هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
#11
مرگخواران سیاه پوش مثل سایه، کوچه های تاریک و باریک دیاگون طی می کردند. تا آنجا که به یک تابلوی کوچک چوبی رسیدند که روی آن با خط ریزی نوشته شده بود، انستیتو ژنتیکی؛ لرد سیاه با دیدن این تابلو خنده ای از روی خوشحالی به لب آورد.آگوستوس در را باز کرد و ب لرد اشاره ای کرد و گفت: بفرمایین ارباب!

لرد سیاه به ردایش تابی داد و از پله های ساختمان بالا رفت. درون سالن با کاشی های سفید پر شده بود و دور تا دور اتاق را وسایل عجیب و غریب پر کرده بود. لرد که کنجکاوانه به اطراف می نگرید با شنیدن صدای آگوستوس توجه اش جلب شد. او می گفت: بفرمایین روی این صندلی بنشینین!

لرد روی صندلی که با چرم قرمز رنگ پوشیده شده بود نشست. آگوستوس به لرد نزدیک شد و پرسید: خب ارباب می خواین چه شکلی بشین؟

لرد در حالی که از درون بسیار ذوق زده بود اما دوست نداشت کسی از این مسئله با خبر شود، با بی میلی گفت: نمی دونم! هر طور خودتون می دونین!

آگوستوس سری تکان داد و گفت:باشه پس من و بلا بریم. یکی از طرح ها رو برای این ارباب عزیز خودمون انتخاب کنیم!

ارباب با صدایی خشن و بی روح گفت: هر غلطی دوست دارین بکنین؛ فقط سریع تر ارباب کلی کار داره!

آگوستوس و بلا با تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شدند و به بیرون از سالن رفتند! لرد سیاه لبخندی به لب آورد و به قیافه ی بعد از عملش اندیشید.

در افکار لرد

خب احتمالا بهم موی سیخ سیخ سیاه میاد و چشم های سیاه پر رنگ! اینقدر بدم میاد از چشم رنگی مثل این مرتیکه ی ریش! دماغمم باید عقابی باشه که خفن و ترسناک بنظر بیام! اینقدر بدم میاد از این دماغ های عروسکی از اباهت آدم کم می کنن! نه شاید مدل مو هام فر فری باشه بهتره البته نه مثل بلاتریکس نباید نا منظم به نظر بیام. ریش هم که اصلا نباید داشته باشم! ایول چقدر بعد از این عمل خوشگل و خفن می شم!

در خارج از افکار لرد

-دماغشون باید عروسکی باشه، بلا تو چی می گی؟

-آره! با چشم های آبی!

-عالیه!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۹ ۲۰:۱۳:۱۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#12
-دینگ دینگ!

زن با چهره ای عصبانی در را گشود و گفت: بله؟

لیسا بسیار آرام و با متانت گفت:ببخشید خانوم آدام هرگز به شما آدرسی رو نداد!

زن با عصبانیت گفت: نه خانوم ما فقط این خونه رو از اون و خانواده اش خریدیم! همین!

سپس در را محکم بست.لیسا در پشت در نا امید ایستاده بود و به این فکر می کرد که حالا چگونه می تواند آدرس آدام را پیدا کند.

در آن سوی در زن بد اخلاق به سمت سالن خانه اش به حرکت در آمد که صدای خشن و مردانه ای به گوشش رسید!

-کی بود لینی؟

لینی طلسم تغییر چهره ی خود را باطل کرد گفت: لیسا تورپین! اومده بود خبر مرگ آدام رو به خانواده اش بده!

-آدرس رو از کجا گیر آورده بود؟

-نمی دونم شاید داشته از قبل! اونا دوستای خوبی بودن!

-به هر حال نذارید از موضوع بویی ببره!اون پیرمرد رو فرستادین بکشن؟

-بله! دراکو که اونجاست ترتیبش رو می ده!

لرد سیاه خنده ای به لب آورد و گفت: فقط باید اون ورقه ها رو پیدا کنیم و نابودشون کنیم. این دفعه دیگه کار همه تموم به لطف دوستای خوبم دیوانه ساز ها!

فلش بک

آدام بعد از این که لیسا تلفن را گذاشت سعی کرد با یک نفر دیگر هم ارتباط برقرار کند. کسی که سالها در کنار دیوانه ساز ها زندگی کرده و زنده مانده! پس سریعا شماره ی لینی وارنر را گرفت!

-سلام لینی ببخشید دیر وقت مزاحم می شم. حتما می دونی که دیوانه ساز ها دارن توی شهر پرسه می زنن یه نقشه ی عالی دارم که جلوشون رو بگیرم. فقط مطمئن نیستم که کار می کنه یا نه! می شه نیم ساعت دیگه بیای کافه ترانزیت؟

-سلام، آره!

-ممنون خداحافظ!

قبل از این که لینی حرفی بزند آدام گوشی را قطع کرد. لینی گفت: ارباب یک مشکلی پیش اومده واسمون؟

لرد سیاه با صدایی بی روح و خشن گفت: چی شده؟

-یه دانشمند مشنگ یه طرحی برای مقابله با دیوانه ساز ها داره!

لرد سیاه در حالی که با چشم های قرمز رنگ مار مانندش به لینی خیره شده بود، گفت: بکشش!

پایان فلش بک

لیسا در حالی که با خوشحالی می دوید و زیر لب زمزمه می کرد: همینه از مخابرات آدرس جایی که ازش بهم زنگ زده رو می گیرم!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: اتاق بوسه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#13
لیسا به سرعت به سمت کافه آپارات کرد. زمانی که جلوی در کافه ظاهر شد. بی محابا وارد شد اما هیچ جنازه ای در کافه نبود. در مقابل چشمان گرد شده ی لیسا همه ی کافه ی خالی با بطری های شکسته و ظاهری نا مرتب قرار داشت. او که در فکر این بود که جنازه ی آدام کجاست ناگهان با شنیدن صدایی به خود آمد.

-می تونم کمکی بهتون بکنم خانوم جوان؟

به سمت صاحب صدا برگشت. با دیدن مردی قد بلند و مسن که به او خیره شده بود خیالش راحت شد و پاسخ داد: ببخشید تا چند لحظه ی پیش اینجا یه عالمه جنازه افتاده بود؛ نمی دونین کجان؟

مرد در حالی که سرش را به زیر انداخت گفت: همه به قبرستان منتقل شدند. تسلیت می گم!

لیسا با عجله از در کافه بیرون رفت و در بیرون در به درون کوچه ای پیچید و در آنجا به قبرستان آپارات کرد.

فضای قبرستان خوف انگیز تر از همیشه بود. صدای کلاغ ها روح آدمی زاد را می آزرد و بوی نم خاک به شدت به مشام می رسید! درخت های عریان با شاخه هایی که به سمت آسمان بودند به ترس جلوه ای تازه می بخشیدند! غرش های مداوم آسمان نفس را در سینه حبس می کرد. در همین زمان لیسا داشت در قبرستان به جست و جوی جنازه ی آدام می گشت! تا اینکه چشمش به شخصی افتاد که شبیه خودش بود؛ او نیز به دنبال جنازه ی شخصی می گشت! لیسا به سرعت به سمت مرد رفت و گفت: سلام ببخشید آقا شما توی این جنازه ها به جنازه ی یک پسر جوون با مو های قهوه ای روشن و نسبتا چاق به اسم آدام بر نخوردید!

مرد میان سال سرش را به زیر انداخت و گفت: ببخشید خانوم اما من خودم به دنبال جنازه ی آدام هستم!

لیسا با چشم های درشت شده به مرد خیره شد و گفت: شما نسبتی با هاش دارین! می دونین خونه اش کجاست؟

مرد در حالی که غم در صدای و چهره اش هویدا بود، گفت: من پروفسوری بودم که به ایشون درس می داد دیروز اخراجش کردم! چند دقیقه پیش کسی با من تماس گرفت و گفت که آدام مورده و تنها شماره ای که تو جیبش بوده شماره ی آزمایشگاه بوده!

لیسا که جواب خویش را نگرفته بود سوالش را تکرار کرد: می دونین خونه اش کجاست؟

مرد با حالتی محزون پاسخ داد:الان خیر اما احتمالا در پرونده اش قید شده فردا بعد از ظهر بفرمایید آزمایشگاه بهتون آدرسش رو می دم!

-ممنون!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#14
رز ویزلی!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#15
آلبوس دامبلدور!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بهترین ایده سال (زننده بهترین تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#16
سالازار اسلیترین!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#17
روفوس اسکریم جیور


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#18
لرد ولدمورت!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
#19
بلا در حالی که گیج و منگ بود، گفت: ارباب من که منظور شما رو نفهمیدم می تونین شفاف سازی کنین؟

لرد سیاه با لبخندی شیطانی پاسخ داد: سبک مغز! کلا چیزی به عنوان طوفان وجود نداشت! خبر ساختگی بود.

بلا در حالی که در چشم هایش برق شادی هویدا شد گفت: عزیزم، من همیشه این هوش تو رو تحسین می کردم! بیا بغلم!

لرد سیاه:

در وزارت خانه

همهمه ای عظیم در وزارت خانه به راه افتاده بود. بعد از خود کشی وزیر اوضاع خیلی بهم ریخته بود. سیل از یک طرف و نداشتن وزیر از طرف دیگر بیش از پیش همه را نگران کرده بود. بالاخره بعد از چند دقیقه یکی از افراد حاضر در جلسه سعی کرد به این شلوغی و همهمه پایان ببخشد، پس با صدایی رسا گفت: ملت، ما اینجا جمع شده ایم که یک چاره ای برای این مشکل پیدا کنیم! بعد از خود کشی وزیر قبلی اوضاع بدتر از آن چیزی شده که فکر می کردیم! الان زندانیان و دیوانه ساز ها مجال خوبی دارند تا از زندان بیرون بیایند! این مسئله برای ما خیلی خطر آفرین می تونه باشه! حالا نظر شما چیه؟ چه راه حلی مد نظر دارین؟

-قتل عام! باید همه ی زندانیان را از دم تیغ بگذارینم و دیوانه ساز ها را نابود کنیم!

-نه اینکار غیر انسانیه! خلاف قانونه!

بعد از چند دقیقه دوباره شلوغی فضا را پر کرد. بالاخره ملت به یک نتیجه ی واحد رسیدن انتخاب وزیر جدید! وزیر جدید بود که تصمیم می گرفت چه کار کنند!

رای گیری آغاز شد.افراد حاضر در جلسه برگه های خود را در صندوق رای انداختند و بعد از ساعاتی فردی به عنوان نماینده رفت تا اسم وزیر جدید را برای همگان بخواند.

-وزیر سحر و جادو کسی نیست جز سیریوس بلک!

نقل قول:
انتخاب وزیر جدید!

دیروز در وزارت خانه جلسه ای بر پا شد و در پی آن وزیری جدید برای وزارت خانه انتخاب شد. این شخص کسی نبود جز سیریوس بلک او خاطر نشان کرد که به تمام مشکلات رسیدگی خواهد کرد و تمامی مشکلات به زودی حل خواهند شد. اما آیا این فقط دلخوشی برای جامعه ی جادوگری است یا وعده های راستین؟


ارباب در حالی که با خشم به پیام امروز خیره شده بود زیر لب زمزمه کرد: نه این خوب نیست! اصلا خوب نیست!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۷ ۲۰:۴۳:۵۳

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
#20
با سلام

شاید به من ربطی نداشته باشه ولی اصولا این گروه هنوز وجود داره و داخل کوچه ی دیاگون و نیازی به راه اندازی دوباره نیست! شاید اصلا به من ربطی هم نداشته باشه! ببخشید در هر حال!

با تشکر!

ممنون از اینکه گفتی درستش کردم.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۷ ۱۷:۲۵:۲۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.