هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۰۸:۲۰ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
سلام.

من فقط خواستم بگم که همچنان با رفتن لرد نتونستم به هیچ عنوان کنار بیام، دلیل اینکه الان هستم داخل سایت فقط به خاطر اعضاییه که بهم پیام دادن و ازم خواستن بمونن.

از گابریل عزیز خواهش میکنم که با لرد تماس بگیرن، و ازشون بخوان که حداقل این لطف کوچیک رو در حق ما بکنن و پست های اینجارو ببینن و یادشون بیاد که ما چقدر دوستشون داریم و حضورشون رو میخوایم، چون سایت اون حال و هوای همیشگی رو نداره بدون حضورشون.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۰۱:۱۲ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
سلام.

خواستم بگم که من به لرد دسترسی دارم و حتی اگه خودش خودجوش سایت رو چک نکنه که احتمالش پایینه چک کنه، من می‌تونم ازش بخوام که بیاد و پستای شما رو بخونه. بنابراین لطفا هر حرفی که دوست دارین به گوش لرد برسه رو اینجا بزنین. امیدوارم با خوندن این حرفا متوجه بشه که چقد بودنش برای ما مهم و ارزشمنده و متقاعد بشه که دوباره پیشمون برگرده.


در ادامه می‌خوام این موضوع رو به اطلاع همه اعضا برسونم که قصد داریم از این بعد ماهی یک‌بار جلسات آنلاین تو دیسکورد برگزار کنیم که اولیش صوتی و احتمالا پنجشنبه هفته آینده خواهد بود. بنابراین لطفا اگه می‌تونین سعی کنین حتما شرکت کنین و وقتتون رو برای پنجشنبه هفته آینده خالی کنین.

هدف از این کار هم اینه که با توجه به تصمیمات جدیدی که گرفته شده و می‌خوایم اعضا بیشتر در تصمیمات مشارکت داشته باشن، بتونیم بیشتر با هم آشنا و نزدیک بشیم و بهتر بتونیم در مورد برنامه‌ها با هم صحبت کنیم و راجع بهش تصمیم‌گیری کنیم. پس لطفا ما رو تنها نذارین و سعی کنین که باشین.

پیشاپیش ممنون از همگی هم بابت رسوندن حرفای دلتون به لرد، و هم بابت مشارکت در برنامه‌های سایت.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۷ ۰:۰۶:۴۹


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲:۳۹ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
موجود حس میکنه که جادگر که در حال راه رفتن بود، می‌ایسته، و در لحظه قبل از اینکه توسط دست جادوگر قاپیده بشه، تونست صدای خش خشی که مربوط به رادیو بود رو بشنوه.
و چند ثانیه بعد، موجود تونست به جادوگری که اون رو کف دستش نگه داشته بود، نگاه کنه.
مرد جادوگر، عینک تک چشمی‌ش رو برداشت، بهش ها کرد، بعد با لبه کتش تمیزش کرد، و بعد سرش رو چهل و پنج درجه به سمت چپ خم کرد و با چشمای تنگ شده، به موجود کوچیک که همچنان داشت دندوناشو نشون میداد، نگاه کرد.
- جالبه... خیلی جالبه!

موجود فهمید که با جادوگر یک ویژگی مشترک داره، اونم اینکه چشمای هردوشون پر از کنجکاویه و سعی دارن از طرف مقابل سر در بیارن. جادوگر سرشو صاف کرد و گفت:
- حالا موجود جالبی مثل تو چه کارایی میتونه بکنه؟

صدای رادیوییش طوری پر از هیجان شده بود که انگار تا به حال چیزی به این جالبی ندیده.
و بعد مرد جادوگر عصاش رو که توی دست راستش بود رو توی جیب کتش گذاشت و سعی کرد با انگشت اشاره دست راستش موجود رو لمس کنه، و البته موجود هم سعی کرد انگشت اشاره الستور رو با دندون‌های تیزش لمس کنه، که البته بیشتر باعث سرگرمی الستور شد و حتی باعث شد لبخند کوچیکش تبدیل به خنده‌ای دندان نما بشه.
- هاهاهاها... تو واقعاً سرگرم کننده و جالبی نه؟ بذار ببینم... دیگه چه کارهایی ازت برمیاد؟ شکلت انقدر جالبه نمیدونم حتی چطور باید توصیفت کنم، و با این‌حال به شدت جالبی!

و بعد الستور دوباره عصاش رو از جیبش خارج کرد، و در حالی که موجود رو هم کف دستش نگه داشته بود، با وقار و آرامش تمام در خیابون‌های هاگزمید شروع کرد به قدم زدن، رسید به جلوی کافه هاگزهد که در اون ساعت میزبان جماعت عجیب و خاصی بود، و پشت پنجره باز کافه ایستاد و به داخلش نگاه کرد.
و همون لحظه موجود دهنش رو باز کرد و صدای خش خش رادیو از دهنش خارج شد، نتونست کلمه‌ای رو شکل بده، ولی تونست کاملاً صدای رادیویی الستور رو تقلید کنه.
چشمای الستور گشاد شدن و با برق سرخی درخشیدن.
- یعنی کارهای بیشتری هم ازت برمیاد؟ به نظر میاد که وقت نمایشه!

و بعد با یک نشانه‌گیری دقیق، موجود رو به داخل یکی از لیوان‌های نوشیدنی کره‌ای که توی سینی پیش‌‌خدمت کافه بود، پرتاب کرد.


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۶ ۲۲:۴۵:۴۴

Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲:۳۱ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
جادوفلیکس


توجه:

Turmoil's in the air
Hold your breath, be deadly calm
Make a final prayer
Don't forget what you have done


ماجراهای اوپس کده



صدای خواننده جاش رو به سولوی گیتار داد، ولی بعد مجبور شد جاش رو به زور به صدای جیغ بنفش متمایل به زردِ لجنیِ جیغ یکی از والکری‌ها که داشت روی هوا می‌وورجولید بده. صدای جیغ باعث شد تمرکز گیتاریست به‌هم بریزه و افکار اینتروسیوش پیروز بشن و گیتارشو بکوبونه تو سرش و خودش رو Unalive کنه.
والکری مورد نظر که باکمالات‌ترین و بهترین دکتر/پرستار/جراح/روان‌شناس/روان‌پزشک/فوق تخصص مغز و اعصاب/فوق تخصص گوش و حلق و بینی/فوق تخصص دندان‌پزشکی/فوق تخصص شکسته‌بندی/فوق تخصص غدد/فوق تخصص ریز غدد/فوق تخصص نشکسته‌بندی/فوق تخصص ریزتر غدد/فوق تخصص پزشکی سلولی/فوق تخصص پزشکی مولکولی/فوق تخصص پزشکی اتمی در کل آزگارد و کل دنیاها بود و اسمش هم Eir بود، شیرجه زد روی زمین و چندتا آزگاردی و جادوگر و بچه که داشتن Moshpit راه مینداختن رو زیر پاها و بال‌هاش له کرد و بعد همون‌طور که به سمت والراون می‌رفت ازشون معذرت خواست و تند تند با نوک انگشتاش لمسشون کرد که دوباره زنده بشن و بعد رسید به والراون.
بلافاصله والراون رو با همه بیست تا انگشتش لمس کرد، ولی متوجه شد که والراون زنده نمیشه و همچنان زبونش از دهنش افتاده بیرون و چشماشم چپ شده.
- نهههههه... موفقیت شفای 100 درصدیم داره میشه 99 درصد! سرورم خواهش میکنم زنده بمونید!

در جواب حرفش نوری از کف دستش خارج شد، و مگسی از دهان والراون خارج شد، و Eir تونست ببینه که زندگی والراون همونطور که روحش داره ازش خارج میشه، از جلوی چشماش میگذره.
البته مگسی که از دهنش خارج میشد نشون میداد که والراون اخیراً رژیم غذایی عجیبی داشته و اگه در هر موقع دیگه‌ای بود، Eir به شدت سرزنشش میکرد.
ولی خب الان هر موقع دیگه‌ای نبود و والراون جدی جدی کشته شده بود، بدون هیچ اثری روی بدنش، و با جادویی که Eir رمز و رازش رو نمی‌دونست، بنابراین برای کشف حقیقت، چشماشو به چشمای والراون چسبوند که شاید بین فلش بک‌های زندگیش، بتونه چیزی هم از کشته شدنش بفهمه.

فلش بک دیده شده توسط Eir توی چشمای والراون:

والراون توی استودیو وایساده بود، گیتار الکتریک دستش بود و مشغول Improv کردن سولوی آهنگ Take control بود که یک‌هو یکی از نگهبانای آزگاردی بدون در زدن در استودیو رو باز کرد، اومد تو، سلام نظامی داد و بدون هیچ مقدمه‌ای گفت:
- سرورم، حضور تروریست‌های جادوگر و آزگاردی تایید شده، تونستیم شواهدی پیدا کنیم.
- Bow-now-now-now-now, Oh, da-ah-ah now-n-now, now-now-now-now! Guitar solo freak yeah!
- ولی سرورم تروریست‌ها...
- چقدر دیگه باید متال باشم که متوجه شی دارم ایگنورت میکنم؟
- ولی سرورم اگه یک وقت تنها گیرتون بندازن و بهتون حمله کنن ممکنه شکست بخورید...
- Nah, I'd win.

پایان فلش بک دیده شده توسط Eir توی چشمای والراون.

- تا لحظه آخر قوی بودید سرورم.

البته بقیه والکری‌ها و نگهبانا تسلیم ناراحتیشون نشده بودن و به جای اینکه شروع کنن به اشک ریختن سریع داشتن همه رو دستگیر میکردن و وضعیت اضطراری اعلام میکردن.
دوتا از والکری‌ها هم بدن بی جان والراون رو که روح طلاییش داشت از دماغش خارج میشد بلند کردن و روحش رو هم گرفتن کردن توی شیشه مربا که به عنوان یه ابزار غافلگیری که بعداً قراره به داستان کمک کنه، استفاده کنن.

×××


ویرسینوس همون‌طور که ادامه زنجیرهارو گاز میزد و قرچ قرچ صدا میداد، با آرامش به فنریر آزاد شده که داشت خودشو میکوبید به سقف که بره بالا و با حالت دراماتیکی خودشو نشون بده، نگاه کرد.
- خب، حالا آخرش که چی؟

فنریر دیگه پنجه نکشید و خودشو نکوبید به سقف، در واقع برای چند ثانیه سلول‌های خاکستری مغزش و دندون‌هاش شروع کردن به خاروندن سلول‌های خاکستریشون و دندون‌هاشون و بعد حتی سلول‌های خاکستری و دندون‌های درحال خاریده شدنش هم دوباره شروع کردن به خاروندن سلول‌های خاکستریشون و دندون‌هاشون. یعنی دقیقاً طوری که یک فنریر به صورت طبیعی و نرمال باید زمانی که ازش سوالات نیهیلیستی پرسیده میشه، عمل کنن.
البته که این وضعیت زیاد پایدار نبود و فنریر که حالا آزاد شده بود چند ثانیه خودش رو کش و قوس داد، بعد به ویرسینوس نگاه کرد و گفت:
- آورنده روشنایی، جهان تحت حکومت اودین دچار ظلمت شده، باید دوباره از نو ساخته بشه، و این دلیل وجود منه، این دلیل وجود رگناروکه.
- اصلاً درستش هم همینه پس.

و بعد فنریر به سقف سیاهچال نگاه کرد، و بعد چشماش از حدقه‌هاشون در اومدن، روی صورت عظیمش خزیدن و جهیدن و رفتن به سمت دهن عظیمش و به دندوناش و دندونای دندوناش و حتی دندونای دندونای دندوناش نگاه کردن و سرشونو به نشانه تایید و فهم تکون دادن و دوباره جهیدن و خزیدن و رفتن به سمت حدقه‌هاشون و برگشتن سر جاهاشون و به مغز فرمان جویدن سقفو دادن.
- As it should be.

×××


اودین دِ آل فادر با برخورد ملاقه روی دستش سریع دستشو کشید عقب، ولی چشمش همچنان بدون پلک زدن به تارِ سرنوشت خیره شده بود.
- یعنی میگی حتی یه انگشت کوچیک هم نمیتونم بزنم بهش؟
- نه فریک نه! معلومه که نمیتونی! دست بزنی بهش گند میزنی تو سرنوشت چندتا دنیا یهو. میدونی ما با چه بدبختی بافتیمش اصلا؟
- قول میدم فقط به بخش مربوط به رگناروک دست بزنم ولی.
- ببین، آل فادری، درست، احترامت واجبه درست، ولی ما هم اینجا مسئولیت داریم به‌هرحال.
- ولی قول میدم فقط یه نوک انگشت باشه و حتی لیسشم نزنم.
- آقا نمیشه دیگه! عه!

Skuld و Verdandi به خواهرشون Urd که داشت سر اودین د آل فادر داد و بیداد میکرد که یه وقت به رشته‌های سرنوشت دست یا زبون نزنه، نگاه کردن و به خودشون لرزیدن.
البته لرزیدنشون به خاطر ترسشون از ابهت خواهرشون نبود که هرچی عصبانی‌تر میشد، چشماش براق‌تر میشد و بزرگ‌تر میشد، بلکه لرزششون به خاطر ترس از این بود که دیدن رشته‌های سرنوشت که طی قرن‌ها بافته بودن و ریخته بودن رو شاخه‌های ایگدراسیل داشتن از هم جر می‌خوردن.
اودین که از چند دقیقه پیش داشت حرفای Urd رو صرفاً Seen میزد ولی جواب نمیداد، متوجه قضیه شد.
- Yikes، والراون فقط یه کار باید انجام میداد... فقط یه کار بهش سپردم!

و بعد تصویر تاریک شد و یه اپیزود دیگه از ماجراهای اوپس کده به پایان رسید و البته که سریال برای فصل بعدی هم تمدید شد چون بهرحال بهترین سریال شبکه جادوفلیکسه و کل جادوگر تی وی رو مثل کودکی نادان، کول کرده روی شونه‌های قدرتمندش.


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۷ ۳:۰۷:۱۲

Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰:۲۲ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
هدویگ تصمیم می‌گیره برای این که گذر زمان رو کم‌تر حس کنه، خودشو سرگرم کنه. پس جلوی آینه‌ای کوچیک که گوشه دفتر قرار داره می‌ره.
- هو هو هو!

این هوهو ناشی از ذوق هدویگ به خاطر هیکل فعلی خودش نبود، بلکه خودش رو جلوی آینه به گونه‌ای تصور کرده بود که همچون جغد درون روزنامه هیکلی به هم زده. به نظرش بسیار بهش میومد و برازنده‌ش بود!

هدویگ بعد از این تصور رویایی که از خودش در آینه می‌بینه، اختیار از کف می‌ده. اون دیگه تحمل نداشت بیش از این صبر کنه و از شدت ذوق و شوق برای رسیدن به چنین هیکلی آروم و قرار نداشت.

بنابراین هوهویی می‌کنه و به سمت در اتاق حرکت می‌کنه. اگه هری قرار نبود که هرچه سریع‌تر بیاد، پس شاید وقتش بود تا خودش به دنبال هری بره و پیداش کنه!

هدویگ بال‌بال‌زنان و بدون توجه به چشم‌های متعجبی که در راه بهش خیره می‌شدن، به دنبال هری به اتاق رون ویزلی می‌ره. اونجا محتمل‌ترین جایی بود که هری بعد از اتاق خودش، می‌تونست توش حضور داشته باشه.

هدویگ با هزار امید و آرزو که بالاخره هریو اونجا پیدا می‌کنه، خودشو به در دفتر رون می‌کوبه.
- هـــــــــــــــــــــــــو!

اما متاسفانه خبری از باز شدن در و هدایت شدن هدویگ به داخل نبود. در بسته بود و هدویگ هوی بلند دردناکی سر می‌ده و بعد از برخوردی که با مخ به در اتاقِ بسته داره، از پشت روی زمین میفته.
- هو!

هدویگ که حالا با برخورد شدیدی که داشت کف زمین پهن شده و دو بعدی شده بود، شدیدا نیاز داشت که یکی سر برسه و اونو با کاردک از زمین جدا کنه!



پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶:۴۹ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
قطار بزرگی در سکو توقف کرده بود که نشان هاگوارتز روی لوکوموتیوش برق می زد؛ یک H بزرگ که چهار حیوان گورکن، عقاب، شیر و مار اطراف آن بودند.

هریت لبخند زد. چرخ دستی اش را هل داد و چمدان و قفس جغد سفیدش، اورست را از رویش برداشت. سپس سوار قطار شد.

توی قطار، اکثر کوپه ها پر بودند. توی یکی از کوپه ها، تعداد زیادی دختر دور یک دختر سیاه پوست با موهای بافته شده جمع شده بودند. یکی از دخترها گفت:"زود باش لینا! نشونمون بده!" دختر سیاه که ظاهرا اسمش لینا بود، خندید و در یک جعبه را باز کرد. یک وزغ بزرگ و سبز از جعبه بیرون پرید و همه ی دخترها خوشحال شدند. هریت نگاهی به وزغ کرد و به راهش ادامه داد.

هریت بالاخره اواخر قطار یک کوپه پیدا کرد و وارد شد. چمدانش را روی زمین گذاشت و قفس اورست را کنارش، روی صندلی. سپس کنار پنجره نشست.

او حالا می توانست از پشت پنجره خانواده ی موقرمز را ببیند که ایستاده بودند و با یکدیگر حرف می زدند. دختر کوچک تر، رونیا موهایش تا روی شانه هایش می رسیدند و با تِلی جمع کرده بود. پسربچه شان، جان موهای فرفری قرمز داشت. دوقلوها، جرجیا و فیونا موهای قرمز پرپشت و بلندی داشتند که تا کمرشان می رسیدند. دختر بزرگ تر، پنه‌لوپه هم موهای قرمز فرفری کوتاه داشت.

مادر خانواده بدنی لاغراندام و قدی بلند داشت که دماغش سربالا بود و موهایش قرمز و کوتاه که لباس نارنجی با ژاکت بافتنی سبز پوشیده بود.
ادامه دارد...


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۷ ۱۶:۰۶:۱۲
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۷ ۱۶:۰۷:۰۹

به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰:۳۶ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
همان موقع خانواده ای از کنار هریت رد شدند و هریت شنید که یکی شان گفت:
- از دست این ماگل ها...

هریت به سرعت برگشت. کلمه ی "ماگل" در ذهنش تکرار می شد. این کلمه در دنیای جادوگری به معنای انسان غیرجادویی بود؛ یعنی آن خانواده جادوگر بودند؟

هریت به آن خانواده نگاه کرد. همه ی اهالی آن خانواده موهای قرمز داشتند و از یک مادر، یک پسربچه و چهار دختر تشکیل می شدند که به نظر می آمد دوتایشان دوقلو هستند. پسربچه دست مادرش را گرفته بود و همه خیلی طبیعی بودند؛ به جز قفسی که روی چرخ دستی دختر بزرگ تر بود و درونش جغدی سروصدا می کرد.

هریت مطمئن بود آنها جادوگرند. خانواده بین هریت و ستون بین سکوی نه و ده ایستاده بودند. مادر گفت:
- همین جاست، سکوی نه و سه چهارم! برو پنه‌لوپه.

دختر بزرگ تر که ظاهرا اسمش پنه‌لوپه بود، چرخ دستی اش را هل داد و به طرف ستون دوید. هریت می خواست با دقت به کار پنه‌لوپه نگاه کند، اما دو زن جوان از جلویش گذشتند و بعد که رفتند، اثری از پنه‌لوپه نبود!

مادر گفت:
- برو فیونا، بعدش هم تو برو جرجیا.

یکی از دوقلوها که ظاهرا اسمش فیونا بود، چرخ دستی اش را هل داد و لحظه ای بعد اثری از او هم نبود؛ برای دوقلوی دوم، جرجیا هم همین طور.

هریت چرخ دستی اش را هل داد و از مادر پرسید:
- ببخشید، چجوری می تونم وارد سکو بشم؟

مادر گفت:
- تو هم سال اول هاگوارتزی؟ عیبی نداره، رونیا هم سال اولشه.

دختر کوچک تر با لبخند سرش را تکان داد. پسربچه با هیجان گفت:
- آره! مامان، منم می خوام برم!

مادر گفت:
- جان، تو هنوز کوچیکی... ببین عزیزم، فقط باید بری به سمت ستون و توقف نکنی. حتی وقتی مطمئنی بهش می خوری هم نباید وایسی. حالا برو و اگه نگرانی، بدو.

هریت گفت:
- ممنون.

او جلوی ستون ایستاد و به طرف آن دوید. در ذهنش غوغایی برپا بود؛ الان به ستون برخورد می کرد... دو ثانیه، یک ثانیه...

اما هریت به ستون برخورد نکرد. درواقع از آن عبور کرد و وارد سکویی عجیب شد. گربه های رنگارنگ در آن حرکت می کردند و جغدها پرواز می کردند. جادوگرها و ساحره های رداپوش در سکو راه می رفتند و از فرزندان شان خداحافظی می کردند.
ادامه دارد...


به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶:۴۱ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
پس از خروج گابریل، زن نسبتا جوانی در چارچوب در ظاهر شد. زن لبخندی زد و گفت:
- سلام آقای پافت. خوبین؟ خانواده خوبن؟ عمه؟ عمو؟ همسایه ها؟ همه خوبن؟

ناگهان با دیدن گل های رزی که کنار پنجره بودند، برقی در چشمانش درخشید و با سرعتی بیشتر از یک برقک، به سمت گلها رفت و با لحن مهربانی که حتی هنگام صحبت با پسر عزیزش هم به کار نمی برد گفت:
- سلام عزیزای دلم. خوبین؟ فضای سنت مانگو اذیتتون نمی کنه؟ آخه محیط اینجا یکم خشنه.

آگلانتاین گیج و منگ مانده بود. رزالین با گل ها حرف می زد؟ انتظار جواب هم داشت؟ چنین کسی قطعا سالم نبود و هزاران بیماری می شد به او چسباند. لحظه ای به فکر فرو رفت. کدام بیماری می توانست بیشترین خرج را برای او بتراشد؟
ناگهان لامپ پرنوری روی سر آگلانتاین ظاهر شد. آنقدر پرنور اگر اسکورپیوس آنجا بود، داد می زد:
- اون لامپو خاموش کن! من پول برقشو نمی دم!

آگلانتاین کنار رزالین نشست. رزالین بی توجه به این که با شفا دهنده مملکت طرف است، در حالی که گل ها را نوازش می کرد گفت:
- گیاها مظلوم ترین موجودات عالمن، نه؟ هر کی می رسه یه لگدی به طفلیا می زنه و رد می شه. تازه بعضیا پرپرشون می کنن تا بفهمن طرف دوستشون داره یا نه. بعضیا که از اینم سنگدل ترن ازشون در جهت منافع شخصی سؤاستفاده می کنن. یکی نیست بگه خودتون دوست دارین تبدیل به هیزم شین؟





اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
خطاب به علاقه‌مندین این تاپیک!
پیشنهاد می کنم سری هم به فن فیکشن هریت پاتر و قتل در هاگوارتز بزنید، چون همه ی شخصیت هایی که درباره شون توی این تاپیک نظر ارسال شده، داره می شه و خواهد شد توی اون فن فیکشن حضور دارن.
ممکنه در طول فن فیکشن اسم بعضی از شخصیت های آینده‌مون لو بره، چون من اسم اونارو می دونم (راستش قبلا تصمیم‌گیری کردم) اما شما به روی خودتون نیارید.
خب، امیدوارم از فن فیکشن خوشتون بیاد!


پ.ن: توی هر جلد از کتاب های هری پاتر، یه سری شخصیت اضافه می شن. اما چون فن فیکشن فقط یه جلده، مجبوریم همه ی شخصیت ها رو توی همین جلد وارد کنیم. می تونین توی نظراتتون، بنویسین به نظرتون اون شخصیت چطور باید وارد بشه.


به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶:۲۵ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
فصل اول: سکوی نه و سه چهارم
.........
ایستگاه کینزگراس در آن روز پاییزی خیلی شلوغ بود. مردم به سرعت می دویدند تا به قطارهایشان برسند. در این میان، دختر تنهایی جلوی سکوی نه و ده ایستاده بود و بلیتى در دست داشت. نام او هریت پاتر بود.

هریت دختری قدکوتاه و لاغراندام بود که موهای سیاه پرکلاغی و بلندی داشت. چشم هایش سبز و درخشان بودند و عینک شیشه‌گرد آهنی ای به چشم می زد. او یک ساحره ی جوان یازده ساله بود که روز تولدش نامه ای دریافت کرده بود. نامه می گفت او باید به مدرسه ى علوم و فنون جادوگری هاگوارتز برود. بلیت قطارش هم در پاکت نامه بود؛ اما هریت نمی دانست باید به کدام سکو برود!

بلیت می گفت مقصدش سکوی نه و سه چهارم است، اما چنین سکویی وجود نداشت! این سکو باید بین دو سکوی نه و ده می بود؛ دقیقا همان جایی که هریت ایستاده بود. اما یا چشم هریت درست نمی دید یا بلیت اشتباه می کرد؛ چون چنین سکویی آنجا نبود.
ادامه دارد...


به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.