جادوفلیکس
توجه:
Turmoil's in the air
Hold your breath, be deadly calm
Make a final prayer
Don't forget what you have done
ماجراهای اوپس کده
صدای خواننده جاش رو به سولوی گیتار داد، ولی بعد مجبور شد جاش رو به زور به صدای جیغ بنفش متمایل به زردِ لجنیِ جیغ یکی از والکریها که داشت روی هوا میوورجولید بده. صدای جیغ باعث شد تمرکز گیتاریست بههم بریزه و افکار اینتروسیوش پیروز بشن و گیتارشو بکوبونه تو سرش و خودش رو Unalive کنه.
والکری مورد نظر که باکمالاتترین و بهترین دکتر/پرستار/جراح/روانشناس/روانپزشک/فوق تخصص مغز و اعصاب/فوق تخصص گوش و حلق و بینی/فوق تخصص دندانپزشکی/فوق تخصص شکستهبندی/فوق تخصص غدد/فوق تخصص ریز غدد/فوق تخصص نشکستهبندی/فوق تخصص ریزتر غدد/فوق تخصص پزشکی سلولی/فوق تخصص پزشکی مولکولی/فوق تخصص پزشکی اتمی در کل آزگارد و کل دنیاها بود و اسمش هم Eir بود، شیرجه زد روی زمین و چندتا آزگاردی و جادوگر و بچه که داشتن Moshpit راه مینداختن رو زیر پاها و بالهاش له کرد و بعد همونطور که به سمت والراون میرفت ازشون معذرت خواست و تند تند با نوک انگشتاش لمسشون کرد که دوباره زنده بشن و بعد رسید به والراون.
بلافاصله والراون رو با همه بیست تا انگشتش لمس کرد، ولی متوجه شد که والراون زنده نمیشه و همچنان زبونش از دهنش افتاده بیرون و چشماشم چپ شده.
- نهههههه... موفقیت شفای 100 درصدیم داره میشه 99 درصد! سرورم خواهش میکنم زنده بمونید!
در جواب حرفش نوری از کف دستش خارج شد، و مگسی از دهان والراون خارج شد، و Eir تونست ببینه که زندگی والراون همونطور که روحش داره ازش خارج میشه، از جلوی چشماش میگذره.
البته مگسی که از دهنش خارج میشد نشون میداد که والراون اخیراً رژیم غذایی عجیبی داشته و اگه در هر موقع دیگهای بود، Eir به شدت سرزنشش میکرد.
ولی خب الان هر موقع دیگهای نبود و والراون جدی جدی کشته شده بود، بدون هیچ اثری روی بدنش، و با جادویی که Eir رمز و رازش رو نمیدونست، بنابراین برای کشف حقیقت، چشماشو به چشمای والراون چسبوند که شاید بین فلش بکهای زندگیش، بتونه چیزی هم از کشته شدنش بفهمه.
فلش بک دیده شده توسط Eir توی چشمای والراون:والراون توی استودیو وایساده بود، گیتار الکتریک دستش بود و مشغول Improv کردن سولوی آهنگ Take control بود که یکهو یکی از نگهبانای آزگاردی بدون در زدن در استودیو رو باز کرد، اومد تو، سلام نظامی داد و بدون هیچ مقدمهای گفت:
- سرورم، حضور تروریستهای جادوگر و آزگاردی تایید شده، تونستیم شواهدی پیدا کنیم.
- Bow-now-now-now-now, Oh, da-ah-ah now-n-now, now-now-now-now! Guitar solo freak yeah!
- ولی سرورم تروریستها...
- چقدر دیگه باید متال باشم که متوجه شی دارم ایگنورت میکنم؟
- ولی سرورم اگه یک وقت تنها گیرتون بندازن و بهتون حمله کنن ممکنه شکست بخورید...
- Nah, I'd win.
پایان فلش بک دیده شده توسط Eir توی چشمای والراون.- تا لحظه آخر قوی بودید سرورم.
البته بقیه والکریها و نگهبانا تسلیم ناراحتیشون نشده بودن و به جای اینکه شروع کنن به اشک ریختن سریع داشتن همه رو دستگیر میکردن و وضعیت اضطراری اعلام میکردن.
دوتا از والکریها هم بدن بی جان والراون رو که روح طلاییش داشت از دماغش خارج میشد بلند کردن و روحش رو هم گرفتن کردن توی شیشه مربا که به عنوان یه ابزار غافلگیری که بعداً قراره به داستان کمک کنه، استفاده کنن.
×××
ویرسینوس همونطور که ادامه زنجیرهارو گاز میزد و قرچ قرچ صدا میداد، با آرامش به فنریر آزاد شده که داشت خودشو میکوبید به سقف که بره بالا و با حالت دراماتیکی خودشو نشون بده، نگاه کرد.
- خب، حالا آخرش که چی؟
فنریر دیگه پنجه نکشید و خودشو نکوبید به سقف، در واقع برای چند ثانیه سلولهای خاکستری مغزش و دندونهاش شروع کردن به خاروندن سلولهای خاکستریشون و دندونهاشون و بعد حتی سلولهای خاکستری و دندونهای درحال خاریده شدنش هم دوباره شروع کردن به خاروندن سلولهای خاکستریشون و دندونهاشون. یعنی دقیقاً طوری که یک فنریر به صورت طبیعی و نرمال باید زمانی که ازش سوالات نیهیلیستی پرسیده میشه، عمل کنن.
البته که این وضعیت زیاد پایدار نبود و فنریر که حالا آزاد شده بود چند ثانیه خودش رو کش و قوس داد، بعد به ویرسینوس نگاه کرد و گفت:
- آورنده روشنایی، جهان تحت حکومت اودین دچار ظلمت شده، باید دوباره از نو ساخته بشه، و این دلیل وجود منه، این دلیل وجود رگناروکه.
- اصلاً درستش هم همینه پس.
و بعد فنریر به سقف سیاهچال نگاه کرد، و بعد چشماش از حدقههاشون در اومدن، روی صورت عظیمش خزیدن و جهیدن و رفتن به سمت دهن عظیمش و به دندوناش و دندونای دندوناش و حتی دندونای دندونای دندوناش نگاه کردن و سرشونو به نشانه تایید و فهم تکون دادن و دوباره جهیدن و خزیدن و رفتن به سمت حدقههاشون و برگشتن سر جاهاشون و به مغز فرمان جویدن سقفو دادن.
- As it should be.
×××
اودین دِ آل فادر با برخورد ملاقه روی دستش سریع دستشو کشید عقب، ولی چشمش همچنان بدون پلک زدن به تارِ سرنوشت خیره شده بود.
- یعنی میگی حتی یه انگشت کوچیک هم نمیتونم بزنم بهش؟
- نه فریک نه! معلومه که نمیتونی! دست بزنی بهش گند میزنی تو سرنوشت چندتا دنیا یهو. میدونی ما با چه بدبختی بافتیمش اصلا؟
- قول میدم فقط به بخش مربوط به رگناروک دست بزنم ولی.
- ببین، آل فادری، درست، احترامت واجبه درست، ولی ما هم اینجا مسئولیت داریم بههرحال.
- ولی قول میدم فقط یه نوک انگشت باشه و حتی لیسشم نزنم.
- آقا نمیشه دیگه! عه!
Skuld و Verdandi به خواهرشون Urd که داشت سر اودین د آل فادر داد و بیداد میکرد که یه وقت به رشتههای سرنوشت دست یا زبون نزنه، نگاه کردن و به خودشون لرزیدن.
البته لرزیدنشون به خاطر ترسشون از ابهت خواهرشون نبود که هرچی عصبانیتر میشد، چشماش براقتر میشد و بزرگتر میشد، بلکه لرزششون به خاطر ترس از این بود که دیدن رشتههای سرنوشت که طی قرنها بافته بودن و ریخته بودن رو شاخههای
ایگدراسیل داشتن از هم جر میخوردن.
اودین که از چند دقیقه پیش داشت حرفای Urd رو صرفاً Seen میزد ولی جواب نمیداد، متوجه قضیه شد.
- Yikes، والراون فقط یه کار باید انجام میداد... فقط یه کار بهش سپردم!
و بعد تصویر تاریک شد و یه اپیزود دیگه از ماجراهای اوپس کده به پایان رسید و البته که سریال برای فصل بعدی هم تمدید شد چون بهرحال بهترین سریال شبکه جادوفلیکسه و کل جادوگر تی وی رو مثل کودکی نادان، کول کرده روی شونههای قدرتمندش.