هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷:۳۶ شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲
#1
مجموعه فیلم: غلبه بر مرگ

قسمت اول: نبرد هاگوارتز



در اتاقی ترسناک که سایه‌ها مثل تماشاچی‌ ورزشی روی دیوار نشسته بودند، لرد ولدمورت، عروسک‌گردان هر چی تاریکی و بدخواهی، سوروس اسنیپ را پیدا کرد. هوای اتاق با احساس قتل قریب الوقوع پر شده و گویی سایه‌ها دیوار چشم انتظار وقوع آن بودند. چهره‌ی رنگ پریده ولدمورت که ادغام نامقدسی از مار و انسان بود، تبدیل به تنها منبع نور اتاق شده بود. چشمان قرمزش با گرسنگی سیری ناپذیر شکارچی‌ای که به شکار خود نزدیک شده، می‌درخشید. پرده‌های سنگین اتاق تکانی خوردند و خود را برای تماشای این منظره هولناک آماده کردند.

اسنیپ مثل عضوی از ارکسترا با هر حرکت حریف ناخواسته‌اش به سمت مخالف حرکت می‌کرد و شنل سیاه او مثل کفن در هوا موج می‌زد. این رقص سرنوشت ساز تبدیل به والسی تاریک شده که هر مرحله آن طنین آورعذاب پیش رو بود. نگینی، همدست ولدمورت، در پس زمینه، ناظر خاموش این رقص تراژیک بود.

چوب جادو ولدمورت مثل چوب رهبری ارکسترا بالا رفت و آخرین نت‌های سمفونی زندگی اسنیپ را اعلام کرد. نفرین کشتن، طلسمی نابخشودنی، با شکوفایی جرقه‌های بدخواهانه ولدمورت، در چوب جادو فوران کرد و اسنیپ که گرفتار آغوش بی رحم سرنوشت تاریک خود شده بود روی زمین مچاله شد و به این ترتیب، فقط در چند ثانیه، سوروس اسنیپ، تبدیل شد به یکی دیگر از تلفات جانبی رشد و پرورش تاریکی در دنیای جادوگری.

در پس پرده‌های سکوت پس از مرگ اسنیپ، اتاق هنوز از احساس تراژدی پر بود.آتش عشق شکست خورده اسنیپ به لیلی پاتر، شعله‌ای که در اوج غیر ممکن بودن در رسیدن به هدف اصلی خود هنوز روشن مونده بود، حالا بالاخره بعد از سال‌ها خاموش شد. خاطرات چشمان زمردی لیلی، در روح در حالا نابودی اسنیپ، زمزمه می‌کردند؛ آوازی پرده‌انداخته برای عشقی که چون گلبرگ‌هایی از گل ممنوعه، اکنون از شاخه‌های خود پاشیده بود.

ولدمورت به عنوان رئیس ارکسترا تراژیک اسنیپ، از شکوه تیره اجرا لذت می‌برد انگاری این احساس تنفری که اسنیپ برای پاتر در خود ایجاد کرده بود، لذت این صحنه را برای ولدمورت نیز بیشتر کرده بود. در طول تمام این سال‌ها نام پاتر تبدیل به معجونی از تمامی ناراحتی‌های اسنیپ شده چرا که از طرفی هری یاد و خاطره لیلی را زنده نگاه داشته و از طرفی یادآور شکست عشقی او نیز بود. پسری که زنده ماند، نمادی از هم‌زیستی لیلی و مشقات پایان‌ناپذیر اسنیپ!

اما اسنیپ کی بود؟ حتی نزد دوستان و دشمنان هم سوالاتی در مورد هویت حقیقی اسنیپ وجود داشت. وفاداری او به سیاهی یا روشنایی همواره برای خود او هم تبدیل به سوالی آزارنده شده بود. سوالی که همواره مبهم بوده و پس از مرگ اسنیپ، همچون یک نغمه ناتمام در دل اتاق باقی می‌ماند. زمانی که اسنیپ نفس‌های آخر خود را می‌کشید، افکارش، گردابی از پشیمانی و تفکر در وجود او تشکیل شده بود. دوگانگی اخلاقی که زندگی او را تعیین کرده بود، مبارزه جاودانه میان نیکویی و بدی، لحظات آخری اسنیپ را با سایه‌های پیچیدگی پرنقاشی کرد. در آغوش مرگ، اسنیپ با معمای هستی‌یابی که در زندگی به دنبال آن بوده، روبرو شد؛ جستجوی معنا که تاکنون از او پنهان مانده بوده است. اسنیپ بالاخره حداقل در تفکرات خودش به این نتیجه رسید که تا لحظه قبل از مرگ برای دیگری زیسته است. در دوران جوانی با عشق و علاقه به لیلی زندگی خود را تعریف کرد و بعد از مرگ لیلی، معنی زندگی او به جبران اشتباهات گذشته در خدمت دامبلدور تغییر پیدا کرد. اگرچه که دیر شده بود ولی به خودش قول داد اگر فرصت دوباره‌ای پیدا می‌کرد، حتما نحوه زندگی خود را تغییر داده و برای خودش زندگی خواهد کرد. همین فهم جدید از زندگی به طرز خیلی قابل پیشبینی، قبول کردن مرگ را برای او راحت‌تر کرد. با آرامش پلک‌های سنگین خود را پایین آورد و آخرین قطره‌های خاطرات از چشمانش جاری شد.

سرانجام، شعله‌ی زندگی اسنیپ خاموش شد. در آخرین لحظات زندگی خود فقط به این فکر می‌کرد که آیا واقعا درگیری بین سیاهی و سفیدی وجود دارد یا این فقط ساخته ذهن انسان‌هاست؟




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳:۵۵ دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲
#2
نام : سوروس اسنیپ

نامهای دیگر: «سِو» که نام مستعاری بود که لیلی روی او گذاشته بود، «زرزروس»، نامی که جیمز برای مسخره کردن او به کار می برد ; «شاهزاده نیمه خالص» جناسی که اسنیپ با نام خانوادگی مادرش ساخته بود.

مو : سیاه، تا شانه ها و تا حدی چرب که شایعه شده بین مو‌هاش موجودات جادویی سیاه قایم شدند.

چشمها : سیاه.

رنگ پوست : زردرنگ، همچنین رنگ پریده توصیف شده است.

ویژگی های اختصاصی : بلند، بینی خمیده، ترش‌رو

گروه: اسلیترین

چوب‌دستی : پر ققنوس (ققنوس دامبلدور باید به یکی ارث می‌رسید بالاخره ) و چوب درخت بید (البته فقط پاتر رو کتک می‌زنه، با من خیلی رابطه خوبی داره چوبشو همینجوری میده )

مهارت ها : معجون سازی ، طلسم‌های سیاه، سفید، قرمز، بنفش ... ، چفت شدگی، ذهن‌خوانی، می تواند بدون جارو پرواز کند .

سپر مدافع : گوزن ماده

توضیحات شخصیتی: بعد از سال‌ها که همچنان عاشق لیلی بودم، یه روز ولدمورتی رد میشد از کنار هاگوارتز و منو کشت. حالا رفتم اون دنیا، جان پیچ هم که تو بدنم ندارم مثل پاتر برگردم، مجبورم که مذاکره کنم. بعد از کلی بحث بالاخره راضی شدن که فرصت دومی بهم بدن ولی بهم گفتن که شرط این جون اینه که دیگه زندگی رو جدی نگیری و بری عشق و حال. حالا ما هم از استاد هاگوارتز و سختگیری تبدیل شدیم به اسنیپی که کنار ساحل زندگی می‌کنه و کارش آفتاب گیریه. البته خشونت، سختگیری، جدیت و گیجی بین سفیدی و سیاهی هنوز کامل از نرفته که خب امیدوارم صدای موج دریا این ها رو هم بهبود بده.


----
این اکانت از ابتدا با شخصیت اسنیپ درست شد، ولی بعدها به لاکهارت منتقل شد که خب چون شخصیت ها بسیار متفاوت بودن الان اکانت داره تلاش می کنه به شخصیت اولیه اش برگرده



همم... پروفایلتو چک کردم و به نظر میاد مدت زمانی که گیلدروی لاکهارت بودی بسیار کوتاه بوده و همونطور که خودت گفتی اکثرا این شناسه با شخصیت اسنیپ فعالیت داشته. پس مشکلی برای بازگشت دوباره به اسنیپ وجود نداره. فقط نمی‌دونم اون کدوم مدیری بوده که اجازه داده اسنیپ یهو لاکهارت بشه بدون نیاز به ساخت اکانت جدید.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۵ ۲۰:۴۶:۵۷



پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
#3
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو بردارد. در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت.
چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید. ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست. به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟ تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند. اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.
به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت. هوا سرد و غمگین بود انگار اسمان هم غم را در دل هری احساس می کرد.اما هری با تمام غم موجود در قلبش باز هم حاضر شد مثل گذشته دردسر را به جان بخرد اما نه برای دوستانش بلکه برای خانواده اش نگران بود..اگر انچه که در فکرش بود نمیشد چی؟آن وقت او هرگز نمیتوانست خانواده ی خود را ببیند. نگرانیش چند برابر شد.
سرش را به شدت تكان داد، سعي مي كرد افكار منفي را از ذهني دور كند تا بتواند بيشتر فكر كند، ولي اين كار تقريبا غيرممكن به نظر مي رسيد. در دوردست ها رعدی غرید. هری اما نشنید. در گوشش صدها صدای شیطانی فریاد میزدند. مثل این بود که ابرهای سیاه در آسمان جلوی چشمش می رقصیدند و جنگ افکارش را منعکس میکردند. هري به سوي مرگ مي رفت اما خود نيز نمي دانست كه در چه راهي قدم گذاشته است.
با توجه به خطرهایی که در انتظارش بود ، هری به این فکر کرد که بهتر است اول به کوچه دیاگون رفته و لوازم مورد نیاز نبردش رو بخره.با یک حرکت چوب جادو ، ناپدید و ناگهان در کوچه دیاگون جلوی مغازه فرد و جرج ظاهر شد. با توجه به بودجه كم وزارت خانه مجبور بود از لوازم شوخي فرد و جورج به عنوان مهمات استفاده كند.
نگاه غم زده اش به وضوح جرج را نگران کرده بود.نمی خواست بفهمد!بفهمد که چه؟هری دوست نداشت کسی بی لیاقتیش را در نگه داری از خانواده ببیند!
جرج با هری احوالپرسی کرد.... اما هری نتوانست کلمه ای با او حرف بزند چون ممکن بود از قضیه بو ببرد.
آخر جرج طاقتش به سر آمد
با نگرانی پرسید:هری چی شده؟
هري نمي توانست چيزي را پنهان كند زيرا حتي اگر هم دروغ ميگفت از چشمانش مي شد همه چيز را فهميد و به دل خسته ي هري پي برد.
- نه اونطوری..خب..
نفس عمیقی کشید.این نشان از بی عرضگیش نبود!
- جينى و بچه ها رو گ..گروگان گرفتن و..و من مى خوام نجاتشون بدم.
هرى لحظه اى مکث کرد، شايد منتظر بودن تا جرج دلداريش بدهد اما جرج همچنان با بهت او را نگاه مى کرد. هرى ادامه داد.
- تنهايى بايد اين کارو انجام بدم..نمى تونم تو رو به خطر بندازم جرج.
جرج بلاخره سکوت را شکست.
- متوجه هستی که جينى خواهر منم هست؟ يعنى مى خواستى اين موضوع رو به من نگى؟
-نه..راستش نمي خواستم نگران بشي و..
هري با نگاهي به جرج فهماند كه ديگر لطفا ادامه نده زيرا نمي تواند خود را نگه دارد و ممكن است اشكهايش سرازير شود.
جورج دستانش را روي شانه هري گذاشت و با حالتي دوستانه گفت:
-ناراحت نباش هري با هم پيداشون ميكنيم ما دوستاي خوبي داريم . مطمئن باش به كمك هم همه چيو حل ميكنيم
هري بر خلاف ميلش دست جرج را از شونه اش برداشت و گفت:من انها را به اين روز انداختم پس خودم هم درستش مي كنم.نمي خوام جون ديگران را هك توي خطر بيندازم
جرج هري را مي شناخت و مي دانست كه اصرار بي فايده است و هري راضي نمي شود.
براي همين كاملا كنار رفت تا هري بتواند وسايل مورد نيازش را بخرد چون بايد زود تر راهي مي شد
سردرگم به اطراف نگاه کرد.چه می خواست؟
بايد وسايلي را بر مي داشت كه شمن را سر درگم و پريشان كند.

بعد از اینکه وسایل مورد نیازش را برداشت ، با جرج خدافظی رسمی کرد. دو نفر به هم نگاهی انداختن چون میدونستن که این ماموریت خطرناک خواهد بود.هری به آهستگی از مغازه جرج خارج شد و خودش رو در کوچه دیاگون پیدا کرد.به طرز عجیبی کوچه خالی از آدم ، بسیار تاریک و بهم ریخته به نظر رسید. هری تجربه به اندازه کافی داشت تا متوجه بشه که خطر در انتظارش است.





پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۳
#4
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو برداره .
در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت.
چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید. ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست.
به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟
تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند. اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.
به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت.
هوا سرد و غمگین بود انگار اسمان هم غم را در دل هری احساس می کرد.اما هری با تمام غم موجود در قلبش باز هم حاضر شد مثل گذشته دردسر را به جان بخرد اما نه برای دوستانش بلکه برای خانواده اش نگران بود...
اگر انچه که در فکرش بود نمیشد چی؟؟؟آن وقت او هرگز نمیتوانست خانواده ی خود را ببیند. نگرانیش چند برابر شد.
سرش را به شدت تكان داد، سعي مي كرد افكار منفي را از ذهني دور كند تا بتواند بيشتر فكر كند،ولي اين كار تقريبا غيرممكن به نظر مي رسيد.
در دوردست ها رعدی غرید. هری اما نشنید. در گوشش صدها صدای شیطانی فریاد میزدند. مثل این بود که ابرهای سیاه در آسمان جلوی چشمش می رقصیدند و جنگ افکارش را منعکس میکردند.
هري به سوي مرگ مي رفت اما خود نيز نمي دانست كه در چه راهي قدم گذاشته است
با توجه به خطرهایی که در انتظارش بود ، هری به این فکر کرد که بهتر است اول به کوچه دیاگون رفته و لوازم مورد نیاز نبردش رو بخره.با یک حرکت چوب جادو ، ناپدید و ناگهان در کوچه دیاگون جلوی مغازه فرد و جرج ظاهر شد.




پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
#5
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو برداره .
در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت. چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید.
ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست.
به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند.
اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.
به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت.




داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳
#6
سری دومی که این کار رو میخواهیم انجام بدیم . سال پیش 3 فصل با هم نوشتیم و در بخش مقالات قرار دادیم . میتونید اینجا سه فصل رو پیدا کنید و بخونیدش :

حقیقت تلخ :

فصل 1
فصل 2
فصل 3


*****
توضیحات بیشتر ، با دقت بخونید :

نقل قول:


قضیه از این قرار هست که اینجا یک داستان رو شروع میکنیم ، هر فرد یک خط اضافه میکنه و در آخر یک داستان کامل میشه و به بخش مقاله ها ارسال میشه . نیازی به وقت زیاد هم نداره فقط چند قانون داره !

1-پست پشت سر هم نزنید .
2-سعی نکنید شخصیت خودتون رو وارد داستان کنید.
3-راحت باشید ، فک نکنید رمان ادبی داریم مینیویسم .





*****
هری پاتر ، کاراگاه وزارت خانه

سوژه :


هری پاتر بعد از شکست ولدمورت ، سال ها بعد خانواده ای تشکیل داد و مشغول به کار در وزارت سحر و جادو به عنوان کارگاه جادوگری شد . در یکی از برخورد هاش با یک گروه جادوگر سیاه ، جادوگران سیاه خانواده هری ( جینی و بچه هاش) رو به گروگان گرفته تا رئیسشون که در آزکابان هست آزاد بشه . هری به یک ماموریت تکی میره تا خانوادش رو نجات بده .


شروع :


هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو برداره ...







پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳
#7
هاگوارتز برگذار میشه ولی تعداد کلاس کم و جلسات کم براش در نظر گرفته میشه چون زمستون فعالیت کم هست و ما نمیخوایم که تمرکز کل ایفای نقش رو هاگوارتز باشه.

ببخشید به خاطر تاخیر .




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۴:۳۶ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
#8
من چون گویا از ایفای نقش خارج شدم و شخصیت سوروس به کسی دیگه داده شده ، لطفا این شخصیت رو بهم بدید .

نام شخصیت انتخابی:گیلدروی لاکهارت
گروه:گریفیندور
توضیحات:جادوگر و نویسنده مشهور که یکسال در هاگوارتز استاد بود. لاکهارت در حال حاضر مقیم بخش جانس تیکی (یک بخش دربسته برای بیمارانی که آسیب های جادویی پایدار دیده اند) سنت مانگو است. جایی که عادت دارد در آن پرسه بزند و گم شود


انجام شد. ولکام بک!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۸ ۱۰:۲۸:۲۴



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۶:۴۳ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۳
#9
نقل قول:
با درود خدمت مدیران عزیز حقیقت نمی دونم این مشکل از منه یا چیز دیگه. چت برام بالا نمیاد.حس بدیه یه جورایی انگار آدم از سایت دور افتاده باشه! مرورگرم کروم و اپراست. ممنون میشم منو راهنمایی کنید. با تشکر.


دیدم که پیام فرستادی تو چت باکس در نتیجه فک میکنم که مشکلت حل شده باشه . اگر بازم مشکلی بود بگو بررسی کنیم .

نقل قول:
می شه بگید :چه طور می تونم برای امضام عکس بزارم؟


اتفاقا مدیران سفر نرفتن ، همه مشغول و درگیر تغییرات سایت هستن به همین دلیل سرمون خیلی شلوغ هست در نتیجه ممکنه در جواب دادن تاخیر داشته باشیم ، عذرخواهی میکنم از این بابت ، سعی میکنیم از این به بعد سریعتر جواب بدیم .

در مورد عکس گذاشتن در امضا ، در بخش پروفایل توسعه یافته ، به قسمت امضا که برید ، اون بالاش عکس چند تا آیکون هست که یکیش مربوط به گذاشت عکس میشه . روش کلیک کنید و لینک عکسی که میخواین رو کپی کنید .

فقط حواستون باشه به دلیل اینکه عکس های زیاد و حجیم باعث میشه که تاپیک ها دیر برای بعضی از اعضا با سرعت اینترنت پایین باز بشه ، نهایت یه عکس با کمترین حجم که میتونید استفاده کنید .







پاسخ به: .:: جشن تولد 10 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۵:۵۱ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲
#10
من احتمالا تا اون موقع بیام ایران یه سر بزنم . اگر وقت شد حتما تولد هم میام ولی به نظر من اگر بوف نگین رضا بذاریم بازم بهتره . 4 5 سال پیش خودم مدیریت کردم اونجا خیلی خوب هماهنگی کردن و اینکه خوبیش اینه که یه گوشه ای هست که زیاد تردد هم نمیشه دور و اطرافش در نتیجه میشه یه ذره شلوغ کاری هم کرد .

همچین فاصله ای هم نداره ، اگر به موقع بذارید همه میتونن با مترو یا تاکسی برگردن ، مشکلی نداره .









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.