسمتی از طلسم به گوششش خورد و افتاد .جروی که داشت قفسه های چوبدستی را بهم می ریخت گفت : مرتیکه ی دیونه چی کارش کردی منم چوبم که بالا بود اول طلسم مافلیا تو رو زدم که کسی از بیرون مغاز چیزی نفهمه جروی که حالا به طرف آویز مغازه می پرید منم با گفتن ايوانسكو آن رو ناپدید کردم و جروی محکم به زمین خورد اونم که عصبانی شده بود به من گفت مرض داری مرد مریض
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4bf674740.gif)
منم طلسم انگور جیو را به طرف او روانه کردم و او شروع به تپل شدن کرد و چشم هاش از حدقه بیرون زد
از طرف دیگر الیوندر که داشت به هوش می اومد دو تا پاترونوس درست کرد و من برای اینکه مزاحم کارم نشه اونرو با طلسم سايلنشيو جادو کردم و له وي كورپوس هم به طرف جروی پرتاب کردم که از مچ پا آویزون شد وهنگامی که می خواست دباره حرفی گستاخانه بزنه او را با طلسم ریکتو سمپرا جادو کردم و او حسابی به خنده افتاد ناگهان صدای ظاهر شدن چندین نفر آمد که بعد وارد مغازه شدند من هم همان موقع جروی را با اسكر جیفای طلسم کردم که ناگهان با طنابی محکم بسته شدم و متوجه شدم آن هایی که وارد مغازه شده اند مامورین وزارتخانه بوده اند. و من همینطور وقتی حباب هایی که از دهان جروی خارج می شد به صورت مامورین می خورد می خندیدم که یکی از آنها مرا با خود غیب کرد وبه وزارت خانه برد تا از من بازجویی کنند و من هم حسابی از کار خود شرمنده شدم.