هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: امروز ۱۸:۰۱:۲۹
#1
زاخاریاس اسمیت
( محاجم و کاپیتان کوییدیچ هافلپاف _ عضو ارتش دامبل دور )
هسته ی چوبدستی پر ققنوس
جنس چوب راش
پاترونوس گوزن شاخدار
سن : 17
مادر بزرگ مادریش ایرانی بود .
پدر از فنلاندی های محاجر و مادر کانادایی
اونا توی مدرسه ی ایلورمونی و در گروه تاندربرد باهم آشنا شدن
پدرش پنج سال بعد از ازدواج و شش ماه قبل از بدنیا اومدن پسرشون توسط یه جادوگر سیاه کشته شد
پدر کارآگاه و مادر چوب کار بود ، یعنی بیسیاری از فرآورده های چوبی_جادویی_زینتی رو طولید میکرد
بعد از مرگ پدرش اونا با خانواده ی مادریش به اروپا محاجرت و سال ها زندگی کردند که موجب شد اون نجاری جادویی رو از مادر و آهنگری جادویی رو از پدر بزرگ یاد بگیره
با اینکه با چوبدستی قوی تره ولی علاقه داره با دست جادو بکنه همچنین عاشق کار با سلاح های جادویی هست که خودش میسازه
تو کوییدیچ محاجمه ، با اینکه کاپیتان کس دیگه ای دیگه بود اما رهبری کامل ماجم ها ب عهده ی اون بود
ویژگی های ظاهری : قد 179 وزن 76 چربی بدن 15درصد رنگ چشم ، مو ، ابرو و مژه پر کلاغی

به موسیقی علاقه داره ولی هنوز قسمت نشده یاد بگیر



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: امروز ۱۷:۲۰:۴۳
#2
خلاصه:
بودجه بیمارستان سنت مانگو تموم شده و برای جور کردن پول می خوان مردم رو معاینه کنن و ازشون پول بگیرن.آگلانتاین یکی از اعضای این بیمارستان هستش که می خواد الکی دیگران رو مریض جلوه بده. جعفر هم با گوسفنداش از در رد شده میخواد بیاد تو.

***
جعفر خودش را با سرعت یک ماشین مسابقه به در رساند و بازش کرد. مو های ژولیده اش را کمی مرتب و کلاه روی سرش را آهسته بلند کرد و سلام داد. آگلانتاین که در کنار قفسه های کتاب ایستاده بود، گفت:

- بفرمایید لطفا بشینید!

جعفر سرش را به معنای تشکر تکان داد و روی صندلی چوبی کنار میز نشست.

- جسارت نباشه! اون صندلیه منه!

جعفر به آرامی بلند شد و روی صندلی آن طرفی نشست.

- یه چیز دیگه! چند نفر همراهتون هستند؟
- ربطی به بیماریم داره؟
- نه فقط اتاق ظرفیت این همه همراه رو نداره! نهایتا ظرفیت اتاق پنج نفره!
- زیاد نیستن که! اگه می خوای بشمر!

آگلانتاین آهی بسیار بلند کشید و شروع به شمردن همراه هان مریض کرد. هنوز تعدادی گوسفند وارد نشده بودند که آگلانتاین خوابش برد.
- وای! کشتیش؟ قرار نبود بکشیش! فقط قرار بود بیهوشش کنی جعفر!

روندا از لا به لای در عبور کرد و وارد اتاق شد. سپس لگدی به آگلانتاین زد و از رویش عبور کرد.

- نه جدی جدی مرده! خیله خوب من می تونم انجامش بدم! هیچ اشکالی نداره! جعفر بیا کمک اینو بندازیم یه جایی!
- پس کی دکتره؟
- خودم دکتر میشم! به شرط اینکه کسی از این موضوع چیزی نفهمه!


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۷:۲۴:۳۷

یه کتاب خوب یه کتاب خوبه مهم نیست چندبار بخونیش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: امروز ۱۵:۴۷:۱۲
#3
دیگر افراد زیادی برای گروه‌بندی نمانده بودند؛ دورا مالفوی، ویونا کراب، جسیکا گویل، بیولا زابینی و چند نفر دیگر. سپس هریت متوجه شد که درست جلوی مادام نوربرتا نشسته است.

مادام نوربرتا گفت:
- عزیزم، ورودت رو به گریفندور تبریک می‌گم! من شبح برج گریفندورم. امیدوارم بتونی گروهت رو به مقام قهرمانی برسونی. تا حالا نشده گروه گریفندور این‌همه سال از مقام قهرمانی دور باشه. بارونس خون‌آلود دیگه داره اعصاب‌خردکن می‌شه. اون شبح برج اسلیترینه.

او به زنی پشت میز اسلیترین اشاره کرد. او پیراهن بلندی با آستین‌های گشاد و سیلوئت (۱) به‌تن داشت و همه‌جایش لکه‌های نقره‌ای خون به چشم می‌خورد.

رونیا پرسید:
- چجوری اینقدر خونی شده؟

مادام نوربرتا با صداقت گفت:
- تا حالا ازش نپرسیدم.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: امروز ۱۵:۴۵:۲۳
#4
eat:

:scursor



ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۵:۴۹:۰۰
دلیل ویرایش: :eatscursor:

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: امروز ۱۵:۴۳:۱۲
#5
تغییرات کوچیکی ایجاد کردم، جایگزین بشه.

نام و نام خانوادگی: الستور مون

ویژگی‌های ظاهری: موهای قرمز و مشکی، عینک تک چشمی، چشمای قرمز، کت و شلوار قرمز، پاپیون سیاه، گوش‌های گوزنی پوشیده شده با مو، شاخ‌های گوزن کوچک که از بین موهایش جوانه زده‌اند.

ویژگی‌های اخلاقی: همواره شاد و خندان، معمولاً به صورت طعنه‌آمیز صحبت می‌کنه و به موسیقی جاز / Jazz علاقه زیادی داره.

چوبدستی: چوب افرا (Maple)، با طول 12.5 اینچ، معادل 31.75 سانتی‌متر و مغز ریسه قلب اژدها.

گروه هاگوارتز: گریفیندور

پاترونوس: -

زندگی‌نامه:
الستور توی خانواده‌ای با پدر بریتانیایی و مادر اهل نیواورلئان که یه ساحره وودو بود به دنیا اومد که البته این موضوع فاقد اهمیته و صرفاً جهت طولانی شدن زندگی‌نامه نوشته شده. الستور در سن یازده سالگی مثل بقیه به مدرسه جادوگری هاگوارتز رفت و توی گروه گریفیندور جا گرفت. بعد از فارغ‌التحصیلی از هاگوارتز، الستور خیلی گیج شده بود که حالا با زندگیش چی‌کار کنه، و برای همین از مادرش کمک خواست، چون پدرش توی یه سیرک جادویی کار میکرد و تقریباً هیچ‌وقت پیششون نبود. و مادرش هم چون خیلی تشویقش میکرد که دنبال علایقش بره و همیشه حمایتش میکرد، یک مقدار زیادی علایق این بچه به گوزن‌ها و رنگ قرمز رو جدی گرفت و بهش دوتا شاخ گوزن کوچیک و چشمای قرمز داد، که البته الستور حسابی کیف کرد و افسردگی بعد از فارغ‌التحصیلیش هم درمان شد. و بعد هم تصمیم گرفت بره دنبال حرفه گویندگی رادیو و انقدر به کارش علاقه پیدا کرد که از مامانش خواست صداش رو هم رادیویی کنه حتی که همیشه در حال گزارش دادن باشه! همچنین یه عصا برای خودش خرید و یه رادیو توش جاسازی کرد که همه‌جا بتونه از صداهای رادیویی مختلف واسه پرت کردن حواس ملت، یا رفتن رو مخشون یا حتی در گفت‌گوهای عادی استفاده کنه، چون قطعاً این کاریه که آدم‌هایی که از سلامت روان کامل برخوردار هستن انجام میدن، البته نباید فراموش کرد عصا باعث افزایش استایل میشه و یک سلاح سرد عالیه، وقتی هم کاری نداره عصاشو هرجا بخواد ول میکنه و سایه‌ش طبیعتا برمیداره و هروقت خواست دوباره میده بهش، که خب باز هم یک همزیستی مناسب و خوبه.
همچنین کت و شلوار قرمز میپوشه که همیشه تو چشمه، و انقدر از تکنولوژی‌های جدید مثل فیلم‌برداری و عکسای جادویی متحرک متنفره که توی همه‌شون به صورت شطرنجی میفته و گند میزنه تو عکس و کلاً نمیشه باهاش عکس دسته‌جمعی گرفت. آها! سایه‌ش هم مستقله و خیلی وقتا سعی میکنه بکشونتش توی دیوار، یا از تو دیوار در بیاد، یا بره ملت رو اذیت کنه یا از این کارای خوب خوب، چون خب بهرحال مگه یه مرد بدون لبخند و سایه‌ش چی برای عرضه داره؟


انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۶:۳۶:۲۴

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: امروز ۱۵:۲۰:۰۶
#6
با نام و یاد ارباب لرد ولدمورت و تمام تاریکی ها و پلیدی ها!


با توجه به فقدان ارباب گرانقدر و توجه به این نکته که رزالین و ویولت عزیز با در نظر گرفتن این نکته که نقد کننده پست هاشون، قرار بوده که ارباب لرد ولدمورت باشند، درخواست نقد داده بودند، نقد پست این دو عزیز انجام نمیشه و به مدت کوتاهی این تاپیک بسته میشه. بدیهیه که بعد از سر و سامون گرفتن اوضاع، پذیرای درخواست های شما خواهیم بود.

رزالین و ویولت عزیز می تونن نقد پستشون رو از طریق پیام شخصی درخواست بکنند ( در صورتی که تمایل به نقد شدن پست توسط بنده دارن) و یا از ظرفیت های ویزنگاموت استفاده کنند.



با تشکر
مرلین the prophet




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: امروز ۱۴:۲۱:۵۰
#7
مرلین به سرعت به سمت گابریل حرکت کرد و دست او را گرفت. بدلیل سرعت بالای حرکت مرلین، در لحظه ای استثنایی و قبلا دیده نشده، ریش دو پیرمرد به همدیگر گره خورد و از این ارتباط، جرقه ای پدید آمد و ارواح تمام افرادی که دامبلدور با سخنان به خیال خودش خردمندانه، و مرلین با هدایت های به زعم خویش نجات دهنده، باعث شده بود اونها مرگ رو در آغوش بگیرند، همچون سیریوس، مورگانا و ... در آنجا حاضر شدند.

مروپ با دیدن این صحنه، در اقدامی که کسی انتظارش را نداشت، به سمت گابریل شیرجه رفت و با جفت ملاقه هایش او را گرفت و به سمت یاران خودش پرتاب کرد. اما در این وسط، این مرلین و دامبلدور بودند که در تلاش بودند تا ریش طرف دیگر را پس زده و با ارسال این جرقه به سمت طرف مخالف، از سوختن و بی ریش شدن خود جلوگیری کنند.

- اَاَاَاَاَاَ... چه باحال! حیف ولدی نیست که منم یه اکسپلیارموس بزنم بهش. چقده من توجه دلم می خواد! به منم توجه کنین!

هری پس از گفتن این حرف و از اینکه دیگر در مرکز توجه ها نیست، لحظه ای خودش را باخت، اما اجازه نداد این باخت در خانه حریف مانع او شود. به همین دلیل با تمام توانش خود را روی گره ریش دو پیرمرد انداخت و باعث شد این گره که با دندان نیز باز نمیشد، با وزن هری، از هم بیش از پیش گرهشان سفت تر شده و با برخورد جرقه ها، ریش و مویی برای هری نیز نماند. اما این پایان ماجرا نبود!

- هری... فرزندِ دلبندِ روشنایی و نور و هر چی آرزوی خوبه! اون قیچی ـت رو بردار و ما رو آزاد کن! این پیامبر ول کن ما نیست.
- چشم پروفسور! هر چی که ترانه داریم هم مال شما. ما خوشحالیم که دوباره در وسط سوژه ایم!

و هری راست می گفت! هری از خوشحالی در پوست خود نگنجید. و دیگر پوستش نیز دلش نمی خواست که هری در داخل او بگنجد! به همین دلیل هری را پس زد و به سمتی دیگر رفت تا محفل پوست ققنوس را راه بیندازد!

- پیرمرد! بگیر که اومد!

مرلین با گفتن این حرف، تمرکزی کرد و با استفاده از عصایش، ضربه ای به ریش دامبلدور زد. گره با سرعت به سمت صورت دامبلدور رفت و با صدای پاقی، هر گونه آثاری از مو، مژه و ریش را از صورت وی محو کرد. مرلین لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- این است قدرت پیامبر کبیر! به ما ایمان بیاورید!

با گفتن این حرف، مرگخوارانی که طرفداری مرلین را کرده بودند، همگی ایمانشان از پیش، بیشتر شد. تنی چند از محفلی ها نیز که سفیدی درونشان کمی خرده شیشه داشت، تمایلاتی به سمت مرلین نشان دادند. این وسط مروپ بود که پشت چشمی نازک کرد و به سمت مرلین رفت.
- مامان هم به نوبه خودش این پیروزی رو به مرلین تبریک میگه. ما به کمک هم تونستیم مرگخوارا رو از چنگ این محفلی ها و رئیس کچلشون در بیاریم. مامان به همه مرگخوار های شیرین تر از هلو ی خودش افتخار میکنه! گابریل! مامان نجاتت داد و تاییدت میکنه!

مرلین نیز نگاهی به الستور کرد و گفت:
- ما هم تو رو تایید می کنیم الستور. بیایین بریم داخل خونه ریدل ها که خیلی کار داریم.

بدین ترتیب، مرلین و مروپ، دوشادوش هم به سمت خانه ریدل ها حرکت کردند و مرگخواران جان بر کف لرد سیاه نیز از پی آن ها راه افتادند. صحنه ی بوجود آمده از راهپیمایی عظیم مرگخواران، به قدری با شکوه بود که همان چند تن محفلی خرده شیشه دار نیز با چشمانی گریان و بغض آلود، به آن ها پیوستند و دامبلدور و دیگر محفلی ها را وسط ناکجا آباد پشت سر گذاشتند.


پایان سوژه!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: امروز ۱۲:۵۱:۱۹
#8
دامبلدور، دامبلدور بود. منبع عشق و علاقه! بنابراین لازم نبود حتما معجون عشق رو داخل دهنش بریزی تا تاثیر خودشو بذاره، همین که رو بدنش می‌ریخت هم از طریق پوستش که همواره در جستجوی پراکنده کردن عشق بود جذب می‌شد. پس دامبلدورِ آکنده از عشقِ ما، عاشق‌تر می‌شه!

اما مشکل اینجا بود که این عشق فقط عاشق مروپ شدن نبود! عشق دامبلدور فراتر از تنها یک مرگخوار بود. اون عاشق تمام مرگخوارا می‌شه!
- فرزندان تاریکی من! در این لحظه روشنایی رو در وجود شما بیش از همیشه می‌بینم! همه‌تون به جبهه‌ی سفید تعلق دارین. بپیوندین به من!

دامبلدور همزمان با گفتن این حرف جلو می‌ره و از اولین مرگخوار شروع می‌کنه و یکی یکی تک‌تک مرگخوارا رو در آغوش می‌گیره و جلو می‌ره. مرگخوارا قطعا اگه شدت شوکه شدنشون بالا نبود واکنش نشون می‌دادن و حتی نمی‌ذاشتن پیرمرد بهشون نزدیک بشه. ولی اونقد متعجب شده بودن که نه‌تنها بغل می‌شن، بلکه بعدشم به خاطر این که وجودشون دامبلدوری شده سرجاشون میخکوب می‌شن.

وضعیت اصلا خوب نبود!

- اوه جناب دامبلدور! خوش‌حالم با هم عقیده مشترکی داریم. منم به تک‌تک هم‌جبهه‌ایام ایمان دارم!

دامبلدور و گابریل یکم طولانی‌تر از بقیه در آغوش هم می‌مونن. شاید علت این بود که گابریل آخرین نفر بود، یا شایدم چون عقاید نزدیک به همی داشتن! خصوصا که بعدش دامبلدور دست در دست گابریل به سمت جمعیت محفلیا برمی‌گرده.
- فرزندان تاریکی! به من بپیوندید! به من بپیوندید! به من بپیوندید! به من بپیونـ...

دامبلدور مدام در حال تکرار جمله "به من بپیوندید!" بود، انگار که قرار بود مثل هیپنوتیزم عمل کرده و همه‌ی مرگخواران رو خام خودش کنه و به آغوش خودش بطلبه!

مرلین و مروپ که هر کدوم دو سر مخالف جمعیت مرگخوارا وایساده بودن، سرهاشون به سمت دیگری می‌چرخه و نگاهی به هم می‌ندازن. هر دو خطر رو به وضوح حس کرده بودن!



پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: امروز ۱۲:۱۸:۱۷
#9
eatscurso:


عه r مامان کجا رفت؟!


گشنه‌ت بود خوردیش!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۴:۳۵:۳۷



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: امروز ۱۲:۱۵:۵۳
#10
ما معجون مرگخوار شدنی که هکتور درست کرده بود ریختیم رو مدرسه، همه سیاه شدن، آفریقایی اصیل، ولی کسی نیومد فرم ورود به زیر سایه ارباب رو پر کنه! احتمالا باید یه ملاقاتی با هکتور داشته باشیم.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.